كشكول موسوی دهسرخی

مشخصات کتاب

سرشناسه : موسوی دهسرخی اصفهانی، محمود، 1305-

عنوان و نام پديدآور : کشکول موسوی ده سرخی/ تالیف محمودبن سیدمهدی موسوی ده سرخی اصفهانی.

مشخصات نشر : قم : نسیم کوثر، 1384.

مشخصات ظاهری : 351ص.

شابک : 964-848779-0

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

رده بندی کنگره : AC127/م825ک5 1384

رده بندی دیویی : 089/فا

شماره کتابشناسی ملی : م 84-45415

كتابخانه عمومی حضرت آیت الله دهسرخی(رحمة الله علیه)

همراه: 09123519832

تلفن: 37745149-025

آدرس: قم-خیابان معلم- کوچه 12-پلاک 46

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم شهناز محققیان

ص: 1

اشاره

كشكول موسوی دهسرخی

سید محمود موسوی دهسرخی

ص: 2

کشکول موسوی دهسخری

تالیف محمودبن سیدمهدی موسوی ده سرخی اصفهانی.

ص: 3

انتشارات نسیم کوثر دفتر

مرکزی: قم - خیابان صفائیه - ممتاز - فرعی دوم سمت راست - پلاک 45

تلفن:8-7830567 - تلفاکس: 7830568 - نمایشگاه و مرکز پخش: 7831284-همراه: 09122514907

www.Nasim-kowsar.com * www.BookBank.Ir * Email: Info @ bookbank.ir

كشكول

موسوی دهسرخی

مؤلف: سید محمود بن سید مهدی موسوی ده سرخی

ناشر: انتشارات نسیم کوثر

چاپ : یاسین

قطع : وزیری

سال چاپ: 1384 شمسی، 1426 هجری

نوبت چاپ: اول

تیراژ : 1000 نسخه

شابک: 0-848779-964

ص: 4

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

و به نستعین؛ و الحمد لله رب العالمین و السلام على محمد و آله الطاهرین و لعنة الله على أعدائهم أجمعین

اما بعد ؛ چنین گوید این فقیر حقیر سید محمود بن سید مهدی موسوی ده سرخی اصفهانی که در این زمان که سنه 1426 هجری است ، هشتاد و یک سال از عمر گذشته و شصت و یک سال است که به حسب ظاهر طلبه و به حسب واقع بطله بودم و فی الجمله سر و کاری با اخبار و احادیث داشتم ، جملاتی در نظرم مانده بود، دوست داشتم در دفتری جداگانه به نحو کشکول جمع آوری کنم که در وقت خستگی رفقا به آن

ص: 5

مراجعه کنند و رفع خستگی نمایند امیدوارم بی فایده نباشد و حقیر را از دعای خیر خود بعد از مرگم که نزدیک است دلشاد سازند و اجر ایشان با خدا باشد و نامیدم آن را به :

«کشکول(1)موسوی ده سرخی »

و السلام علیکم و رحمة الله و بركاته

ص: 6


1- کشکول ظرفی را گویند که به شکل کشتی سازند و معنای ترکیبی آن کشیدن به دوش است چه (کش) بعنی کشیدن و (کول ) به معنی کتف و دوش است . (برهان قاطع).

بسم الله الرحمن الرحیم

وجه تسمیه بعضی از شهرهای ایران:

در کتاب اطلاعات عمومی ص 299 فرموده :

آبادان : نام اصلی آن عبادان و گویند به دستور حجاج بن یوسف ساخته شده .

آذر شهر : دهخوار قان .

آق قلعه: پهلو دژ .

آمل : در استان دوم مازندران که سابق به آن محمود آباد می گفتند .

اراك: نام سابق سلطان آباد بود.

ارومیه: رضائیه .

استر آباد: گرگان است.

اصفهان : قبل از میلاد آن را «گی»(یعنی جی که فعلا خیابان جی معروف است) می گفتند، در زمان هخامنشیان «گی اسپاندانا» و ساسانیان آن را «اسپانه » می گفتند بمعنی سپاهان یا محل لشگریان است.

اندیمشك : در استان ششم خوزستان که در سابق آن را صالح آباد می گفتند.

انزلی: بندر پهلوی .

اهر : در سابق آن را ارسباران می گفتند .

ص: 7

اهواز: در سابق محل قبیله (هوزی ) یا خوزی بود، و اعراب آنجا را سوق الأهواز یعنی بازار هوزیها نامیدند، و این قبیله نام خود را به خوزستان دادند.

ایلام: در فرمانداری لرستان سابق حسین آباد پشتکوه نام داشت.

بابلسر: در سابق مشهد سر گفته می شد.

بار فروش: بابل.

بسطام : در قرن ششم به فرمان وسطام فرمانروایی خراسان ساخته شد.

بمپور: ایران شهر .

بندر عباس : که در سابق به دست پرتقالیها بود ، بندر کامرون نامیده می شد

بنی صراف: دشت میشان.

بهشهر : در سابق آن را اشرف می گفتند که شاه عباس کبیر آن را بنا کرد.

تبریز : گفته شده است هارون الرشید این محل را به مناسبت قطع شدن تب زبیدہ خاتون تبریز نام نهاد.

ترشیز: کاشمر.

تون: فردوس .

تهران: در قدیم آن را ته ران ( یعنی جای گرم) می گفتند و گاهی آن را تهران و زمانی طهران نوشته اند.

جیرفت : در سابق سبزواران نام داشت.

حذیره: هویزه .

ص: 8

حسین آباد : ایلام.

خور موسی: بند شاهپور.

دامغان : در سابق به آن شهر صد دروازه و اشکانیان هنگاتم بیلوس می گفتند.

دزد آب : زاهدان.

دشت گرگان: گاهی آن را ترکمن صحرا گویند.

ده کرد: شهر کرد

رضائیه: نام سابق آن ارومیه بود، مرکب از (ارو) به معنی نزدیك و (میه ) به معنی دریا، و به آن شهر نزدیك دریا می گفتند.

ساری : در استان دوم مازندران در سابق طوسان سیاه نام داشت.

سبزوار : نام سابق آن بیهق بوده است.

سخت سر: رامسر .

سلماس: شاپور.

سیستان : این شهر را سجستان وسکستان نیز گفته اند، مركز قبیله ای به این نام بوده است.

شاهین دژ: در آذربایجان شرقی سابقا پائین قلعه نام داشت.

شهر کرد: در سابق (ده کرد) نامیده می شد.

عبادان : آبادان .

عراق: اراك .

على آباد: شاهی

فلاحیه: شادگان .

فیض: شهداد .

ص: 9

قمشه : شهر رضا.

قوچان : در استان نهم خراسان در سابق آن را خبوشان می گفتند.

کرمان: بعضی گویند به مناسبت اینکه آغا محمد خان دو هزار نفر را کور کرد آن شهر کوران نام نهادند، بعضی اصل آن را از گرمان و به عربی جرمان ولاتینی جرمن دانند.

کرمانشاه: بهرام چهارم در زمان سلطنت برادرش حکومت کرمان را داشت خود را شاه کرمان نامیده ، بعدها شهری در محل کرمانشاه به این نام ساخت.

گنبد کاوس : در استان نهم مازندران سابقا دشت گرگان .

مال امیر : ایذه.

محمره: خرمشهر .

مشهد: در سابق سناباد نام داشت اما بعد از اینکه امام هشتم علیه السلام در آنجا وفات ( شهید ) شد به مشهد معروف شد.

منصور آباد : مهران

مهران : منصور آباد .

میانه : میانج.

ناصری: اهواز.

نصرت آباد : زابل.

هارون آباد : شاه آباد غرب.

هناجیه: سوسنگرد.

همایون شهر: سابقا سده می گفتند .

همدان : در سابق هگمتانه یا اکباتان نامیده می شد و پایتخت پادشاهان

ص: 10

ماد بود.

یزد: سابقا آن را «گت » می نامیدند و بعضی گویند یزدگرد ساسانی آن را بنا کرد و به نام او معروف شد.

عبور اعمال بنده از آسمانهای هفت گانه:

در فلاح السائل ص 228 از معاذ بن جبل نقل کند که: خداوند هفت ملك آفرید قبل از خلق هفت آسمان و قرار داد در هر آسمانی ملکی را که خدا را تجلیل کنند به بزرگی و عظمت ، و قرار داد به هر دری از آسمانها ملکی که دربانی باشند و عمل بنده را حفظ کنند، از صبح تا شب.

و سپس عمل آن بنده را بالا می برند که برای آن عمل نوری است مثل نور خورشید، تا به آسمان دنیا می رسد آن عمل را پاکیزه و زیاد جلوه می دهد، پس به او گفته شود بایست و این عمل را به صورت صاحبش بزن ، من ملك غیبت هستم هر کس غیبت کند عملش را نمی گذارم از اینجا رد شود، خداوند اینطور به من دستور داده .

سپس فردا می آید با عملی که بسیار پاکیزه و شایسته است و زیاد جلوه دارد تا می رسد به آسمان دوم پس ملك موكل آن می گوید: بایست و این عمل را بزن به صورت صاحبش ، چون صاحب این عمل غرضش دنیا بوده من نمی گذارم از من تجاوز کند و به غیر من برسد.

باز عمل دیگری را که با خوشحالی که همراه صدقه و نماز بوده بالا می برند بطوریکه حفظه تعجب می کنند و به آسمان سوم می رسد، پس ملك موکل آن می گوید بایست و این عمل را به رو و پشت صاحبش بزن

ص: 11

من ملك کبرم این عمل را با تکبر بر دیگران انجام داده و در مجالس بر دیگران فخر کرده و خداوند به من دستور داده که نگذارم از من رد شود.

سپس عمل دیگری را که مثل ستاره درخشان روشنائی می دهد و برای آن عمل صدائی است به تسبیح و صوم و حج مثل صدای زنبور عسل ، پس می رود تا به آسمان چهارم می رسد پس به او می گوید بایست و بزن این عمل را به صورت و شکمش من ملك عجب هستم و این در عملش عجب داشت و خودنمایی می کرد من از طرف خدا مأمورم که نگذارم این عمل از من رد شود.

باز عمل دیگری را از بنده مثل عروس که به خانه شوهرش می برند، بالا می برند تا می رسند به آسمان پنجم که برای آن عمل ناله ای است مثل صدای شتر و روشنائیست مثل روشنائی خورشید پس ملك موكل آن آسمان می گوید بایست من ملك حسد هستم بزن این عمل را به صورت صاحبش، صاحب این حسادت می برد به کسانی که برای خدا یاد می دادند و عمل می کردند اگر میدید کسی را که بافضل است حسادت می کرد، و بدگوئی او می کرد پس عملش را به گردنش می اندازد و عملش او را لعنت می کند.

سپس عمل بنده را که همراه با نماز و زكات و حج و عمره است بالا می برد پس به آسمان ششم میرسند ، پس ملك موكل آن میگوید بایست من ملك رحمت هستم بزن این عمل را به صورت صاحبش و چشمش را کور کن، چون صاحب این عمل رحم نمی کرد به کسی که گناه کار است و شماتت می کرد او را خداوند مرا دستور داده که نگذارم این عمل از من تجاوز کند.

ص: 12

سید محمود موسوی دهسرخی

سپس عمل بنده دیگری را که همراه فقه و اجتهاد و ورع بوده بالا می برند که آن عمل صدائی داشته مثل رعد و روشنائی مثل روشنائی برق و سه هزار ملك آن را مشایعت می نموده تا وقتیکه می رسند به آسمان هفتم ملك موکل آن می گوید بایستید و این عمل را بزنید به صورت صاحبش من ملك حجاب هستم هر عملی که برای غیر خدا باشد نمی گذارم رد شود و مانع می شوم صاحب این عمل می خواست نزد بزرگان بلندپردازی کند و در مجالس یادش کنند، و در شهرها شهرت پیدا کند، و خدا به من دستور داده که هر عملی که خالص نباشد نگذارم از من رد شود.

باز عمل عبد دیگری را ملائکه بالا برند که خوشحال هستند از آن عمل ، صاحب آن خلق نیکو داشته و زبانش را بسته و دائم الذكر بوده و ملائکه آسمانها مشایعت می کنند و تمام موانع را زیر پای می گذارند و وارد بر خدا می شوند و شهادت می دهند که این بنده عملش صالح بوده خداوند می فرماید: شما نگاهبان عمل بنده من هستید ، ولی من با نفس او کار دارم این عمل را برای من نکرده بر او باد لعنت من، ملائکه هم می گویند بر او باد لعنت تو و لعنت ما.

پس معاذ گریه کرد و گفت : یا رسول الله من چه بکنم؟

حضرت فرمود: اقتدا کن به پیغمبر خود در یقین

معاذ عرض کرد: تو رسول خدائی من معاذ بن جبلم.

حضرت فرمود: یا معاذ اگر در عملت تقصیری هست زبانت را از برادرانت و حمله قرآن باز دار، و گنانهانت را بر برادرانت حمل نکن و خود را پاك نپندار به مذمت برادرانت ، و خود را بالا مبر به واسطه پائین

ص: 13

کردن برادرانت، و به عملت ریا مكن، و داخل مکن دنیا را به آخرت ، و در مجلس فحش نده که از تو بترسند ( بد زبان مباش)، و بد خلق نباش ، و با رفیقت آهسته سخن مگو در حالیکه شخص ثالثی آنجا باشد، و خود را از مردم بزرگتر ندان ، که خیر دنیا از تو قطع شود، و مردم را با زبانت پاره پاره مکن که سگهای اهل آتش تو را پاره پاره کنند.

زمین ما نسبت به ما تحت وما فوق خود:

قصه زینب عطاره این است که: زنی بود عطر می فروخت روزی به منزل رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده بوده حضرت وارد شد و فرمود: هر وقت تو به منزل ما می آئی خانه ما را معطر میکنی.

عرض کرد: منزل شما به بوی شما معطرتر است و من امروز چیزی نیاورده ام که بفروشم بلکه آمده ام از عظمت خدا بپرسم.

حضرت فرمود: به بعض آنها اشاره میکنم ، بدانکه:

این زمین با آنچه که در آن هست نسبت به زمین زیرین مثل یك حلقه ای است در بیابان ، و این دو نسبت به زمین زیرین مثل یك حقله ای است در بیابان ، وهكذا تا زمین هفتم، و این آیه شریفه را قرائت فرمود:

«خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ»

و این هفت زمین با آنچه که در آن هست و آنچه که بر آن هست نسبت به پشت دیك یعنی خروس مثل یك حقله ایست در بیابان ، و این خروس دو بال دارد یکی در مشرق و یکی در مغرب و پاهایش در تخوم است (و تخوم انتهای هر چیزی را گویند ) و هكذا تا به زمین هفتم

و این هفت زمین و خروس و آنچه در آن هست نسبت به صخره

ص: 14

( سنگ بزرگ ) مثل حقله ایست در بیابانی .

و این صخره و آنچه در آن است و آنچه بر آن است نسبت به پشت حوت ( ماهی بزرگ ) مثل حلقه ایست در بیابانی .

و آن هفت زمین و خروس و صخره و حوت با آنچه در آن است و آنچه بر آن است نسبت به بحر مظلم ( دریای تاریك ) مثل حقله ایست در بیابانی .

و این هفت زمین و خروس و صخره و حوت و بحر مظلم نسبت به هواء رونده مثل حقله ایست در بیابانی.

و اینها تماما نسبت به (ثرا) مثل حقله ایست در بیابانی سپس این آیه را قرائت فرمود: «لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى»و نزد ثرا خبر قطع می شود.

و تمام اینها نسبت به آسمان اول مثل حقله ایست در بیابانی و آسمان اول با آنچه در آن است و آنچه بر آن است نسبت به آسمان دوم مثل حقله ایست در بیابانی .

و این دو آسمان با آنچه در آن است و آنچه بر آن است نسبت به آسمان سوم مثل حقله ایست در بیابانی ، تا برسد به آسمان هفتم .

و این هفت آسمان با آنچه در آن است و آنچه بر آن است نسبت به بحر مکفوف مثل حقله ایست در بیابانی .

و این هفت آسمان و بحر مكفوف نسبت به جبال برد (کوههای برف) مثل حلقه ایست در بیابانی .

و سپس این آیه را قرائت فرمود: «وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ جِبَالٍ فِيهَا مِنْ بَرَدٍ»

ص: 15

و تمام اینها نسبت به هوائیکه قلبها در آن حیران می مانند مثل حلقه ایست در بیابانی.

و اینها تماما نسبت به حجب نور مثل حقله ایست در بیابانی .

و اینها تماما نسبت به کرسی مثل حقله ایست در بیابانی .

سپس این آیه را قرائت فرمود: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ»

و اینها تماما نسبت به عرش مثل حقله ایست در بیابانی.

سپس این آیه را قرائت فرمود:«الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»

پس اشخاصی که به حساب وارد هستند ملاحظه فرمایند که دنیای ما چه ارزشی دارد و بعضی از مفسرین خیال باطل کرده و این حدیث را گفته اند از اسرائیلیات است ، حواله ایشان را با خدا می گذاریم.

وقتیکه مردم در سخط و غضب خدا هستند ما چه کنیم؟

در روضه کافی ذیل حدیث دوم امام صادق علیه السلام فرمود: بدانید که مردم در سخط و غضب خدا هستند و خداوند به ایشان مهلت داده به جهت کاری که با ایشان دارد پس تو منتظر باش و جدیت کن که خدا تو را بر خلاف ایشان ببیند، پس اگر عذاب بر ایشان نازل شد و تو با ایشان هستی زودتر به رحمت خدا وارد شده ای ، و اگر عذاب تو را نگرفت تو نجات یافته ای و ایشان هلاك شده اند، و بدانکه خداوند اجر و مزد نیکوکاران را ضایع نمی کند و رحمت خدا نزدیك نیکو کارانست.

ص: 16

اگر خدا بر امتی غضب کرد چه می شود؟

در کافی ج 5 ص 317 و فقیه ج 1 ص 332 و تهذیب ج 3 ص 148 از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کند که هر وقت خداوند بر امتی غضب کرد و عذاب نفرستاد هفت چیز به ایشان می دهد : اول : نرخها گران می شود . دوم: عمرها کوتاه می شود. سوم: تجار ربح نمی برند. چهارم: میوه ها خوب نمی شوند. پنجم: نهرها پر آب نمی شوند . ششم: باران از ایشان حبس می شود . هفتم : شرورترین مردم را بر ایشان مسلط می کند.

بعض از فرمایشات حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام راجع به سلامتی:

اشاره

1- فرمود: چهار چیز است که کم آن زیاد است : آتش، عداوت و دشمنی، و مرض و فقر .

2- و فرمود: ساکت باش و سر خود را فاش مکن سالم باش.

3- و فرمود: مرگ اشرار نفعش همه را شامل است.

4- و فرمود: بهترین اعمال آن است که در وقت مرگ زبان به ذکر خدا گویا باشد. .

5- و فرمود: خداوند زنها را از جهل و عورت خلق فرموده پس جهلشان را به سکوت مداوا کنید و عورتشان را به بیوت (یعنی در خانه حفظ کنید ایشان را) ولی در این زمان از محالات است خدا به فریاد برسد.

6- و فرمود: رفقای خود را زیاد نکنید که هر بلائی به تو برسد از

ص: 17

ناحیه رفیق و آشنایان است.

7- و فرمود: آشامیدن دواء برای جسد مثل صابون است برای لباس که پاك می کند ولی لباس را کهنه می کند.

8- و فرمود: نماز صابون خطاها است.

9- و فرمود: غذای زیاد قلب را می میراند چنانچه آب زیاد زرع را می میراند.

10- و فرمود: غذا هر چه دوست می داری بخور ولی لباس را هرچه مردم می پسندند بپوش.

11- و فرمود: عمر را زیاد نمی کند مگر نیکی .

12 - و فرمود: اگر دیدن مریض بروی عیادت گویند، و اگر دیدن سالم بروی زیارت گویند.

13 - و فرمود: کسی که سن او به هفتاد برسد بدون هیچ مرضی ناله کند.

14 - و فرمود: کسی که راضی باشد به آنچه خدا قسمت کرده قلب و بدنش راحت باشد.

15- و فرمود: کسی که سیر بشود در همان حال به سه بلا عقاب شود یکی آنکه پرده روی قلبش بیفتد، دیگر آنکه خواب به چشمش غلبه کند، سوم آنکه بدنش کسل شود.

16- و فرمود: کسی که هم و غمش زیاد باشد بدنش مریض شود.

17 - و فرمود: کسی که دروغ بگوید آبرویش می رود و کسی که بد خلق باشد غم او زیاد شود و جابجا کردن سنگ بزرگ آسانتر است از فهماندن کسی که نمی فهمد.

ص: 18

18 - و فرمود: مادامیکه مرض فشار ندارد با آن مدارا کن .

19 - و فرمود: گرسنگی با مرض جمع نمی شود یعنی پرخوری موجب مرض است.

20 - و فرمود: دفع کنید موجهای بلا را به دعاء .

21 - و فرمود: انگشتر عقیق بدست کنید که برای شما مبارك است و از بلاها ایمن می شود.

22 - و فرمود: عجب است کسی را که هلاك می شود و حال آنکه نجاتش با خودش می باشد ، گفته شد نجاتش چیست ؟ فرمود: استغفار .

23 - و فرمود: بر شما باد به دختر بکر اگر چه پیر شده باشد، و بر شما باد به جاده اگر چه دور می زند، و بر شما باد به شهر نشینی اگر چه ظلم و ستم داشته باشد.

24 - و فرمود: قوت جسم طعام است ، و قوت روح اطعام است.

25 - و فرمود: کسی به سفری رود و با او عصای بادام تلخ باشد و این آیه بخواند «وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ»تا اینجا «عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ»خداوند او را ایمن کند از هر درنده ای و از هر دزدی و از هر صاحب نیشی.

26 - و فرمود: خانه های خود را از تار عنکبوت پاك کنید که ترك آن موجب فقر است.

اگر زن خواسته باشم بگیرم چه زنی را انتخاب کنم ؟

در وسائل ج 14 ص 19 زید بن ثابت گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: ای زید زن گرفته ای؟ عرض کردم: خیر، فرمود: زن بگیر که عفتت زیادتر شود، ولی پنج قسم از زنها را نگیر ، زید عرض کرد:کیانند

ص: 19

ایشان ؟ فرمود: با شهبره و لهبره و نهبره و هیدره و لفوت ازدواج مکن.

زید عرض کرد: معنای اینها را نفهمیدم یارسول الله ، حضرت فرمود: آیا شما عرب نیستید؟

شهبره یعنی زن کبود چشم و بد زبان ، لهبره یعنی زن لاغر و قدبلند ، نهبره یعنی زن قد کوتاه و زشت ، هیدره یعنی پیره زن پشت خمیده ولفوت یعنی زنیکه از غیر تو بچه داشته باشد.

خدمت به زن چه ثوابی دارد؟

در بحار ج 104 ص 132 از امام صادق علیه السلام روایت کند که: امیر المؤمنینعلیه السلام فرمود: روزی رسول خدا صلی الله علیه السلام بر ما وارد شد و حال آنکه حضرت فاطمه علیها السلام نزد دیگ نشسته بود و من عدس پاك می کردم، حضرت فرمود: ای أبا الحسن عرض کردم: لبیك یا رسول الله، فرمود: از من بشنو و من نمی گویم مگر از طرف پروردگارم، مردی نیست که در خانه کمک به همسرش کند مگر آنکه برای او باشد بعدد هر موئی که در بدنش هست عبادت یکسال که روزها روزه باشد و شبها به عبادت ایستاده باشد، و عطا کند او را از ثواب آنچه را که به صابرین عطا کرده که داود نبی و یعقوب و عیسی علیهم السلام باشند.

یا علی کسی که در خانه در خدمت عیالش باشد و کراهت نداشته باشد خداوند اسمش را در دیوان شهداء بنویسد، و به هر شب و روزی ثواب هزار شهید ثبت کند، و بنویسد برای او به هر قدمی ثواب یك حج وعمره و خداوند عطا کند او را به هر رگی که در بدنش هست شهری در بهشت.

ص: 20

یا علی یك ساعت در خدمت خانه بهتر است از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره و بهتر است از آزاد کردن هزار عبد و بنده و هزار جنگ در راه خدا، و از عیادت هزار مریض و هزار نماز جمعه ، و تشییع هزار جنازه، و از هزار گرسنه که ایشان را سیر کند، و هزار برهنه که ایشان را بپوشاند ، و هزار اسب که در راه خدا بفرستد و بهتر است برای او از هزار دینار که صدقه بدهد به مساکین ، و بهتر است از خواندن تورات و انجیل و زبور و قرآن ، و بهتر است از هزار اسیر که اسیر کرده در راه خدا و آزاد کند، و بهتر است از برای او از هزار شتر قربانی که به مساکین بدهد و از دنیا خارج نشود مگر وقتی که جایش را در بهشت ببیند.

یا علی کسی که در خدمت عیال کراهت نداشته باشد پس آن کفاره گناهان بزرگ باشد ، و غضب خدا را خاموش کند، و مهریه حورالعین باشد و حسنات و درجاتش را زیاد کند، یاعلی خدمت نکند عیال را مگر صدیق ( راستگو) یا شهید یا مردیکه خداوند خیر دنیا و آخرت او را خواسته باشد.

سؤال: چند نفر از پیغمبران به عربی سخن گفتند ؟

جواب: پنج نفر که: هود، صالح، شعیب ، اسماعیل و محمد صلی الله علیه و آله(1).

سؤال : چند نفر از پیغمبران ختنه کرده به دنیا آمدند؟

جواب : 13 نفر : آدم، شیث ، ادریس، نوح، سام بن نوح، ابراهیم،

ص: 21


1- خصال از امیرالمؤمنین علیه السلام

داود، سلیمان ، لوط ، اسماعیل ، موسی، عیسی ، محمد صلی الله علیه و آله(1).

سؤال : چند نفر از رحم مادر بدنیا نیامدند؟

جواب : شش نفر: آدم، حواء ، قوچ ابراهیم، عصای موسی ، شتر صالح، خفاشی که حضرت عیسی بن مریم درست کرد و به اذن خدا پرواز کرد (2).

در مذمت فلسفه:

اشاره

شیخ بهائی فرمود:

ای مرکز دایره امکان *** وزبده عالم کون مکان

تو شاه جواهر ناسوتی *** خورشید مظاهر لاهوتی

تا کی زعلایق جسمانی *** در چاه طبیعت خود مانی

تا چند بتربیت بدنی *** قانع بخزف زدر عدنی

صد ملك زبهر تو چشم به راه *** ای یوسف مصر برا از چاه

تا والی مصر وجود شوی *** سلطان سریر شهود شوی

در روز الست بلی گفتی *** امروز به بستر لا خفتی

از موطن اصلی نیاری یاد *** پیوسته به لهو و لعب دلشاد

نه اشك روان نه رخ زردی *** الله الله تو چه بیدردی

یکدم به خود آی و ببین چه کسی *** به چه بسته دل و به که همنفسی

زین خواب گران بردار سری *** مپرس زعالم دل خبری

ص: 22


1- عیون الاخبار از امیرالمؤمنین علیه السلام.
2- خصال از امیرالمؤمنین علیه السلام.

زین رنج عظیم خلاصی جوی *** دستی بدعا بردار و بگو

یارب یارب بکریمی تو *** به صفات وکمال رحیمی تو

یا رب بنبی و وصی و بتول *** یا رب یا رب به دو سبط رسول

یارب به عبادت زین عباد *** به زهادت باقر علم رشاد

یارب یارب به حق صادق *** به حق موسای به حق ناطق

یا رب یا رب به رضاشه دین *** آن ثامن و ضامن اهل یقین

یارب به تقی و مقاماتش *** یارب به نقی و کراماتش

یا رب به حسن شه بحر و بر *** به هدایت مهدی دین پرور

کین بنده مجرم عاصی را *** وین غرقه بحر معاصی را

از قید علایق جسمانی *** وز بند وساوس شیطانی

لطفی بنما و خلاصش کن *** وز اهل کرامت خاصش کن

یارب یارب که بهائی را *** آن بیهوده کرد هوائی را

که به لهو و لعب شد عمرش صرف *** ناخوانده زلوح وفا یك حرف

زین غم برهان که گرفتار است *** دردست هوا و هوس زار است

وز شغل زخارف دینی دون *** مانده به هزار امل مفتون

رحمی بنما بدل زارش *** بگشا زکرم گره از کارش

زین بیش مرانش از در احسان *** به سعادت ساحت قرب رسان

وارسته زدنی دونش کن *** سرحلقه اهل جنونش کن

ای باد صبا به پیام کسی *** چو به شهر خطاکران برسی

بگذر به محله مهجوران *** از نفس و هوا زخدا دوران

آن گاه بگو به بهائی زار *** کای نامه سیاه خطا کردار

وای عمر تباه خطا پیشه *** تاچند زنی توبه پاتیشه

ص: 23

تاکی باشی بیمار گناه *** ای مجرم عاصی نامه سیاه

شد عمر تو شصت و همان پستی *** وزبادۀلهو و لعب مستی

گفتم که مگر به سی برسی *** یابی خود را دانی چه کسی

درسی ورسی کلام خدا *** رهبر نشدت به طریق هدی

از سی به چهل چو شدی واصل *** جز جهل زچل نشدت حاصل

اکنون که به شصت رسیدن سال *** یکدم نشدی فارغ زوبال

در راه خدا قدمی نزدی *** بر لوح وفا رقمی نزدی

مستی زعلایق جسمانی *** رسوا شدی و نمی دانی

از اهل غرور ببر پیوند *** خود را بشکسته دلان در بند

شیشه چو شکست شود ابتر *** جز شیشه دل که شود بهتر

ای ساقی باده روحانی *** زارم زعلایق جسمانی

یك لمعه زعالم نورم بخش *** یك جرعه زجام طهور بخش

کز سر فکنم بصد آسانی *** این کهنه لحاف هیولائی

ای کرده به علم مجازی خوی *** نشنیده زعلم حقیقی بوی

سرگرم به حکمت یونانی *** دلسرد زحکمت ایمانی

در علم رسوم چو دل بستی *** بر اوجت اگر ببرد پستی

یك در نگشود زمفتاحش *** اشکال افزود زایضاحش

زمقاصد او مقصد نایاب *** زمطالع او طالع در خواب

راهی ننمود زاشاراتش *** دلشاد نشد زبشاراتش

محصول نداد محصل آن *** اجمال افزود مفصل آن

تاکی زشفاش شفا طلبی *** وز کاسه زهردوا طلبی

تاکی به هزار شعف لیسی *** ته مانده کاسه ابلیسی

ص: 24

سؤر المؤمن فرموده نبی ***از سؤر ارسطو چه می طلبی

سؤر آن جوی که در عرصات *** به شفاعت او یابی درجات

در راه طریقت او رو کن *** بانان شریعت او خوکن

کان راه در و نه ریب و شکست *** نه تلخ ونه شور ونه بی نمك است

تا چند زفلسفه در لافى ***و ین یابس و رطب بهم بافی

بدلائل پر خلل واهی *** اثبات مطلاب خود خواهی

رسوا کردت بدلیل بشر *** برهان ثبوت عقول عشر

در کف ننهاده به جز بادت *** برهان تناهی ابعادت

تصدیق چگونه به این بتوان *** کاندر ظلمت برود الوان

علمی که مطالب او اینست *** میدان که فریب شیاطین است

تا چند دو اسبه پیش تازی *** تا کی به مطالعه اش نازی

این علم دنی که ترا جانست *** فضلات فضائل یونانست

خود گویی که چند چو خرمگسان *** نازی سر فضلات کسان

تا چند زغایت بی دینی *** خشت کتبش بر هم چینی

اندر پی آن کتب افتاده *** پشتی به کتاب خدا داده

نی رو به شریعت مصطفوی ** نی دل به طریقت مرتضوی

نی بهره زعلم فروع و اصول *** شرمی بادت خدا و رسول

تا آخر اشعار .

الاعلانا ت

اصفهان و دعای حضرت ابراهیم علیه السلام:

در محاسن اصفهان ص 35 از ابراهیم بن محمد نحوی حکایت کند که : جماعتی از اصفهان رفتند پیش ذوالریاستین برای حوائجی که

ص: 25

داشتند از ایشان پرسید از کدام بلاد هستید شما؟ گفتند: از اصفهان ، گفت: شما از کسانی هستید که همیشه در بین شما سی نفر مستجاب الدعوه هست. گفتند: از کجا می گوئی ؟ گفت: نمرود بن کنعان چون اراده داشت به آسمان رود به تمام شهرها نوشت بیائید با خدای عالمیان بجنگیم، همه اجابت کردند مگر اهل اصفهان ، پس سی نفر از ایشان را گرفته دست و پاهایشان را قید زد و برد چون چشم ایشان به حضرت ابراهیم افتاد ایمان آوردند به آن حضرت و حضرت درباره ایشان دعا فرمود : « اللَّهُمَّ اجْعَلْ ابْدَأْ باصفهان ثلاثین رَجُلًا یستجاب دُعَاؤُهُمْ »یعنی ای خدا همیشه در اصفهان سی نفر را قرار بده که دعایشان مستجاب باشد.

فرعون از کجا است؟

در محاسن اصفهان ص 22 گوید: فرعون از خوزان ماربین است.

خوزان یکی از دهات سده است که فعلا آن را همایون شهر یا خمینی شهر می گویند و ماربین اسم بلوك است.

سلمان از کجاست؟

در همان کتاب گوید: سلمان فارسی که اسمش روزبه بوده از جی اصفهان است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ البیت» و فرمود: من از عربها سبقت گیرنده ام به بهشت و سلمان از فرس.

و فرمود: چون این آیه نازل شد: «إِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُم» گفته شد: یا رسول الله کیانند ایشان که اگر ما روگردان

: 28

باشیم ایشان را به جای ما تبدیل می کند؟ و آن وقت سلمان پهلوی حضرت بود، حضرت دست به زانوی سلمان زد و فرمود: این و همشهری های این ، دو مرتبه یا سه مرتبه این را فرمود.

و فرمود: قسم به کسیکه جانم در دست اوست اگر ایمان در ثریا باشد مردانی از فرس آن را خواهند گرفت.

آنچه که دلالت دارد بر اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله عنایت خاصی به اهل اصفهان داشته قول سلمان است که فرمود: من از اهل اصفهان از جی هستم خواستم پیغمبر صلی الله علیه و آله را درك كنم رفتم یثرب (مدینه) دیدم زن اصفهانیه از من پیشی گرفته به اسلام پس از احوال پیغمبر جویا شدم مرا راهنمائی کرد به آن حضرت.

گول زدن عالم شیطان را

در تذكرة القبور مرحوم آخوند گزی ص 120 این حکایت را نقل کند که: عالمی در بیابان تشنه شد، شیطان با کوزه آب آمد نزد آن عالم و گفت اگر به بت سجده کنی آب می دهم.

عالم گفت: بت چه باشد برای من بیان کن، چون من مضطرم و تشنگی مرا هلاك می کند هرچه بگوئی اطاعت می کنم.

گفت : صورتی است از طلا یا نقره یا جواهر یا چوب یا سنگ.

عالم گفت: اینها برای من میسور نیست ، چاره ای کن که از تشنگی رهائی جویم.

شیطان گفت : از گل درست کن ای بیچاره ، وقتی که آب نباشد تیمم جایز باشد.

ص: 26

عالم گفت: آب نیست که از گل بت سازم.

شیطان گفت: بول کن روی زمین و گل درست کن و از آن بت بساز .

عالم گفت: کار من بت سازی نبوده تو که دانا هستی این بول و این تو بت بساز تا من یاد گیرم.

شیطان بتی از آن بول و خاك ساخت و گفت سجده کن.

عالم گفت: تو میدانی که من بت پرست نبودم تو که اهل فن هستی سجده کن تا من یاد بگیرم، شیطان از روی ادب آن بت را سجده کرد.

عالم گفت : ای ملعون تو به آدم سجده نکردی از روی تکبر حالا به بول فرزندش سجده کردی؟!

چه چیزی را خدا ندارد؟

از حضرت امام رضا علیه السلام نقل است که: مرد یهودی از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید که : چه چیزی را خدا ندارد؟ و چه چیزی نزد خدا نیست ؟ و چه چیزی را خدا نمیداند ؟

حضرت در جوابش فرمود: شما یهودیان میگوئید عزیر پسر خدا است و خدا پسری برای خود نمی داند.

واما آنچه که برای خدا نیست آن شریك است و آنچه که نزد خدانیست آن ظلم و ستم است. (توحید صدوق).

چند پیغمبر است که دو اسم دارد؟

شش پیغمبر دو اسم دارند.

مردی از امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال کرد از شش نفر پیغمبر که برای ایشان

ص: 27

دو اسم بود کدامند ؟

حضرت فرمود: یوشع بن نون که ذی الكفل باشد، یعقوب که اسرائیل باشد ، خضر که حلقیا باشد، یونس که ذو النون باشد، عیسی که مسیح باشد و محمد که احمد باشد. (خصال ).

اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله

ابن الكوی از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: کدام اصحابش ؟ عرض کرد: خبر بده از ابی ذر غفاری؟

فرمود: از رسول خدا شنیدم که فرمود راستگوتر از ابی ذر غفاری نیست.

عرض کرد: از سلمان فارسی خبر بده ؟

فرمود: به به سلمان از ما اهل بیت است ، او مثل لقمان حکیم است علم اولین و آخرین را می داند.

عرض کرد: یا امیرالمؤمنین خبر بده از حذیفة بن یمان ؟

فرمود: او مردی بود که اسمهای منافقین را می دانست، و اگر از حدود خدا می پرسیدید می دانستید که او عارف و عالم است.

عرض کرد: یا امیرالمؤمنین خبر بده از عمار یاسر ؟

فرمود: او مردی بود که خدا گوشت و خون او را بر آتش حرام کرده بود. الخ. ( بحار ج 10 ص 123).

ص: 28

واجب چیست و واجب تر کدام است؟

مردی آمد نزد امیرالمؤمنین علیه السلام و عرض کرد: از چهار چیز از شما سؤال می کنم ، حضرت فرمود: سؤال کن اگر چه از چهل چیز باشد ، عرض کرد: واجب چیست و واجب تر کدام است ؟ نزدیك چیست و نزدیك تر کدام است ؟ عجیب چیست و عجیب تر کدام است ؟ مشکل چیست و مشکل تر کدام است؟

حضرت فرمود: واجب اطاعت خداست و واجب تر ترك گناه است ، و نزدیك قیامت است و نزدیك تر مرگ است و عجیب دنیا است و عجیب تر حب دنیا است و مشکل قبر است و مشکل تر رفتن بدون زاد و توشه است.

زبان اهل جهنم فارسی است:

در کافی ج 1 ص 457 از امام صادق علیه السلام روایت کند که برای امیرالمؤمنین علیه السلام پسر دائیهائی بود در بنی مخزوم و یکی از جوانان ایشان خدمت حضرت رسیده و گفت: دائی برادرم مرد و من برای او غمگین هستم ، حضرت فرمود: می خواهی او را ببینی؟ عرض کرد: بلی، فرمود: مرا نزد قبرش ببر ، پس حضرت بیرون رفت باعبای حضرت رسول صلی الله علیه و آله چون نزدیك قبر رسید چند کلمه حرف زد سپس با پای خویش به قبر زد، پس از قبرش بیرون آمد و با زبان فرس سخن گفت، حضرت فرمود: مگر تو عرب نبودی؟ عرض کرد: بلی ولی چون به طریقة فلان و فلان ( ابو بکر و عمر ) مُردم زبانم فارسی شد.

ص: 29

و در بعضی از روایات دارد که به زبان مجوس سخن گفت ، مجوس هم همان فرس می باشند.

مناظره هشام با عمرو بن عبید :

در کافی ج 1 ص 169 نقل کند که: جماعتی از اصحاب نزد امام صادق علیه السلام بودند که من جمله ایشان هشام بن حکم بود، و او جوانی بود، امام صادق علیه السلام به او فرمود: ای هشام قصه خود را که باعمرو بن عبید اتفاق افتاد بگو .

هشام عرض کرد: ای پسر رسول خدا خجالت میکشم و زبانم نزد شما یاری ندارد.

حضرت فرمود: وقتی به شما امر می کنیم اطاعت کنید.

عرض کرد: شنیده بودم عمرو بن عبید در مسجد بصره می نشیند و مردم را گمراه می کند و این بر من دشوار بود، پس به سوی او رفتم و روز جمعه ای بود که داخل مسجد بصره شدم دیدم جماعت بی شماری نزدش حلقه زده اند و پرسش می کنند به هر نحوی بود خود را داخل ایشان کردم و روی زانو نشستم و گفتم ای عالم من مردغریبی هستم اجازه میدهی مساله دارم بپرسم ؟

گفت : بلی ، گفتم: آیا چشم داری؟ گفت : ای بچه جان چه سؤال است که می پرسی و حال آنکه می بینی چشم دارم ؟ گفتم مسئله من از این قبیل است، گفت: بپرس اگر چه مسئله ات احمقانه است، گفتم: جواب بده آیا چشم داری ؟ گفت: بلی ، گفتم: چه کار با چشم داری ؟ گفت : می خواهم رنگها و اشخاص را ببینم ، گفتم: آیا بینی داری ؟ گفت : بلى ، گفتم: آیا

ص: 30

چه کار می کنی ؟ گفت : بوها را توسط آن بو می کنم، گفتم : آیا دهان داری ؟ گفت : بلى ، گفتم : با آن چه کار انجام می دهی ؟ گفت : به واسطه آن طعم غذاها را می چشم ، گفتم : گوش داری ؟ گفت : بلى ، گفتم : با آن چه کار انجام می دهی ؟ گفت : به واسطه آن صداها را می شنوم ، گفتم: قلب داری ؟ گفت : بلى ، گفتم قلب را چه کار داری؟ گفت: به واسطه آن تمیز می دهم بین کارهائی که حواس و جوارح بر من وارد می کنند، گفتم : آن جوارح از قلب بی نیاز نیستند ؟ گفت : نه ، گفتم : این جوارح با اینکه صحیح و سالم هستند از قلب بی نیاز نیستند ؟ گفت : نه این جوارح وقتی ببینند و بویی کنند و بچشند و بشنوند اگر در هر کدام شك کنند به قلب مراجعه می کنند تا شك ایشان برطرف شود، گفتم: خداوند قلب را برای تمیز حق و باطل خلق کرده و قرار داده که شکها را برطرف کند ؟ گفت: بلی :گفتم: ای ابا مروان(1) خداوند جوارح تو را وانگذاشته تا اینکه برای آن امامی قرار داده تا حق و باطل را تمیز دهد آن وقت این مردم را بدون امام قرار داده که در حیرت و اختلاف بمانند و شکهای خود را ندانند که چه کنند؟

پس ساکت شد و چیزی نگفت ، سپس به من رو کرد و گفت تو هشام بن حکم نیستی ؟ گفتم خیر ، گفت : از رفقای او نیستی؟ گفتم: خیر، گفت: تو از کجا هستی؟ گفتم: از اهل کوفه، گفت: تو همان هشام هستی، و بلند شد و مرا به جای خود نشاند و تا من آنجا بودم سخن نگفت .

پس امام صادق علیه السلام خندیدند و فرمودند : ای هشام چه کسی این را به

ص: 31


1- ابا مروان کنیه عمرو بن عبید است.

تو یاد داد ؟ گفتم: از شما یاد گرفتم.

حضرت فرمود: والله این در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده(1)

ما دزد مالیم نه دزد دین

آن ایاز دزد با اصحاب عام *** برد بار کاروانی را تمام

بسته ای را دید اندر بارشان *** کش بدی از آیة الکرسی نشان

بر نوشته بر وی از بهر سداد *** آیة الکرسی زحسن اعتقاد

گفت دزد این بسته را واپس دهید *** گرچه بر بگشادنش دل بسته اید

زانك ما دزدان مال مردمیم *** دزدی دین از چه رو بر خود نهیم

دزد مالیم ما نی دزد دین *** سگ مثال هستیم نه ابلیس لعین

گرنه محفوظ آید این بسته زراه *** اعتقاد صاحبش گردد تباه

زآیة الله چو اعتقادش گشت سست *** کی زذو الایة یقین مانده درست

اعتقاد خلق چون از مقتدی *** نقص یابد ، نقص یابد از خدا

واندیگر معجب شده صوفی مثال *** پای تا سر غرق دریای خیال

خود همی پندار از ذکر خفی *** یا زآه و ناله های مختفی

در ولایت گشته سلطان الوری *** می نبیند جز خود اندر ماسوی

هیچ نشنیدم زشاه اولیاء *** یا شه آن شاه ختم انبیاء

کا ورد بر جستن و برخود زدن *** یا ز شعر عاشقی بیخود شدن

یا خود این صوفی زحیدر برتراست *** یا که او را راه و رسم دیگر است

ص: 32


1- ابن عمرو بن عبید اختلاف است که آیا سنی است یا شیعه در رجال آقای خونی رحمه الله فرموده از بعض روایات ظاهر می شود که شیعه است و از بعض روایات معلوم می شود که از رؤسای معتزله و سنی است.

ذکر قلبی کاورند اینان نهان *** گر نه بدعت هست چون ذکر زبان

زانکه باشد صورتی اندر خیال *** می کند از لفظ اخطار ببال

گر خود از معنی نگردد روح باب *** در بر عارف نبود ستر و حجاب

در عبادت شد خیال در غرق پیر *** قلب با وی تابع آید ای دبیر

قلب با حق بودن و این سوء خیال *** یا محال صرف دان یا کالمحال

گر توان بر سر واقف شد خیال *** هم توان واقف شدن بر ذوالجلال

تذكرة القبور آخوند گزی

حلوای معاویه و دختر ابوالاسود

ابو الاسود دئلی از دوستان امیرالمؤمنین علیه السلام بود و اهل بصره است و در جنگ صفین با امیرالمؤمنین علیه السلام بوده.

گویند روزی معاویه هدیه ای برای او فرستاد که بلکه از دوستی امیرالمؤمنین علیه السلام دست بردارد من جمله حلوائی بود و ابو الاسود دختری داشت پنج ساله یا شش ساله دست کرد و از آن حلوا لقمه ای برداشت و در دهان گذاشت ، ابو الاسود گفت: ای دختر من این را بینداز که سم است معاویه فرستاده که محبت على علیه السلام و اهل بیت را از ما بگیرد، دختر بچه گفت: خدا قبیح کند او را میخواهد به واسطه حلوای زعفرانی محبت سید مطهر را از ما بگیرد، بریده باد دست آورنده و دست خورنده ، پس به هر نحویبود حلوا را قی کرد و این شعر را انشاد کرد:

أبا الشهد المزعفر یا ابن هند *** نبیع علیك احسابا و دینا

معاذ الله كیف یكون هذا *** و مولانا أمیرالمؤمنینا

یعنی: آیا به واسطه حلوای زعفرانی ای پسر هند ما حسب و دین

ص: 33

خود را بفروشیم ؟ این محال است، چگونه این خواهد شد و حال آنکه مولای ما امیرالمؤمنین است . ( الكنى ج 1 ص 10).

دوازده برج چه حکمی دارد؟

در طب الرضا علیه السلام احکامی برای ماههای رومی بیان فرموده آن را ما تطبیق با برجها کردیم جز آنکه ماههای رومی هفت روز مقدم است بر برجها مثلا اول ماه رومی در بیست و سوم اسفند شروع می شود و هكذا تا آخر.

برج اول فروردین :

در این برج روز و شب خوش است و زمین نرم و سلطنت بلغم ( از بدن ) می رود، و خون به هیجان و حرکت می آید، و در این ماه باید غذاهای لطیف و گوشت و تخم نمیبرشت استعمال شود، و شربتها بعد از تعدیلش به آب خورده شود، و از خوردن پیاز و سیر و ترشی دوری کند، و آشامیدن مسهل نیکو است ، و باید رگ زند و حجامت کند.

برج دوم اردیبهشت :

در این برج روزها طولانی و مزاج فصل قوی گشته و خون به حرکت آمده و بادهای شرقی جریان پیدا کرده و در این ماه کباب و نحو آن هر چه برشته باشد و با سرکه درست شده باشد و گوشتهای صید استعمال کند، و در این ماه بسیار جماع کند ( چون خون و منی در این فصل بسیار است ) و بدنش را در حمام روغن بمالد وناشتا آب نخورد و ریاحین و چیزهای خوش بو کند.

ص: 34

برج سوم خرداد :

ماه سوم ایار است و عدد روزهایش سی و یك روز است ، در این ماه بادها صاف شده ( به کسی ضرر نمی زند) و این ماه آخرین فصل ربیع است و نهی شده در این ماه از خوردن چیزهای شور و گوشتهای غلیظ مثل گوشت سر و پا و گوشت گاو و شیر ، و در این ماه اول روز به حمام رفتن نافع است ، و تعب و مشقت پیش از غذا کراهت دارد.

برج چهارم تیر :

ماه چهارم حزیران است که سی روز است ، و در این ماه سلطنت بلغم و خون ( از بدن می رود) و زمان صفرا پیش می آید، و در این ماه نهی شده از زحمت کشیدن و گوشت چرب خوردن و اکثار آن و مشك و عنبر بوئیدن ، و در این ماه خوردن سبزیجات بارده نافع است مثل کاسنی و خرفه و خیار و خیار چنبر و شیر خشت و میوه های تر و غذاهای ترشی دار و گوشت بزغاله دو ساله و بره هشت ماهه یا شش ماهه و مرغ و طیهوج(1) و دراج و شیر و ماهی تازه. (همه اینها در این ماه نافع است).

برج پنجم مرداد :

این ماه گرما شدید می شود و آبها به ته مینشیند، و در این ماه آب سرد ناشتا آشامیده می شود، و چیزهای سرد و تر خورده می شود،

ص: 35


1- در تحفه گوید: طیهوج را در فارسی تیهو نامند ، از کبك کوچکتر و در رنگ مثل او و در افعال مانند آن ، و جهت ناقهین و ضعیف الاحشاء به غایت نافع است.

و مزاج شربتها ( مثل شربت بنفشه و نیلوفر ) شکسته می شود، و باید غذاهای لطیف که سریع الهضم هستند خورده شود چنانچه در ماه چهارم گفته شد، و باید در این ماه شکوفه و گلها و ریاحین سرد و تر استعمال شود.

برج ششم شهریور:

در این ماه بادهای گرم شدید می شود ، و زکام در شب به حرکت می آید (لذا در این فصل بسیاری از مردم زکام می شوند) و باد شمال وزیدن می گیرد ، و مزاج را باید در این ماه به تبرید (خوردن خنکی) اصلاح کرد، و خوردن دوغ یا ماست در این ماه نافع است ، و باید از جماع کردن و مسهل خوردن دوری کند، و زحمت کمتر بکشد و ریاحین بارده ببرید.

برج هفتم مهر:

در این ماه هوا پاکیزه می شود، و سلطنت سودا قوی می گردد (چون سودا خشك و سرد است و هوا هم در این فصل خشك و سرد است لذا در این فصل بیماریهای سوداوی زیاد می شود) و آشامیدن مسهل شایسته است، و خوردن شیرینیها و اقسام گوشتهای معتدل مثل گوشت بزغاله شش یا هفت ماهه و بره یکساله نافع است. و در این ماه از خوردن گوشت گاو و چیزهای برشته و داخل شدن در حمام دوری کند، و عطرهای معتدل را استعمال کند، و از خوردن خربزه و خیار چنبر خودداری نماید.

ص: 36

برج هشتم آبان :

در این ماه بادهای مختلف می وزد، و بادهای صبا شروع می شود، و باید در این ماه از رگ زدن و آشامیدن دوا دوری نمود، و در این ماه جماع ممدوح است ، و خوردن گوشت چرب و انار ترش و شیرین و خوردن میوه بعد از طعام نافع است، و در این ماه باید گوشت با توابل(1) خورده شود، و باید آب در این ماه کم خورده شود، و ریاضت و زحمت در این ماه ممدوح است.

برج نهم آذر:

و در این ماه باران ربیع قطع می شود (یعنی مثل باران ربیع درشت و تند نمی آید) و از آب خوردن در شب در این ماه نهی شده ، و باید در این ماه جماع و حمام رفتن را کم کند، و در هر روز صبح در این ماه قدری آب گرم بیاشامد، و از خوردن سبزیجات مثل کرفس و نعناع و تره تیزك دوری کند.

برج دهم دی:

در این ماه بادهای شدید قوی می شود، و سرما سخت می گردد، و آنچه در ماه نهم ذکر شد در این ماه نافع است ، و باید در این ماه از

ص: 37


1- توابل را مرحوم مجلسی رحمه الله احتمال داده به معنای ادویه حاره باشد، و احتمال هم داده که به معنای ماش و نخود و عدس و لوبیا باشد. و در مجمع به معنای کباب گرفته . و در تحفه ص 70 فرموده : توابل اسم اصطلاحی ادویه یابسه است که در اطعمه کنند مثل گشنیز و زیره و امثال آن

خوردن غذای سرد دوری کند، و از حجامت و رگ زدن بپرهیزد و غذاهای گرم از حیث قوه و فعل استعمال کند.

برج یازدهم بهمن

در این ماه غلبه با بلغم است ، و سزاوار است که در این ماه ناشتا قدری آب گرم میل کند، و جماع در این ماه ممدوح است، و در این ماه خوردن مثل سبزیجات گرم از قبیل کرفس و شاهی و تره نافع است، و اول صبح داخل شدن به حمام مفید است، و خود را به روغن شبو و آنچه مناسب است چرب کند ، و دوری کند از خوردن شیرینی ، و ماهی تازه و شیر .

برج دوازدهم اسفند :

در این ماه بادهای مختلف می وزد، و باران زیاد می آید، و گیاهان ظهور پیدا می کند، و درختان آن می دوانند، و خوردن سیر و گوشت پرنده و صید و میوه های خشك نافع است ، و باید شیرینی در این ماه کم خورده شود، و کثرت جماع و حركت و مشقت در این ماه ممدوح است.

طرز ساختن شراب حلال

خلاصه فرمایش حضرت امام رضا علیه السلام در وصف شراب حلال آن است که فرموده : ده رطل (1)کشمش پاك بگیر و بشوی و در آب صاف بخیسان بطوریکه مقدار چهار انگشت آب روی آن باشد، و اگر زمستان است تا سه شب و سه روز بماند، و اگر تابستان است تا یك شبانه روز،

ص: 38


1- رطل بغداد 90 مثقال است. ( مجمع ).

پس از آن در دیگ پاکی قرار بده ، و اگر ممکن است آبش از باران باشد و الا هر آبی که شیرین و صاف است قرار ده و بپز تا کشمشها باد کند و پخته شود، پس از آن فشار بده و آبش را صاف کن و سردش نما و باز به دیگ برگردان و با چوب نشان کن و به آتش نرم بجوشان تا ثلثان شود.

پس از آن یك رطل عسل زنبور صاف کرده بریز روی آن و همان مقدار آب زیاد کن تا هر جای دیگ رسید و بجوشان تا مقدار عسل برود و به حد اول برسد، آن وقت یك درهم زنجبیل و نیم درهم قرنفل و نیم درهم دارچین و یك درهم زعفران و نیم درهم سنبل الطیب و به مقدار آن کاسنی و نیم درهم مصطکی همه را جداگانه بکوب تا خوب سائیده شود و بریز در پارچه نازکی و محکم ببند، و در میان آن شربت بینداز و خوب حرکت بده تا قوت آنها به شربت برسد ، و همیشه روی آتش ملایم باشد، و حرکت بده تا اینکه مقدار عسل برود، آن وقت دیگ را زمین گذار و سردش کن و تا سه ماه بگذار بماند تا مزاج هر یك از آنها درهم داخل شود آن وقت استعمال بکن و مقدار آنچه که آشامیده می شود از آن یك وقیه با دو وقیه از آب خالص است(1).

پس چون غذا بخوری به آن مقداری که وصف کردم برای تو ، بیاشام از این شربت بعد از طعام سه کاسه ، پس چون این کار کنی ایمن شده ای به اذن خداوند در آن روز و شب از مرضهای سرد مزمن (کهنه ) مثل درد سر انگشتان و بادها و غیر از اینها از دردهای عصب و مخ و معده و بعض

ص: 39


1- مؤلف گوید: وقیه را در قربادین کبیر در فصل هجدهم فرموده به مثقال شرعی سیزده مثقال و نیم و به مثقال صیرفی هفت مثقال إلا هشت شعیره دانسته و تفصیلش به آنجا رجوع شود ص 552.

دردهای جگر و سپرز و روده و احشاء ، پس اگر بعد از آن میل به آب کردی از همان شربت بیاشام ولی نصف آنچه قبلش می آشامیدی ، چون این شایسته تر است برای بدن امیرالمؤمنین ، و بهتر است برای جماعش، و سخت تر است برای ضبط و حفظش چون صلاح بدن و قوامش به خوردن و آشامیدن است و فسادش نیز به آن می باشد ، پس اگر خوردنی و آشامیدنی صالح شد بدن هم صالح می شود، و اگر فاسد شد، بدن هم فاسد می شود.

انسان از صفرا و سودا و خون و بلغم خلق شده

بدان ای امیرالمؤمنین که قوت نفوس تابع امزجه بدنها است. و امزجه تابع هوا است ، و آن امزجه تغییر می کند به واسطه تغییر هوا در امکنه ، پس چون هوا گاهی سرد و گاهی گرم شود، امزجه ابدان تغییر نماید ، و در صورتها اثر کند، و چون هوا معتدل شود ، امزجه ابدان هم معتدل شوند و آن وقت شایسته باشد تصرفات مزاجها در حرکات طبیعی مثل هضم و جماع و خواب و گردش و سایر کارها، چون خداوند تعالی اجسام را بر چهار طبیعت بنیاد کرده و آن چهار طبیعت صفرا و سودا و خون و بلغم است ، و خلاصه آنکه دو گرم و دو سرد بینشان مخالفت هست. پس گرمها را لین و خشك قرار داده و سردها را تر و خشک، پس از آن تقسیم کرده بر چهار جزء از بدن که عبارت باشند از : سر و سینه و دنده هایی که مشرف بر شکمند و پائین شکم . پس بدانکه سر و گوش و چشم و دو سوراخ بینی و دهان و بینی از خون است، و سینه از بلغم و باد و طرف دنده ها از صفرا و پائین شکم از سودا است .

ص: 40

در تعریف خواب

بدان ای امیرالمؤمنین که خواب سلطان دماغ است و قوام جسد است، پس چون اراده خواب کنی باید اول به سمت راست بخوابی و بعد از آن به طرف چپ، و هر وقت خواستی بلند شوی از سمت راست بلند شو و خود را عادت بده بر اینکه در هر شبی دو ساعت بیدار باشی، و داخل طهارت خانه شود، اگر ترا حاجتی باشد، و باید مکث در آنجا به قدر حاجت باشد، و زیاد ننشین که موجب داء الفیل می شود (یك قسم پا درد است).

احوالات انسان بر چهار قسم است

بدان ای امیرالمؤمنین بدرستی که احوال انسان که خداوند او را بر آن نهاده و موجب تغییر انسان شده چهار حالت است:

حالت اول: سن پانزده سالگی است که در این پانزده سال است جوانی و حسن و بهائش ، و خون در جسمش سلطنت دارد.

حالت دوم: از بیست و پنج سالگی تاسی و پنج که در این حال سلطنت با صفرا است و قوتش غلبه دارد بر شخص ، و این قویترین چیزی است که بوده و خواهد بود تاسی و پنج سال به پایان آید.

پس از آن داخل در حالت سوم می شود تا اینکه مدت عمرش را تا شصت سال به کمال رساند و در این حال سلطنت با قوه سوداست ، و در این سن دارای حکمت و موعظه و معرفت و انتظام امور و صحت نظر در عاقبت کارها و رأی راست و قلب مطمئن در تصرفات می باشد.

ص: 41

پس از آن داخل در حالت چهارم می شود، و در این حالت سلطنت با بلغم است، و هر چه از عمرش بگذرد رو به انهدام (و خرابی ) است ، و زندگانی بر او دشوار آید، و آب و رونقش رفته و لاغر شده و قوه اش کاسته گشته و وجودش فاسد شده ، و هر چه که پیش خود معلوم بود و می شناخت انکار کند تا کارش به جائی رسد که بخوابد پیش مردم و بیدار باشد در وقت خواب ، و از گذشتگان خبر دهد، و چیزای تازه را فراموش کند، و هر چه را که سابقا از خود دیده بود از قوه بدنی و روحی تغییر کرده و عکس آن را مشاهده کند، و آب و رونق و بهائش خشك شده و رشد مو و ناخنش كم گشته و همیشه جسمش رو به پستی و عکس آنچه را زندگی کرده ببیند ، چون در زمان سلطنت بلغم است و آن بارد و جامد است ، پس به ثواسطه جمود و برودتش است که برای فناء هر جسمی در آخر کار قوۂ بلغمی بر او استیلاء پیدا می کند.

نصایح کلی

و اگر کسی بخواهد که به درد مثانه ( جایگاه بول ) مبتلا نشود بول خود را نگاه ندارد، و اگر چه پشت حیوانش سوار باشد ( یعنی پیاده شود و بول کند که در تأخیرش ضرر است).

و اگر کسی خواسته باشد که معده اش او را اذیت نکند، بین غذا خوردن آب نیاشامد تا فارغ شود، و اگر کسی بین غذا آب بیاشامد بدنش مرطوبی و معده اش ضعیف و رگها قوه غذا را نمی گیرند، چون اگر از اول آب بیاشامد طعام در معده متفرق شود.

و اگر کسی بخواهد سنگ مثانه پیدا نکند و مبتلا به حصر بول نشود

ص: 42

منی را در وقت نزول شهوت حبس نکند و از روی عمد مجامعت را طول ندهد.

و اگر کسی بخواهد مبتلا به درد مقعد نشود و درد بواسیر بر او ظاهر نگردد باید هر شبی هفت دانه خرمای برنی ( یك نوع خرمائیست در مدینه منوره معروف است) و با روغن گاو بخورد.

و اگر کسی بخواهد حافظه اش زیاد شود باید هر روز صبح ناشتا هفت مثقال کشمش سیاه بخورد.

و اگر کسی بخواهد نسیانش کم و حافظه اش زیاد شود باید هر روزی سه پارچه زنجبیل با عسل پرورده شده بخورد و در هر روز طعامش را با خردل(1) میل کند.

و اگر کسی بخواهد عقلش زیاد گردد هر روزی سه دانه هلیله با نبات سائیده میل کند.

و اگر کسی بخواهد ناخنش شق نشود و میل به زردی پیدا نکند و اطراف آن زخم نشود، ناخن نگیرد مگر روز پنجشنبه.

و اگر کسی بخواهد گوشش درد نکند پس در وقت خواب پنبه در آن گذارد.

و اگر کسی بخواهد در ایام زمستان زکام را از خود دور کند باید در هر روزی سه لقمه عسل موم نگرفته بخورد.

و تأخیر مینداز بوئیدن گل نرجس را که آن مانع از زکام است در ایام زمستان ، و سیاه دانه نیز همین خواص را دارد.

ص: 43


1- خردل یك قسم آن به فارسی اسفند نامند و یك قسم آن را به ترکی ککج نامند

و اگر کسی از زکام تابستان بترسد باید هر روزی یك دانه خیار میل کند و از نشستن در آفتاب دوری نماید.

و اگر کسی از درد شقیقه و دل بترسد باید خوردن ماهی تازه را عقب نیندازد چه تابستان و چه زمستان

و اگر کسی بخواهد آدمی باشد صالح و سبك جسم و کم گوشت ، باید از غذاء شبش کم کند ( و در شب چیز کم بخورد).

و اگر کسی بخواهد نافش درد نکند باید هر وقت سرش را روغن مالید نافش را هم روغن بمالد. ..

و اگر کسی بخواهد لبش ترك و شق نخورد و پوست نیندازد باید ابرویش را با روغن سرش چرب کند.

و اگر کسی بخواهد گوشها و لوزتینش نیفتد شیرینی نخورد مگر آنکه بعدش با سرکه غرغره کند.

و اگر کسی بخواهد که مرض یرقان و زردی به او نرسد باید در تابستان اول که درب اطاق را باز می کند داخلش نشود.

و در زمستان اول صبح که درب اطاق را باز می کند بیرون نیاید.

و اگر بخواهد که بادی در بدنش پیدا نشود باید در هر هفته ای یك مرتبه سیر بخورد.

و اگر کسی بخواهد که دندانش فاسد نشود شیرینی نخورد مگر بعد از خوردن یك پارچه نان . (تالای دندانها پر شده شیرینی به مغز آن نرسد).

و اگر کسی بخواهد غذایش زود هضم شود باید بعد از خوردن غذا بطرف راست تکیه کند و پس از آن به سمت چپ تا وقتی که بخوابد.

ص: 44

و اگر کسی بخواهد که بلغم را از بدنش دور کند باید هر صبحی قدری از ادویه تند را ( مانند زیره و فلفل) میل کند، و حمام بسیار برود، و با زنان زیاد هم خواب گردد، و در آفتاب بنشیند، و دوری کند از هر غذای سرد و مرطوبی که این عمل بلغم را برطرف و ریشه اش را می سوزاند.

و اگر کسی بخواهد شعله صفرا را خاموش کند باید هر روز یك چیز مرطوبی و سرد بخورد و بدنش را باد زند و حرکت کم کند. و به کسی که دوست می دارد زیاد نظر نماید.

و اگر کسی بخواهد که سودا را بسوزاند باید بسیار قی کند و رگ بزند و بر نوره کشیدن مداومت کند.

و اگر کسی بخواهد بادهای سرد را از بدنش دور کند باید حقنه نماید و روغنهای لین بر بدنش بمالد و خود را در آبزن(1)با آب گرم نگاه دارد.

و اگر کسی بخواهد از بلغم خلاصی یابد باید در هر صبحی یك مثقال اطریفل صغیر بخورد.

بواسیر

صاحب قانون فرموده : خونی که از بواسیر جاری است امان از چند مرض است من جمله آنها آكله و جنون ومالیخولیا و سرطان و جرب و خوره و سینه پهلو و درد شش و سر سام است، و اگر آن خون معتاد که می آید حبس شود ، ترس یکی از آن امراض می رود.

ص: 45


1- أبزن : ظرفی را گویند که در آن آب گرم باشد با ادویه و مریض را در آن نشانند. (بحار ملتقى العصرین)

سردرد

محمد بن زکریا فرماید : اگر سر درد در پیش سر باشد آن از علامت زیادی خون است و علاجش آن است که قدری خون بواسطه حجامت یا رگ زدن کم کند، یا قدری تریاك خوب ببوید و کمی هم به بینی و پیشانی و دو طرف آن بمالد، یا چند دانه عناب بخورد، یا شوربای عدس میل کند، یاقدری گشنیز خشك بخورد، همان آن درد ساکن شود.

و اگر درد سر در وسط سر باشد علامتش حرارت است ، و علاجش آن است که پارچه ای از کتان با روغن گل آلوده کرده بر سر گذارد، یا با روغن گل و شیر دختر تر کند و بر سر گذارد همان ساعت خوب می شود .

یا گل نیلوفر ببوید، یا مغز خیاری که در سرکه بسیار ترش گذاشته باشند میل کند. یا از مرباهای ترش که موجب خاموشی صفرا است بخورد که بزودی درد ساکن شود. یا بر کف پا روغن بنفشه بمالد که فورا خوب می شود.

و اگر درد پشت سر باشد از بلغم است. و علاجش آن است که آب ترب و سکنجبین بیاشامد و بسیار قی کند، که هر چه بلغم در شکمش هست خارج شود، و این کار را با آب گرم انجام دهد که در همان ساعت درد ساکن شود.

و اگر شقیقه ها درد می کند علاجش آن است که با اشنان یا استخوان سگ بخور دهد.

ص: 46

سرزنش شیطان به آدم علیه السلام بوسیله موسیقی و غنا

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: اول کسی که غنی خواند و آوازه خوانی کرد شیطان بود و اول کسی که حُدی خواند و رقص نمود شیطان بود و اول کسی که نوحه و عزاداری کرد شیطان بود و فرمود: وقتی آدم علیه السلام از آن شجرۀ منهیه خورد شیطان از خوشحالی غنی و آواز خواند، و وقتی از بهشت هبوط کرد و رانده شد شیطان حُدی و رقص نمود، و وقتی مستقر شد روی زمین نوحه و دلسوزی کرد برای حضرت آدم علیه السلام و او را به یاد بهشت انداخت. حضرت آدم عرض نمود: خدایا آنکه بین من و او دشمنی قرار دادی من در بهشت تاب مقابله با او را نداشتم چه رسد به الآن که اگر کمکم نکنی من در برابر او قدرت ندارم ، خداوند متعال فرمود: من برای یك گناه یك جزاء قرار دادم ولی برای یك ثواب ده برابر جزاء قرار دادم تا هفتصد برابر ، حضرت آدم عرض کرد: خدایا بیشتر کن، خداوند متعال فرمود: هیچ فرزندی از تو بوجود نمی آید مگر اینکه دو ملك همراه او خواهند بود تا او را حفظ کنند. عرض کرد: خدایا بیشتر کن. خداوند متعال فرمود: تو به عرضه می شود به جسد تا وقتی که روح در جسد است ، حضرت آدم عرض کرد خدایا بیشتر کن، خداوند متعال فرمود: می بخشم همه گناهان را و باکی ندارم، عرض کرد خدایا بس است مرا(1)

ص: 47


1- بحار ج 6، ص 33.

چیزهایی که موجب پاك شدن گناهان است

چیزهایی که موجب پاك شدن گناهان است:

اول: توبه و استغفار و پشیمانی از گناه است.

دوم: اعمال صالحه و کارهای خیر است، زیرا خداوند متعال می فرماید : «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ»(1)یعنی خوبی ها بدی ها را از بین می برد.

سوم: بلا و ابتلاء به مریضی و فقر و شدت است که روایات زیادی در باره ابتلاء انبیاء و مؤمنین آمده که امام صادق علیه السلام فرمود: «أَشَدَّ النَّاسِ ابْتِلَاءً الانبیاء ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ» البته ابتلاء أنبیاء بخاطر ارتقاء درجه آنها است و چه بسا بعضی از مؤمنین هم بخاطر ارتقاء و بعضی بخاطر امتحان و بعضی بخاطر محو شدن گناهان مبتلا شوند.

چهارم: محبت اهلبیت علیهم السلام که امام صادق علیه السلام فرمود: «حب ما اهلبیت گناهان را برطرف می کند».

و فرمود: کسی که بشناسد ما را و اقرار به ولایت ما کند خداوند گناهان او را می بخشد (2)

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال برای برادرم علی بن ابیطالب علیه السلام فضائلی قرار داده که تعداد آن فضائل را غیر از خودش کسی نمی داند پس کسی که یادآوری کند فضیلتی از فضائلش را در حالتی که

ص: 48


1- هود: 114.
2- بحار، ج 68، ص 58.

اقرار به آن داشته باشد خداوند تمام گناهان گذشته و آینده او را می بخشد و اگر چه با گناه ثقلین وارد قیامت شود و کسی که بنویسد فضیلتی از فضائلش را همیشه ملائکه برای او استغفار می کنند تا وقتی که اثری از آن نوشته باقی باشد. و کسی که گوش دهد به فضیلتی از فضائل علی بن ابیطالب علیه السلام خداوند گناهانی را که بوسیله گوش دادن انجام داده می بخشد ، و کسی که نگاه کند به نوشته ای از فضائلش خداوند گناهانی را که بوسیله شم انجام داده می بخشد سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: نگاه کردن به امیرالمؤمنین عبادت است و ذکر نام و پادش عبادت است و قبول نمی شود ایمان احدی مگر به ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام و برائت از دشمنانش (1)و فرمود: زیارت خانه کعبه و مراقد ائمه علیهم السلام مثل حضرت رضا علیه السلام و حضرت معصومه علیها السلام موجب آمرزش گناهان است(2) .

پنجم: توسل به اهلبیت علیهم السلام و شفیع قرار دادن آنها است که خداوند متعال می فرماید: «وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»(3)یعنی طلب وسیله کنید در درگاه خدا و حضرت آدم علیه السلام متوسل شد به انوار مقدسه ، و گفت: با حمید بحق محمد و یا عالی بحق علی تا آخر(4)

ششم : گریه کردن برای مظلومیت اهلبیت علیهم السلام است که یك قطره اشك باعث آمرزش تمامی گناهان می شود و چه مانعی دارد که این قطره

ص: 49


1- بحار ، ج 38، ص 196
2- وسائل، ج 13، ص 263، وج 14، ص 382.
3- مائده : 35.
4- در زیارت جامعه آمده که «انَّ بینی وَ بین اللَّهِ ذُنُوباً كثیره فاشفعوا لی عندالله»(مفاتیح).

بمانند توبه و استغفار باشد و همان شرائط توبه و استغفار را هم بخواهد فلذا امام هشتم علیه به ابن شبیب فرمود: ای پسر شبیب محرم ماهی بود که اهل جاهلیت حرام می دانستند در این ماه ظلم و جنگ و خونریزی را بخاطر حرمتش، و نشناخت این امت حرمت ماهش را و حرمت پیغمبرش را، و جنگیدند با ذریه پیغمبر ، و اسیر کردند زنهای ذریه اش را و غارت کردند خیمه های آنها را خدا نیامرزد ایشان را .

ای پسر شبیب اگر می خواهی برای چیزی گریه کنی پس برای حسین بن علی علیه السلام گریه کن بدرستی که او را مثل گوسفند سر بریدند و با او هیجده نفر از جوانان بنی هاشم را کشتند که در روی زمین شبیهی نداشتند و برای کشته شدن او هفت طبقه آسمان و زمین گریه کردند، و چهار هزار ملك آمدند که یاری کنند حضرت را دیدند کار از کار گذشته نشستند کنار قبر با صورتهای خاك آلود تا وقتی که حضرت قائم علیه السلام قیام کند و از یاران حضرت شوند و شعارشان یا لثارات الحسین خواهد بود یعنی ای خونخواهان حسین علیه السلام ای پسر شبیب هر آینه حدیث کرد مرا پدرم از جدش که وقتی جدم حسین بن علی علیه السلام کشته شد آسمان خون و خاك سرخ بارید.

ای پسر شبیب اگر گریه کنی برای مظلومیت حسین علیه السلام تا اینکه اشك بر گونه هایت جاری شود خداوند می بخشد برای تو هر گناهی را که انجام داده ای چه صغیره باشد یا کبیره چه کم باشد یا زیاد ای پسر شبیب اگر دوست داری در آن اطاق هائی که در بهشت است با پیغمبر اکرم صلی الله علیه السلام باشی پس لعن کن قاتلین حسین علیه السلام را، ای پسر شبیب اگر دوست داری ثواب کسانی را که با حسین علیه السلام شهید شدند به تو عنایت کنند، هر وقت

ص: 50

او را یاد کردی بگو «یا لَیتَنی کُنتُ مَعَهُمْ فافوز فَوْزاً عظیما»، یعنی ای کاش من با آنها بودم و رستگاری بزرگی نصیبم میگشت ، ای پسر شبیب اگر دوست داری با ما باشی در درجات بلند بهشت پس محزون باش در حزن ما و خوشحال باش در خوشحالی ما و بر تو باد به ولایت ما بدرستی که اگر کسی سنگی را دوست بدار در روز قیامت با آن سنگ محشور می شود(1).

امام صادق علیه السلام به فضیل فرمود: می نشینید با دوستانتان و گفتگو می کنید ، گفتم آری ، فرمود: ای فضیل من دوست می دارم این مجالس را ، پس زنده کنید امر ما را یعنی امر ولایت را خدا رحمت کند کسی را که زنده کند امر ما را.

آی فضیل کسی که یاد کند ما را یا یادی از ما نزد او بشود و از چشمش به اندازه بال مگسی اشك بیاید خداوند گناهانش را می بخشد و لو زیادتر از کف دریاها باشد (2)

امام هشتم علیه السلام فرمود: روز حسین علیه السلام مجروح ساخت چشمان ما را، و جاری کرد اشك ما را و ذلیل کرد عزیز ما را در زمین کربلا و غم و مصیبت را به ارث گذاشت برای ما تا روزی که وعده الهی بسر آید پس برای مانند حسین علیه السلام باید گریه کننده گان عالم گریه کنند بدرستی که گریه برای او گناهان بزرگ را می ریزد(3).

عبدالله بن بکیر از امام صادق علیه السلام سؤال کرد: یابن رسول الله اگر قبر امام

ص: 51


1- بحار، ج44، ص 286
2- بحار، ج 44، ص 282.
3- بحار ، ج 44، ص 284.

حسین علیه السلام را بشکافند آیا در قبر چیزی هست . فرمود: ای پسر بکیر چه سؤال بزرگی کردی بدرستی که حسین بن علی علیه السلام با پدر و مادر و برادرش در منزل رسول الله هستند با آنها زندگی می کند و او در طرف راست عرش الهی چسبیده به عرش و می گوید خدایا محقق گردان آن وعده هائی را که به من داده ای ، و او نگاه می کند به زوارش و آنها را می شناسد به اسمشان و اسم پدرانشان و می داند آنچه را که در کوله بار دارند. و او نگاه می کند به کسانی که گریه می کنند برای او پس طلب مغفرت می کند برای آنها و از پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام می خواهد که طلب مغفرت کند برای آنان.

و می گوید: ای گریه کننده اگر می دانستی که خداوند چه چیزی برای تو آماده کرده هر آینه خوشحال می شدی بیش از آنچه که برای ما محزون شدی و یقینا طلب مغفرت می کند برای او از هر گناه و خطیئه ای (1)

هفتم: غم و اندوه است که امام صادق علیه السلام فرمود : بندۂ مؤمن غم و غصه می خورد تا اینکه از دنیا خارج شود و هیچ گناهی بر او نباشد (2)

هشتم: تشییع جنازه مؤمنین است که امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که تشییع جنازه دوستی از دوستان ما برود خارج می شود از گناهانش مثل کسی که تازه از مادر متولد شده(3)

نهم : مصافحه با مؤمنین است امام باقر علیه السلام فرمود: زمانی که مؤمنی با

ص: 52


1- بحار، ج 44، ص 292.
2- بحار، ج 67، ص 242
3- بحار، ج 49، ص 98.

مؤمن دیگری مصافحه می کند ، جدا می شوند از یکدیگر بدون اینكه گناهی باقی مانده باشد(1).

دهم: استغفار موقع خواب است که امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که صدبار موقع خواب استغفار کند همه گناهانش می ریزد همچنانکه برگ از درخت می ریزد و صبح می کند در حالتی که هیچ گناهی نداشته باشد (2).

یازدهم : اذان گفتن است امام باقر علیه السلام فرمود : کسی که هفت سال برای رضای خدا اذان بگوید روز قیامت محشور می شود در حالتی که هیچ گناهی نداشته باشد(3).

و در روایتی دارد، کسی که یک سال اذان بگوید همه گناهانش آمرزیده می شود و لو به اندازه کوه أحد باشد(4).

دوازدهم: انتظار نماز جماعت است که امام صادق علیه السلام فرمود: انتظار نماز جماعت بعد از جماعت تا جماعت دیگر کفارۂ هر گناهی است(5).

سیزدهم: نماز و سجده های طولانی است(6).

چهاردهم : صلوات بر پیغمبر صلی الله علیه و اله است که امام هشتم علیه السلام فرمود: کسی که قدرت ندارد بر کاری که گناهش بخشیده شود پس زیاد صلوات بر

ص: 53


1- بحار، ج 76، ص 20.
2- بحار ، ج 76، ص 201.
3- بحار، ج 84، ص 146.
4- وسائل، ج 5، ص 375.
5- بحار، ج 88، ص 98.
6- بحار، ج 86، ص 21 وجلد 85، ص 162.

پیغمبر و آل پیغمبر بفرستد که صلوات نابود می کند گناهان را (1)

پانزدهم: درك کردن ماه مبارك رمضان است که امام باقر علیه السلام فرمود: کسی که داخل ماه مبارك رمضان شود و روزها را روزه بگیرد و شبها مشغول ذکر و یاد خدا گردد و فرج و زبان و چشم خود را حفظ کند و اذیت به کسی نرساند از گناهان خارج می شود مثل روزی که از مادر متولد می شد(2).

شانزدهم : حج و عمره است که پیغمبر فرمود: حج و عمره فقر و گناه را از بین می برد مثل کوره آتش که زنگ آهن را از بین می برد (3).

هفدهم : اطعام دادن است که امام صادق علیه السلام فرمود: آیا دوست میداری برادرانت را ای حسین بن نعیم گفتم آری فرمود: آیانفعت به فقرائشان می رسد گفتم آری فرمود: آگاه باش که لازم است بر تو که دوست بداری کسی را که خدا را دوست می دارد بعد فرمود: آگاه باش که نفع نمی بری از آنها مگر وقتی که دوست داشته باشی که دعوت کنی آنها را به خانه ات عرض کردم من غذا نمی خورم مگر اینکه یکی دوتایا سه تا مهمان دارم حضرت فرمود: حق آنها بر تو و فضیلت آنها بیشتر است از فضل تو بر آنها عرض کردم آقا من آنها را دعوت میکنم به منزلم و غذا به آنها می دهم و خانه و زندگی در اختیارشان می گذارم تازه آنها افضل و احق از من هستند فرمود: آری چون وقتی مهمان به منزل تو می آید آمرزش گناهان تو و عیالات تو را به همراه می آورد و وقتی از

ص: 54


1- بحار ، ج 4، ص 47.
2- بحار ، ج 96، ص 371.
3- بحار، ج 99، ص 13.

منزل تو خارج می شود گناهان تو و عیالت را خارج می کند (1).

هیجدهم : راستگوئی و حیاء و شکرگذاری و حسن خلق است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: چهار خصلت است که اگر کسی دارا باشد و از فرق سر تا سر انگشت پاها گناه داشته باشد خداوند گناهانش را مبدل به حسنات می کند و آن چهار خصلت صداقت و حیاء و شکر و حسن خلق است(2).

نوزدهم: تلاوت قرآن است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه السلام فرمود: ای سلمان بر تو باد به قرائت قرآن بدرستی که تلاوت قرآن کفاره گناهان است و حجاب از آتش است و امان از عذاب است و نوشته می شود برای کسی که تلاوت می کند برای هر آیه قرآن ثواب یکصد شهید و برای هر سوره ای ثواب یك پیغمبر و رحمت بر او نازل می شود و ملائکه برای او استغفار می کنند و بهشت مشتاق او می شود و خدا از او راضی می شود و مؤمن وقتی قرآن می خواند خدا به او نظر رحمت می کند و به هر آیه ای هزار حورالعین عطا می کند و به هر حرفی نوری عطا می کند برای صراط (3).

بیستم: احیاء شب قدر است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که احیاء شب قدر را درك كند، همه گناهانش بخشیده و آمرزیده می شود و لو به عدد ستارگان باشد (4).

ص: 55


1- بحار، ج 74، ص 362
2- بحار ، ج 71، ص 332
3- بحار، ج 92، ص 27.
4- وسائل، ج 8، ص 21.

بیست و یکم : تعلیم و تعلم است.

بیست و دوم : اسلام است.

بیست و سوم: پناه دادن به بیچاره گان و رفع مشکل دردمندان است (1)

بیست و چهارم : مرگ است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: مرگ کفاره گناهان مؤمنین است (2).

کسانی که پیش از قیام قائم علیه السلام قیام کنند مبتلا خواهند شد:

امام صادق علیه السلام در مقدمه صحیفه می فرماید: خارج نشده و خارج نخواهد شد از ما اهل بیت پیش از قیام قائم ما احدی که قصدش دفع ظلم باشد و یا یاری حق جز آنکه به او را بیچاره کند و قیامش موجب زیادی گرفتاری ما و شیعیان ما بوده باشد.

و در روضه کافی حدیث 452 امام صادق علیه السلام فرمود: هر پرچمی پیش از قیام قائم علیه السلام بلند بشود صاحب آن پرچم طاغوت و غیر خدا را عبادت کرده.

ایام البیض را چرا ایام البیض گفتند:

در حیاة القلوب ج 1 ص 163 روایت کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود چون آدم علیه السلام نافرمانی کرد، منادی از نزد عرش او را ندا کرد که ای آدم

ص: 56


1- نهج البلاغه، حکمت 24.
2- بحار، ج 6، ص 151

بیرون رو از جوار من، بدرستی که در جوار من نمی باشد کسی که نافرمانی من کند(1)، پس حضرت آدم گریست و ملائکه گریستند، پس حق تعالی جبریل را بسوی او فرستاد پس او را به زمین فرو فرستاد سیاه شده ، پس چون ملائکه او را به این حال مشاهده کردند فریاد برآوردند و گریستند و صدای گریه ایشان بلند شد و گفتند: پروردگارا! خلقی آفریدی و از روح برگزیده خود در او دمیدی، و ملائکه را به سجده او در آوردی و به یك گناه سفیدی او را به سیاهی مبدل کردی پس ندا کرد منادی از آسمان که امروز برای پروردگار خود روزه بدار ، پس روزه داشت و آن روز سیزدهم ماه بود، ثلث سیاهی برطرف شد، پس روز چهاردهم ماه ندا به او رسید که : روزه بدار امروز را برای پروردگار خود، پس روزه داشت ، دو ثلث آن سیاهی برطرف شد، پس روز پانزدهم نیز به او ندا رسید و روزه داشت پس همه سیاهی از بدنش زایل شد، و به این سبب این روزها را «ایام البیض »گفتند پس از آسمان منادی ندا کرد که: ای آدم این سه روز را برای تو و فرزندان تو مقرر کردم که هر که در هر ماه این سه روز را روزه دارد چنان باشد که تمام عمر را روزه گرفته باشد، پس آدم از روی اندوه نشست و سر را در میان دو زانو گذاشت و گفت: اندوهگین و غمناك خواهم بود تا امر خدا برسد، پس حق تعالی جبرئیل را به سوی او فرستاد و گفت : ای آدم چرا تو را اندوهناك و محزون می بینم؟ گفت : پیوسته چنین غمگین خواهم بود تا امر خدا برسد،

ص: 57


1- نافرمانی آدم قبل از پیغمبریش بوده چون آدم در زمین پیغمبر شد (انی جاعل فی الأرض خلیفه ) و هیچ مانعی ندارد فلا تغفل و امام رضا علیه السلام همین وجه را بیان فرموده .

جبرئیل گفت : من رسول خدایم بسوی تو، و خدا تو را سلام می رساند و می گوید: ای آدم «حیاك الله و بیاك » گفت: معنى «حیاك الله»را دانستم یعنی خدا تو را زنده بدارد، پس «بیاك» چه معنی دارد؟ یعنی خدا تو را خندان گرداند ، پس آدم به سجده رفت و چون سر از سجده برداشت سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا ! حسن و جمال مرا زیاده گردان ، چون صبح شد ریش بسیار سیاهی بر روی روئیده بود، دست بر آن زد و گفت: پروردگارا! این چیست ؟ فرمود: این لحیه (ریش) است زینت دادم تو را به این و فرزندان تو را تا روز قیامت.

امیرالمؤمنین علیه السلام از قاتل چگونه اقرار گرفت و قصه مات الدین:

در کافی ج 7 ص 371 حدیث (8) دارد که امیرالمؤمنین علیه السلام داخل مسجد شد جوانی با حال گریه حضرت را استقبال نمود و جماعتی دور او را گرفته ساکتش می کردند، حضرت فرمود: چرا گریه میکنی؟ عرض کرد یا امیرالمؤمنین شریح قاضی در باره من حکمی کرده که چه بگویم؟ پدر من با این جماعت سفر کرده ایشان از سفر برگشته و پدرم نیامده ، میگویم پدر من چه شد می گویند پدر تو مرد، می گویم مالش چه شد میگویند مالی نداشت ، ایشان را بردم نزد قاضی ، قاضی ایشان را قسم داده، و حال آنکه می دانم پدر من مال زیادی همراه داشته.

حضرت فرمود: برگردید نزد قاضی همه رفتند پیش قاضی حضرت فرمود یا شریح چگونه بین ایشان قضاوت کردی ؟ قاضی گفت: یا امیرالمؤمنین این جوان مدعی است که پدرش با ایشان به سفر رفته و مال زیادی داشته از ایشان سؤال کردم گفتند پدرش مرده ، از مالش سؤال

ص: 58

کردم گفتند مالی نداشت ، به جوان گفتم تو شاهدی داری ؟ گفت : نه ، ایشان را قسم دادم ایشان هم قسم خوردند.

حضرت فرمود: هیهات ای شریح این طور حکم میکنی در این موضوع ؟ شریح قاضی گفت: پس چگونه باید حکم کرد؟

حضرت فرمود: حکمی خواهم کرد که احدی قبل از من حکم نکرده باشد جز داود نبی علیه السلام یا قنبر شرطه خمیس یعنی پاسبانها را خبر کن بیایند، پاسبانها آمدند ، حضرت به هر کدام یك پاسبانی را موکل کرد و به صورتشان نگاهی کرد و فرمود: چه میگوئید خیال می کنید من نمی دانم که با پدر این جوان چه کردید؟ خیال کردید من جاهلم.

پس فرمود: اینها را متفقر کردند و هر یك از ایشان را به پاسبانی سپرد، و امر کرد سر ایشان را ببندید و هر کدام را نزد ستونی از ستونهای مسجد نگاه دارید، پس کاتب خود را طلبید و کاغذ و دواتی را حاضر کرد و در مجلس قضا نشست و فرمود: هر وقت من تکبیر گفتم شما هم بگوئید و مردم را فرمود دور شوید یا راه بدهید، و یکی از متهمین را حاضر کرد و فرمود صورت خود را باز کن و به کاتبش عبدالله بن رافع فرمود: اقرارش را بنویس ، پس حضرت از آن متهم پرسید چه روزی از منزل خود خارج شدید و پدر این جوان با شما بود ؟ گفت : فلان روز، فرمود: در چه ماهی بود؟ گفت: در ماه فلان ، فرمود : در چه سالی بود؟ گفت: در سال فلان ، فرمود: کجا رسیده بودید که پدر این جوان مرد؟ گفت : به فلان موضع ، فرمود: در منزل چه کسی بودید که مرد ؟ گفت : در منزل فلان ، فرمود: مرضش چه بود ؟ گفت : فلان مرض، فرمود: چند روز مریض بود؟ گفت: فلان مقدار، فرمود: در چه روزی مرد و چه

ص: 59

کسی او را غسل داد و چه کسی او را کفن کرد و به چه چیز کفنش کردید و چه کسی نمازش را خواند و چه کسی در قبرش برد؟ پس چون از جمع آنچه می خواست پرسید حضرت تکبیر گفتند و همه تکبیر گفتند، پس تمام متهمین یقین کردند رفیقشان اقرار کرده ، پس دستور داد سرش را ببندند و زندانش کنند ، پس یکی از متهمین را خواست و جلوی روی خود نشاند و فرمود: خیال کردید من نمی دانم شماها چه کردید؟ عرض کرد یا امیر المؤمنین منهم یکی از ایشان بودم و کراهت داشتم از این قتل پس اقرار کرد، پس هر یك را طلبید و اقرار گرفت از همه ایشان و مالها را گرفت و امر فرمود آن مردی که زندان بود بیرون آوردند او هم اقرار کرد و مالها را ودیه را از همه گرفت.

شریح قاضی عرض کرد یا امیرالمؤمنین حکم داود علیه السلام چگونه بود؟

حضرت فرمود: داود نبی مرورش به چند بچه افتاد که بازی می کردند و بعضی را صدا می کردند به ( مات الدین) پسر بچه ای جواب میداد ، پس داود علیه السلام ایشان را صدا زد و فرمود: ای غلام اسمت چیست ؟ عرض کرد: مات الدین ، حضرت داود فرمود: کی اسم ترا مات الدین گذاشت؟ گفت : مادرم، پس حضرت داود رفت پیش مادر غلام و فرمودای زن اسم بچه ات چیست ؟ عرض کرد: مات الدین، فرمود :کی این اسم را

گذاشت ؟ گفت : پدرش، فرمود: سبب چه بود؟ عرض کرد: پدر این غلام مسافرت رفت و با او جماعتی بودند و من حامله این بچه بودم و آن جماعت همه برگشتند و شوهر من نیامده پرسیدم چه شد گفتند: مرد، گفتم: ترکه اش چه شد ؟ گفتند: چیزی نداشت ، گفتم: آیا وصیتی به شما نکرد؟ گفتند: چرا خیال می کرد تو حامله ای گفت: هر وقت وضع حمل

ص: 60

تو شد چه دختر باشد و چه پسر اسمش را مات الدین بگذار منهم اسم این غلام را مات الدین گذاشتم ، حضرت داود فرمود: آن جماعت را می شناسی؟ عرض کرد: بلی ، فرمود: مرده اند یا زنده ؟ گفت: بلکه زنده اند، فرمود: مرا نزد ایشان ببر ، پس رفتند نزد ایشان و داود علیه السلام ایشان را از منازلشان ببر کشید و به همین حکم، حکم کرد بر ایشان و مال او را با دیه از ایشان گرفت و به زن فرمود اسم بچه ات را عاش الدین بگذار ، مات الدین یعنی دین مرد و عاش الدین یعنی زنده باد دین، پس اختلاف شد بین آن جوان و این جماعت نسبت به مال که چه مبلغی بوده ؟ پس حضرت امیر انگشترش را با جمیع انگشتران ایشان جمع کرد و فرمود: قرعه زنید این سهام را هر کس انگشتر مرا در آورد او در ادعای خود صادق است چون آن سهم خدا است و سهم خدا زیان ندارد.

خداوند شش طائفه را به واسطه شش چیز عذاب می کند

در روضه کافی حدیث 170 از امیرالمؤمنین علیه السلام منقول است که خداوند شش طائفه را به واسطه شش چیز عذاب میکند ، عرب را به عصبیت و دهاقین را که رئیس ده باشند به تكبر و امراء که جمع امیر است به ستم و ظلم کردن و فقهاء که مجتهدین باشند به واسطه حسادت و تجار را به واسطه خیانت و اهل دهات را به واسطه جهل و نادانی.

علاج هم و غم و فقر و مریضی

اشاره

در روضه کافی حدیث 65 رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که نعمتش زیاد شد بسیار این ذکر را بگوید «الحمد لله ».

ص: 61

و کسی که هم و غمش زیاد شد باید استغفار کند.

و کسی که فقر بر او غالب شد این ذکر را زیاد بگوید «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» فقر از او برطرف می شود.

و فرمود: روزی مردی از انصار از پیغمبر صلی الله علیه و آله ناپدید شد، رسول خدا فرمود: چه چیزی را از ما پنهان کرد؟ عرض کرد: فقر یارسول الله وطول مریضی

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چیزی یاد تو ندهم که فقر و مریضی از تو برود؟ عرض کرد: بلی یا رسول الله ، فرمود: صبح و عصر این ذکر را بگو : «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ توكلت عَلَى الحی الذی لَا یموت وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الذی لَمْ یتخذ وَلَداً وَ لَمْ یكن لَهُ شریك فی الْمُلْكِ وَ لَمْ یكن لَهُ ولی مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تكبیرا » آن مرد گفت: به خدا قسم سه روز بیشتر این ذکر را نگفتم مگر آنکه فقر و مرض از من برطرف شد .

بیاید زمانی

در بحار ج 52 ص 263 در حدیث جابر دارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بدانید خدا شما را رحمت کند مثل شما امروز مثل برگیست بی خار تا صد و چهل سال ، و بعد از این بیاید برگ و خار تا دویست سال، و بعد از این بیاید خاریکه برگ نداشته باشد تا وقتیکه نبینی در آن مگر پادشاه ستمگر ، یا مال دار بخیل ، یا عالم دنیا دوست ، یا فقیر دروغگو، یا پیر مرد فاجر (زناکار) یا بچه بی حیاء، یا زن گول خور و بی عقل ، پس از آن رسول خدا گریست، پس سلمان بسوی او برخاست و عرض کرد چه وقت اینها خواهد شد یا رسول الله ؟ فرمود ای سلمان وقتی که علماء

ص: 62

شما کم گردند و قراء شما بروند و زکات را ندهید و منکرات را فاش سازید، و صداهای شما در مسجد بلند شود و دنیا را روی سر گذارید و علم را زیر پا نهید، و دروغ گفتن حدیث شما باشد، و غیبت کردن میوه شما شود، و حرام غنیمت شما گردد، و بزرگ شما رحم بر كوچك شما نکند ، و كوچك شما احترام به بزرگ شما ننماید، پس آن وقت است که لعنت بر شما نازل شود و جنگ را بین خودتان قرار دهد، و باقی بماند دین بین شما صرف لفظ به زبان (یعنی به دین عمل نکنید).

پس وقتی این خصلتها را داده شوید، متوقع باشید باد سرخ را یا مسخ شدن (و به شکل سگ و خوك در آمدن) را و یا سنگباران را، و مصداق این بلاها در کتاب خدا است که فرمود (ای محمد) بگو او قادر است که بفرستد بر شما عذابی را از بالای سر شما و از زیر پای شما باشما را دسته دسته ساخته و بجان هم انداخته تا بچشید سختی و رنج همدیگر را پس نظر کن که چگونه ما آیات خود را بیان می کنیم شاید ایشان بفهمند.

پس جماعتی از اصحاب روی پا برخاستند و عرض کردند یارسول الله خبر ده ما را که چه وقت این امور واقع خواهد شد؟ فرمود وقتی نمازها را از وقت خود بتأخیر اندازید، و متابعت شهوات کنید و شراب بیاشامید، و پدر و مادرها دشنام داده شوند.

تا ببینید حرام را غنیمت شمارید، و زکات دادن را ضرر پندارید، و مرد اطاعت کند زن خود را و ستم کند به همسایه خود، و قطع رحم کند، و دل رحمی بزرگان برود، و کودکان کم حیاء شوند، و بناها را بلند سازند، و ظلم کنند غلامان و کنیزان را، و به لهو حاضر شوند، و به ظلم حکم کنند، و مرد سب و دشنام دهد پدرش را ، و حسادت کند نسبت به

ص: 63

برادرش، و شریکان بهم خیانت کنند، و وفا کم شود، و زنا شایع گردد، و مردان به لباس زنانه زینت کنند، و پرده و چادر حیاء از زنها برداشته شود، و سرایت کند تکبر در دلها مثل سرایت کردن زهر در بدنها ، و معروف کم شود، وظلمها ظاهر گردد، گناهان بزرگ را كوچك پندارند، وطلب کنند مدح بواسطه مال ، و انفاق کنند مال را برای غنا، و مشغول شونده به دنیا و از آخرت روگردان باشند، و ورع کم شود، و طمع و هرج و مرج زیاد گردد، و صبح کند مؤمن ذلیل و منافق عزیز باشد، مساجدشان به اذان معمور باشد، و دلهاشان از ایمان خالی، و استخفاف کنند به قرآن ، و برسد به مؤمن از ایشان هر خواری و ذلت

پس در آن وقت ببینی صورتشان صورت آدمیان است و قلوبشان قلوب شیاطین ، کلامشان از عسل شیرین تر و قلبشان از حنظل تلخ تر ، پس ایشان گرگانند فقط لباس در بر دارند، روزی نیست مگر آنکه خداوند می فرماید آیا به من مغرورید یا بر من جرأت می کنید ، آیا گمان می کنید من شما را عبث و بیهوده خلق کرده ام و شما بسوی من بازگشت ندارید، بعزت و جلالم قسم اگر نبود برای خاطر کسانی که مرا از روی اخلاص عبادت می کنند هرآینه معصیت کار را مهلت نمیدادم به یك چشم هم زدن ، و اگر برای خاطر بندگان پرهیزکارم نبود یك قطره باران از آسمان نازل نمی کردم ، و یك ورق سبزی نمی رویانیدم.

پس جای تعجب است که گروهی خداشان اموالشان می باشد ، و آرزوی طولانی و عمر کوتاه دارند، و طمع مجاورت مولای خود را دارند و حال آنکه به این مقامات نمی رسند مگر به عمل کردن و عمل تمام نمی شود مگر به عقل.

ص: 64

در بحار ج 6 ص 306 از ابن عباس نقل کند که گفت در حجة الوداع با رسول خدا صلی الله علیه و آله حج کردیم پس حضرت درب (حلقه) کعبه را گرفت و بسوی ما توجه نموده فرمود آیا خبر بدهم به شما از اشراط ساعت و آن روز سلمان نزدیکترین مردم بود به آن حضرت عرض کرد بلی یا رسول الله فرمود یکی از شرایط آمدن قیامت ضایع کردن نماز است و متابعت نمودن شهوات ، و میل با هوی و هوسها و بزرگ شمردن مال (یا تعظیم صاحب مال) و فروختن دین را به دنیا، پس آن وقت است که قلب مؤمن آب می شود چنانچه نمك در آب حل می شود بواسطه آنچه از منکرات می بیند و قدرت بر تغییر آن را ندارد، سلمان عرض کرد اینها خواهد شد یا رسول الله ؟ فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست.

ای سلمان آن وقت پادشاهان ستمگر باشند، و وزراء فاسق باشند، و عرفاء ظالم باشند، و امناء خائن باشند سلمان عرض کرد اینها خواهند شد یا رسول الله؟

فرمود: بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست ای سلمان آن وقت منکر معروف و معروف منکر باشد، و خائن امین باشد و امین خیانت کند، و دروغگو تصدیق شود و راستگو تکذیب گردد.

سلمان عرض کرد اینها خواهد شد یا رسول الله ؟ فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست ، ای سلمان آن وقت زنها حکومت کنند، و با کنیزان مشورت شود، و بچه ها بر منبر بالا روند، و دروغ را شوخی پندارند، و دادن زکات را ضرر بدانند، و فیء (که مختص پیغمبر و اولادش صلوات الله علیهم اجمعین می باشد) آن را غنیمت شمارند،

ص: 65

و مرد به پدر و مادرش جفا کند و به رفیقش نیکی نماید و ستاره دنباله دار طلوع کند.

سلمان عرض کرد اینها خواهد شد؟ فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست.

ای سلمان آن وقت زنها با شوهرشان تجارت کنند (بجهت حرصی که به دنیا دارند) آن وقت باران گرم ببارد (لفظ حدیث (المطر قیظا) بعضی ترجمه کرده اند که باران فراوان آید و بعضی فرموده اند باران در تابستان آید) مردم محترم بخشم آیند، و مرد فقیر حقیر باشد ، پس آن وقت است که بازاراها نزدیك هم باشند یکی گوید نفروختم دیگری گوید ربحی نبردم، همه را مذمت کننده خدا بینی ، سلمان عرض کرد اینها خواهد شد یا رسول الله ؟ فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست.

ای سلمان در آن وقت حکومت کند بر ایشان کسانیکه اگر سخن گویند بکشند ایشان را و اگر سکوت کنند مستأصل کنند ایشان را ، و حقشان را اختصاص به خود بدهند و حرمتشان را پایمال کنند و خونشان را بریزند، و دلهاشان را پر از ترس کنند، نبینی ایشان را مگر ترسناك.

سلمان عرض کرد اینها خواهد شد یا رسول الله ؟ فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست.

ای سلمان در آن وقت چیزی از مشرق و چیزی از مغرب بیاورند و امت مرا رنگارنگ کنند، پس وای بر ضعیفان امت من از ایشان و وای بر ایشان از خدا، رحم نکنند بر صغیر و احترام نکنند بر کبیر ، و عفو نکنند

ص: 66

از گناهکار ، خبرهاشان فحش است جثه ایشان جثه آدمیان و دلهای ایشان دل شیاطین است.

سلمان گفت اینها خواهد شد یا رسول الله ؟ فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست ، آن وقت است که مردها به مردها اکتفا کنند وزنها به زنها و فریفته پسران شوند چنانچه فریفته دخترها می شوند و مردها شبیه به زنها و زنها شبیه به مردها شوند و زنها سوار زین شوند (مثل اسب دوچرخه و موتور) پس بر آن زنان لعنت خدا باد.

سلمان عرض کرد اینها خواهد شد یا رسول الله فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست ، ای سلمان در آن وقت مسجدها را زینت به طلا کنند، چنانچه معبد یهود و نصاری زینت شده ، قرآنها را آب طلا کاری کنند، و منارها را طولانی سازند، و صفهای نماز زیاد باشد ولی قلبهاشان بغض و کینه دار باشد و زبانهاشان مختلف.

سلمان عرض کرد اینها خواهد شد یا رسول الله فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست ، مردان امت من انگشتر طلا بپوشند و حریر و دیباج را لباس خودگردانند و پوست پلنگ را خرید و فروش کنند یا زیر جامه بپوشند، و یا برای دهل و آلت لهو بخرند.

سلمان عرض کرد اینها خواهد شد یا رسول الله فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست ، ای سلمان در آن وقت ربا علنی شود و معامله بعینه(1) و رشوه شود، و دین را زیر پا گذارند و دنیا را بالای سر.

ص: 67


1- یعنی متاعی را بفروشند به نسیه به قیمت معین بعد آن را بایع از مشتری به کمتر بخرد و این حیله ای برای تحلیل ربا است

سلمان گفت اینها خواهد شد یا رسول الله ؟ فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست ، در آن زمانست که طلاق زیاد می شود و حدی برای خدا جاری نمی شود، و بخدا هم ضرری نمی رسانند.

سلمان عرض کرد اینها خواهد شد یا رسول الله ؟ فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست ، آن وقت است که زنهای خواننده و آلت لهو ظاهر می شود و حکومت بر ایشان شرار امت من می باشند.

سلمان عرض کرد اینها خواهد شد یا رسول الله ؟ فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست ، آن وقت حج می کنند اغنیاء برای تفرج و نزهت ، و متوسطین برای تجارت و فقراء برای ریاء و سمعه ، پس در آن وقت بوده باشند گروهی که قرآن را برای غیر خدا یاد بگیرند و آن را مزامیر و آلت غنا بگیرند، و گروهی برای غیر خدا علم فقه یاد بگیرند و اولاد زنا زیاد باشد و قرآن را به غناء بخوانند و به دنیا مباهات کنند.

سلمان عرض کرد اینها خواهد شد یا رسول الله ؟ فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست ، ای سلمان در آن وقت هتك حرمتها بشود و گناهان را کسب کنند، و اشرار مسلط بر اخبار بشوند، و دروغ فاش شود، و لجاجت ظاهر گردد، و در لباس با هم مباهات کنند، و باران در غیر وقتش ببارد ، و دهل و آلت لهو را نیکو دانند، و امر به معروف و نهی از منکر را انکار کنند ، بطوری بشود که مؤمن در آن زمان ذلیل تر باشد از کنیز ، و ظاهر بشود بین قراء و عبادت کنندگان ملامت، پس ایشان در ملکوت آسمانها ارجاس و انجاس اند (پلید و نجس).

سلمان عرض کرد اینها خواهد شد یا رسول الله ؟ فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست ، آن وقت غنی نترسد مگر از فقر، تا

ص: 68

بجائی رسد که مسائل از این جمعه تا جمعه دیگر سؤال کند و کسی به او چیزی ندهد.

سلمان عرض کرد اینها خواهد شد یا رسول الله ؟ فرمود بلی قسم به کسی که جانم در دست اوست ، ای سلمان آن وقت است که رویبضه(1) تکلم کند، گفت رویبضه چیست یا رسول الله ؟ فرمود سخن گوید در امور عامه مردم کسی که سخن گو نبوده پس طولی نکشید که زمین مثل گاو صدا کند و همه خیال کنند که صدا نزد ایشان بوده پس مردم مکث کنند آنقدر که خدا خواهد... پس از آن زمین طلا و نقره های خود را بیرون افکند مثل این ستونها (یعنی مقدار آن طلا و نقره ها مثل ستونهای مسجد باشد) ولی آن روز نفعی نداشته باشد و معنای آیه شریفه که فرمود«فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها»اینست.

و در روضه کافی ذیل ح 586 از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کند که فرمود زود است بیاید بر شما بعد از من زمانیکه نباشد در آن زمان چیزی مخفی تر از حق و آشکارتر از باطل ، و زیاد دروغ بستن به خدا و رسولش ، و نباشد نزد اهل آن زمان متاعى بورتر از کتاب خدا وقتی که بحق تلاوت شود، و نباشد متاعی رواجتر و پراستفاده تر از کتاب خدا وقتی که برخلاف حق تفسیر شود، و نباشد در بلاد و نه در عباد (یعنی بندگان خدا) چیزیکه منکر تر باشد از معروف (و کارهای خوب) و معروف تر از منکر (و کارهای زشت) و نباشد در آن زمان فاحشه ای که منکر باشد. سرپرستی کارهاشان و دینشان بدست مردمی باشد که

ص: 69


1- در رویبضه گذشت رجوع شود.

کارشان مکر و حیله و رشوه خواری و کشتن باشد، گویا خود را پیشوایان قرآن می دانند و حال آنکه قرآن پیشوای ایشان است از حق نزد ایشان نباشد جز اسم و نشناسند از قرآن مگر خطش را ... و از دین پادشاهی به آئین پادشاهی درآید و از تحت سرپرستی پادشاهی به سرپرستی پادشاهی دیگر در آید، و از پیروی زمامداری به پیروی زمامدار دیگری درآید و از تعهدات سلطانی زیر بار تعهدات دیگری برود، و به تدریج از آنجائیکه خود خبر ندارد خدای تعالی آنان را بوسیله آرزو و امید به نابودی کشاند . مساجد ایشان در آن زمان از گمراهی آباد و از هدایت خراب است، قاریان قرآن و آباد کنندگان مساجد در آن زمان نومیدترین خلق خدایند ، گمراهی از آنان سرچشمه گیرد و به ایشان بازگردد، و از این رو حضور در مساجد ایشان و رفتن بسوی آنها کفر به خدای بزرگ است، مگر آن کسی که به مساجد آنان برود، و گمراهی ایشان را بداند، در نتیجه رفتار و کرداری که بدان منوال دارند مساجد آنها از هدایت ویران و از گمراهی آباد است ، سنت خدا را تبدیل کرده اند و از حدودش تجاوز نموده اند، و به هدایت دعوت نمی کنند، و غنائم را بین اهلش تقسیم نکنند و به عهد خود وفا نکنند، کشته های خود را شهید نامند ، و با افتراء و انکار بنزد خدا روند، و بوسیله نادانی از علم بی نیازی جویند، تا آخر حدیث که مفصل است ما چند جمله اش را بنحو اختصار ذکر کردیم.

در کافی ج 2 ص 296 و بحار ج 18 ص 146 از امام ششم از جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند که فرمود زود است بیاید بر مردم (امت من) زمانیکه بواسطه طمع به دنیا باطنشان بد باشد و ظاهرش خوب ،

ص: 70

نخواهند آنچه را که نزد خدا است ، دینشان ریائی باشد ترسی نداشته باشند، خداوند هم عقابش را شامل حال ایشان کند بطوریکه او را بخوانند مانند شخص غریق و به اجابت نرسد.

در روضه کافی حدیث (479) و بحار ج 52 ص 190 از امام صادق از جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند که زود است بیاید بر مردم زمانیکه باقی نماند از قرآن مگر رسمش و از اسلام مگر اسمش، می گویند مسلمانیم ولی دورترین مردمند به اسلام، مسجدهاشان آباد است ولی از هدایت و رستگاری خراب است . فقهاء آن زمان شرورترین فقهاء زیر سایه آسمانند ، از ایشان فتنه خیزد و بسوی ایشان برگردد.

و در کافی ج 2 ص 91 و بحار ج 18 ص 147 از امام صادق علیه السلام از جدش صلی الله علیه و آله روایت کند که فرمود زود است بیاید بر مردم زمانیکه به حکومت و سلطنت نرسند مگر به کشتن مردم و ستم کردن ، و به توانگری نرسند مگر به غصب کردن اموال مردم و بخل ورزیدن ، و به محبت ترسند مگر به خارج شدن از دین و متابعت کردن هوای نفس ، پس اگر کسی درك کرد آن زمان را پس صبر کند بر فقر و حال آنکه قدرت دارد بر توانگری ، و صبر کند بر عداوت و حال آنکه قدرت دارد بر محبت، و صبر کند بر مذلت و حال آنکه قدرت دارد بر عزت ، خداوند هم (در عوضش) ثواب پنجاه صدیق که خدا را تصدیق کرده اند به او عطا فرماید.

در کافی ج 2 ص 117 از امام ششم روایت کند که زود است بیاید بر مردم زمانیکه نجات نیابد صاحب دینی مگر کسی که گمان کنند او ابله است و تحمل کند که به او می گویند ابله است عقل ندارد.

ص: 71

در روضه کافی حدیث 25 از امام صادق از جدش روایت کند که فرمود بیاید بر مردم زمانیکه فاجر را زیرك دانند (یافاجر پرروئی و شوخی کند و حیا نکند) و نزدیك كنند ماجن را (یعنی کسی که باکی ندارد هرچه بکند و هرچه بگوید) و منصف را ضعیف دانند، گفته شد چه وقت اینها خواهد شد یا امیرالمؤمنین ؟ فرمود وقتی که امانت را غنیمت بگیرند و زکات دادن را ضرر دانند و عبادت را طولانی دانند (و خسته کننده دانند) و در صله رحم منت نهند ، باز سؤال شد اینها چه وقت خواهد شد یا امیر المؤمنین ؟ فرمود وقتی تسلط پیدا کنند زنها و مسلط شوند کنیزان و حکومت کنند بچه ها.

و در تهذیب ج 2 ص 283 و فقیه ج 1 ص 184 امیرالمؤمنین از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند که فرمود بیاید بر مردم زمانیکه اذان گفتن را بر عهده ضعفاء خود گذارند (و أغنیاء عارشان شود اذان بگویند) خداوند گوشت آن ضعیفان را بر آتش حرام گرداند.

و در کافی ج 4 ص 46 از امام صادق علیه السلام روایت کند که بیاید بر مردم زمانیکه هرکس سؤال کرد از مردم زندگانی کند و هرکس ساکت نشست خواهد مرد ، (راوی) می گوید چه کنم اگر درك كردم آن زمان را ؟ فرمود آنچه داری به ایشان كمك كن اگر نداری جدیت کن.

و در کافی ج 5 ص 312 و تهذیب ج 7 ص 226 امام پنجم از جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند که فرمود بیاید بر مردم زمانیکه از خدا شاکی باشند، گفته شد چگونه شاکی باشند ؟ فرمود مردی گوید والله هیچ چیزی ربح نبردم در این مدت و نخورده ام و نیاشامیده ام مگر از رأس المال ، وای بر تو آیا اصل مال از خدا نبود؟

ص: 72

و در کافی ج 5 ص 55 و تهذیب ج 6 ص 180 از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود می بوده باشد در آخر زمان گروهی که متابعت کنند در آن زمان گروه دیگری را که این صفت دارند ریاکننده اند و خود را جزء قراء و عباد و نساك می کنند و حال آنکه تازه رس و سفیه اند، امر به معروف و نهی از منکر را واجب نمی دانند مگر وقتی ایمن از ضرر باشند، و برای خود رخصت جوئی و عذر تراشی می کنند، ومتابعت لغزش علماء را می کنند و عمل فاسدشان را معیار قرار می دهند، الخبر .

و در الزام الناصب ج 2 ص 183 و نوائب الدهور ج 2ص 47 در ذیل خطبة البیان دارد که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود ای مردم من شنیدم از برادرم رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود جمع شود در امت من یکصد خصلت که در غیرش جمع نشده ، پس علما و فضلا برخاسته کف پایش را بوسه داده و عرض کردند ای امیرالمؤمنین تو را قسم به پسر عمت رسول الله صلی الله علیه و آله بیان فرما برای ما آنچه را در طول زمان جاری خواهد شد به کلامی که عاقل و جاهل بفهمند... فرمود من خبر می دهم شما را به آنچه جاری می شود بعد از مرگ من تا خروج صاحب الزمان که قائم به امر است از ذریه بچه های حسین علیه السلام و از آنچه می بوده باشد در آخر زمان تا حقیقت را درك کنید از بیان . پس عرض کردند چه وقت اینها خواهد شد یا امیر المؤمنین ؟ فرمود وقتی که واقع شود مرگ در فقهاء ، و ضایع کنند امت محمد مصطفی نماز را، و متابعت کنند شهوات را، و امانت داری کم شود، و خیانتکاری زیاد گردد، و خمر بیاشامند، و فحش به پدر و مادر را شعار خود گیرند، و نمازها را بواسطه خصومت از مسجدها بردارند، و مسجد را مجالس طعام قرار دهند، و به گناهان زیاد عمل

ص: 73

کنند، و حسنات و کارهای خوب را کم انجام دهند، و آسمانها فشرده شود (یعنی باران کم بیاید) در این هنگام سال مثل ماه باشد ماه مثل هفته باشد و هفته مثل یك ساعت باشد، و باران گرم ببارد و بچه موجب اذیت و آزار باشد و بوده باشد برای مردم آن زشسمان صورتهای نیکو و باطنهای پست ، هرکس ایشان را ببیند خوشش آید و هرکس با ایشان معامله کند ظلمش کنند، صورت ایشان صورت آدمیان است، و دلهای ایشان دلهای شیاطین است ، پس ایشان از صبر (دوائی است) تلخ ترند و از مردار گندیده ترند و از سگ نجس ترند، و از روباه حیله گرترند، و از اشعب (1) طمعشان بیشتر است و از جرب (مرضی است) چسبنده تر ، و از منکرات نهی نمی کنند، و اگر حدیث کنی ایشان را تکذیب کنند، و اگر امینشان قرار دهی خیانت کنند، و اگر از ایشان رو گردانی غیبت کنند، و اگر مال دار باشی حسادت کنند، و اگر بخل کنی از ایشان دشمنت شوند، و اگر ایشان را پست دانی فحش دهند، و دروغها را گوش دهند، و حرام را بخورند، و زنا و خمر و مقاله ها و طرب وغناء را حلال دانند، و فقیر بین ایشان ذلیل و حقیر باشد، و مؤمن ضعیف و كوچك باشد، و عالم نزد ایشان پست باشد، و فاسق نزد ایشان گرامی باشد، و ظالم نزد ایشان بزرگ باشد، و ضعیف نزد ایشان به هلاکت رسد، و قوی نزد ایشان دولت است ، امانت غنیمت است، زکات ضرر است، و اطاعت کند مرد زن خود را (غافل از آنکه اطاعة المرأة ندامة)

ص: 74


1- در لسان العرب ج 1 ص 503 گوید (اشعب) اسم مردیست طماع و در مثل گویند اطمع من اشعب.

و عصبانی کند پدر و مادر را (پی حرف ایشان نرود) و ایشان را جفا کند، و کوشش کند در هلاك برادرش، و صدای فجار بلند شود، و فساد و غنا و زنا را دوست دارند، و معامله کنند به حرام و ربا (ویعار على العلماء) عیب جوئی (1)کنند بر علماء ، و فی ما بین خود خونریزی زیاد باشد، و قضاتشان رشوه قبول کنند، و زنها بازنها ازدواج کنند، و فرستاده شوند چنانچه عروس را به خانه شوهر می فرستند ، و دولت بچه ها در همه جا ظاهر شود ، و آلت لهو و خوردن خمر را جوانان حلال دانند، و مردها به مردها و زنها به زنها اکتفا کنند، و زنها روی زینها سوار شوند (و این سبب به هیجان آمدن شهوت آنان خواهد شد) پس زن غلبه کند بر شوهرش در تمام چیزها، و حجاج سه قسمت باشند: اغنیاء برای خوش گذرانی، و متوسطین برای تجارت و فقراء برای گدائی، و احکام باطل شود، و اسلام ضعیف شود، و دولت اشرار ظاهر شود، و ستم در جمیع شهرها شایع گردد، پس در آن زمان تاجر در تجارتش و زرگر در زرگری خود و صاحب هر صنعتی در صنعت خود دروغ گوید، پس محل کسب کم شود، و محل طلب معاش تنگ گردد، و مذاهب مختلف شود، و فساد زیاد گردد، و هدایت کم شود، پس آن وقت است که قلبها سیاه شود، و حکم کند برایشان پادشاه ستمگر، و کلامشان از صبر تلخ تر باشد، و دلهاشان از جیفه و مردار گندیده تر باشد، پس وقتی که اینطور شد علماء بمیرند، و قلبها فاسد شود، و گناه زیاد شود، وقرآنها بکنار

ص: 75


1- بعضی یغار على الغلمان (یعنی رشک برند به بچه ها) نقل کرده اند ولی ما دو نسخه داریم (یعار على العلماء) است .

رود، و مسجدها خراب گردد (از هدایت) و آرزوها طولانی شود، و اعمال (صالحه) کم شود (و تبنی الأسوار فی البلدان مخصوصة لوقع لدفع) العظایم النازلات) ظاهر معنی یعنی دیوارها دور شهرها بنا شود که مخصوص باشد برای واقع شدن بلاهای آینده، یا برای دفع بلاهای آینده و این ظاهرتر است.

(در پنجاه سال قبل برای دفع دشمن و دزدها و یاغیها دور شهرها دیوار و دروازه بوده که هرکس به شهر نتواند داخل شود)

پس آن وقت اگر یکی از ایشان روز و شب نماز بخواند چیزی برای او نوشته نشود و قبول درگاه نگردد، چون در وقت نماز خواندن پیش خود فکر می کرده چگونه به مردم ستم کند، و چگونه بر مسلمانان حیله نماید، و طلب ریاست می کند برای فخر کردن یکدیگر و ظلم و ستم نمودن ، و جا برای مسجدهاشان تنگ می شود، و مردمان متألف(1) بر ایشان حکومت کنند، و بعضی بر بعض دیگر ستم کنند، و بعضی از روی دشمنی و کینه بعض دیگر را بکشند، و به خوردن شراب و می افتخار کنند، و در مسجد هانی و زرنا و آلت لهو و لعب بزنند و کسی ایشان را نهى نكند، و اولاد کفار در آن زمان بزرگان ایشان باشند، و سرپرست مردم سفهاء و کم عقل ایشان باشد، و بدست می گیرد مال را کسی که

ص: 76


1- متألف از الف است (و مؤلفة قلوبهم) کسانی بودند که ایمان نداشتند به ظاهر اسلام آورده بودند پیغمبر صلی الله علیه و آله از طرف خدا مأمور بود به ایشان در جنگ حنین مال زیادی بدهد تا شاید قلب آنان مایل به ایمان گردد که منجمله ابو سفیان و معاویه بودند که به هر کدام صد شتر داد یعنی کار مسلمانان بجائی برسد مثل معاویه که سالهای زیاد با مسلمانان جنگ میکرد بیاید و حکومت بر مسلمانان کند .

مالكش نبوده ، و اهلیت هم ندارد احمقی است از اولاد احمقها یا لئیم و پست است از اولاد پستها، ورؤساء ریاست را به کسی می دهند که استحقاقش را ندارد، و سست و ضعیف شود طاقت و به مقصد نرسد ، و زراعت فاسد شود، و بدعتها فاش گردد، و فتنه ها ظاهر شود، کلامشان فحش باشد، و عملشان وحشیانه باشد، و کارشان شیطنت باشد، و ایشان ستمگران باشند، و بزرگانشان بخیل و گدا باشند ، و فقهایشان به آنچه بخواهند فتوا دهند، و قضاتشان به آنچه نمی دانند حکم کنند، و اکثر ایشان به دروغ شهادت دهند، هرکس پولدار باشد نزد ایشان بلند بالا، و کسی که کم پول باشد نزد ایشان پست باشد، فقیر دور افتاده و کینه اش در دلها جا داده شده و مالدار و ثروتمند محبوب و از خاصان باشد، و مرد صالح در آن زمان کسی است که سبیلش دراز باشد، و بزرگ می شمارند قدر هرکسی که سخن چین و دروغگو باشد ، خداوند هم سر ایشان را بزیر اندازد و دلهاشان را کور گرداند، خوراك ایشان مرغای چاق باشد و پوشاکشان خز(1) یمانی و حریر باشد، ربا و مال مشتبه را حلال دانند، و برای شهادت دادن معارضه می کنند (این می گوید من شهادت می دهم آن می گوید من شهادت می دهم) ریاء می کنند بواسطه اعمالشان ، عمرهاشان کوتاهست ، (کار کسی) امضاء نمی شود نزد ایشان مگر سخن چینان ، حلال را حرام دانند، کارهاشان منکر باشد ، و دلهاشان مختلف باشد، چیزهای باطل را در بین خود درس بخوانند و بگویند ، از منکراتیکه انجام میدهند همدیگر را نهی

ص: 77


1- خز لباس ابریشمی را گویند

نکنند، خوبها از بدها بترسند، در غیر ذکر خدا همدیگر را کم کنند، و در بین خودهاشان هتك حرمت کنند، و با هم مهربانی نکنند بلکه بهم پشت کنند، اگر شخص شایسته را ببینند ردش کنند، و اگر سخن چین گناهکار را ببینند استقبالش نمایند، و کسی که بدی کند به ایشان بزرگش شمارند، و بچه های زنا زیاد شود، و پدران خوشحال باشند، اگر ببینند بچه ها کارهای زشت انجام میدهند و نهیشان نکنند، و از آن بازش ندارند ، و ببیند مرد از زن خود چیزهای قبیح را و نهیش نکند و بازش ندارد، و آنچه را که زنش از بی عفتی بدست آورده و به شوهرش می دهد شوهر هم از او می گیرد و هیچ اهمیت نمی دهد، و حتی اگر زنش از جلو و عقب زنا دهد او را متهم نمی کند و حرفهای زشت اگر کسی درباره او بگوید قبول نمی کند، و این همان دیوث است که خداوند قبول نکند نه گفتارش را و نه کردارش را و نه عذرخواهیش را، پس خوراك او حرام است و محل نکاح او حرام است، پس کشتن او در شرع اسلام و رسوا کردنش در بین مردمان واجب است، و در قیامت به آتش جهنم انداخته شود، و در آن زمان است که فحش به پدر و مادر علنی شود، و سادات ذلیل شوند، و آدمهای بی اصل بلند شوند، و دیوانگی زیاد شود، پس برادری برای خدا کم شود و در همهای حلال کم باشد ، پس برگردند مردم به بدترین حال آن وقت است که دولت شیاطین روی کار خواهد آمد، و بجهند بر اضعف مساکین ، و برگردد یوزپلنگ بسوی شکار خود، و توانگر بخل ورزد به آنچه دارد (در نتیجه بخل توانگر) فقیر آخرت خود را به دنیا بفروشد ، پس وای بر آن فقیر و آنچه به او می رسد از زیان و خواری در آن زمان ، که ضعیف کرده شده بواسطه اهلش ، و زود است

ص: 78

که طلب کنند چیزی را که برای ایشان حلال نیست پس چون اینطور شود فتنه ها و بلاهائی به ایشان رو آور شود که طاقت مقاومت نداشته باشند، آگاه باشید که اول آن فتنه ها از (الهجری القطیر فی) (الهجری والرقطی)(1) است و آخر آن فتنه ها با سفیانی و شامی است.

و شما هفت طبقه می شوید:

پس طبقه اول تقوای زیاد داشته باشند تا هفتاد سال از هجرت ، و بنا برنسخه دیگر که شاید اصح باشد.

طبقه اول - اهل سختی و دشوار و بد زندگی کردن و قلب قسی باشند ، تا سال هفتادم از هجرت.

طبقه دوم - اهل بخشش و با عاطفه هستند، تاسنه دویست و سی از هجرت.

طبقه سوم - مردم حیله و رو از هم بریده اند تا سال پانصد و پنجاه از هجرت.

طبقه چهارم - مردمانی هستند به صفت سگ بهم می برند و بر یکدیگر حسد می برند.

طبقه پنجم - اهل تكبر و بهتان زن می باشند ، تا هشتصد و بیست سال از هجرت.

طبقه ششم - اهل خونریزی و مختلط حال باشند، و دشمنها سگ صفت باشند (به هر کس حمله کنند و مردم فاسق و خائن باشند تا

ص: 79


1- بعضی ها (الهجر والرفض) خوانده اند و معنا کرده اند به دربدری وترك خانه کردن و بعضی فرسوده اند ( الهجری والرقطی) یعنی اول فتنه از هجری از اهل قصبه ایست از بحرین ورقطی که شخصی است دارای مرض پیسی شروع می شود.

نهصد و چهل سال از هجرت.

طبقه هفتم - اهل حیله و بی وفا و جنگ و خدعه و فسق و پشت بهم کردن و از هم بریدن ، و دشمنی کردن ، و آلت بازیگری های بزرگ، و آلت آوازه خوانیهای حرام، و امور مشکله در ارتکاب شهوات ، و خراب شدن شهرها و خانه ها ، و منهدم شدن عمارات و قصرها، و در آن زمان است که ظاهر می شود ملعون از وادی میشوم، (یعنی سفیان از شام) و در آن زمان پرده حیاء برداشته شده و سترها ظاهر شده و قصر هائی که ناموس انسان در آن محفوظ بوده کشف و ظاهر شده و همین طور خواهد بود تا ظهور قائم ما المهدی صلوات الله و سلامه علیه ، الخبر .

در جامع الاخبار ص 129 از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند که فرمود بیاید بر مردم زمانیکه صورتهایشان صورت آدمیان است و دلهاشان دلهای شیاطین ، مثل گرگهای ضرر زن، بسیار خونریز باشند، از منکراتیکه بجای می آورند روی گردان نباشند، اگر متابعتشان کنی شك می کنند درباره تو، و اگر حدیث کنی ایشان را تکذیبت کنند، و اگر از ایشان پنهان شوی غیبتت کنند، سنت نزد ایشان بدعت باشد، و بدعت سنت ، بردبار و حلیم نزد ایشان بیوفاء باشد، و بی وفاء حلیم باشد ، مؤمن در بین ایشان مستضعف باشد، و فاسق بین ایشان باشرافت باشد ، و بچه هاشان ناز نازی و اذیت رسان باشند، وزنهاشان شوخ و بی باك باشند، و بزرگانشان امر به معروف و نهی از منکر نکنند، پناهندگی به ایشان خواری است و اعتنا به ایشان ذلت است ، و طلب نمودن آنچه را در دست دارند فقر است، آن وقت خداوند از باران آسمان در وقتش

ص: 80

محرومشان می کند، و در غیر وقتش نازل می کند، مسلط می کند بر ایشان بدترین ایشان را پس ستم کنند ایشان را به بدترین ستمها که پسرانشان را سر برند و دخترهاشان را زنده گذارند پس خوبها دعاكنند و مستجاب نگردد.

و ایضا از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند که فرمود بیاید بر مردم زمانی که شکم ایشان خدای ایشان باشد، و زنهاشان قبله ایشان باشد، و پولشان دینشان ، و شرفشان متاعشان ، نماند از ایمان مگر اسمش، و از اسلام مگر رسمش ، و از قرآن مگر درسش ، مساجدشان معموره باشد، و دلهاشان خراب از هدایت باشد، علماء ایشان شرورترین خلق الله باشند در روی زمین، آن وقت است که خداوند مبتلا می کند ایشان را به چهار خصلت ستم از سلطانشان و قحط از زمانشان و ظلم از آستاندار و حکامشان .

ص: 81

جملاتی در طب

آب

در طب النبى از پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل کند که فرمود: بهترین صدقه ها آب است.

و فرمود: تب از چرك جهنم است سردش کنید به آب.

و فرمود: چون میل به آب پیدا کنید بیاشامید ولی بطور مکیدن نه به یك نفس.

و فرمود: به یك نفس آب خوردن موجب قساوت می شود.

و فرمود: کسی که از شما آب بیاشامد و سه مرتبه نفس بکشد ایمن باشد.

اوصاف آبها

در طب الرضا علیه السلام فرمود: و بهترین ابها چه برای مقیم و چه برای مسافر آن آبیست که سرچشمه اش طرف مشرق و خفیف و سفید باشد.

و افضل آبها آن است که از سمتی که خورشید در تابستان طلوع می کند خارج شود، و اصح و افضل آنها آن است که به همین صفت باشد و محل جریانش از کوههای خاکی باشد.

چون یك همچو آبی در زمستان سرد و در تابستان ملین شکم است

ص: 82

و برای صاحبان حرارت نافع است.

و اما آبهای شور و آبهای سنگین شکم را قبض می کند .

و آبهای برف و یخ برای سایر اجساد مضر است.

و آبهای باران سبك و شیرین و صاف است و برای اجسام نافع می باشد ولی بشرط آنکه زیاد نمانده باشد.

و آب چاه شیرین و صاف نافع است ولی مشروط به آنکه جریانش با دوام باشد و زیاد در زمین حبس نشده باشد.

و آب رودها و شوره زارها در تابستان طبیعتشان گرم و غلیظ است و اگر ادامه به آشامیدنش دهند تولید صفرا و سبب بزرگی سپرز می شود.

آپاندیس

آپاندیس و روده اثنی عشر یعنی دوازده گانه بواسطۀ عبور غذا از آن مثل مجرای آب گل آلود قدری گل و لای در ته مجرا رسوب پیدا می کند و بهترین دارو که محتاج به عمل نباشد همانا روزه گرفتن است که مجرا را پاك می کند و اگر نخواهد روزه بگیرد یا روزه برای او ضرر داشته باشد باید از غذاهای نرم و سبك و زود هضم استفاده کند مثل پاچه گوسفند یا آش آبغوره و شیر و آب پرتقال و خربوزه که اینها سنگینی ندارند البته چند روزی باید ادامه بدهد تا مرض مرتفع شود.

در راهنمای نجات از مرگ مصنوعی آپاندیس را با آش آبغوره و زیره سیاه و هندوانه و سکنجبین معالجه نموده .

ص: 83

آسم

آسم یعنی نفس تنگی.

برگ اکالیپطوس و گل زوفا و گل بنفشه و گل نیلوفر و گل پنیرك و قرقات و کاکل ذرت و شکر تغار از هر کدام یك مثقال جوشانده صاف نموده تا سه روز صبحها میل نمایند.

غذا: آش اماج که از آرد گندم درست میکنند باقدری عدس و اسنفاج یا برگ جغندر پخته میل کنند بشرطی که هیچ رقم ادویه نداشته باشد و کم نمك باشد تا سه روز همین غذا را میل کنند.

آلوچه

از امام هفتم علیه السلام منقول است که آلوی تازه حرارت را خاموش و صفرا را ساکن می کند و آلوی خشك خون را ساکن و درد مهلك را خارج می کند (1)

آمله

ماهیت آن ثمر درختی است هندی و طعم آن ترش است و طبیعت آن سرد است.

منافع آن: قابض و مانع ریختن مواد به معده و امعاء و حافظ اخلاط از تعفن و مخرج سوداء از بدن ، و بالخاصیه محرك باه و قاطع قئ و تشنگی

ص: 84


1- کافی ج 6 ص 359.

و آب رفتن از دهان و حابس خون بواسیر و مقوی دل و چشم ... الخ و تفصیل آن به مخزن الادویه رجوع شود.

ابرو

ابرو از تمام اعضاء و جوارح بدن کمتر آسیب خواهد دید مگر گاهی که مرض جرب و شوره و خارش پیدا کند.

اترج

در بالنگ خواهد آمد.

اثنی عشر

ورم روده اثنی عشر در اثر خوردن گوشت های مانده و فاسدو غذاهای آلوده به میکروب است.

و معالجه اش این است که هر دو ساعت به دو ساعت قدری غذا کم میل کند که دائما نزدیك به گرسنگی باشد ، و آب سرد میل نکند و به هیچ وجه نگذارد معده سنگین شود و صبحها قدری کره سالم بانان سوخاری دو ساعت بعد یك سیخ کباب دو ساعت بعد چند دانه نخودچی میل کند که آب معده جمع شود، از شدت زور و پیچ بکاهد.

نهار كته با ماست یا برنج را با ماش طبخ نموده میل کند، یا برنج را طبخ نموده و زیره سیاه بر آن افزوده نماید و شکر بر آن بپاشد و میل کند و عصر یك سیخ کباب برگ شام هم باز قدری برنج کته نموده با زیره میل نماید.

ص: 85

از میوه های هسته دار خود داری کند ولی گلابی و موز و پرتقال و سیب خوب است .

اخلاط اربعه

اخلاط اربعه یعنی چهار خلط که خون و صفرا و بلغم و سوداء باشد.

خون

اگر خون در بدن غلبه کند یا سوخته باشد علامتش سنگینی سر و خمیازه و دهان دره و چرت زدن و پینکی و کندی حواس و شیرینی دهان و لزج بودن آب دهان و سرخی رنگ بدن و قرمزی زبان و خارش بدن و بروز دمل و جوش های ریز در بدن و گاهی خون آمدن از بن دندانها و کسل بودن است.

معالجه این خلط بوسیله خوردن آب انار و آش تمرهندی و آب آلو و آب عناب و خرفه و مغز خیار و تخم خرفه و حجامت و رگ زدن می توان کم کرد و هر یك از این مذكورات که باشد کافی است.

صفرا

اگر صفرا غلبه داشته باشد علامتش تشنگی و سوزش جگر و زردی رنگ صورت و تخم چشم و بول و عفن بودن معده و تلخی دهان و کم اشتهائی به غذا است

علاجش آب کاسنی و آب پرتقال و آب لیمو ترش و آب غوره و خوردن آش جو وعدس و آب گشنیز و خاکشیر جوشانده و شکر

ص: 86

مازندران یعنی شکر سیاه و دیگر ترشیجات هر کدام باشد وقتی میل کرد خوب می شود.

بلغم

اگر بلغم در بدن غلبه کند علامتش سفیدی بدن و نرمی و سردی پوست بدن و دیر هضم شدن غذا و آروغ ترش زدن و بسیار میل به خواب داشتن و آب از دهان آمدن و رقیق بودن آب دماغ و کم حواسی و زیاد بول کردن و فشار آن در موقع خروج و لخت و بی حالی و بی حسی بودن تمام بدن است.

و علاجش آن است که با خوردن زیتون و یا بادیان و زیره سبز و یا زیره سیاه و سیاه دانه و دم کرده تخم شوید و خوردن بابونه و شوید و خوردن روغن زیتون و سنگدان مرغ و خوردن عسل و خرمای سیاه خوب می شود.

سوداء

اگر سودا در بدن غلبه داشت علامت آن خستگی بدن و لاغاری و پژمردگی روح و بی نشاطی و بی رونقی و افسردگی و درهم بودن و یبوست مزاج و سوزش بول در موقع خروج و رنگ تیره آن ( اینها همه علامت غلبه سوداست).

اما علاجش به وسیله لعاب اسفرزه و خوردن عرق بید و تخم خیار سبز و خیار چنبر و قدومه و خاکشیر و دم کرده تخم کاهو و خوردن خود کاهو و سکنجبین و صندل سرخ و سفید را در گلاب حل نموده میل

ص: 87

نمایند و عرق تمشك و عرق بهار نارنج و دم کرده بیخ بنفشه و آب کاسنی و اکلیل الملك ( یعنی ناخنك ) و خوردن گز علفی (گزنگبین) و ترنجبین و شیر خشت با آب هندوانه می باشد ( یعنی اینها هر کدام به تنهائی دواء سودا است).

اینها راجع به اخلاط اربعه بود.

اذان

در بحار ج 62 ص 277 از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کند که هر کس خلقش بد شد اذان در گوش او بگوئید.

در بحار ج 66 ص 63، امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: وقتی یکی از شماها چه انسان و چه حیوان خلقش بد شد در گوشش اذان کامل بگوئید.

اسپند

در بحار ج 62 ص 233 از زید بن علی از پدرانشان از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند که اسپند هر شاخه ای و هر ورقه ای و هر تخمی که می رویاند ملکی به آن موکل است تا وقتی به دست کسی برسد یا هیزم گردد، و در هر ریشه و شاخه اش مانند تعویذ و دعائی است (یا سریست ) و در تخمش شفاء هفتاد و دو مرض است پس به آن و کندر مداوا کنید.

و در ص 234 از امام صادق علیه السلام سؤال از اسپند و کندر شد، فرمود: اما اسپند نیست ریشه ای که به زمین فرو می رود و شاخه ای که به آسمان می رود جز آنکه ملکی موکل آن است تا وقتی که هیزم شود یا به دست کسی برسد و شیطان هفتاد خانه را به نکبت می کشاند جز خانه ای که در

ص: 88

آن اسپند باشد، و آن شفاء هفتاد مرض است که آسانترین آنها جذام و خوره باشد پس از آن غفلت نفرمائید.

و در حدیث دیگر فرمود: فوت نشود شما را .

و از محمد بن الحكم روایت کند که پیغمبری شکایت به خدا کرد که امت من می ترسند، خداوند وحی فرمود که امتت را امر کن اسپند بخورند.

و در حدیثی فرمود : امرشان کن که اسپند بیاشامند که آن شجاعت مرد را زیاد کند.

و در ص 235 نقل کند از پیغمبر صلی الله علیه و آله که فرمود: کسی که چهل روز صبح روزی یك مثقال اسپند بیاشامد حكمت در قلبش نور دهد و از هفتاد و دو مرض عافیت یابد که آسانترین آن جذام یعنی خوره است.

مخزن گوید: اسپند لطیف و جالی سینه و شش از رطوبات لزجه

ص: 89

استفراغ

بیست گرم ( یعنی چهار مثقال ) طباشیر صدفی را نرم بسایند بایك لیتر عرق نعناع مخلوط نموده هر ربع ساعت یك استكان میل کنند ساکت خواهد شد.

نسخه دیگر : خاکشیر خشك در روز پنج مرتبه هر مرتبه پنج مثقال كف لمه نمایند.

نسخه دیگر: تاجریزی را با چهار مثقال بجوشانند صاف نموده میل نمایند.

اسهال که از گرما زدگی باشد

خاکشیر را مقدار یك سیر سه چهار مرتبه با آب سرد بشویند که خاك و شن و چوب آن بکلی از بین برود و فقط خاکشیر بماند که آب نداشته باشد آن وقت یك سیر شکر سفید داخل آن نموده و با یك تختخ یخ بمالنند تا شکر آب شود آن وقت قاشق قاشق میل کند اسهال که از گرمازدگی بود خوب شود.

نسخه دیگر : ماست خالص که نمك نداشته باشد دوغ نموده میل نماید.

و در کلیه مرض های اسهالی از جماع و نحو آن جلوگیری نمایند .

آشنان

در بحار ج 62 ص 236 از امام باقر علیه السلام روایت کند که حضرت هر وقت

ص: 90

می خواست دست و رو بشوید با اشنان می شست و داخل دهن می کرد و بیرون می ریخت، و می فرمود: اشنان بد است دهان را بد بو می کند و صورت را زرد می کند و زانوها را سست می کند و من دوست دارم برای شستن دهان .

و از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود: خوردن اشنان زانوها را سست می کند و آب کمر را فاسد می کند.

و در کافی ج 6 ص 378 از امام هفتم علیه السلام روایت کند که خوردن اشنان دهن را بد بو می کند.

و در فقیه ج 1 ص 32 از امام هفتم علیه السلام روایت کند که خوردن اشنان بدن را آب می کند.

و در کافی ج 6 ص 378 سعد بن سعد گوید: به امام هشتم عرض کردم : ما اشنان می خوریم.

حضرت فرمود: پدرم هر وقت دست و دهانش را بعد از طعام می شست لب ها را به هم می گذاشت که داخل دهانش نرود و در آن جهاتی هست که دوست نداشت، آن موجب سل می شود و آب کمر را می برد و زانوها را سست می کند... الخ.

در قانون گوید: ماهیت آن معلوم است و اقسامی دارد لطیف تر از همه سفید آن است ، و تندتر از همه سبز آن است ، نیم درهم آن بول را باز می کند و پنج درهم آن بچه را سقط می کند چه زنده و چه مرده و نیم درهم آن تا یك درهم حیض را باز می کند، و سه درهم آن آب استسقا را بیرون می کند ، و ده درهم آن سمی است کشنده ، دود سبز آن هوام را پراکنده کند.

ص: 91

و در مخزن گوید: خواص آن جلا دهنده و پاک کننده و باز کننده رگها و ادرار آورنده قوی است و فضول غلیظه را محلل است و مدر بول و حیض است و سه درهم سبز آن مسهل زردآب و جهت استسقا نافع است و دندان را با آن شستن جهت جلای آن نافع است ولی مداومتش مفسد دندان است و مصلحش مغز کدو و روغن بنفشه است و مضر مثانه است و مصلحش عسل است.

افطار

در بحار ج 66 ص 101 و تهذیب ج 4 ص 199 روایت کند که امیر المؤمنین علیه السلام مستحب می دانست که به شیر افطار کند.

و در حدیث دیگر فرمود: دوست می داشت که به شیر افطار کند.

در کافی ج 4 ص 152 از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود: اگر کسی با آب گرم افطار کند جگرش پاك می شود و گناهان از قلبش شسته شود و چشمش قوی شود.

و در حدیث دیگر فرمود : افطار کردن به آب گناهان را از قلب پاك می کند.

در کافی ج 4 ص 153 از امام صادق علیه السلام روایت کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله اول چیزیکه به آن افطار می کرد اگر وقت رطب بود به رطب و اگر وقت خرما بود به خرما.

در تهذیب ج 4 ص 198 از امام باقر علیه السلام روایت کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر دو سیاه افطار می کرد، راوی عرض کرد: دو سیاه چیست ؟ فرمود: خرما و آب و کشمش و آب و به آن دو سحری می خورد.

ص: 92

اگزما

*اگزما(1)

اگزما جزء امراض زیر جلدی به شمار می رود و مدت آن طولانی است ، از موقعیکه روغن های حیوانی را از روی ما بریدند و اطراف روغن های نباتی جال و جنجال به راه انداختند و با تبلیغ به خورد ما دادند روز به روز اگزما، جرب سودا، خارش بدن، جوش های نامنظم زیاد شده، روغن نباتی در بدن جذب نخواهد شد و مستقیم از راه مدفوع دفع می شود.

آثار و علائم آن

خارش های پیاپی و پس از خارش احساس حرارت و گرمی در زیر موضع خارش می نماید ، اگر در روزهای اول دو سه روز پیاپی آش آبغوره که سبزی آن گشنیز و برگ چغندر باشد میل نماید بکلی مرض خوب خواهد شد.

غذاهائیکه صاحب این مرض نباید بخورد

مسکرات، نوشابه های الکلی ، خرما، کشمش ، مغز گردو ، تره، تخم مرغ، شیره ، حلوا، فلفل ، میخك ، زنجبیل ، دارچین و مانند اینها.

ص: 93


1- نسخه عطار ص 394

غذاهائیکه باید بخورد

آبغوره ، تمرهندی، تمر گجرات ، عناب ، قره قروت ، پرتقال، ماست، لیمو شیرین و ترش، و زرشك و کاسنی و خورفه، گشنیز ، کاهو و مانند اینها.

طرز تداوی این مرض

برگ عناب ، برگ کاسنی، برگ بید ، برگ تمر ، گل خطمی ، از هر کدام بمقدار مساوی مخلوط نموده با ماست گاو خمیر نمایند و روزی چهار مرتبه به محل اگزما بمالند.

نسخه دیگر : پوست هندوانه خشك را با عناب و تخم کاسنی و تخم خرفه به مقدار مساوی نرم بسایند و با ماست مخلوط نموده بمالند به محل اگزما .

نسخه دیگر: همه روزه روزی یک استکان خاکشیر میل نمایند .

انار

در طب النبى فرمود: هر کس یك دانه انار بخورد تا تمام شود تا چهل روز خداوند قلب او را نورانی کند.

حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: پنج چیز از بهشت است، یکی از آنها انار است.

در حدیث دیگر فرمود: جمیع میوه ها صد و بیست رنگ است ، سید آنها انار است.

ص: 94

در طب النبی فرمود: کسی نیست که یك دانه انار بخورد جز آنکه تا چهل روز شیطان خود را مریض کرده.

و حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السلام فرمودند : میوه ای روی زمین نیست که محبوبتر باشد نزد رسول خدا صلی الله علیه و اله از انار ، و دوست می داشت که در وقت خوردن آن شریك نداشته باشد.

در حدیث دیگر وارد شده که : از جمله چیزهائی که حضرت آدم علیه السلام به فرزند خود هبة الله وصیت کرد آن بود که فرمود: بر تو باد به خوردن انار ... الخبر.

و حضرت امام صادق علیه السلام می فرمود: هر چیز که می خورم دلم می خواهد کسی با من شریك شود جز در انار ، چون هیچ اناری نیست مگر آنکه در آن یك حبه از بهشت موجود است.

در حدیث دیگر فرمود: کسی که یك دانه انار بخورد، چهل روز شیطان وسوسه را بیمار ساخته.

در حدیث دیگر فرمود: چون امیر المؤمنین علیه السلام انار تناول می فرمود دستمالی در زیر آن می افکند، سبب سؤال کردند، فرمود: چون در انار چند حبه از بهشت می باشد، عرض شد: یهود و نصاری و غیر ایشان از فرق کفار می خورند، فرمود: وقتی آنها بخورند، خداوند ملکی فرستد که آن حبه ها را برگیرد تا ایشان نخورند.

در حدیث دیگر فرمود: کسی که یك دانه انار ناشتا بخورد تا چهل روز قلبش نورانی گردد.

و در حدیث دیگر فرمود: انار را با پیهش بخورید که معده را دباغی و ذهن را زیاد کند.

ص: 95

و در حدیی دیگر فرمود : انار ترش برای شکم شایسته تر است.

و حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: کسی که روز جمعه یك دانه انار ناشتا بخورد تا چهل روز قلبش نورانی گردد.

و اگر دو دانه بخورد تا هشتار روز، و اگر سه دانه بخورد تاصد و بیست روز دور شود از وسوسه شیطان ، و کسی که دور شود از او وسوسه شیطان ، معصیت خدا نکند خداوند داخل بهشتش کند.

در حدیث دیگر فرمود: خوردن انار شیرین آب کمر را زیاد و بچه را زیبا می نماید.

و در طب النبی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود: بر شما باد به انار ، و پیه آن را بخورید که معده را دباغی می کند، و هیچ دانه ای از آن در شکم نمی رود جز آنکه قلب را روشن می کند و از شیطان و وسوسه او چهل روز دور کند.

انجیر

در طب النبی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند که فرمود:

انگور را دانه دانه بخورید که آن گواراتر است و انجیر را دو دانه دو دانه بخورید که آن برای بواسیر و ورم زانو و درد سر انگشتان مفید است.

از امام رضا علیه السلام منقول است که فرمود: انجیر بوی را برطرف و استخوان را محکم و موی را برویاند و بیماری را زائل کند و با بودن آن محتاج به دوائی نباشد.

در طب الرضا فرمود: خوردن انجیر و ادامه به آن سبب پیدایش شپش شود در بدن.

ص: 96

در طب النبی فرمود: خوردن انجیر امان از قولنج است.

انسان

در طب الرضا علیه السلام فرمود:

بدان ای امیرالمؤمنین که قوت نفوس تابع امزجه بدنها است و امزجه تابع هوا است و آن امزجه تغییر میکند به واسطه تغییر هوا در امکنه ، پس چون هوا گاهی سرد و گاهی گرم شود ، امزجه ابدان تغییر نماید و در صورتها اثر کند و چون هوا معتدل شود ، امزجه ابدان هم معتدل شوند و آن وقت شایسته باشد تصرفات مزاجها در حرکات طبیعی مثل هضم و جماع و خواب و گردش و سایر کارها.

چون خداوند تعالی اجسام را بر چهار طبیعت بنیاد کرده و آن چهار طبیعت صفرا و سودا و خون و بلغم است ، و خلاصه آنکه دو گرم و دو سرد بینشان مخالفت هست ، پس گرمها را لین و خشك قرار داده و سردها را تر و خشك ، پس از آن تقسیم کرده بر چهار جزء از بدن که عبارت باشند از : سر و سینه و دنده هایی که مشرف بر شکمند و پائین شکم

پس بدانکه سر و گوش و چشم و دو سوراخ بینی و دهان و بینی از خون است، و سینه از بلغم و باد و طرف دنده ها از صفرا و پائین شکم از سودا است.

انگل

یعنی کرم.

ص: 97

در طب النبی فرمود: خرما ناشتا بخورید که انگل را می کشد.

در طب الأئمه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: سرکه خمر بخورید که انگلهای شکم را می کشد.

و از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود: کسی که وقت خواب هفت دانه خرمای عجوه بخورد آنچه انگل در شکمش هست بکشد، خرمای عجوه در مدینه معروف است.

و از طب الائمه منقول است که فرمود: خرمای عجوه را بخورید که انگلهای شکم را می کشد ولی باید ناشتا باشد.

انگور

حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: چهار چیز است که از بهشت نازل شده ، یکی از آنها انگور است.

طب النبی فرمود: بهترین میوهای شما انگور است.

در حدیث دیگر فرمود: پیغمبری از پیغمبران خدا از غم و اندوه شکایت کرد، خداوند امر فرمود که انگور بخور.

در طب النبی فرمود: حضرت نوح علیه السلام از غم و اندوه به خدا شکایت کرد، خطاب آمد انگور بخور که غم را می برد.

در حدیث دیگر فرمود: انگور سیاه بخور تا غمت زائل شود.

در مخزن گوید: انگور جلا دهنده و پزنده اخلاط و زود هضم و کثیر الغذا و بهترین میوه ها است.

وتولید کننده خون و رافع مواد سوداویه و مصلح حال صدر وریه و چاق کننده بدن و زیاد کننده پیه کرده به شرط آنکه پوستش را نخورند.

ص: 98

و برای معده های مرطوبی ضرر دارد و مصلحش زیره است و آب سرد بالای انگور ضرر دارد، و انگور تازه ضرر دارد باید چند روز بعد از چیدنش خورده شود.

اولاد

جهت اولاددار شدن هفت روز روزی یك کیلو سیب درختی بخور در نطفه بستن بسیار مؤثر است، البته باید زن میل کند.

باد سرخ

در نسخه عطار فرماید:

باد سرخ مرض خطرناك و سریع و ناراحت کننده است، و میکروب آن در جاهای گاوداری بیشتر می باشد ، اول انسان خیال می کند در یك نقطه بدن خارش ایجاد می گردد، و آن نقطه دقیقه به دقیقه بر خارش آن افزوده شده و گرم و قرمز می گردد ، بعد از 8 یا 10 ساعت شخص احساس ناراحتی می کند و تب مختصری به او عارض می شود.

طرز معالجه

باید گل ارمنی را در آبغوره خمیر نموده بر روی بادها بمالند، و پارچه قرمز رنگی بر روی صورت و هر موضع بدن که باشد بیاندازند و شیر بز و گاو بعد از جوشانیدن به او بخوراند، نوع غذا باید نوع نرم و سبك و كم باشد، آش گشنیز و عدس بسیار میل نماید.

تخم کاهو و گشنیز و کاسنی و خیار سبز و سفید را نرم بسایند از هر

ص: 99

کدام به مقدار مساوی با شیر گاو خمیر نموده بر روی موضع باد کرده ببندند بسیار نافع است.

سرگین گاو را با ماست خمیر نموده بر روی موضع باد نموده ببندند.

بادنجان

در بحار ج 44 ص 221 از امام صادق علیه السلام روایت کند که هر وقت رطب و انگور رسید ضرر بادنجان می رود.

و از امام صادق علیه السلام نقل کند که هر وقت خرما رسید دردی در بادنجان نماند.

و امام صادق علیه السلام فرمود: بادنجان را بخورید که درد را می برد و مرض در آن نیست.

و امام دهم علیه السلام فرمود به بعض وکلائش که : بادنجان برای ما زیاد بیاور که آن گرم است در وقت گرما و سرد است در وقت سرما و معتدل است در همه اوقات و نیکو است در هر حال.

وامام صادق علیه السلام فرمود: بخورید بادنجان را که آن شفای هر دردیست.

و فرمود: بخورید بادنجان را که آن برای مره سوداء نیکو است و ضرر به صفرا ندارد.

و فرمود: بر شما باد به بادنجان بورانی که آن شفاء است و ایمن از مرض برص است و (كذا) آنیکه با روغن زیت درست شده باشد.

و از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند که فرمود: بخورید بادنجان را که آن درختی است در جنة المأوی دیدم که شهادت به حق می دهد برای خدا

ص: 100

و برای من به نبوت و برای علی به ولایت ، پس هر کس آن را بخورد به قصد مرض آن مرض خواهد بود و هر کس بخورد به قصد آنکه دواء است دواء خواهد بود. .

و در حدیث دیگر فرمود: بخورید بادنجان را و زیاد هم بخورید که آن اول درختی است که ایمان به خدا آورده .

و از امام صادق علیه السلام نقل کند که فرمود: زیاد بانجان بخورید در وقت چیدن و رسیدن خرما که آن شفاء هر دردیست که آبرو را زیاد کند و رگها را پر کند و آب کمر را زیاد نماید.

و امام صادق علیه السلام فرمود: نزد آقایم علی بن الحسین علیه السلام بادنجان سرخ کرده با روغن زیت بود و چشم حضرت درد داشت و از آن بادنجان می خورد، راوی عرض کرد یابن رسول الله از این غذا می خورید و حال آنکه آن آتش است.

پس حضرت فرمود: ساکت باش، پدرم از جدش روایت کند که بادنجان از پیه زمین است و آن نیکو است هر جا که واقع شود.

و از امام هفتم و هشتم روایت کند که فرمودند: بادنجان وقت چیدن خرما دردی در آن نیست.

روزی پیغمبر صلی الله علیه و آله در خانه جابر بود پس بادنجان آوردند، حضرت بنا کرد به خوردن جابر عرض کرد: در آن گرمی و حرارت است ، حضرت فرمود: ای جابر ساکت باش این اول درختی است که به خدا ایمان آورده ، سرخش کنید و با روغن زیت بپزید و نرمش کنید که آن حکمت

ص: 101

را زیاد کند(1)

قال فی البحار ج 66 ص 221: واختلف الأطباء فی طبعه ، فقیل بارد، و قیل حار یابس فی الثانیة وهو أصح عند ابن سینا و من تبعه.

باذروج

یعنی ریحان کوهی

در بحار ج 66 ص 213 از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود:

مثل اینکه نگاه میکنم به بادروج در بهشت ، راوی گوید:عرض کردم: یعنی کاسنی ؟ فرمود : خیر بلکه باذروج است.

و از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کند که پیغمبر صلی الله علیه و آله نگاه به ریحان کوهی فرمود و فرمود: مثل اینکه در بهشت نگاه به محل روئیدنش می کنم.

و در حدیث دیگر فرمود: مثل اینکه نگاه به گیاه ریحان کوهی میکنم در بهشت .

در حدیث دیگر فرمود: بهترین سبزی به سوی رسول خدا صلی الله علیه و اله ریحان کوهی بود.

در حدیث دیگر دارد که وقتی از امام صادق علیه السلام سؤال از ریحان کوهی شد فرمود: محبوب مردم است جز آنکه دهان را بد بو می کند و انگلها به سوی آن شتاب می کنند.

در حدیث دیگر ابو بصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال از سبزیجات شد و من نزد حضرت بودم فرمود : ریحان کوهی مال ماست.

1) بحار ج 66 ص 221-224.

ص: 102


1- بحار ج 66 ص 221-224.

در حدیث دیگر فرمود : ریحان کوهی مال ماست.

در حدیث دیگر فرمود: برای ما از سبزیجات ریحان کوهیست.

در حدیث دیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مثل اینکه نگاه می کنم به ریحان کوهی که درختش در بهشت روئیده شده.

در حدیث دیگر فرمود: پیغمبر صلی الله علیه و آله از بین سبزیجات ریحان کوهی را دوست داشت.

در حدیث دیگر امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: پیش پیغمبر صلی الله علیه و آله یادی از ریحان کوهی شد حضرت فرمود: آن سبزی من و سبزی پیغمبران قبل از من است و من آن را دوست می دارم و می خورم و می بینم محل روئیدن آن در بهشت است.

و از امام صادق علیه السلام روایت کند که امیرالمؤمنین علیه السلام ریحان کوهی را دوست داشت.

و از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله ریحان کوهی را دوست داشت.

و از امام صادق علیه السلام روایت کند که ریحان کوهی از سبزیهای انبیاء است و در آن هشت خصلت هست طعام را گوارا می کند و سده(1)را باز کند و دهان را خوشبو کند و اشتهای طعام آورد و خون را روان کند و امان از خوره باشد و وقتی در شکم انسان قرار گیرد تمام دردها را خارج کند و اهل بهشت سفره خود را به آن زینت دهند.

در حدیث دیگر رسول خدا صلى الله علیه وآله و سلم فرمود : ریحان کوهی سبزی است

ص: 103


1- سده چیزی است که در روده گیر کند و مانع خروج مدفوعات شود.

پاکیزه مثل اینکه می بینم در بهشت روئیده شده .

در حدیث دیگر فرمود: کسی که از ریحان کوهی بخورد خداوند عزوجل امر کند که ملائکه بنویسند برای او حسنات تاصبح.

و در کافی ج 6 ص 364 از ایوب بن نوح روایت کند که فرمود: حدیث کرد مرا کسی با حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام سر سفره بود، حضرت ریحان کوهی طلبید و فرمود: من دوست دارم ابتداء به آن کنم در وقت طعام خوردن ، سده ها را باز می کند طعام را گوارا میکند و سل را می برد و چون من ابتداء به آن کنم دیگر باکی ندارم که بعدش چه طعامی می خورم و نمی ترسم نه دردی را و نه فسادی را و چون طعام خلاص شد باز حضرت طلبید آن را و در سفره اگر برگی بود می خورد و به من هم می داد و می فرمود : طعام خود را به آن ختم کن که گوارا میکند ماقبل خود را و اشتها می آورد وثقل و سنگینی را می برد و آروغ را نیکو می کند و بوی دهان را خوش می کند.

و در مخزن گوید: طبیعت آن گرم و مفرح و مقوی دل و قوت شامه و معده و مبهى ومدر شیر و بول و حیض وعرق و منضج و محلل اورام و رافع انشقاق و جهت خفقان و غشی و عسر النفس و ضعف جگر بارد، و سده سپرز و ریزانیدن سنگ مثانه ... الخ.

باقلا

در کافی ج 6 ص 344 امام صادق علیه السلام فرمود: خوردن باقلا ساقها را پر از مغز کند و مغز سر را زیاد کند و خون تازه ای ایجاد کند.

و نظیر این از امام رضا علیه السلام نقل شده .

ص: 104

در کافی ج 6 ص 344 از امام صادق علیه السلام نقل شده که باقلا را با پوستش بخورید که معده را دباغی کند.

در بحار ج 66 ص 266 از انس نقل کند که پیغمبر صلی الله علیه و اله فرمود: طعام حضرت عیسی علیه السلام باقلا بود تا وقتی که به آسمان رفت.

و در همان صفحه فرمود: کسی که باقلا بخورد با پوستش خداوند دو مقابل آن مرض از او خارج کند.

در بحار ج 66 ص 266 از امام صادق علیه السلام نقل کند که فرمود: باقلا مرض را می برد و مرضی در آن نیست.

و در مخزن گوید: باقلا محلل و منضج و سریع الانحدار از معده و غیره و تسکین سرفه و تقویت قوه جماع و آب پخته آن جهت خشکی سینه و حلق و مانع ایجاد سنگ (مثانه و کلیه) و سده ها را بشکافد و ضماد آن به آرد جو جهت ضربه و ورم پستان که شیر در آن بسته باشد نافع است.

و با پیه خوك جهت نقرس مجرب دانسته اند و ضماد پوست آن جهت بهق و سوختگی آتش مجرب است و خوردن آن موجب نفخ و اختلاج و ثقل دماغ و فساد ذهن است، مصلحش مقشر نمودن و جوشانیدن در آب و ریختن آن آب پس پختن و با روغن بادام و فلفل و دارچین و امثال آن خوردن است.

این مختصری از فوائد باقلا است .

بالنگ

در بحار ج 66 ص 191 از امام صادق علیه السلام از پدرانش روایت کند که

ص: 105

بالنگ ثقیل است و نان خشك آن را از معده هضمش کند.

و از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کند که فرمود: بالنگ را بخورید چه قبل از طعام و چه بعد از طعام که آل محمد علیهم السلام اینکار می کردند.

در حدیث دیگر دارد که ابراهیم بن عمر به امام صادق علیه السلام عرض کرد: مردم گمان می کنند بالنگ خوردن ناشتا بهتر است، حضرت فرمود: اگر قبل از طعام خوب باشد بعد از طعام دو مقابل بهتری دارد.

در حدیث دیگر از ابی الحسن علیه السلام روایت کند که اطباء شما نسبت به بالنگ چه می گویند؟ راوی عرض کرد: ما را امر می کنند که قبل از طعام بخوریم ، حضرت فرمود: من امر می کنم شما را که بعد از طعام بخورید.

در کافی ج 6 ص 360 از حضرت امام رضا علیه السلام روایت کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله دوست داشت به بالنگ سبز و سیب سرخ نگاه کند.

ایضا در کافی ج 6 ص 360 از امام رضا علیه السلام روایت کند که فرمود: نان خشك بالنگ را هضم کند.

ایضأ در کافی ج 6 ص 359 از ابی بصیر روایت کند که گفت: نزد من مهمانی بود بالنگ و عسل خواست منهم آوردم و با هم خوردیم بعد از آن به خدمت امام صادق علیه السلام رسیدیم دیدم سفره پهن است به من فرمودند: بیا نزدیك و بخور ، عرض کردم پیش از اینکه خدمت برسم بالنگ و عسل خوردم و زیاد هم خوردم لذا سنگین شده ام ، حضرت به غلامش فرمود: برو به کنیز بگو از آن نان خشك که در تنور خشك كرده بودی مقداری بده ، غلام رفته نان را آورد، حضرت فرمود: از این نان خشك میل کن که بالنگ را هضم می کند، چون خوردم مثل اینکه چیزی نخورده بودم .

ص: 106

در بحار ج 66 ص 192 از امام صادق علیه السلام روایت کند که حضرت به اصحابش فرمود: اطباء شما نسبت به بالنگ چه امر می کنند ؟ عرض کردند: یابن رسول الله ما را امر میکنند که پیش از طعام بخوریم، حضرت فرمود: چیزی بدتر از این نیست که قبل از طعام بخورید و چیزی بهتر از این نیست که بعد از طعام بخورید ، پس بر شما باد به مربای بالنگ که آن در شکم بوئی دارد مثل بوی مشك.

و در حدیث دیگر دارد که: اگر قبل از طعام خوب باشد بعد از طعام دو مقابل خوبی دارد، سپس فرمود: بالنگ قبل از طعام اذیت رسانست و بعد از طعام نافع است و پنیر خشك بالنگ را هضم می کند.

در مخزن گوید : ملطف و قابض و صاف کننده روح طبیعی خون از صفرا و جهت گزیدن عقرب پرنده و مار شاخدار و رفع یرقان.

و در حدیث دارد که:شیطان داخل نمی شود در خانه ای که در آن بالنگ باشد.

مؤلف گوید: در حیاة الحیوان در جن حدیث را نقل کرده رجوع شود.

و آشامیدن خشك كوبیده آن با عسل دافع مضرات همه زهرها است و چون خشك آن را در صندوق و جامه گذارند مانع کرم زدن آن است، مقدار شربت از خشك آن تا پنج درهم و از مربای آن تا پنج مثقال است.

باه

یعنی قوه جماع

در نسخه عطار ص 294 گوید: ضعف باہ یعنی قوه جماع چند سبب دارد: سرماخوردگی ، بار سنگین برداشتن یا به زمین خوردن یا ضربه

ص: 107

دیدن کمر ، یا از زیاد شهوت رانی نمودن.

اگر از سرماخوردگی باشد باید با روغن سبز یا روغن ویکس موضع را چرب نمود و با پارچه پشمی کمر را بست.

و اگر از بار سنگین برداشتن باشد باید دو سه روز استراحت کند و غذاهای ساده و نرم از قبیل آش و شیر و شیر برنج و آشهای بدون حبوبات میل نموده و کمر را ببندد، روز سوم حمام رفته با آب گرم ماساژ دهد.

و اگر از ضرب دیده بود باید مقدار 3نخود مومیایی را در روغن حیوانی آب نموده و مخلوط کرده کاملا کمر را ماساژ دهند و ببندند روز دوم با روغن سبز مالش دهد و روز سوم با روغن زیتون کاملا ماساژ دهند و در این چند روز کمر باید محکم بسته باشد و استراحت لازم است.

و اگر از رطوبات ضعف قوه باه ایجاد شود، معالجه اش آن است که قولنجان و صورنجان و دارچین از هر کدام یك مثقال نیم کوب نموده و مانند چای دم کرده دو سه استکان میل نماید و غذاهای حاد مثل تخم مرغ، روغن و یا کره و عسل و امثال آن میل نماید.

و از مثل کاهو ، هندوانه ، آب غوره ، ماست و خیار و گشنیز و لیمو خودداری نماید.

و اگر از کثرت شهوت رانی باشد زنجبیل را نرم سائیده با گلاب مخلوط نموده در آفتاب به پشت بخوابند و به مهره پشت و کمر بمالند کاملا مالش دهند که زنجبیل اثر خود را به اعصاب ببخشد.

هویج را به هر قسم که باشد میل کند.

روزی یك قاشق چای خوری اسفند کف لمه نموده و آب جوش

ص: 108

روی آن بخورند.

پیاز را با غذا میل کنند. انتهى ملخصا.

برسام

یعنی سینه درد، ورم سینه ، سینه پهلو

در بحار ج 62 ص 220 از امام صادق علیه السلام روایت کند که هر کس تب کند و به وزن دو درهم یا سه درهم بذر قطونا ( اسپرزه) بیاشامد در آن شب ایمن از برسام است.

و در شرح نفیسی گوید: علامت آن این است که در بعضی اوقات وسواس زیاد شود و در بعضی اوقات آرام گردد و پشت او زخم شود و تب شدید گیرد.

و علاجش رگ زدن با سلیق است و آن شاه رگ بازو است و نیشتر زدن دو ساق پا است و حجامت کردن آن است.

و بابونه و بنفشه و تخم خطمی و آرد باقلا را با آب گرم خمیر کرده بر روی آن زخم بمالند.

و به واسطه نیلوفر و بنفشه و تخم خطمی و عناب و ترنجبین که همه را پخته میل کنند شکم را روان کنند.

برص

یعنی سفیدی که بر بدن ظاهر شود.

در نسخه عطار ص 60 گوید: برص تخته های سفید است که بر روی پوست صورت و گردن و گاهی دستها و اگر جلوگیری نشود تمام بدن را

ص: 109

فرا می گیرید.

در شرح نفیسی ص 297 گوید: برص سفیدی است که ظاهر می شود در بدن و چه بسا باشد که تمام بدن سفید شود و سبب آن سوء مزاج عضو و غلبه بلغم است بر خون و علاجش خارج کردن بلغم است از بدن.

و در نسخه عطار علاج آن است که روزی دو مرتبه در آب سرد فرو رفته یا دوش سرد را بر روی آن باز نمودن .

گل خطمی را در آب بخیسانند و با جوش شیرین خمیر نموده به موضع سفیدی بمالند و علت اصلی برص کندی و تنبلی کلیه و کبد است.

در بحار ج 62 ص 211 حدیث 2 از امام صادق علیه السلام روایت کند که جماعتی از بنی اسرائیل مبتلا بر برص و سفیدی شدند پس به موسی علیه السلام وحی شد که امرکن ایشان را که گوشت گاو را با چغندر بخورند.

و در حدیث سوم فرمود: مرق چغندر با گوشت گاه سفیدی را می برد.

و در حدیث 5 از امام هفتم علیه السلام روایت کند که فرمود: هر کس مرق با گوشت گاو بخورد خداوند برص و جذام را از او دور سازد.

برنج

در مخزن گوید: در طبع آن اختلاف است ، بعضی گرم و بعضی سرد و بعضی مرکب القوی دانسته اند و این اقوی و قریب به صواب است.

مولد خلط صالح و خوابهای نیکو و رافع تشنگی و مولد منی و مصلح حال بدن و نیکو کننده رنگ رخسار و خوردن با شیر و شکر کثیر الغذاء و مبهی و مسمن بدن است ... الخ ملخصا.

ص: 110

در کافی ج 6 ص 341 امام صادق علیه السلام فرمود: از طرف شما چیزی برای ما نمی آید که بهتر باشد از برنج و بنفشه به من مرض سختی رسید پس إلهام شدم که برنج بخورم پس فرمان دادم که آن را بشویند و خشك کنند پس برشته کنند و آرد کنند پس مقداری از آن را کف لمه کردم و مقداری از آن را طبخ نمودند خوردم خداوند آن درد را از من برطرف ساخت.

و در کافی ج 6 ص 341 در ذیل حدیث 2 حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: خوب طعامی است برنج روده ها را توسعه می دهد و بواسیر را قطع می کند و ما آرزوی اهل عراق را می بریم به واسطه خوردن ایشان برنج و آب سرد را ( در حدیث دارد بِأَكْلِهِمُ الْأَرُزَّ وَ الْبُسْرَ) و بسر همان آب سرد است چون اگر (سر) بخوانیم یعنی رطب در مدینه رطب دارند احتیاج به عراق ندارند.

در کافی ج 6 ص 341 از امام صادق علیه السلام روایت شده که مردی آمد خدمت حضرت و عرض کرد دخترم اسهال دارد و بدنش آب شده، حضرت فرمود: چه مانع شده ترا از برنج با پیه ، چهار و یا پنج تکه سنگ بردار و در آتش بینداز و برنج را بپز و پیه قلوه تازه را بگیر و با آن سنگهای داغ در کاسه بگذار و حرکت بده تا آن پیه ها آب شود و روی آن برنج پخته بریز و بده به آن دختر میل کند.

و در حدیث دیگر امام صادق علیه السلام فرمود: خوب طعامی است برنج ما برای بیماران خودمان ذخیره می کنیم.

و در حدیث دیگر فرمود : خوب طعامی است برنج ما بیماران خود را به آن مداوا می کنیم .

ص: 111

در کافی ج 6 ص 342 خالد بن نجیح گوید: خدمت امام صادق علیه السلام از شکم درد شکایت کردم ، حضرت به من فرمود: برنج را بگیر و بشوی بعد از آن در سایه خشك كن پس بكوب و در هر صبح یك كف دست از آن میل کن.

و در روایت اسحاق جریری این جمله را زیاد کرده که کمی بریان کن و وزن یك اوقیه (17 مثقال ) آن را بیاشام.

در حدیث دیگر حمران گوید: امام صادق علیه السلام را شکم درد عارض شده بود پس امر فرمود برنج را پختند و با سماق میل فرمود مرض برطرف شد.

در بحار ج 66 ص 260 از امام رضا علیه السلام از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت کند که سید طعام دنیا و آخرت گوشت و برنج است.

در حدیث دیگر امام صادق علیه السلام فرمود: دو سال یا بیشتر مریض شدم خداوند در دلم انداخت برنج را پس دستور دادم آن را شستند و خشك نمودند کمی در آتش گرم کردند و آردش نمودند بعضی از آن را کف لمه و بعضی را خوردم.

در بحار ج 6 ص 261 مفضل بن عمر گوید: صبح وارد بر امام صادق علیه السلام شدم و او سر سفره بود فرمود: ای مفضل بیا صبحانه بخور، عرض کردم ای آقای من صبحانه خورده ام ، فرمود: خوشا بر تو این برنج است، عرض کردم : ای آقای من به تحقیق بجا آورده ام ، فرمود: بیا تا حدیثی برایت نقل کنم، پس نزدیك رفته نشستم ، پس فرمود: حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود: اول حبه ای که اقرار به یگانگی خدا ونبوت من و وصی بودن برادرم علی و برای امت

ص: 112

خداپرست من به بهشت نمود هر آینه برنج بود.

سپس فرمود: زیادتر بخور تا علمت را زیاد کنم ، پس خوردن را زیاد کردم، سپس فرمود: حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش از نبی اکرم صلی الله علیه و آله که فرمود: هر چیزی که از زمین روئیده شود در آن هم شفا است و هم درد، مگر برنج که در آن شفاء است و دردی ندارد.

سپس فرمود: زیاد بخور تا علمت را زیاد کنم، پس خوردن را زیاد کردم.

پس فرمود: حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش از نبی اکرم صلی الله علیه و آله که فرمود: اگر برنج مردی بود هر آینه حلیم و بردبار بود، سپس فرمود: خوردن را زیاد کن تا علمت را زیاد کنم.

پس خوردن را زیاد کردم، پس فرمود: حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش از نبی اکرم صلی الله علیه و آله که برنج گرسنه را سیر می کند و سیر را به اشتها می آورد... الخ.

در بحار ج 66 ص 262 از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود: خوب دوائیست برنج سرد است ، صحیح است و سالم است از هر دردی.

بذر قطونا

در بحار ج 62 ص 220 از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود: هر کس تب کند و به وزن دو درهم یا سه درهم بذر قطونا بیاشامد ایمن از

ص: 113

برسام(1)می شود در آن شب.

در مخزن گوید: بذر قطونا را به فارسی ( اسفیوس - اسقیوس ) و به اصفهانی ( اسپرزه ) نامند.

و سه قسم دارد: یك قسم سفید و آن بهترین اقسام است و این قسم سرد و تر می باشد و آشامیدن آن مسکن تشنگی و حرارت و با قوت محلله و ملین طبع و جهت تبهای تند و غلیان خون و خشونت سینه و حلق و زبان و سر و علل صفراوی و سینه پهلو و اصلاح اخلاط سوخته و مغص و قرحه امعاء و ذحیر و دفع یبوست امعاء که حادث از صفرا و شرب ادویه حاره باشد مفید است ... الخ ملخصا .

بلیلج

بلیله هم می گویند، ثمر درختی است هندی مثل هلیلج است.

در بحار ج 62 ص 239 از ابن سینا نقل کند که بلیلج از حیث طعم (طبع ) نزدیك به املج است و مغزش شیرین است و در درجه اول سرد است و در درجه دوم خشك است و چیزی در دباغی کردن معده بهتر از آن نیست .

بنفشه

در کافی ج 6 ص 521 از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود: بنفشه سید روغنهای شما است.

ص: 114


1- برسام : سینه درد و ورم سینه و سینه پهلو را گویند

در حدیث دیگر صالح بن عقبه از پدرش روایت کند که گفت: قاطری را برای حضرت امام صادق علیه السلام هدیه فرستادم ، آن کسی که با او فرستاده بودم به مرض صرع گرفتار شد و زمین خورده سرش شکست پس داخل مدینه شدیم و به امام صادق علیه السلام خبر دادیم فرمود: آیا بنفشه به بینی او نچکاندید ؟ پس بنفشه به بینی او چکانیدند خوب شد.

سپس امام علیه السلام فرمود: ای عقبه بنفشه در تابستان سرد است و در زمستان گرم، و برای شیعیانمان ملین و نرم است و برای دشمنانمان خشك است ، اگر مردم می دانستند چه فوائدی در بنفشه موجود است هرآینه هر وقیه آن مقابل یك دینار ارزش پیدا می کرد.

در حدیث دیگر امام صادق علیه السلام فرمود : چیزی از طرف شما به ما نمی رسد که بهتر باشد از بنفشه.

در حدیث دیگر فرمود: مثل بنفشه در بین روغنها مثل ما است بین مردم .

و در حدیث دیگر فرمود : فضیلت بنفشه بر سائر روغنها مثل فضیلت اسلام است بر سایر ادیان ، خوب روغنی است بنفشه ، مرض را از سر و چشمان می برد، پس به بنفشه روغن بخود بمالید.

ایضا در کافی ج 6 ص 521 از عبدالرحمن بن کثیر روایت کند که گفت: نزد امام صادق علیه السلام بودم که مهزم وارد شد، حضرت به من فرمود: کنیز را خبر کن تا برای ما روغن و سرمه بیاورد، کنیزك را خبر دادم شیشه ای از بنفشه آورد، و آن روز روز بسیار سردی بود، پس مهزم مقداری از آن در کف دستش ریخت و عرض کرد: قربانت گردم بنفشه و این روز بسیار سرد ، حضرت فرمود: چه عیب دارد ای مهزم ؟ عرض

ص: 115

کرد طبیبان ما در کوفه گمان می کنند بنفشه سرد است، حضرت فرمود: سرد است در تابستان و ملین و نرم و گرم است در زمستان .

در بحار ج 62 ص 221 از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود: چهار چیز طبع و شکم را تعدیل کند، انار سورانی ، خرمای پخته ، بنفشه و کاسنی.

و در کافی ج 6 ص 522 امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود : بشکنید حرارت تب را به بنفشه و آب سرد چون حرارت تب از فوران جهنم است.

و در حدیث دیگر فرمود - یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام -: بنفشه را در بینی بکشید چون رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر مردم می دانستند چه فوائدی در بنفشه هست هرآینه جرعه جرعه می آشامیدند.

در حدیث دیگر امام صادق علیه السلام فرمود: مثل بنفشه در روغنها مثل شیعیان ماست در بین مردم

در حدیث دیگر علی بن اسباط گوید: ابروها را به روغن بنفشه چرب کردن درد سر را می برد.

در حدیث دیگر امام صادق علیه السلام فرمود:روغن بنفشه ثقل و سنگینی دماغ را می برد.

در بحار ج 62 ص 221 از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند که فرمود: فضیلت ما اهل بیت بر سائر مردم مثل فضل روغن بنفشه است بر سائر روغنها.

در کافی ج 6 ص 522 از امام صادق علیه السلام روایت شده که یادی از روغن بنفشه شد حضرت مدحش کرد، سپس فرمود: روغن خیری - یعنی شب بو - لطیف است.

ص: 116

در حدیث دیگر حسن بن جهم گوید: دیدم حضرت امام رضا علیه السلام را به روغن شب بو خود را روغن می مالید به من هم فرمود: روغن بمال ، عرض کردم چرا از بنفشه روی گرداندید و حال آنکه آن همه روایات از امام صادق علیه السلام در فضیلتش رسیده ؟ فرمود: از بویش کراهت دارم ، عرض کردم : من هم از بوی آن کراهت دارم ولی کراهت هم دارم که این را بگویم ، به جهت آنچه از امام صادق علیه السلام در فضیلتش رسیده ، فرمود: عیب ندارد.

مرحوم مجلسی فرموده : یعنی کراهت بو مانع فضل آن نمی شود.

و در مخزن گوید: مسهل صفرا برفق است و مسکن عطش وحدت خون و جهت تبهای حاره و جهت حرقة مثانه و بول و احتباس آن و درد کرده نافع است و بوئیدن تازه آن خواب آور است و چون پنبه را با روغن بنفشه آلوده کرده بر مقعد ضماد کنند در خواب آوردن عدیل ندارد ... الخ ملخصا.

بواسیر

در بحار ج 62، ص 196 از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود: خوب طعامی است برنج روده ها را گشاد می کند و بواسیر را قطع می کند وما غبطه اهل عراق را می خوریم به واسطه برنج و آب سردی که می خورند چون هر دوی آنها روده ها را گشاد و بواسیر را قطع می کند.

در حدیث دیگر فرمود: تره بواسیر را قطع می کند.

و در ص 197 روایت کند که مردی امام رضا علیه السلام را دید در بستان تره می خورد، عرض کرد اینها کود دارد، حضرت فرمود: چیزی از آن به

ص: 117

تره نرسیده و آن برای بواسیر مفید است.

در بحار ج 62ص 197 صیقل گوید: وارد شدم بر امام صادق علیه السلام و مردی که بواسیر شدیدی داشت سؤال کرد از دوائی که توصیف کردند آن را و آن دواء عبارت است از یك ظرف کوچک از خمر و لذت آن را نخواسته بلکه برای دواء خواسته ، حضرت فرمود: خیر یك جرعه هم نمی شود، عرض کردم: برای چه؟ فرمود: چون حرام است و خدای عزوجل در حرام نه دوائی قرار داده و نه شفائی، تره سفید در بعض نسخ تره نبطی را بگیرد و سر تره که سفید شده قطع کند و آن را نشورد بلکه قطعه قطعه یعنی ریز ریز کرده و کوهان شتر را آب کرده بریزد روی آن تره ها و آن را بپزد و چون پخته شد ده دانه گردو را مغزش را کوبیده و با ده درهم پنیر شور بر آن بریزد و صبح ناشتا با نان میل کند تا سه روز یا هفت روز و طعام دیگری نخورد و بعد از آن ابهل(1) را که کمی پخته است با نان و مغز گردو میل کند، و توکل بر خدا کند و نیم و قسیه روغن کنجد ناشتا میل کند و یك وقیه کندر نر را بکوبد و کف لمه کند و بعد از آن نیم وقیه دیگر روغن کنجد تا سه روز میل کند و غذا را تا بعد از ظهر به تأخیر بیندازد به اذن خداوند خوب خواهد شد.

در بحار ج 62 ص 199 ح 5 امام باقر علیه السلام به اسحاق جریری فرمود: می بینم رنگت متغیر است آیا مرض بواسیر داری؟ عرض کرد: بلی ای پسر رسول خدا و از خداوند خواهانم که از مزد و اجر محرومم نکند.

حضرت فرمود: می خواهی دوائی را برایت توصیف کنم؟ عرض

ص: 118


1- أیهل : قسمی از سرو کوهی است طبع آن گرم و خشك است . (مخزن).

کردم: ای پسر رسول خدا به بیش از هزار دوا معالجه کرده ام مفید واقع نشده و بواسیر من خونی است.

حضرت فرمود: خوش به حالت ای جریری من طبیب اطباء و سرکردہ علماء و رئیس حكماء و معدن فقهاء وسید اولاد انبیاء هستم روی زمین.

عرض کردم: همینطور است ای آقای من .

فرمود : بواسیر تو ماده است خونریزی دارد؟ عرض کردم راست میگوئی ای پسر پیغمبر .

فرمود: بر تو باد به موم و روغن زنبق (1) و لبنی عسل (2)و سماق و سرو کتان(3) آنها را جمع کن در ظرفی و بگذار روی آتش و چون مخلوط شد (و مثل مرهم شد) به مقدار یك نخود آن را بمال به مقعد به اذن خداوند خوب می شود.

جریری گوید: به خدا قسم یك بار بیشتر این کار را انجام ندادم که خوب شد دیگر نه خونی آمد و نه دردی را احساس کردم

جریری گوید: سال دیگر خدمت حضرت رسیدم به من فرمود: ای ابا اسحاق بحمد الله خوب شدی عرض کردم: فدایت شوم بلی، حضرت فرمود : بواسیر شعیب بن اسحاق مثل بواسیر تو نبود مال او بواسیر نر بود به او بگو بلاذر ( بلادر) را بگیرد و سه قسمت کند و گودالی را حفر کند و آجری را سوراخ کند و بلاذر را در آتش افکند و آجر را روی آن گذارد

ص: 119


1- روغن زنبق یعنی روغن یاسمین (م).
2- لبنى عسل : صمغ یا شیره درختی است خوشبو و زرد رنگ ( بحار )
3- سرو کتان : در کتب طب و لغت دیده نشده شاید مراد بزر کتان باشد ( بحار ).

و خود روی آجر بنشیند و سوراخ آجر را مقابل مقعد خود قرار دهد و چون بخار بلند شد و حرارت آن به مقعد رسید بشمارد آنچه را می یابد چه بسا پنج یا هفت ثالیل ( زگیل ) باشد پس اگر آب شد و آمد که هو المطلوب والا آن ثلث دوم را که از بلاذ مانده بود بگذارد روی مقعد که آن را ریشه کن کند، پس از آن همان مرهمی که به شما دستور دادم از موم و روغن زنبق و لبنی عسل و سرو کتان بمالد به مقعدش که خوب خواهد شد و احتیاج به دو مرتبه نداشته باشد.

جریری گوید: وقتی برگشتم آن دستور العمل را به ابی اسحاق خبر دادم او هم عمل کرد و به اذن خداوند خوب شد و چون سال دیگر حج کردم حضرت فرمود: شعیب چه شد؟ عرض کردم به خدائی که شما را بر بشر اختیار کرد و حجت قرار داد در زمین یك مرتبه بیشتر نمالید که خوب شد.

در بحار ج 62 ص 201 ح 6 معمر بن خلاد گوید: حضرت امام رضا علیه السلام غالبا مرا امر می فرمود که این دوا را بگیرم و می فرمود در آن منافع زیادی هست و در بادها و بواسیر امتحان کرده ام خلافی ندارد

صورت دوا این است:

فرمود: هلیلج سیاه و بلیلج و املج را اجزاء مساوی بگیر ونرم بکوب و از حریر در بیاور یعنی در حریر غربال كن سپس لوز ازرق که نزد اهل عراق مقل ازرق گویند بگیر و سی شب در آب تره بخیسان که آب بشود آن وقت آن سه جزء دوا را در آن بریز و خوب خمیر کن تا مخلوط شوند، پس از آن دست خود را با روغن بنفشه یا روغن شبو یا روغن کنجد چرب کن و آن را مثل عدس حب بساز و در سایه خشک کن پس

ص: 120

اگر تابستان است یك مثقال و اگر زمستان است دو مثقال را بخور و از ماهی و سرکه و سبزیجات پرهیز کن که آن مجرب است.

در بحار ج 62 ص 202 از کافی ج 5 ص 550 از عمر بن یزید روایت کند که گفت: من نزد امام صادق علیه السلام بودم که مردی نزد او بود و عرض کرد فدایت شوم من بچه ها را دوست می دارم، حضرت فرمود: برای چه؟ گفت : روی دوشم سوار میکنم ، حضرت دست به پیشانی گذاشته و روی خود را از او برگردانید، پس آن مرد به گریه درآمد، حضرت نگاهی به او کرد و رحمش آمد و فرمود: وقتی به بلاد خود برگشتی شتر چاقی را بخر و دست و پایش را محکم ببند و شمشیر گرفته به کوهان آن بزن بطوریکه پوستش کنده شود و تا گرم است روی آن بنشین ، آن مرد گوید: همین عمل انجام دادم مثل وزع یا کوچکتر از آن از من ساقط شد و دردم ساکن شد.

و در مکارم الاخلاق از امام صادق علیه السلام روایت کند که مردی به حضرت از بواسیر شکایت نمود، حضرت فرمود: سوره یاسین را با عسل بنویس و بیاشام.

و در قانون ابن سینا گوید: خونی که از بواسیر جاریست امان از چند مرض است من جمله آكله و جنون و مالیخولیا و سرطان و جرب و خوره و سینه پهلو و درد شش و سرسام است و چون آن خون معتاد که می آمد حبس شود ترس یکی از آن امراض می رود . انتهى ملخصا.

در نسخه عطار فرماید: بواسیر اقسام مختلف دارد:

یك قسم بواسیر بادی است و علاج آن انجیر خشك را خیس نموده صبح ها ناشتا بقدر 75 گرم آن را میل نمایند ، نسخ دیگری هم دارد به آن

ص: 121

کتاب رجوع شود.

و یك قسم بواسیر خونی و یا چرکی است که علت تولید آن از خون کثیف است اگر خواستید در صدد معالجه آن برآئید باید اول بدن را از کثاقات پاك نمود به واسطه خوردن آبغوره و گل قند و سناء و گل سرخ و نسخه های زیادی برای آن ذکر کرده اند آسانتر از همه آن است که شبها در موقع خواب کوهان شتر را شیاف و قدری هم به چهار بند و مهره کمر بمالند.

و یك قسم بواسیر دکمه ای است، در این قسم بواسیر باید مزاج همیشه لینت دار و نرم باشد که در موقع دست به آب ناراحت نکند و با خوردن روغن زیتون معده را نرم نگهدارد، شبها در موقع خواب 3 مثقال هلیله سیاه خوردن همیشه معده را نرم نگه می دارد و نور چشم را زیاد می کند.

وعمل و جراحی نمودن از هر دارو و درمان بهتر است . انتهى ملخصا.

بول

در کافی ج 7 ص 338 از امام هفتم عله السلام نقل کند که فرمود: بول شتر بهتر از شیر آن است ولی خداوند عزوجل قرار داده شفا را در شیر آن.

در نسخه عطار ص 301 فرموده : در اغلب پیران و مسن این عوارض بوجود خواهد آمد که زیاد بول می کنند و سلسل البول می گیرند و از این ناراحت هستند.

در نسخه ای که برای ایشان تجویز شده این است که زعفران و فلفل

ص: 122

سفید و فلفل سیاه و فلفل قرمز و پونه و نعناع و مرزه از هر کدام به مقدار مساوی نرم بسایند و در عسل خمیر نموده حب نمایند روزی سه حب میل کنند.

نسخه دیگر : تخم هویج و تخم شوید و تخم شنبلیله و بادیان و زنیان و زیره سبز از هر کدام به مقدار مساوی دم نموده و از آب آن تا سه روز روزی سه استکان صبح و ظهر و عصر میل کنند.

برای خونریزی بعد از بول انار بسیار برای این مرض نافع است مخصوصا پرده های بین دیواره های داخلی انار، آب انار ، آش انار، هسته انار به تمام اقسامش بسیار خوب و مفید است (نسخه عطار ص 303)

در نسخه عطار ص 302 فرموده: برای زیاد شدن بول دم گیلاس با کاکل ذرت جوشانیده از هر کدام یك مثقال و همه روز صبح و عصر از جوشانده آن یك استكان میل نمایند بول زیاد می شود.

کاهو را با آب لیمو بدون شکر میل نمایند بول زیاد خواهد شد.

شخصی که شاش بند شده و بول خارج نمی شود کبابه چینی ( عطارها دارند) یك مثقال بجوشاند دو سه استکان آب آنرا میل کند.

تخم شنبلیله را روزی دو مثقال بجوشانند صاف نموده میل نمایند بسیار مفید است در مرض اوره و مرض قند هم نافع است.

ایستاده بول نمودن برای بدن بسیار مضر است و انسان را زود پیر و ناتوان می سازد ( نسخه عطار ص 311).

ص: 123

بوم

در بحار ج 64 ص 329 از حسین بن ابی غندر از امام صادق علیه السلام روایت کند که گفت: شنیدم آن حضرت می فرمود: بوم را آیا کسی از شماها در روز دیده است ؟ گفته شد در روز آن را کسی ندیده فقط شبها دیده می شود ، حضرت فرمود: آن همیشه در آبادیها زندگی می کرد ولی چون حسین علیه السلام را شهید کردند قسم خورد که دیگر در آبادیها زندگی نکند مگر در خرابه ها

و همیشه روزها روزه می گیرد و با حزن بسر می برد تا شب شود و چون شب شد تا صبح برای امام حسین علیه السلام نوحه گری می کند.

و در روایت حضرت امام رضا علیه السلام دارد که: بوم گفت بد امتی هستید شما پسر پیغمبر خود را کشتید و من بر جان خود ایمن نیستم.

در مخزن گوید: بوم را به عربی جغدگویند و یکی از خواص آن اینست که اگر خونش را مثل سرمه به چشم بکشند جهت شبکوری نافع است.

بیضه

اگر در اثر گریه بیضه طفل باد کرد مقدار کمی جوهر سرب را در آب گرم ریخته بیضه بچه را در آن بگذارند و آرام آرام مالش دهند (نسخه عطار ص 278).

ص: 124

بینی

ریزش آب از بینی طرز معالجه اش آن است که روزی پنج یا هفت مرتبه روغن بنفشه بادام در بینی بچکانند و از استعمال عطریات و بو کردن آن بکلی اجتناب کنند و از رفتن در گلستان و بوی خوش بخود مالیدن و ریاحین بو کردن باید حذر نمود و مایعات گرم مثل شیر چای آب جوش میل نمایند (نسخه عطار ص 122).

بهق

از شرح نفیسی ظاهر می شود که به دو قسم است یك قسم آن سفیدی نازك است بر بدن ظاهر می شود مثل برص و سبب آن مثل سبب برص است وقتیکه ضعیف باشد.

و علاجش در بحار ج 62 ص 211 حدیث 4 دارد که شخصی به امام صادق علیه السلام شکایت از بهق کرد، حضرت فرمود: داخل حمام شو و حنا را با نوره مخلوط کن و به خود بمال که بعدا چیزی از آن در خود نخواهی دید، آن شخص می گوید یك مرتبه بیشتر این عمل را انجام ندادم که خداوند مرا عافیت داد.

قسم دیگر بهق اسود است که جلد انسان به سیاهی میل پیدا می کند که وقتی مالش دهی پوستهای ریز از آن جدا می شود و پوست جلد سرخ می شود و اکثرا در جوانها پیدا می شود، و علاجش رگ زدن است و شکم را بکار انداختن به واسطه مسهل و حمام زیاد رفتن تا بدن مرطوبی شود و غذاهائی را بخورد که خون تازه ایجاد می کند مثل انگور و خربق سیاه و سرکه و تخم تره شاهی به خود بمالد .

ص: 125

پستان

در نسخه عطار ص 256 فرموده : اگر سر پستان قارچ دار و یا سفیدك و زخم شد قدری با محلول اسید بوریك بشویند و بعد مقداری پیه بز را مانند قیف تو گود نموده در سر پستان بگذارند چند روزی این عمل تکرار گردد تا خوب شود.

و در صفحه 278 فرموده : اگر شیر در پستان جمع شده و در اثر ندوشیدن سر پستان کوله کرده عدس را با کلم پیچ بپزند و مرهم نموده بر روی پستان بگذارند نرم می شود.

یا عدس را در سرکه بپزند و بکوبند و بر سر پستان که شقاق شده و ترك خورده ببندند.

پاگل خطمی سفید را بجوشانند و صاف نموده پستان را در آب آن کاملا شستشو دهند نافع است.

مؤلف گوید: آنچه تجربه شده آن است سر پستان که زخم شد پماد (سنیالار - إن ) بمالند فوری خوب می شود.

پشه زدگی مالایا

در نسخه عطار ص 356 فرموده: یك قسم دیگر از پشه ها ، پشهمالاریا است که اغلب در باتلاقها و مردارها یافت می شود.

در ابتدای گزیدن که میکروب آن با سلولهای بدن مخلوط و با خون مشغول جنگ و پیشروی بشوند شخص بدون اطلاع احساس سرما و بدنش مور مور می شود و مختصری که گذشت خمیازه های پی در پی

ص: 126

می کشد و ماهیچه های پا درد می گردد.

و طرز مداوا کردن آن است که خرخاسك چهار مثقال و شاه تره دو مثقال و پوست درخت بید دو مثقال بجوشانند صبح ناشتا سه استکان و قبل از ناهار دو استکان و قبل از شام دو استکان میل نمایند.

نسخه دیگر : کاسنی تازه را تا دوازده روز بکوبند صبح ناشتا آب آن را در حدود 250 گرم میل نمایند.

نسخه دیگر: شاه تره تازه سه کیلو ، کاسنی تازه سه کیلو بکوبند و فشار داده آب آن را شب در مقابل نسیم بگذارند آب آن را سه روز صبح ناشتا میل نمایند تب مالاریا بکلی قطع و از بین خواهد رفت.

غذای شخص مالاریائی نوعا باید جگر سیاهی گوسفند و ماهیچه گوسفند باشد و پسته خام نیز مفید و بسیار نافع است.

پیشانی

در نسخه عطار ص 32 فرموده : گاهی ممکن است پیشانی در اثر سرمای شدید چرك كند و درد بگیرد باید اول به وسیله بخور آب جوش آنرا گرم نگهداشت و پارچه ای را گرم نموده به پیشانی ببندند که کاملا گرم و نرم شده گردش خون به آسانی عبور نماید و چركها التیام پیدا کرده سوراخهای پیشانی برای تنفس آزاد شود و قدری اکلیل کوبیده نرم بسایند و با قهوه مخلوط نموده خیس کرده به پیشانی ببندند.

و محمد بن زکریا در برء الساعة فرموده: اگر درد سر در پیش سر باشد و بالای ابرو آن از زیادی خون است چند دانه عناب بخورد یا قدری گشنیز خشك بخورد همان آن ساکن می شود.

مؤلف گوید: عناب را حقیر تجربه کرده ام درست در آمده .

ص: 127

تب

تب علتی است که در تمام بدن عارض می شود و اقسام بی شماری دارد در شرح نفیسی تا 330 قسم تبهای مرکبه را شماره کرده و در بعض کتب تا هزار و سیصد قسم شمرده است و کتب طبیه پنج قسم است: مفردات و مرکبات و کلیات و معالجات و حمیات.

مفردات فرد فرد ادویه و اغذیه را شماره کرده .

و مرکبات که قرابادین هم می گویند کیفیت ترکیب بعض دواها را با بعض دیگر بیان نموده .

و کلیات دستورات کلی را می دهد مثلا چه کنم تا دندان درد نگیرم چه کنم تا چشم درد نگیرم و هكذا.

و معالجات از فرق سر تا سر ناخن پاها را بیان می کند.

و تب چون داخل هیچ یك از این چهار قسم نیست کتاب جداگانه ای تشکیل داده خلاصه طب قدیم دریائی است بی پایان هیچ کس نتواند ادعای آن را کند جز قلیلی از اوحدی مردم.

و اگر کسی در این زمان بیمار شود احدی نیست که به داد او برسد مگر کسی چنگ زند به دامان ائمه هدی صلوات الله علیهم

امیرالمؤمنین علیه السلام به پسرش امام حسن علیه السلام می فرماید : می خواهی چیزی یاد تو بدهم که از طب بی نیاز شوی ، تا گرسنه نشوی سر طعام ننشین و خوب غذا را بجو و در وقت خواب دست به آب برو.

بلی اگر کسی این دستور العمل را بجای بیاورد مریض نشود.

در بحار ج 62 ص 93 حدیث 1 امام صادق علیه السلام فرمود: سیب بخور که

ص: 128

حرارت بدن را خاموش می کند و درون را خنك می کند و تب را می برد.

در حدیث دیگر فرمود: ما اهل بیت مداوا نمی کنیم تب را مگر به آب سرد که بخودمان بریزیم و سیب را بخوریم.

در حدیث دیگر فرمود: به تب داران خود سیب بخورانید که چیزی نافع تر از سیب نیست.

ما در حدیث دیگر فرمود: اگر مردم می دانستند چه فوائدی در سیب هست مداوا نمی کردند مریضهای خود را مگر به آن.

در حدیث دیگر درست (که اسم راوی حدیث است ) می گوید مرا مفضل بن عمر نزد امام صادق علیه السلام فرستاد منهم در روز بسیار گرم وارد بر او شدم دیدم طبقی نزد آن حضرت گذاشته سیب سبز در آن موجود است بدون درنگ عرض کردم آیا این سیب را می خورید و حال آنکه مردم آن را دوست ندارند، فرمود: دیشب تب کردم فرستادم این سیب را آوردند، چون این سیب تب را قطع می کند و گرمی را ساکن می کند ، پس برگشتم دیدم اهلم تب کرده اند همان قسم سیب را به ایشان خورانیدم تب ایشان قطع شد.

در بحار ج 62 ص 95 حدیث هشت امام صادق علیه السلام فرمود: تب از بوی جهنم است پس به آب سرد خاموش کنید.

و در ص 96 حدیث 9 امام باقر علیه السلام هر وقت تب میکرد دو پارچه راتر می کرد و یکی را بر روی خود می کشید وقتی آن خشك می شد دیگر را به خود می گرفت.

در حدیث دیگر امام صادق علیه السلام می فرمود: ما نیافتیم برای تب مثل آب سرد و دعا.

ص: 129

در حدیث 10 امام صادق علیه السلام فرمود : جد ما اختیار نمی کرد برای تب مگر ده درهم شکر را با آب سرد ناشتا میل کردن. این

در حدیث 11 فرمود: پیغمبر صلی الله علیه و آله امیر المؤمنین علیه السلام را در حال تب امر فرمود بخوردن سنجد.

در حدیث 13 امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: حرارت تب را به بنفشه و آب سرد بشکنید.

در حدیث دیگر فرمود: در تابستان به تبداران خود آب سرد بپاشید که این عمل تب را خاموش می کند .

و در حدیث دیگر فرمود: یادآوری ما اهل بیت شفاء تب و بیماریها و وسواس است.

و در بحار ص 98 حدیث 14 از حضرت رضا علیه السلام از علی بن الحسین علیهما السلام روایت کند که فرمود: سه مرتبه شکم تب دار را با قاویت و عسل تر کنید یعنی به تب دار بخورانید و از طرفی به ظرف دیگر بریزید و به تب دار بخورانید که این عمل تب گرم را می برد و این عمل بوحی درست شده .

و در حدیث 15 امام صادق علیه السلام به بشیر نبال فرمود: به چه چیز بیماران خود را مداوا می کنید ؟ عرض کرد به این دواهای تلخ ، فرمود: این کار نکنید بلکه هر وقت یکی از شماها بیمار شد شکر سفید را بگیرید و بکوبید و آب سرد بر آن بریزید و به او بخورانید برای آنکه هر کس در دواهای تلخ شفا قرار داده قادر است که در شیرینیها قرار دهد.

در حدیث 16 امام صادق علیه السلام فرمود : کباب تب را می برد.

در حدیث 18 امام صادق علیه السلام فرمود : پیاز تب را می برد .

ص: 130

در بحار ج 62 ص 99 حدیث 19 امام صادق علیه السلام فرمود: تب در اولاد انبیاء دو مقابل است، مرحوم مجلسی فرموده یعنی تب در ایشان شدیدتر است از غیر ایشان .

در حدیث 20 از امام باقر علیه السلام است که خارج کردن تب از بدن به سه چیز است یکی قی نمودن و دیگری عرق کردن و سومی شکم را به کار انداختن

در بحار ج 62 ص 100 حدیث 22 از ابراهیم جعفی روایت کند که گفت: داخل بر امام صادق علیه السلام شدم فرمود: چه شده تو را که با رنگ پریده می بینم ؟ عرض کردم: تب ربع(1)دارم، فرمود: کجائی و چرا غافلی از دواء مبارك پاكیزه، شکر را بکوب و با آب سرد مخلوط کن و ناشتا بیاشام هر وقت حاجت به آب پیدا کردی. گفت: همین عمل را انجام دادم دیگر مبتلا به تب نشدم.

نظیر همین حدیث را در روضه کافی حدیث 384 نقل کرده و فرمود: چه مانع شده تو را از مبارك، شکر را خوب نرم کن و با آب مخلوط کن و خوب حرکت بده و در صبح ناشتا و وقت شام بیاشام.

و در حدیث 23 از امام ابی الحسن علیه السلام ( الامام الهادی) سؤال شد از تب غب (که سه یك باشد) حضرت فرمود: عسل را با سیاه دانه مخلوط کن و سه لقمه بخور این تب را از ریشه می کند و هر دوی اینها مبارك هستند.

راجع به عسل خداوند فرموده: «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ

ص: 131


1- تب ربع یعنی چهار روز یك مرتبه تب می کند ( شرح نفیسی)

فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ»یعنی از شکم زنبور عسل آشامیدن با رنگهای مختلف خارج می شود که در آن برای مردم شفا است.

و راجع به سیاه دانه پیغمبر صلی الله علیه و اله فرموده: «فی الْحَبَّةِ السَّوْدَاءِ شِفَاءُ مِنْ كُلِّ دَاءِ الَّا السَّامَ»یعنی در سیاه دانه شفاء هر دردی است مگر مرگ ».

و در حدیث 24 ایضا از امام هادی علیه السلام است که فرمود: بهترین چیزها برای تب سه یك آن است که در روز نوبت آن فالوده که با عسل درست شده باشد میل کنید ولی زعفرانش را زیاد کند و آن روز چیز دیگر نخورد.

در بحار ج 62 ص 101 حدیث 27 از امام صادق علیه السلام سؤال شد از بیماری که اشتهای سیب دارد و حال آنکه نهیش کرده اند از خوردن آن، حضرت فرمود: به تب داران خود سیب بخورانید که چیزی بهتر از آن نیست.

و در بحار ج 62 ص 103 حدیث 32 از امام صادق علیه السلام روایت کند که تب به واسطه یکی از سه چیز از بدن خارج می شود یکی در عرق کردن و دیگری از روان کردن شکم و سومی از قی نمودن.

و در حدیث 34 از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود: تب از جوشش جهنم است پس خاموش کنید آن را به آب و هر وقت تب میکرد آب طلب می کرد و دست خود را داخل آب می کرد. .

و در ص 104 از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کند که حضرت امام حسن علیه السلام بیمار شد و شدت کرد پس فاطمه علیها السلام برداشته نزد پیغمبرصلی الله علیه و آله برد و عرض کرد ای پدر دعا کن خداوند پسرت را شفا دهد، پس حضرت بالای سر امام حسن علیه السلام نشست و فرمود ای دختر من خدا او را به تو

ص: 132

عنایت فرموده و او قادر است بر شفای او ، پس جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا محمد خدای عزوجل سوره ای را برای تو نازل نکرد از قرآن مگر آنکه (لفظ) فاء در آن می باشد و هر فائی از آفت است جز سوره حمد که (لفظ) فاء ندارد، پس ظرفی از آب بطلب و چهل مرتبه حمد را بر آن بخوان و بپاش بر او که خداوند شفا خواهد داد پس این عمل را کرد مثل اینکه از بند خلاصی جست.

و در حدیث 35 فرمود: تب قاصد مرگ است تب از فوران جهنم است ، تب نصیب هر مؤمنی است از آتش.

و در ص 105 از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت کند که هر کس سه ساعت تب کند و صبر کند، خداوند به ملائکه اش مباهات کند و بفرماید ملائکه من نگاه کنید به بنده من و صبرش بر بلای من، بنویسید برای بنده من برائت از آتش را پس ایشان هم بنویسند : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرحیم هَذَا كِتَابُ مِنَ اللَّهِ العزیز الحكیم بَراءَةُ مِنَ اللَّهِ لِعَبْدِهِ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ انی قَدْ امنتك عَنْ عذابی وَ أَوْجَبْتُ لَكَ جنتی فَادْخُلْهَا بِسَلَامٍ .

یعنی : به نام خدای رحمان و رحیم این کتابیست از طرف خدای عزیز و حکیم نامه آزادی است از طرف خدا برای بنده اش فلان پسر فلان که ترا از عذابم ایمن گردانیدم و بهشتم را برای تو واجب کردم پس داخل شو به سلامتی

در بحار ج 62 ص 106 حدیث کند که هیچ آدمی نیست مگر آنکه از آتش نصیبی دارد و نصیب مؤمن همان تب است.

و در حدیث 36 از امام صادق علیه السلام روایت کند که آن حضرت به مردی فرمود: به چه دوائی تب داران خود را مداوا می کنید ؟ عرض کرد: به این

ص: 133

دواهای تلخ مثل بسفایج و قافث(1) و شبه اینها ، حضرت فرمود: سبحان الله خدای که قادر است به این دواهای تلخ شفا دهد قادر است که به شیرینی ها شفا دهد، سپس فرمود: هر یك از شما تب کردید ظرف پاکی را بگیرد و یك پیمانه و نیم شکر در آن داخل کند و هر چه از قرآن دارد بر آن بخواند و شب زیر آسمان بگذارد و آهنی بر آن بگذارد و چون صبح شد آب بر آن بریزید و با دست مالش دهد پس بیاشامد و چون شب دوم شود یك پیمانه زیاد کند تا دو پیمانه و نیم شود، و شب سوم یك پیمانه دیگر اضافه کند که سه پیمانه و نیم شود.

اینها بعض احادیثی بود که راجع به مداوای تبها رسیده بود نقل شد و اما به حسب طب بعض اقسامش را ذکر می کنیم :

تب سه یك

در نسخه عطار ص 367 فرموده: تب سه یك تبی است که سه روز یك بار به سراغ شخص می آید و شخص را رنجور و زرد و ناتوان و بی حس و بی اراده و مهموم و مغموم می سازد.

علاج قطعی آن: از فشرده کاسنی تازه تا پنج روز روزی یك گیلاس صبح ناشتا میل نماید.

و تا تب به کلی قطع نشده از خوردن ترشیجات باید اجتناب نمود.

نسخه دیگر : پوست بید - پوست گنه گنه - ریشه کاسنی از هر کدام سه مثقال بجوشانند و صاف نموده صبح ناشتا همه روز تا بیست و یك روز

ص: 134


1- پیش عطارها معروفند .

میل نماید به کلی میکروب تب سه یك از بین خواهد رفت .

تب کهنه و مزمن

در بحار ج 62 ص 100 حدیث 23 از موسی بن جعفر علیهما السلام سؤال شد از تب کهنه فرمود: عسل و سیاه دانه را ممزوج کن و سه انگشت از آن بخور که این عمل تب را ریشه کن کند و هر دوی اینها (یعنی عسل و سیاه دانه ) مبارك هستند، خداوند درباره عسل فرموده : «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ» و رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره سیاه دانه فرموده شفاء هر دردیست مگر مرگ.

در نسخه عطار ص 368 فرموده: تب کهنه تب مخفی است که مدتها در بدن مانده و کهنه شده و آنچه معالجه می نمایند مؤثر واقع نمی شود باید از عناب و سپستان هر کدام 30 دانه با چهار مثقال بهدانه در آب هندوانه بخیسانند و پس از 24 ساعت که در آب هندوانه ماند بعدا آن را صاف نموده مقدار ده مثقال شیر خشت در آب صاف شده حل نموده نصف آنرا صبح ناشتا و نصف دیگران شام وقت خواب میل نماید.

نسخه دیگر : درخت عرعر را روزی سه مثقال تا 40 روز بجوشانند صاف نموده میل نمایند.

تقطیر بول

یعنی قطره قطره بول آمدن .

در بحار ج 62 ص 188 روایت کند که عمر و افرق خدمت امام باقر علیه السلام از تقطیر بول شکایت نمود ، حضرت فرمود: اسفند را بگیر و آن را شش

ص: 135

مرتبه با آب سرد و یك مرتبه با آب گرم بشوی، پس از آن در سایه بخشکان پس از آن با روغن کنجد خالص تر کن و ناشتا سفوف یعنی کفلمه نما و بخور که آن تقطیر بول را به اذن خداوند قطع کند.

در نسخه عطار ص 304 فرموده : برای تقطیر بول 2 مثقال تخم کاهو خشك را داخل گلو ریخته بالای آن آب سرد میل کنند.

جملاتی از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام

*جملاتی از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام(1)

1- از گنجهای بهشت است نیکوئی کردن ، و عمل را مخفی نمودن ، و صبر بر بلاها و کتمان مصیبتها.

2- در مذمت دنیا فرموده : اولش خستگی است و آخرش مردن و در حلالش حساب است و در حرامش عقاب ... الخ.

3- و فرمود: غنائی نیست مثل عقل، و فقری نیست مثل جهل و نادانی.

4- و فرمود: قیمت هر مردی آن چیزی است که او را نیکو کند.

5- و فرمود: اگر علماء آنچه که سزاوار علم بود به آن عمل می کردند هر آینه خدا و ملائکه اش و اهل طاعتش او را دوست می داشتند، ولی علم را برای طلب دنیا آموختند لذا خدا ایشان را غضب کرده و نزد مردم هم خوارند.

6- و فرمود : افضل اعمال صبر و سکوت و انتظار فرج است.

7- و فرمود: صبر نسبت به ایمان به منزله سر است نسبت به جسد،

ص: 136


1- روضه بحار ج 78ص 37-63

پس کسی که صبر ندارد ایمان ندارد.

8- و فرمود: عقل دوست مؤمن است، و حلم وزیرش می باشد ، و مدارا کردن پدرش و نرمی و ملایمت برادرش می باشد ، وعاقل ناچار از سه چیز است، یکی آنکه قدر خود را بداند، دیگر آنکه زبانش را حفظ کند، و سوم آنکه اهل زمانش را بشناسد، و بداند که فقر بلائی است و بدتر از فقر بیماری بدن است ، و بدتر از بیماری بدن بیماری قلب است ، و بدانکه فراوانی مال یکی از نعمتها است، و بهتر از فراوانی مال صحت بدن است، و افضل از صحت بدن تقوا و پرهیزکاری قلب است.

9- و فرمود: من از دو چیز بر شما می ترسم یکی آرزوی دراز و دیگر متابعت هوای نفس که نتیجه آرزوی دراز آخرت را از یاد می برد، و متابعت هوای نفس از حق باز می دارد.

10- و فرمود: سزاوار است مسلمان با سه کس رفاقت نکند، با فاجر زنا کار ، و احمق نادان ، و دروغگو ، اما زناکار به جهت آن است که کارهای زشت خود را بیش تو زینت می دهد و دوست می دارد تو هم مثل او باشی، و بر امر دین و آخرتت كمك به تو نخواهد کرد، پس نزدیکش رفتن جفا و قساوت قلب است، و زیانش بر تو عار است.

و اما نادان او تو را راهنمائی به خیر و خوبی نمی کند، و امید اینکه بدی را از تو دور کند نمی رود، اگر چه خیلی خود را به زحمت اندازد، و چه بسا باشد نفع تو را خواسته باشد ولی به تو ضرر رساند، پس مرگش بهتر از زندگیش می باشد و سکوتش بهتر از نطقش می باشد ، و دوریش بهتر از نزدیکیش می باشد.

و اما دروغگو پس زندگی با او گوارا نیست، از تو چیزی برای دیگران

ص: 137

نقل کند و از دیگران برای تو چیز دیگر نقل کند، و غیر از دو بهم زنی چیز دیگری نتیجه ندارد، پس بپرهیزید از او و هوشیار خودتان باشید.

11 - و فرمود: سه چیز است که اگر مواظب آن شدی سعادتمند خواهی شد، یکی آنکه اگر نعمتت زیاد شد حمد خداکنی دیگر آنکه اگر روزیت تنگ شد استغفار کنی سوم آنکه اگر سختی به تو رو آور شد این ذکر را زیاد بگوئی «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ».

12 - و فرمود: ترک گناه آسان تر است از طلب کردن توبه و چه بسا باشد یك ساعتی شهوت رانی عمری انسان را محزون کند.

و مرگ دنیا را مفتضح کرده و برای صاحب عقلی خوشحالی و لذت نگذاشته.

13 - و فرمود: برای اهل دین علاماتی است که شناخته می شوند به آن، در سخن گفتن راستگو باشد، و امانت را اداء کند، و اگر با کسی عهد کرد وفا کند، و صله رحم کند، و به ضعفا و زیردستان رحم کند، و اطاعت زنان را کمتر کند، و بذل و بخشش داشته باشد و خلقش نیکو باشد ، و حلمش زیاد باشد، و پیروی علم کند، و هر چه او را به خدا نزدیك كند عمل نماید، و خوشا به حال یك همچه مؤمنی که عاقبتش نیکو است.

14- و فرمود: بذل کن به برادرت مال و جان خود را، و بذل کن به دشمنت عدل و انصافت را، و بذل کن به همه مردم خوش روئی و احسانت را، و سلام بده به مردم ایشان هم به تو سلام می دهند.

15 - و فرمود: قوام و نظام دنیا به چهار چیز است : عالمیکه به علمش عمل کند، و غنی که از مالش بذل و بخشش کند، و جاهلیکه از یادگرفتن

ص: 138

مسائل دینش تکبر نکند، و به فقیریکه دینش را به دنیای غیر نفروشد .

و اگر بنا شد عالم به علم خود عمل نکند و غنی و مالدار بذل و بخشش نداشته باشد، و جاهل تکبر کند و دینش را یاد نگیرد، و فقیر آخرت خود را به دنیای غیر بفروشد پس آن روز، روز هلاکت ایشان خواهد بود (کز ماننا هذا).

و فرمود: کسی که در دنیا زهد کند و از ذلت آن جزع نکند، و در عزت دنیا فخر نكند، خداوند او را هدایت کند بدون هدایت مخلوقی، و عالمش گرداند بدون یاد دادن کسی ، وحکمت را در قلبش ثابت کند و به زبانش جاری سازد.

16 - أیضا از کلام امیر المؤمنین علیه السلام است که فرمود: بر تو باد به مدارا کردن با مردم و اکرام علماء و گذشت کردن از لغزش دوستان و برادران، چون پیغمبر تو ادب را یاد داده و فرموده : عفو کن کسی را که به تو ستم کرده، و بپیوند به کسی که از تو جدا شده ، و عطا کن به کسی که تو را محروم نموده(1)

چیزهائی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله در شب معراج از خدا سؤال کرد

اشاره

*چیزهائی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله در شب معراج از خدا سؤال کرد(2)

من جمله از مسائل آن است که عرض کرد: یارب کدام عمل افضل است ؟ فرمود: نزد من چیزی افضل از توکل نیست ، که راضی باشد به

ص: 139


1- روضه بحار ج 78 ص 71 حدیث 34.
2- ارشاد القلوب دیلمی ص 199

آنچه قسمت کرده ام برای او .

یا احمد اگر دوست داری پرهیز کارترین مردم باشی زهد در دنیا را پیشگیر، و خواهان آخرت باش ، عرض کرد چگونه زهد در دنیا را پیش گیرم؟ فرمود: بگیر از دنیا دو کف از طعام و آشامیدن و لباس و برای فردا ذخیره مکن، و ذکر مرا ادامه بده .

عرض کرد چگونه ذکر تو را ادامه بدهم ؟ فرمود: از مردم کناره گیر و دشمن شیرینی و ترشی باش، و شکم و خانه خود را از دنیا خالی کن.

باز عرض کرد: خدایا مرا راهنمائی کن به چیزی که مرا به تو نزدیك کند.

فرمود: شبت را روز قرار ده و روزت را شب.

عرض کرد: چگونه است این؟ فرمود: خوابت را نماز قرار ده و طعامت را گرسنگی.

یا احمد آیا می دانی چه وقت بنده به من نزدیك می شود؟ وقتی که گرسنه باشد یا در حال سجود باشد.

یا احمد دوستی من دوستی فقراء است پس نزدیك فقرا باش و مجلس ایشان را نزدیك خودگردان ، و دور كن اغنیا را و از مجلس ایشان دوری جوی ، چون فقراء دوستان منند.

یا احمد صورت پرهیزکاران زرد است از مشقتی که در شب دارند و روزهای که در روز دارند، و زبانشان کند است از ذکر خدا، و قلوب ایشان در سینه شان سرزنش شده برای سکوتی که داشته اند ، و جانشان را به زحمت انداخته اند نه به جهت ترس از آتش و نه به جهت شوق به بهشت ، بلکه به واسطه نظر کردن ایشان است به ملکوت و بزرگی

ص: 140

آسمانها و زمین پس پی می برند به اینکه خدای سبحان اهلیت عبادت دارد.

یا احمد بر تو باد به ورع و پرهیزکاری چون ورع اول دین و وسط دین و آخر دین است، و به واسطه ورع انسان نزدیك خدا می شود.

یا احمد ورع زینت مؤمن است و ستون دین است ، مثل ورع مثل کشتی است، و از دریا کسی نجات نخواهد یافت مگر کسی که در کشتی سوار باشد ، همچنین زاهدین و پرهیزکاران نجات ندارند مگر به ورع.

یا احمد عبادت ده جزء است نه جزء آن طلب کردن رزق حلال است ، پس اگر خوردنی و آشامیدنی تو خوب شد تو در حفظ من و سایه من هستی. : پیغمبر عرض کرد خدای من اول عبادت چیست؟ فرمود: اول عبادت سکوت و روزه گرفتن است، عرض کرد خدایا فضیلت روزه چیست ؟ فرمود: روزه باعث حکمت می شود و حکمت باعث معرفت می شود و معرفت باعث یقین می شود، و چون بنده یقین پیدا کرد دیگر باکی ندارد که به سختی زندگی کرد یا به راحتی، و چون بنده در حال مرگش شد ملائکه بالای سرش می ایستند و به دست هر ملکی کاسه آبی از کوثر و کاسه شرابی به دست دارند و روحش را آب می دهند آن وقت همه سختی مرگ و تلخیش از بین می رود و بشارت بزرگی را به او بشارت می دهند، و می گویند پاکیزه شدی و پاکیزه است جای تو بفرما نزد ما کسی که هم عزیز است و هم کریم است ، و هم دوست و نزدیك است، پس روحش از دست ملائکه پریده و نزد خدای تعالی بالا رفته زودتر از یك چشم بهم زدن ، و نه حجابی و نه پرده ای بین او و خدا نخواهد بود،

ص: 141

و خدای عزوجل مشتاق اوست، و می نشیند نزد چشمه ای که نزد عرش است ، پس به او گفته می شود چگونه دنیا را ترك نمودی ؟ عرض میکند خدایا به عزت و جلالت از دنیا خبری ندارم از روزیکه مرا ایجاد کردی از تو ترسناك بودم، خدا می فرماید : راست گفتی تو در دنیا بودی ولی روحت با من بود (فانت بعینی سِرِّكَ وَ علانیتك ) سؤال کن تاعطا کنم و خواهش کن تا اکرامت کنم این بهشت من است برای تو مباح است هر جا که خواسته باشی اقامت کن، و این کنیزان منند هر جا که خواسته باشی ایشان را منزل بده ، پس بنده می گوید: خدایا چون خود را به من معرفی کردی از جمیع مخلوقاتت بی نیازم به عزت و جلالت اگر رضایت تو این باشد که مرا به بدترین کشتن ها قطعه قطعه کنند من رضایت تو را بهتر می خواهم، چگونه من خودم را آدم حساب کنم و حال آنکه ذلیلم اگر کرامت تو نباشد و من مغلوبم اگر تو یاریم نکنی ، من ضعیفم اگر تو تقویتم نکنی ، من مرده ام اگر تو به واسطه ذكرت زنده ام نکنی ، و اگر ستار نبودی من به اول گناهی که کرده بودم مفتضح می شدم ، خدایا چگونه طلب نکنم رضایت را و حال آنکه عقل مرا کامل نمودی به طوری که تو را شناختم و حق و باطل را شناختم ، امر و نهی تو را شناختم، علم را از جهل شناختم، نور را از ظلمت شناختم، پس خداوند می فرماید: به عزت و جلالم در هیچ وقتی از اوقات بین خود و تو حجابی قرار نخواهم داد، و با دوستانم همین کار خواهم کرد.

یا احمد آیا می دانی چرا تو را فضیلت دادم بر سائر انبیاء ؟ عرض کرد: خدایانمی دانم، فرمود: به واسطه اینکه یقین و حسن خلق و سخاوت و رحم به مردم داری ، و همین طور است اوتاد و میخهای

ص: 142

زمین و اوتاد، اوتاد نشدند مگر به این خصال.

یا احمد آیا می دانی چه وقت بنده من عابد است ؟ عرض کرد: ای خدای من نمیدانم، فرمود: وقتیکه هفت خصلت در او جمع شد، ورعی که او را از حرامها مانع شود و سکوتی که او را از کلام بیهوده نگاه دارد و ترسیکه هر روز بر گریه او اضافه کند و حیائیکه در خلوت از من حیاء کند و در خوراك اكتفا کند به قدر حاجت، و دنیا را دشمن بدارد چون من آن را دشمن می دارم، و خوبان را دوست دارد چون من ایشان را دوست دارم.

یا احمد اگر بنده من نماز گذارد نماز اهل آسمانها و زمینها، و روزه بگیرد مثل روزه اهل آسمانها و زمینها و دوری کند از طعام مثل ملائکه و لباسش مثل لباس برهنه ها باشد ولی در قلبش ذره ای حب دنیا باشد مجاور من نخواهد شد، و محبتم را از قلبش بیرون می کنم و بر تو باد سلام من و محبت من.

حقوق

حق آزاد کننده تو

حق آزاد کننده تو آن است که بدانی او مال خود را در تو خرج کرده و از ذلت و ترس ترا بیرون کرده و تو را به عزت آزادی و انس رسانیده و تو را از قید ملك و عبدیت رها نموده و از زندان خلاصت کرده و مالك خود نموده ، و تو را فارغ کرده برای عبادت پروردگارت، و بدانی که او سزاوارتر است به تو هم در زمان حیات و هم در زمان مرگ، و یاری نمودن تو به او واجب است هم به جان و هم به مال اگر او محتاج شد و لا

ص: 143

قوتت الا بالله .

و اما حق آزاد شده تو که احسان کردی به او بدانی که خدای عزوجل آزاد کردن تو او را وسیله و حجاب قرار داد برای تو از آتش و ثواب تو در دنیا میراٹ اوست اگر وارث نداشته باشد، چون مال خود را انفاق نمودی و در آخرت بهشت است (1).

حق امام جماعت

اما حق امام جماعت تو در نماز باید بدانی که او سفیر و ( ایلچی ) تو است بین تو و خدای تو، و از قبل تو حرف می زند و تو از طرف او حرف نمی زنی و او به تو دعا می کند و تو او را دعا نمی کنی و از هول قیامت ترا کفایت می کند، اگر نقصی داشته باشد به عهده اوست نه تو، و اگر تمام باشد تو شریك او هستی و فضلی هم او به تو ندارد، پس جانش را سپر تو قرار داده و نمازش هم سپر نماز تو شده پس شکر کن به همان مقداریکه به تو احسان کرده(2) .

حق اهل ملت تو

واما حق اهل ملت تو آن است که در دل سلامتی و رحمت برای ایشان خواسته باشی، و با بدانشان رفق و مدارا کنی و الفت بگیری و در صدد اصلاحشان باشی ، نیکانشان را سپاس گذار باشی ، و اذیت و آزار را از

ص: 144


1- فقیه ج 2 ص 378 از حضرت امام سجاد علیه السلام
2- فقیه ج 2 ص 376 از زین العابدین علیه السلام

ایشان دور کنی و بخواهی برای ایشان آنچه را برای خود می خواهی، و هر چه را برای خود نمی خواهی برای ایشان هم نخواهی، و پیرانشان را به منزله پدر و جوانانشان را به منزله برادر و بچه هایشان را به منزله اولاد خود حساب کنی (1).

حق برادر

واما حق برادر آن است که بدانی او دست و عزت و قوت تو است او را سلاح بر معصیت خدا نگیر ، و او را كمك بر ستم خلق خدا مکن و از یاری او کوتاهی مکن و خیر خواه او باش پس اگر اطاعت خدا کرد فبها والا باید خدا گرامی تر باشد بر تو از او ولا قوة إلا بالله(2).

و در روضه کافی ج 8 ذیل حدیث 95 از موسی بن جعفر علیها السلام منقول است که یکی از واجبات حق برادر آن است هر چه نفع دنیا و آخرت دارد از او کتمان نکنی و حسد بر او مبری اگر چه او بد کرده باشد، و هر وقت دعوتت کرد اجابتش کنی و هیچ وقت بین او و دشمنش را خالی نگذاری اگر چه آن دشمن به او نزدیکتر باشد، و در مرضش عیادت کنی.

حق بزرگتر

واما حق بزرگتر آن است که او را احترام کنی چون از تو سنش بیشتر است و قبل از تو اسلام آورده و پیش دشمن در مقابل او نایستی و در

ص: 145


1- فقیه ج 2 ص 376 از زین العابدین علیه السلام
2- فقیه ج 2 ص 376 از زین العابدین علیه السلام

وقت راه رفتن جلو او راه نروی و سبقت بر او نگیری و او را نسبت به جهل ندهی اگر چه او ترا نسبت به جهل بدهد و تحمل کنی برای خاطر اسلام و حرمت آن(1)

حق پا

و اما حق پاهای تو آن است که جاهائی که حرام است آنها را نبری که به واسطه پاها باید بر صراط عبور کنی و مواظب باشی که آنها نلغزند و تو را در آتش اندازند(2).

حق پدر

و اما حق پدرت آن است که بدانی اصل تو اوست، و اگر او نبود تو نبودی ، و هر وقت در خود چیزی دیدی که خوشت آمد بدانیکه اصل آن نعمت پدرت بوده پس حمد خدا کنی و شکرش نمائی ولا قوة الا بالله (3)

و ایضا حق پدر بر پسر آن است که او را به اسم صدا نکنی (یعنی پسر پدر را به اسم صدا نکند) و جلو او راه نرود و پیش روی پدر ننشیند و در حمام با پدر داخل نشود(4)

ص: 146


1- فقیه ج 2 ص 380.
2- فقیه ج 2 ص 380.
3- فقیه ج 2 ص 376 ذیل حدیث بك .
4- فقیه ج 4 ص 269

حق پسر

و اما حق پسرت آن است که بدانی او از تو است و او را نسبت به تو می دهند ( میگویند پسر فلان است ) چه کارهای خوب انجام دهد و چه کارهای بد، پس باید او را تربیت خوب بدهی و اصول دینش را یاد بدهی و آداب شریعت را به او یاد بدهی و خدا را به او معرفی کنی و کمکش کنی بر طاعت خدا و بدانیکه اگر کار خوب انجام داد تو در آن شریك هستی و اگر کار زشت انجام داد نیز در آن شریك هستی(1)

و از امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت است که حق بچه بر پدرش اگر پسر است آن است که مادر بچه را گرامی دارد و اسم خوب بر او بگذارد و کتاب خدا را یاد او بدهد، و ختنه اش بکند و شناگرى یادش بدهد.

و اگر دختر است مادرش را گرامی دارد و اسم خوب بر او بگذارد و سوره نور یاد او بدهد و سورۀ یوسف یاد او ندهد، و در بالا خانه او را جای ندهد، و هر چه زودتر به خانه شوهر بفرستد، و اگر اسمش را فاطمه نام نهاد به او فحش ندهد و لعنش نکند و او را نزند(2)

و از موسی بن جعفر علیه السلام منقول است که کسی آمد نزد رسول خدا و عرض کرد یا رسول الله حق بچه من چیست ؟ فرمود: اسم خوب به او بگذار و خوب ادب یاد او بده و جای خوب او را بگذار(3)

ص: 147


1- فقیه ج 2 ص 378.
2- کافی ج 6 ص 49.
3- کافی ج 6 ص 49.

و در حدیث دیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یا على حق پسر بر پدرش آن است که اسم خوب به او بگذارد و ادب خوب یاد بدهد و در جای شایسته ای او را بگذارد (که فاسد نشود )(1).

و در حدیث دیگر فرمود حق پسر بر پدر آن است که اسم خوب به او بگذارد و تا بالغ شد زنش بدهد و نوشتن یاد او بدهد.

و در حدیث دیگر فرمود: حق پسر بر پدر آن است که اسم خوب به او بگذارد و ادبش را نیکو کند.

و در حدیث دیگر حق پسر بر پدر آن است که اسمش را نیکو کند و جایش را پاکیزه کند و ادبش را نیکو نماید.

حق جمعه

واما حق جمعه پس برای آن حق و حرمتی است مواظب باشید حق آن را ضایع نکنید و کوتاهی در عبادت خدا ننمائید و به واسطه عمل صالح و شایسته و ترك همه محرمات تقرب به سوی خدا جوئید چون خداوند در روز جمعه حسنات را مضاعف و در مقابل کند و سیئات و گناهان را نابود سازد و درجات را بالا برد(2).

حق چشم

واما حق چشم آن است که چیزهائیکه برای تو حلال نیست

ص: 148


1- فقیه ج 4 ص 269.
2- کافی ج 3 ص 414 از امام صادق علیه السلام .

چشم پوشی کنی و عبرت گیری (1)

حق حج

وأما حق حج آن است که بدانی تو به سوی خدا می روی و از گناهانت به طرف او فرار می کنی و در آن توبه تو قبول می شود و واجبی را که خدا برای تو واجب کرده بود اداء میکنی(2).

حق حیوان سواری

و اما حق حیوان سواری تو شش چیز است:

اول : آنکه بیش از طاقتش بار بر آن حمل نکنی .

دوم : آنکه پشتش را برای خود مجلس نکنی و قصه سرائی کنی .

سوم: آنکه وقتی به منزل رسیدی اول علف آن را بدهی.

چهارم: آنکه داغی به آن نگذاری به واسطه سوزانیدن .

پنجم: آنکه به صورت آن چوب با زنجیر نزنی چون صورت آن تسبیح خدا می کند.

ششم: آنکه هر وقت به آب رسیدی او را آب دهی (3)

و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: به پشتش بزنید نه به صورتش (4).

ایضا از رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود برای حیوان سواری بر صاحبش

ص: 149


1- فقیه ج 2 ص 376 از زین العابدین علیه السلام
2- کافی ج 3 ص 414 از امام صادق علیه السلام .
3- کافی ج 6 ص 537 از امام صادق علیه السلام
4- کافی ج 3 ص 538.

چند حق است: اول : آنکه ابتداء کند به علف آن وقتی به منزل رسید .

دوم : آنکه هر وقت به آبی مرورش افتاد او را آب بدهد.

سوم: آنکه به صورت آن نزند که آن تسبیح خدا می کند .

چهارم: آنکه بر پشت حیوان نایستد مگر در راه خدا (یعنی در جنگ).

پنجم: آنکه بیش از طاقتش بار حمل آن نکند. ششم: آنکه بیش از طاقتش راه نبرد(1)

و مردی از امام صادق علیه السلام سؤال کرد که چه وقت من حق دارم حیوان سواریم را بزنم ؟ فرمود: وقتی که دیدی آنطوریکه طرف چراگاهش می رود مثل آن وقت که تو سوارش هستی نمی رود (یعنی وقتی تو سوارش می شوی کند می رود و وقتی که طرف چراگاهش می رود تند می رود در این وقت تو حق زدن داری )(2)

وایضا روایت شده که فرمود: بزنید وقتی که خطا کرد و نزنید وقتی که فرار کرد چون آن می بیند چیزی را که شما نمی بینید(3)

حق خدا

و اما حق خدای بزرگ بر تو آن است که عبادتش کنی و چیزی را بر او شریك نکنی که اگر این کار با اخلاص انجام دادی او بر خود لازم می داند

ص: 150


1- فقیه ج 2 ص 187
2- فقیه ج 2 ص 187
3- فقیه ج 2 ص 187

که امر دنیا و آخرت تو را کفایت کن(1).

حق کسی که داخل می شود بر تو

و اما حق کسی که داخل می شود بر خانواده ای آن است که قدری با او همراهی کنند چه وقت داخل شدن و چه وقت بیرون شدن .

و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتی که یکی از شماها وارد بر برادر مسلمانش می شود او امیر و امر فرما است تا وقتیکه خارج شود(2)

حق دستت

و اما حق دست تو آن است که به چیزهائی که حلال نیست دراز نکنی(3)

حق دشمن

و اما حق دشمن تو که بر تو ادعائی دارد اگر ادعایش حق است که تو خود شاهد او هستی پس ظلمش مکن و حق او را ادا کن و اگر ادعایش باطل است با رفق و مدارا با او رفتار کن و خدای خود را در کار او به غضب نیاور ولا قوت إلا بالله(4).

در حدیث دیگر : اما حق دشمنی که تو بر او ادعا داری اگر تو حق.

ص: 151


1- فقیه ج 2 ص 376.
2- کافی ج 3 ص 695 از امام صادق علیه السلام از جدش صلی الله علیه و آله
3- فقیه ج 3 ص 376.
4- کافی ج 3 ص 414 از امام صادق علیه السلام

می گوئی در گفتارت با او مدارا کن و حق او را انکار مکن و اگر دروغ می گوئی از خدا بترس و توبه کن و ادعای خود را ترك كن(1)

حق ذمه

و اما حق اهل ذمه که (همعهدان از یهود و نصاری که در ممالك اسلامی زندگی می کنند) آن است که از ایشان قبول کنی آنچه را که خدا از ایشان قبول فرموده و ستم به ایشان روانداری مادامیکه ایشان به عهد خود وفا کنند ( و جزیه بدهند)(2).

حق رعیت

و اما حق رعیت تو که به واسطه سلطه که بر ایشان داری بدانکه ایشان رعیت تو شده اند به واسطه ضعفی که ایشان دارند وقتی که تو داری پس واجب است که بین ایشان به عدالت رفتار کنی و خود را مثل پدر مهربان دانی اگر ایشان با تو به جهالت رفتار کردند تو ایشان را ببخشی و به واسطه عقوبت ایشان را مداوا نکنی و شکر خدا كنی كه یك همچو قدرتی به تو داده.

و اما حق رعیت تو به واسطه علم تو آن است که بدانی خدا ترا قیم ایشان قرار داده به واسطه علمی که به تو داده و خزائنش را بروی تو باز کرده اگر در یاد دادن علم به ایشان با نیکوئی رفتار کردی و بدخلقی

ص: 152


1- کافی ج 3 ص 414 از امام صادق علیه السلام
2- کافی ج 3 ص 414 از امام صادق علیه السلام

نکردی و از خود دور نساختی خدا هم از فضلش علم ترا زیاد کند، و اگر علمت را از ایشان منع کردی و بد اخلاقی نمودی خدا هم علمش را از تو بگیرد و محبت تو را از قلب مردم بیرون کند و مردم را به تو بدبین کند(1)

حق رفیق

و اما حق رفیق تو آن است که مغرورش نکنی و گولش نزنی و با خدعه با او رفتار نکنی و در کار او خدا را در نظر داشته باشی(2)

و در حدیث دیگر حق رفیق آن است که با تفضل و انصاف با او رفتار کنی و گرامیش داری چنانچه او ترا گرامی می دارد و نگذاری او بر تو سبقت گیرد در کارهای خوب و اگر سبقت گرفت عوضش را به او بدهی و دوستش بداری چنانچه او ترا دوست می دارد، و اگر اراده معصیتی کرد او را منعش کنی و تو بر او رحمت باش نه عذاب ، ولا قوة الا بالله(3) .

حق روزه

و اما حق روزه آن است که بدانی روزه حجاب و مانع تو است که خدا آن را بر زبان و گوش و شکم و فرج تو زده که آن تو را مانع شود از آتش و اگر روزه را ترک کردی حجاب را که بر تو زده بود پاره کرده ای (4).

ص: 153


1- فقیه ج 2 ص 377.
2- کافی ج 3 ص 414 از امام صادق علیه السلام
3- فقیه ج 3 ص 379 از حضرت امام زین العابدین علیه السلام
4- فقیه ج 2 ص 377 از حضرت امام زین العابدین علیه السلام

حق زبان

و اما حق زبان آن است که آن را گرامی داری و حفظش کنی از فحاشی و آن را عادت به خوبی بدهی و از سخنان بیهوده بازش داری و با او به مردم نیکی کنی و گفتارت در ایشان خوب باشد(1).

حق زن

و اما حق زن آن است که بدانی خداوند آن را برای تو باعث آرامش قرار داده که به آن مأنوس باشی و بدانی که این یك نعمتی است از طرف خداوند برای تو پس گرامیش داری و با او مدارا کنی، اگر چه حق تو بر او لازم تر است، و او را رحم کنی چون او اسیر دست تو است، دیگر آن که او را سیرش کنی و لباسش دهی و اگر با جهالت با تو رفتار کرد عفوش نمائی(2)

در حدیث دیگر دارد که حق زن بر شوهر آن است که سیرش کند و بدنش را بپوشاند و اگر جهالت کرد او را ببخشد(3).

در حدیث دیگر از امام صادق علیه السلام سؤال شد که حق زن بر شوهر چیست که اگر به جای آورد نیکوکار بشمار آید؟ فرمود: سیرش کند و لباس به او بپوشاند و اگر نادانی کرد او را ببخشد نزد پدرم زنی بود که او

ص: 154


1- فقیه ج 2 ص 376 از حضرت امام زین العابدین علیه السلام
2- فقیه ج 2 ص 378.
3- فقیه ج 2 ص 279 از حضرت امام صادق علیه السلام

را اذیت می کرد پدرم او را می بخشید(1)

در حدیث دیگر از امام صادق علیه السلام سؤال شد که حق زن بر شوهرش چیست؟ فرمود: از گرسنگی سیرش کند و عورتش را بپوشاند و نگوید تو زشت رو هستی، پس چون این کارها را انجام دهد بخدا قسم حق او را اداکرده، راوی عرض کرد پس روغن ؟ فرمود یك روز در میان عرض کرد گوشت چطور؟ فرمود سه روز در میان که در هر ماهی ده مرتبه می شود نه زیادتر ، عرض کرد صبغ (2) فرمود هر شش ماه یک مرتبه و در هر سال چهار دست لباس ، دو دست برای زمستان و دو دست برای تابستان(3)

حق سبب علم

اما حق کسی که سبب علم تو شده و ترا تربیت کرده آن است که او را تعظیم کنی و مجلس او را احترام کنی و به حرف او خوب گوش فرا دهی و روی تو با او باشد و صدای خود را بلند نکنی و کسی را که از او سؤال کرده تو جواب ندهی تا او خودش جواب بدهد، و در مجلس او با احدی سخن مگو ، و احدی را نزد او غیبت مکن، و اگر کسی بدگوئی او را کرد ردش کنی، و عیبهای او را بپوشانی و خوبیهای او را ظاهر کنی، و با دشمن او ننشینی، و با دوست او عداوت و دشمنی مکن ، که اگر این

ص: 155


1- کافی ج 5 ص 510.
2- صبغ را بعضی به معنای خورش و بعضی به معنی لباس رنگین و بعضی به معنای حناء و وسمه گرفته اند .
3- کافی ج 5 ص 511 از امام صادق علیه السلام

کارها را انجام دادی ملائکه شهادت می دهند که غرض تو از یاد گرفتن علم خدا بوده نه مردم(1)

حق سبب ملك

و اما حق کسی که سبب شده تو مالدار شده ای آن است که اطاعتش کنی و نافرمانی او نکنی مگر در جائیکه موجب غضب خدا باشد که آنجا اطاعتش لازم نیست چون اطاعت مخلوق در معصیت خالق جایز نیست(2)

حق سؤال کننده

و اما حق سؤال کنند آن است که به مقدار حاجتش به او بدهی(3)

حق سلطان

و اما حق سلطان ( پادشاه ) آن است که بدانی خدا تو را مایه امتحان او قرار داده و او را بر تو مسلط کرده و بر تو واجب است که او را اطاعت کنی و متعرض غضب او نشوی که خود را به هلاکت اندازی و خود را شریك او گردانی ، نسبت به آنچه به تو بدی کرده(4)

ص: 156


1- فقیه ج 2 ص 377.
2- فقیه ج 2 ص 377.
3- فقیه ج 2 ص 381
4- فقیه ج 2 ص 377

حق شریك

اما حق شریك آن است که اگر پنهان شد کفایتش کنی و اگر حاضر است رعایتش کنی، و روی حکم او حکم نکنی و بدون ملاحظه او به رأی خود عمل نکنی ، و مالش را حفظ کنی و خیانتش نکنی چون دست خدا با دو شریك است مادامی که بهم خیانت نکنند(1)

حق شکم

اما حق شکم آن است که آن را ظرف حرام قرار ندهی و زیادتر از سیر شدنش به او نپردازی (2).

حق شوهر بر زن

و اما حق شوهر بر زن آن است که او را اطاعت کند و نافرمانیش نکند و از خانه او چیزی را صدقه ندهد مگر به اذن او ، و روزه مستحبی نگیرد مگر به اذن او ، و مانع مجامعت او نشود حتی اگر پشت شتر باشد، و از خانه بیرون نرود مگر به اذن او ، که اگر از خانه بدون اذن او خارج شد ملائکه آسمان و زمین و ملائکه غضب و ملائکه رحمت او را لعنت کنند تا وقتی که به خانه اش برگردد(3).

ص: 157


1- فقیه ج 2 ص 380.
2- فقیه ج 2 ص 376.
3- فقیه ج 3 ص 277 و اگر تفصیل این را بخواهد به کتاب ما (النساء فی أخبار الفریقین رجوع کند)

حق شیعه

امام صادق علیه السلام فرمود: حق شیعه ما بر ما واجب تر است از حق ما بر ایشان، سؤال شد این چگونه است ؟ فرمود: ایشان به مصیبت ما گرفتارند ولی ما به مصیبت ایشان گرفتار نیستیم(1)

حق صدقه

و اما حق صدقه آن است که بدانی آن ذخیره است پیش پروردگارت و ودیعه و سپرده شده است که محتاج به اقامه شاهد نیست و بلکه هر چند پنهان تر می دهی اعتماد بر آن بیشتر است و بدانیکه دادن صدقه بلاها و مرضها را از تو در دنیا دفع می کند، و در آخرت آتش را مانع می شود (2)

حق صغیر

و اما حق صغیر آن است که در یاد دادن مسائل شرعی رحمش کنی (و فشار به او نیاوری) و از لغزشهایش عفو کنی و عیوبش را بپوشانی و با رفق با او رفتار کنی و مساعدتش کنی (3)

ص: 158


1- بحار ج 68 ص 24 حدیث 44.
2- فقیه ج 2 ص 377 از امام چهارم علیه السلام
3- فقیه ج 2 ص 380 از امام سجاد علیه السلام

حق طلبکار

و اما حق طلبکار که از تو طلبش را می خواهد اگر توانائی داری حقش ادا كن، و اگر نداری با گفتار خوش او را راضی کن و با مهربانی او را رد کن(1)

حق عالم

و اما حق عالم آن است که از او زیاد سؤال نکنی و از لباسش نگیری، و چون بر او وارد می شوی نزدش جماعتی هستند اول به آن جماعت سلام کن و بعد به او خصوصی سلام بده ، و پیش روی او بنشین، و پشت سر او ننشین، و چشمك به او نزن، و با دست به او اشاره مکن، و بر خلاف گفته او نگو فلان چه گفت و فلان چه می گوید و گفتگو زیاد نکن که او را خسته نکنی ، چون مثل عالم مثل درخت خرما است ، باید صبر کنی تا از آن خرما بریزد، و عالم اجر و مزدش بیشتر از کسی که همیشه روزه باشد و همیشه نماز گذارد و در راه خدا جهاد کند (2)

و در حدیث دیگر فرمود: حق عالم آن است که زیاد از او سؤال نکنی، و در جواب او را به مشقت نیاندازی ، و وقتی او کسل است اسرار نداشته ، و چون می خواهد بلند شود از لباس او نگیری و حاجتی که داری با دست اشاره نکنی و سرش را فاش نکنی، و احدی را نزد او

ص: 159


1- فقیه ج 2 ص 380 از امام چهارم علیه السلام
2- کافی ج ا ص 37 از امام صادق از امیرالمؤمنین علیه السلام

غیبت نکنی، و شاگرد پیش روی او بنشیند، و با گفتگوی زیاد او را خسته نکند، و چون طالب علم و غیر طالب علم نزد او بیایند و عالم بین گروهی باشد اول به آن جماعت سلام کند و بعد به عالم خصوصی سلام بدهد و احترام او را حفظ کند چه وقتی که حاضر است چه وقتی که غائب و پنهان است ، و حق او را بشناسد، به جهت آنکه عالم اجر و مزدش بزرگتر است از کسی که همیشه روزه بوده و همیشه در نماز بوده و همیشه در راه خدا جهاد می کرده و چون عالمی بمیرد شکافی به اسلام وارد می شود که چیزی جای او را نگیرد مگر فرزندی داشته باشد، و همه ملائکه برای او استغفار کنند و کسانیکه در زمین و آسمانند برای او دعا نمایند(1)

حق فرج و عورت

و اما حق فرج و عورت تو آن است که از زنانگاهداری و نگذاری کسی به آن نگاه کند(2)

حق قربانی

وأما حق قربانی آن است که خدا را اراده کرده باشی، و برای مردم وریا نکنی ، بلکه فقط برای رحمت خدا کرده باشی، و برای نجات خود باشد. در روزی که خدا را ملاقات می کنی(3).

ص: 160


1- بحار ج 2 ص 43 حدیث 12 از امیر المؤمنین علیه السلام.
2- فقیه ج 2 ص 376 از امام چهارم علیه السلام
3- فقیه ج 2 ص 377 از امام چهارم علیه السلام

حق کسی که به تو نیکی نموده

و اما حق کسی که به تو نیکی نموده آن است که سپاسگذار او باشی، و خوبیهایش را یادآوری که دیگران او را دعا کنند، و تو او را خصوصی بین خود و خدا دعا کنی ، که اگر این کار نمودی در هر حال شكر او کرده چه در پنهان و چه در آشکار و اگر روزی قدرت پیدا کردی که تلافی کنی انجام بده (1).

حق کسی که به تو بدی کرده

و اما حق کسی که به تو بدی کرده آن است که عفوش کنی ، و اگر بدانی که عفو ضرر دارد ، انتقام می توانی کشید، چنانچه خداوند می فرماید: کسی انتقام کشد از دشمن خود بعد از آنکه بر او ستم کرده باشند بر ایشان حرج و گناهی نیست(2)

حق کسی که ترا خوشحال کرده

و اما حق کسی که تو را خوشحال کرده آن است که اول خدا را حمد کنی و بعد او را سپاسگذار باشی(3)

ص: 161


1- فقیه ج 2 ص 379 از امام چهارم علیه السلام
2- فقیه ج 2 ص 381 از امام چهارم علیه السلام.
3- فقیه ج 2 ص 381 از امام چهارم علیه السلام.

حق گوش

و اما حق گوش آن است که آن را نگاه داری از شنیدن غیبت و از شنیدن هر چیزیکه حلال نیست شنیدنش مثل بهتان و سخن چینی و غنا و آوازه خوانی و ساز و غیره(1)

حق مادر

و اما حق مادر آن است که بدانی او ترا حمل کرده و برداشته در شکمش که احدی ، احدی را بر نخواهد داشت و از ثمره قلبش به تو شیر داده که احدی، احدی را اینطور نخواهد داد، و با جمیع جوارحش تو را نگاه داشته ، و باکی نداشته که خودش گرسنه باشد ولی تو را سیر کرده و تشنگی کشیده و تو را سیراب نموده ، و خودش برهنگی کشیده و تو را لباس پوشانیده ، و خودش آفتاب خورده و تو را در سایه نگاه داشته ، و خود را از خواب انداخته برای خاطر تو، و از گرما و سرما تو را نگاه داشته که تو برای او باشی پس تو طاقت سپاسگذاری او را نداری مگر به كمك و توفیق خدا(2)

حق مال

و اما حق مال آن است که مال به دست نیاوری مگر از راه حلال،

ص: 162


1- فقیه ج 2 ص 374 از امام چهارم علیه السلام
2- فقیه ج 2 ص 376 ذیل حدیث 1 از امام چهارم علیه السلام .

و انفاق نکنی مگر در جای خود، و مقدم نکن بر خود کسی را که ترا ستایش نمی کند ( یعنی نمك شناس نیست ) و به واسطه مال اطاعت خدا | را انجام بده ، و بخل نکن به مال خود ( یعنی حقوق شرعیه را ندهی ) که عاقبتش پشیمانی است با عذاب خدا، و لا قوة إلا بالله(1)

حق مؤذن

و اما حق مؤذن آن است که بدانی او ترا به یاد خدا می آورد و تو را می خواند به چیزیکه نفع تو در آن است و سبب نجات و معین توست ، بر آنکه به جا آوردی نمازی را که حق سبحانه بر تو واجب گردانیده است پس شکر کن او را چنانچه شکر می کنی کسی را که با تو نیکی کرده باشد، بلکه بهترین نیکیها کرده باشد(2)

حق مؤمن

اما حق مؤمن بر برادر مؤمنش آن است که از گرسنگی سیرش کند، و عورتش را بپوشاند، و از گرفتاری نجاتش دهد، وقرضش را اداء کند، و هر وقت مرد جانشین او باشد در اهل و عیالش(3)

و در حدیث دیگر امام صادق علیه السلام فرمود: عبادت نشده خدا به چیزیکه بهتر باشد از اداء حق مؤمن (4)

ص: 163


1- فقیه ج 2 ص 380 از امام چهارم علیه السلام
2- فقیه ج 2 ص 379 از امام چهارم علیه السلام .
3- کافی ج 2 ص 169 از امام باقر علیه السلام
4- کافی ج 2 ص 170.

و در حدیث دیگر از امام صادق علیه السلام سؤال شده از حق مؤمن بر مؤمن ؟ فرمود: حق مؤمن آن است که در دل دوستی او را داشته باشد، و در مالش با او مواسات کند و بعد از مرگ او جانشین خوب باشد بر اهل و عیالش ، و اگر کسی ظلم و ستم به او کرد یاریش کند، و اگر غائب و پنهان باشد و غنیمتی تقسیم شود نصیب او را بگیرد، و بعد از مرگش به زیارت قبر او برود و دیگر آنکه ظلمش نکند و غشش ننماید، و خیانتش نکند، و ذلیلش نکند، و تکذیبش ننماید ، و به او آف نگوید(1) و اگر آف به او گفت دوستی فیما بینشان برطرف شود، و اگر گفت تو دشمن منی یکی از این دو کافر شده ، و اگر تهمت به او زد ایمان در قلبش آب شود چنانچه نمك در آب حل شود(2)

و در حدیث دیگر معلی بن خنیس از امام صادق علیه السلام سؤال کرد از حق مؤمن بر مؤمن حضرت فرمود: هفتاد حق دارد ولی من به تو از هفت حق او خبر میدهم چون می ترسم تحمل نکنی ( اما آن هفت حق آن است که ) تو سیر نباشی و او گرسنه باشد ، تو پوشیده نباشی و او برهنه باشد، و دلیل و راهنما باشی، و به منزله پیراهن او باشی، و به منزله زبان او باشی که به آن سخن می گوید، و هر چه برای خود می خواهی برای او بخواهی، و اگر کنیز داری بفرستی رخت خواب او را پهن کند و حوائجی که شب و روز دارد کمکش کند، اگر این کارها را انجام دادی دوستی خود را به دوستی ما وصل کرده ای و دوستی ما دوستی خدا

ص: 164


1- أف کلمه ای است که در مقام اظهار دلتنگی و افسردگی و نفرت به کار می برند (فرهنگ عمید).
2- کافی ج 2 ص 171.

است(1)

حق مسافر

و اما حق مسافر آن است که اگر در بین راه مریض شد رفقایش سه روز برای خاطر او بایستند (که حال او خوب بشود )(2).

حق مسؤول

و اما حق مسؤول ( پرسیده شده ) آن است که اگر چیزی داد شکرش کنی و معرفت به فضل او داشته باشی، و اگر نداد عذرش را قبول کنی(3)

حق مستشیر

و اما حق مستشیر که از تو مشورت می کند آن است که رأی خوب داری او را راهنمائی کن و اگر نداری به کسی که میدانی دانا است راهنمائیش کن(4)

حق مستنصح

و اما حق مستنصح که از تو نصیحت و پند می خواهد آن است که او را

ص: 165


1- کافی ج 2 ص 174.
2- فقیه ج 2 ص 380.
3- فقیه ج 2 ص 381
4- فقیه ج 2 ص 380.

با رفق و مدارا پند دهی (1)

حق مسلمان

معلی بن خنیس از امام صادق علیه السلام پرسید که حق مسلمان بر مسلمان چیست ؟ حضرت فرمود: هفت حق واجب دارد که اگر یکی از آن ضایع بشود از دوستی خدا و طاعتش خارج شده و نزد خدا حقی ندارد ، عرض کرد آن هفت حق چیست ؟ حضرت فرمود: ای معلی من بر تو مهربانم می ترسم ضایع کنی و حفظ نکنی و بدانی و عمل نکنی ، معلی گفت: لا قوة إلا بالله قوتی نیست مگر به خدا ، حضرت فرمود: آسانترین آنها آن است که بخواهی برای او آنچه را برای خود می خواهی، و کراهت داشته باشی برای او آنچه را برای خود کراهت داری.

حق دوم : آن است که دوری کنی از سخت و غضب او و رضایت او را دنبال کنی و امرش را اطاعت نمائی.

حق سوم: آنکه او را با جان و مال و زبان و دست و پا كمك کنی.

حق چهارم: آنکه تو برای او به منزله چشم و راهنما و آئینه باشی.

حق پنجم : آنکه تو سیر نباشی و او گرسنه باشد و تو سیر آب نباشی و او تشنه باشد و تو پوشیده نباشی و او برهنه باشد.

حق ششم: آنکه اگر تو خادم داری و او ندارد خادم خود را بفرستی که لباس او را بشوید، و غذا برایش تهیه کند و رختخوابش را بیاندازد.

حق هفتم: آنکه اگر قسم خورد قسمش را قبول کنی و دعوتش را

ص: 166


1- فقیه ج 2 ص 380.

بپذیری، و مریضش را عیادت کنی، و تشییع جنازه اش بروی ، و اگر میدانی احتیاجی دارد زود برطرف کنی و نگذاری مجبور بشود و از تو سؤال کند، که اگر این کارها را انجام دادی دوستی خود را به دوستی او ، و دوستی او را به دوستی خود وصل کرده ای (1)

و در حدیث دیگر امام صادق علیه السلام فرمود: برای مسلمان بر برادر مسلمانش حقی است که هر وقت او را ملاقات کرد سلام کند و اگر مریض شد عیادتش کند و اگر غائب شد پند و نصیحت خود را انجام دهد و اگر عطسه کرد بگوید رحمك الله و اگر دعوتش کرد اجابتش کند، و اگر مرد تشییع جنازه اش برود(2)

در حدیث دیگر فرمود سزاوار است اگر مسلمان اراده سفر دارد با رفیقانش خدا حافظی کند و بر رفقایش لازم است که چون از سفر برگردد به دیدنش رود(3)

حق مشیر

و اما حق مشیر یعنی کسی که با او مشورت کنی آن است که او را تهمت نزنی ، در آنچه رأیش با رأی تو موافق نباشد یا آنکه توهم کنی که رعایت جانب خود یا دیگری کرده است، و اگر موافق باشد شکر الهی بجا آوری که الحمد لله که رأی او موافق است به آنچه من می یابم(4)

ص: 167


1- کافی ج 2 ص 169.
2- کافی ج 2 ص 171.
3- کافی ج 2 ص 174 از امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله.
4- فقیه ج 2 ص 380 از امام چهارم علیه السلام.

حق مملوك و غلام

و اما حق مملوك یعنی برده و غلام و کنیز تو آن است که بدانی آفریده خدای تو است و فرزند پدر و مادر تو است که آدم و حوا باشند، و گوشت و خون تو است، و مالکیت تو نه از جهت این است که تو او را خلق کرده ای، و نه عضوی از اعضای او را ایجاد نموده ای، و نه روزیش را از زمین خارج کرده ای ، ولیکن خدای عزوجل او را آفرید و جوارح أو را ایجاد نموده ، و او را مسخر تو گردانیده ، و تو را بر او ایمن گردانیده ، و به امانت به تو سپرده تا تو را بر احسان به او ثواب دهد، و بر بدی که به او کنی عقاب دهد، پس به او احسان كن چنانچه خداوند به تو احسان کرده، و اگر او را نمی خواهی تبدیل کن و عوضش نما، و عذابش نکن خلق خدا را ، (و لا قوة إلا بالله) و قوتی نیست مگر به عون خدا(1).

حق مهمان

وأما حق مهمان آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله را به حضرت زهرا علیها السلام فرمود: ای فاطمه کسیکه به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید مهمانش را گرامی دارد(2).

در حدیث دیگر از چیزهائیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام یاد داد آن است که فرمود کسیکه به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید مهمانش را

ص: 168


1- فقیه ج 2 ص 378 از امام چهارم علیه السلام.
2- کافی ج 6 ص 285 از امام صادق علیه السلام .

گرامی دارد(1)

و در حدیث دیگر فرمود: حق مهمان آن است که گرامیش داری، و خلال (که دندان را پاك می کنند ) آماده کنی، و در بعض نسخ آن است که راه دستشوئی را به او یاد دهی و آب مورد حاجتش را به او نشان دهی(2)

حق نصیحت کننده

و اما حق کسی که تو را نصیحت کند آن است که بال خود را جهت او بگسترانی (و با آداب و تواضع ) نزد او بنشینی، و گوش خود را با دل و جان متوجه او سازی ، اگر موافق حق نصیحت کند تو را، خدا را شکر کنی، و اگر موفق نشد (و مطابق حق سخن نگفت او را رحم کنی و متهمش نسازی، و بدانیکه او خطا کرده، و او را مؤاخذه نکنی ، مگر آنکه مستحق تهمت باشد، که در این صورت اعتنا به او مکن در هیچ حالی و قوتی نیست مگر به عون خدا(3)

حق نفس تو

و اما حق نفس تو بر تو آن است که او را وادار کنی به طاعت خدا(4)

ص: 169


1- کافی ج 6 ص 285
2- کافی ج 6 ص 285.
3- فقیه ج 2 ص 380 از امام چهارم علیه السلام
4- فقیه ج 2 ص 380 از امام چهارم علیه السلام.

حق نماز

و اما حق نماز آن است که بدانی در حال نماز به سوی خدا می روی و روبروی خدا ایستاده ای ، و چون دانستی نزد خدا ایستادهای آن وقت مثل عبد ذلیل حقیر که راغب خدا است و ترسناك از خدا است، و گدای درگاه خدا است و خدا را بزرگ می پندارد و با سکون و وقارش قلبش را متوجه او می نماید و حدود نماز و حقوق آن را نگاه می دارد(1)

حق همسایه

و اما حق همسایه آن است که هر وقت غائب و پنهان است حفظش کنی (چه مالش و چه جانش و چه عرضش) و اگر حاضر است یاریش کنی اگر مظلوم است و عیبهای او را پیروی نکنی، و اگر عیبی از او دیدی ستر کنی و بپوشانی و اگر میدانی نصیحت تو را قبول می کند نصیحتش کن، و در وقت شدت و گرفتاری او را وامگذار ، و لغزش او را بپزیر، و گناهش را ببخش ، و با او معاشرت نیکو بکن و نیست قوتی مگر به عون خدا(2)

حق همنشین

و اما حق همنشین تو آن است که با او به تواضع بنشینی و در سخن

ص: 170


1- فقیه ج 2 ص 376 از امام چهارم علیه السلام .
2- فقیه ج 2 ص 376 از امام چهارم علیه السلام

گفتن با او در مقام انصاف باشی، و به تواضع سخن گوئی ، و اگر او تواضع کند در گفتگو تو نیز تواضع کن، و از جای خود بر نخیز مگر به اذن او ، واگر کسی که نزد تو بنشیند او می تواند بدون اذن شما بایستد ، و لغزشهای او را فراموش کن، و خوبیهای او را حفظ نما ، و جز خوبی به او چیزی به گوشش نرسان(1).

ص: 171


1- فقیه ج 2 ص 376

مسائل متفرقه

اشاره

*مسائل متفرقه(1)

بیست سؤال:

سؤال 1

آیا در قرآن سوره ای هست که به نام مملکت خارجی باشد؟ جواب : بلی . سوره روم «غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ»

سؤال 2

آیا در قرآن سوره ای هست که به نام شهری باشد در شمال ؟ جواب : بلی . سوره نور آیه 34.«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»

سؤال 3

آیا در قرآن سوره ای هست به نام اسلحه دانشمندان باشد؟ جواب : بلی . سوره قلم آیه 2 (ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ).

سؤال 4

آیا در قرآن سوره ای به نام فلز هست ؟

جواب : بلی. سورۂ حدید آیه 24 (وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ»

ص: 172


1- مقتبس از پرسشها و پاسخهای مرحوم آیة الله مظفری قزوینی ،

سؤال 5

آیا در قرآن سوره ای هست به نام روزگار؟

جواب : بلی . سوره دهر آیه 2«هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئًا مَّذْكُورًا»این سوره را هل أتی و انسان هم می گویند.

سؤال 6

آیا در قرآن سوره ای هست به نام شب و روز؟

جواب: بلی. سورۂ واللیل آیه 2«وَ اللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى وَ النَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى» و سورۂ فجر آیه 2 «وَالْفَجْرِ وَلَيَالٍ عَشْرٍ»و سوره عصر آیه 2 «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ»و سوره بروج آیه 3 «الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ»

سؤال 7

آیا در قرآن سوره ای هست که از هر طرف خوانده شود یکی باشد؟ جواب : بلی . سوره ن و لیل و تبت.

سؤال 8 آیا سوره در قرآن هست که اگر جمع بسته شود اسم سوره دیگر شود؟

جواب : بلی . سوره الحجر جمعش حجرات است و سوره الصف که جمعش والصافات است.

ص: 173

سؤال 9

آیا سورهای هست در قرآن که اگر به عکس خوانده شود نام چیز خوردنی باشد ؟

جواب : بلی. سورۂ ملك عکسش (كلم) است و کلم که قنوید و قمری هم می گویند خوردنی است.

سؤال 10

آیا در قرآن سوره ای هست که اگر عکس خوانده شود اسم جانوری باشد ؟

جواب: بلی . سورۂ روم که عکس آن مور است.

سؤال 11

آیا در قرآن سوره ای هست که تمام آیات آن لفظ جلاله الله داشته باشد.

جواب : بلی . سورۂ مجادله است .

سؤال 12

آیا در قرآن سوره ای هست که به نام حضرت امام حسین علیه السلام باشد؟

جواب : بلی . سوره فجر چنانچه در ثواب الأعمال و مجمع رسیده .

سؤال 13

آیا در قرآن سوره ای هست که سفارش شده باشد زنها آن را نخوانند ؟

ص: 174

جواب : بلی . سورة یوسف لأن فیها الفتن چون در آن فتنه و آزمایش است.

سؤال 14

آیا در قرآن سوره ای هست که زنها را امر کرده باشند به خواندن آن؟

جواب : بلى. سورۂ نور لأن فیها المواعظ چون در آن موعظه است .

سؤال 15

آیا در قرآن سوره ای هست که به نام یکی از ایام هفته باشد؟

جواب : بلی . سوره جمعه .

سؤال 16

آیا در قرآن سوره ای هست که در یکی از آیات آن خداحافظی باشد ؟

جواب : بلی. سورۀ یوسف «فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»

سؤال 17

کدام زن است که هم دختر امام باشد و هم مادر امام و هم همسر امام و هم عروس امام؟

جواب : فاطمه دختر امام حسن علیه السلام است که مادر امام محمد باقر علیه السلام و همسر امام سجاد علیه السلام و عروس امام حسین علیه السلام است.

ص: 175

سؤال 18

آن چیست که می خورد بدون دهان و شکم؟ جواب : آن آتش است.

سؤال 19

کدام جانداریست که از هفت حیوان در آن اثری باشد؟

جواب : آن ملخ است که سرش مثل سر اسب است و گردنش مثل گاو است و دو پرش مثل دو پر کرکس است و پاهایش مثل پاهای شتر است و دمش مثل دم مار است و شکمش مثل شکم کژدم است و شاخش مثل شاخ آهو است.

سؤال 20

آن چه موجودیست که وقت آشامیدن زنده بود و هنگام خوردن مرده بود زنده شد و خورد و مرد؟

جواب : آن عصای حضرت موسی بود وقتی که درخت بود زنده بود و می آشامید وقتی که قطع شد مرد و چوب شد وقتی که حضرت موسی آن را انداخت زنده شد و طنابهای سحره را خورد و عصا شد.

سه چیز به سه چیز موکل است

از کلمات امیر المؤمنین علیه السلام است که فرمود: موکل شده سه چیز به سه چیز : رزق به حماقت و محرومیت به عقل و بلا به سخن گفتن (لذا گفته

ص: 176

شده خداوند به نادانان چنان روزی رساند که صد دانا در آن حیران بماند.

و اما صاحب عقل زیر بار هر ناکسی نمی رود لذا محروم می شود و اما سخنگو دشمن زیاد دارد لذا مواجه می شود به بلاها قبول نداری امتحانش مجانی است.

و اینها برای این است که آدم بداند او هیچ کاره است کارها به دست خدا است.

علم را در کوچکی یاد بگیرد تا در بزرگی آقا باشید

ایضا فرمود : علم را در کوچکی یاد بگیرید تا وقتی بزرگ شدید آقا باشید.

و علم را یاد بگیرید ولو برای غیر خدا باشد، چون علم زود است که شما را به سوی خدا کشاند ( چون بچه طلبه را نمی شود گفت تو از اول مقدس اردبیلی باش بلکه باید تشویق شود به یاد گرفتن علم و مقدمات علم ولو طوطی وار تاکم کم بالا رود).

اولاد خود را مجبور نکنید بر آداب خودتان

و ایضا فرمود: اولاد خود را به زور وادار نکنید که آداب خودتان را یاد گیرند چون ایشان ایجاد شده اند برای غیر زمان شما ( معنی این نیست که بچه را رقاصی یاد بدهید بلکه معنی این است که یك زمان باید بود با شتر و خر بار کشی کند یک زمان هم باید با ماشین بار کشی نماید آنوقت باید بود شتر چرانی بلد باشد حالا هم باید رانندگی بلد شود مانعی هم ندارد).

ص: 177

سزوار است عاقل معروف خود را از سه کس منع کند

و ایضا فرمود سزوار است که شخص عاقل کارهای خوبش را از سه طائفه مانع شود و احسان به ایشان نکند یکی جاهل و دیگری لئیم و سومی سفیه.

اما جاهل برای آن است که خوبی را نمی فهمد و شکر نمی کند ، لئیم و پست مثل زمین شوره زار است گیاه نمی روید و اما سفیه یعنی بی خرد و بی شعور و بد خلق می گوید به من احسان کرد از ترس زبانم بود.

علامت جاهل شش است

و ایضا فرمود: جاهل را به شش خصلت بشناسید : یکی آنکه غضب می کند بدون علتی، دوم اینکه بدون نفعی سخن می گوید، سوم آنکه عطای خود را بیجا صرف کند، چهارم آنکه دوستش را از دشمن نشناسد، پنجم آنکه سر خود را یا مطلق سر را فاش کند، ششم آنکه به هر کسی وثوق داشته باشد.

وقتی ستم بر حق غالب شد

خصوصا آخر زمان که حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام فرمود: هر وقت جور و ستم غالب شد بر حق حلال نیست برای احدی که ظن خوب به کسی داشته باشد مگر وقتیکه بشناسد طرف را(1)

ص: 178


1- کافی ج 5 ص 298 حدیث 2.

ده نشینی

پیغمبر صلی الله علیه و اله به علی علیه السلام فرمود: یا علی در ده سکونت مکن که پیرانشان جاهلند و جوانهایشان فاسدند و زنهایشان سر برهنه اند و عالم بین ایشان مثل مردار است بین سگها(1)

و در کنز العمال ج 14 ص 175 و ج 15 ص 471 از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند که فرمود:دِه محوطه ای است از جهنم که نه در آن حدی جاری می شود و نه جمعه و نه جماعتی بر پا می شود بچه هایشان سخت و پلید هستند جوانهایشان شیاطین هستند، پیرانشان جاهل می باشند ، مؤمن نزد ایشان گندیده ترند از مردار.

مرحوم خواجه طوسی در کتاب آداب المتعلمین فصل دهم از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند که هر کس در یاد گرفتن علم ورع و تقوی نداشته باشد خداوند او را به یکی از سه چیز مبتلا خواهد کرد یا جوان مرگ می شود یا به ده مبتلا می کند و یا به خدمت سلطان ( یعنی نوکر دولت می شود).

هفت چیز بدون هفت چیز مسخره است

در بحار ج 78 ص 356 از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود: هفت چیز بدون هفت چیز از استهزاء است ( یعنی خود را مسخره کرده).

اول : کسی که با زبانش استغفار کند ولی قلبا پشیمان نباشد خود را

ص: 179


1- مستدرك السفینة ج 4 ص 161

مسخره کرده .

دوم : کسی که از خدا طلب توفیق کند ولی جدیت نداشته باشد خود را مسخره کرده.

سوم: کسی که در کارهایش خیلی مواظبت کند ولی ترس نداشته باشد خود را مسخره کرده .

چهارم: کسی که از خدا طلب بهشت کند ولی در بلاها و سختیها صبر نکند خود را مسخره کرده.

پنجم: کسی که پناه ببرد به خدا از آتش ولی شهوتهای دنیا را ترك نکند (و هرچه دلش خواست انجام دهد ) خود را مسخره کرده .

ششم: کسی که ذکر خدا کند و یاد او باشد ولی ملاقات خدا را نخواسته باشد خود را مسخره کرده .

هفتمی در روایت ذکر نشده .

هفت مصیبت بزرگ و شرائط قبولی دعا

در بحار ج 90 ص 376 حدیث 17 در ضمن خطبه ای که امیر المؤمنین علیه السلام خواند فرمود: هفت مصیبت بزرگ است باید از آنها به خدا پناه برد: عالمی که برایش لغزش پیش آید، عابدی که از عبادت ملول و خسته شود، و مؤمنی که در ایمانش خلل و شك داخل شود، و امینی که خیانت کند، و مالداریکه فقیر شود، و عزیزیکه ذلیل شود، و فقیریکه مریض شود.

شخصی بلند شد و عرض کرد: راست فرمودید شما امام مائید و نوری در وقت تاریکی جهل ولیکن سؤال من این است که خدا فرموده :

ص: 180

«ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»و چه شده که ما دعا میکنیم ولی مستجاب نمی شود؟

حضرت فرمود: چون قلبهای شما نسبت به هشت چیز خیانت می کند:

اول: خدا را شناختید ولی حق خدا را چنانچه بر شما واجب کرده بود اداء نکردید پس این شناختن ثمره ای ندارد.

دوم : شما ایمان به پیغمبر صلی الله علیه و آله آوردید ولی مخالفت می کنید سنت پیغبر را و می میرانید شریعت او را پس این ایمان شما ثمره ای ندارد.

سوم : آنکه شما قرآن می خوانید ولی عمل به آن نمی کنید به زبان میگوئید شنیدیم و اطاعت می کنیم ولی مخالفت می کنید.

چهارم: آنکه شما میگوئید از آتش جهنم ترسناکیم و در هر وقت ساعت نزدیک جهنم می شوید به واسطه معصیتهای خودتان پس ترس شما کجا رفت؟

پنجم: شما میل به بهشت دارید و هرو وقت و ساعت کاری میکنید که دور می کند شما را از بهشت پس میل شما کجا رفت؟

ششم: شما نعمتهای خدا را می خورید و شکرش را نمی کنید.

هفتم: خدا شما را امر کرده به دشمنی شیطان و فرموده : «إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» شما بر زبان او را دشمن می دارید و قلبا دوستی او را می نمائید و مخالفت او را نمی کنید.

هشتم: شما عیب مردم را پیش چشم خود گرفته اید و عیبهای خود را پشت سر انداخته اید و ملامت می کنید آنها را و حال آنکه خود به ملامت سزاوارید، پس با این خصال کدام دعای شما مستجاب شود؟ پس

ص: 181

بپرهیزید و صالح شوید و عمل خالص انجام دهید و امر به معروف کنید و نهی از منکر نمائید تا خدا دعای شما را اجابت کند.

دعا کننده باید نوزده صفت داشته باشد

*دعا کننده باید نوزده صفت داشته باشد(1)

1- باید دستها را بالا کند به سوی آسمان و انگشتانش را حرکت دهد.

2- باید خدا را تمجید کند و حمد خدا نماید.

3- باید رغبتش به دعا در خفا و پنهان بیشتر باشد از دعایش در آشکار .

4- باید در حال دعا پاک باشد از مظالم عباد و حتی به گردنش نباشد ( مثل زکات و خمس و تقسیم اراضی و نحو اینها ).

5- باید دعا کننده کمک ظالم نباشد ، امام صادق علیه السلام فرمود: کسیکه برای ظالم عذر بتراشد و او را معذور بدارد خداوند ظالمی را بر او مسلط کند که ظلمش کند.

6- باید دعا کننده جبار و ظالم نباشد ، امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند وحی نمود به داود علیه السلام که به جبارین و ظالمین بگو مرا یاد نکنند چون هر کس مرا یاد نماید من او را یاد کنم مگر جبارین که اگر مرا یاد کنند من ایشان را لعنت کنم.

7- باید دعا کننده قلبش پاک باشد و نیتش راست و پاک.

8- باید دعا کننده دعا نکند در حق کسیکه به او ظلم کرده و حال آنکه خود او دیگری را ظلم کرده .

ص: 182


1- فلاح السائل سید بن طاووس ص 87.

9- باید دعا کننده بعد از دعایش مرتکب گناه نشود.

10- باید دعا کننده تائب و صالح و راستگو باشد و اگر معصیت کار باشد دعای او مستجاب نخواهد شد، لذا امام صادق علیه السلام فرمود: اگر شما عمل می کردید به آنچه امر شده اید و دعا می کردید مستجاب می شد ولی شما معصیت می کنید لذا دعای شما به اجابت نمی رسد.

11 - باید دعا کننده قلبش از خدا غائب نباشد و به دنیا مسائل باشد و الا دعای او مستجاب نیست.

12 - باید دعا کننده به لهو و لعب مشغول نباشد والا دعای او مستجاب نخواهد بود ( مثل امروزه که 24 ساعت مردم مشغول لهو ولعب هستند و مشغول تماشای فیلمهای کذا و کذا و می خواهند دعایشان رد نشود این محال است بی خود خودتان را خسته نکنید).

13 - باید دعا کننده امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکند. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: باید امر به معروف و نهی از منکر بکنید والا خداوند بدان شما را بر خوبان مسلط می کند و خوبان دعا می کنند و به اجابت نمی رسد ( مثل همین زمان که خوبها هرچه گریه و زاری میکنند ابدأ اثر ندارد).

14- باید دعا کننده در حق کسی که می خواهد دعاکند دوست و محب او نباشد مثلا پدر می خواهد درباره پسرش نفرین کند در عربی نفرین هم دعا است این نفرین به اجابت نخواهد رسید چون پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: از خدا خواستم که دعای دوست را درباره دوستش به اجابت

ص: 183

نرساند ( أن لا یستجیب دعاء حبیب على حبیبه )(1)

(یادم می آید کوچک بودم مادرم را اذیت می کردم او مرا نفرین می کرد بعد از چند دقیقه میگفت خدا غلط کردم و پشیمان می شد).

15 - باید دعا کننده طعامش پاکیزه و از حرام نباشد ، امام صادق علیه السلام فرمود: اگر یکی از شماها خواسته باشد دعایش مستجاب باشد باید کسبش حلال باشد و رد مظالم به گردنش نباشد چون خداوند دعای کسی را که در شکمش حرام باشد و حق الناس به گردنش باشد بالا نبرد(2)

16 - باید دعا کننده در دستش انگشتر فیروزه باشد، خداوند می فرماید من حیا میکنم از بنده ای که در دست فیروزه دارد و به سوی من بلند کرده من آن را خالی برگردانم (3)

17 - باید دعا کننده در دستش انگشتر عقیق باشد چون امام صادق علیه السلام فرمود: دستی به سوی خدا بلند نشده که بهتر باشد از دستی که در آن انگشتر عقیق باشد(4)

18 - باید دعا کننده دعایش در قطع رحم نباشد (مثل اینکه بگوید خدایا اگر به من پسر دادی دیگر منزل فلان فامیل نمیروم این دعایش مستجاب نیست).

19 - باید دعا کننده قصدش خدا باشد مثلا می گوید: خدایا به من پسر

ص: 184


1- بحار ج 3 ص 378.
2- بحار ج 93 ص 321
3- بحار ج 93 ص 321
4- بحار ج 93 ص 321

بده قصدش این باشد که آن پسر مؤمن و صالح باشد که عبادت خدا کند نه برای این باشد که بر دیگران فخر کند و به واسطه پسر بر دیگران ظلم کند

یاران امام زمان علیه السلام

اشاره

سؤال : یاران امام زمان علیه السلام چند نفرند و از کجا می باشند و آیا به دنیا آمده اند یا خیر.

جواب: تفصیل این مطالب را اگر خواسته باشید به کتاب یأتبی على الناس زمان که تألیف حقیر است مراجعه شود اما مختصر آن این است : عدد ایشان 313 نفرند و نمی دانیم به دنیا آمده اند یا خیر اما از کجا هستند و اسم ایشان چیست به این جدول مراجعه شود:

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

آذربیجان 3 نفر حدیقة الشیعة ص 755

آمد 1 نفر ملاحم سید ص 147

آمل 1 نفر ملاحم سید ص 147

ابدح 1 نفر یحیی ملاحم سید ص 146

ابله (بصره) 2 نفر یحیی بن بدیل و حواشه بن الفضل دلائل الامامه ص318

ابهر 1 نفر ملاحم ص 147

احساء 1 نفر ملاحم ص148

ادنه 1 نفر ملاحم ص 147

ص: 185

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

آذر(1) 1نفر ملاحم ص 148

اردبیل 1نفر ملاحم ص 147

ارمنیه 1نفر ملاحم ص 147

ارمنیه 2نفر احمد و حسین الزام الناصب ج2 ص203

اسكندریه 1نفر ملاحم ص 148

اسكندریه 4نفر حسن و محسن وشبیل وشیبان الزام الناصب ص203

أسوان(2) 1نفر ملاحم ص 203

أسوان (اسوار) 1 نفر حماد بن جمهور دلائل الامامه ص 318

اسوس 2 نفر شیبان و عبدالوهاب الزام الناصب ج2ص 302

اصحاب کهف 7 نفر مکسلمینا و یارانش دلائل الامامه ص 319

اصطخر 2نفر ملاحم ص 203

اصطخر 2 نفر متوکل بن عبدالله وهشام بن فاخر دلائل الامامه ص 319

اصفهان 4 نفر 319 موسی و علی و عبدالله و غلفان ملاحم ص 146

اصفهان 1 نفر یونس الزام الناصب ج2 ص203

افرنج(3) 2 نفر علی و احمد الزام الناصب ج2 ص203

افرنجه (4) 1 نفر ملاحم ص 148

افنون 9 نفر ملاحم ص 202

الومه(5) 1 نفر ملاحم ص 148

ص: 186


1- اذرح بلدی است در اطراف شام. (مراصد).
2- اسوان شهر بزرگیست در طرف شرقی نیل . (مراصد)
3- در نوائب الدهور ج 2 ص 125 فرموده یعنی (فرانسه).
4- در مراصد گوید یعنی فرنگ
5- در نوائب ج2 ص125 فرموده الومه شهریست از دیار هذیل كما فی المراصد ایضا

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

انار 1 نفر ملاحم ص 147

انبار(1) علوان الزام الناصب ج 2 ص 202

انطاکیه 1 نفر ملاحم ص 147

انطاکیه 1 نفر عبد الرحمن الزام الناصب ج 2 ص 203

أوال (بحرین) 5 نفر عامر وجعفر ونصیر وبكیر ولیث الزام الناصب ج 2 ص 201

اوس(2) 1 نفر محمد الزام الناصب ج 2 ص 203

اهواز 1 نفر ملاحم ص 146

اهواز 2 نفر ملاحم ص 203

اهواز 2 نفر عیسی بن تمام و جعفر بن سعید که کور بود بینا شد دلائل الامامه ص319

ایله(3) 1 نفر ملاحم ص 203

باب الابواب (4) 1 نفر جعفر بن عبدالرحمان دلائل الامامه ص317

باب 1 نفر ملاحم ص203

باروز(5) 9 نفر زیاد بن عبدالرحمن بن جحدب و عباس بن فضل بن قارب و سحیق بن سلیمان الحناط و علی بن خالد و سلم بن سلیم بن الفرات البزاز و محمویة دلائل الامامه ص314

ص: 187


1- انبار شهریست نزدیک بلخ و شهریست در غربی بغداد. (مراصد)
2- اسم قبیله ایست.
3- شهریست در بحر قلزم از طرف شام. (مراصد)
4- شهریست در کنار دریای خزر. (مراصد)
5- شهریست در فلسطین . (مراصد)

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

بن عبدالرحمن ابن علی و جریر بن رستم بن سعد الكیسانی و حرب بن صالح و عماره بن معمر

باستان 1 نفر علی ملاحم ص 146

باغه(1) 1نفر شرحبیل السعدی دلائل الامامه ص 318

بافا در (یافا) خواهد آمد

بالس (2) ملاحم ص 147

بالس 1 نفر نصیر الزام الناصب ج2 ص203

بالسین بالس (خ) 1 نفر همام بن فرات دلائل الامامه ص318

بیدامیل 1 نفر ملاحم ص203

بتلیس (تلبیس) 1 نفر على بن معاذ دلائل الامامه ص318

بتلیس 1 نفر ملاحم ص203

بحرین 5 نفر تقدم فی أوال

بدر(3) ملاحم ص203

بدلیس (4) 1 نفر ملاحم ص 147

بدوا عقیل (5) 3 نفر منبه و ضابط و غربان (عریان) (عزبان) نسخه نوائب الدهور ج 2 ص 121

ص: 188


1- شهریست در اندلس . (مراصد)،
2- بلده ایست در شام بین حلب و رقه . (مراصد)
3- آبی است مشهور بین مکه و مدینه که جنگ بدر هم آنجا بوده . (مراصد)
4- بلده ایست از نواحی ارمنیه . (مراصد) .
5- در نوائب به معنای بادیه نشینان معنی کرده . و در الزام الناصب ج 2 ص 204 (بدواعقل) ذکر کرده .

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

بدو أغیر 1نفر عمر (عمرو) نسخه الزام الناصب ج 2 ص 204

بدو شیبان 1 نفر نهراش الزام الناصب ج 2 ص 204

بدو قسین 1 نفر جابر الزام الناصب ج 2 ص 204

بدو کلاب 1 نفر مطر الزام الناصب ج 2 ص 204

بدو مصر 2 نفر علاج و دراج الزام الناصب ج 2 ص 203

برجان من جموح (1) 1 نفر ملاحم ص 147

برذغه (2) 1 نفر ملاحم ص 203

برعه (بروعه)(3) یوسف و داود و عبدالله نوائب الدهور ج 2 ص 119

برقه 1 نفر ملاحم ص 148

برقه(4) 2 نفر ملاحم ص 203

برقه (رقه) 3 نفر احمد بن سلیمان بن سلیم ونوفل بن عمر واشعث بن مالک دلائل الامامه ص317

برکری 1 نفر ملاحم ص 147

بروجرد 1 نفر قدیم ملاحم ص 146

بر وعه تقدم فی برعه

بصره 3 نفر ملاحم ص203

بصره 3 نفر ملاحم 146

ص: 189


1- برجان بلدی است از نواحی جزر (خزر) . (مراصد)
2- در مراصد (برذعه) دارد و آن بلدی است در انتهای آذربیجان و بعضی گفته اند خود آذربیجان است و نام چند جای دیگر است.
3- در نوائب فرموده (برعه) در نزدیکیهای طائف است.
4- بلوکیست دارای شهرها و قریه ها بین اسکندریه و افریقا است. (مراصد) .

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

بصره 2 نفر علی و محارب الزام الناصب ج 2 ص 201

بصره 3نفر عبدالرحمن بن الاعطف بن سعد واحمد بن ملیح وحماد بن جابردلائل الامامه ص319

بعلبک 1 نفر ملاحم ص203

بعلبک 1 نفر منزل بن عمران دلائل الامامه ص317

بغداد 3 نفر عبدالمطلب وأحمد و عبدالله نوائب الدهور ج 2 ص 122

بغداد 7 نفر حدیقة الشیعة

بلخ 1 نفر ملاحم ص 147 و 204

بلخ 1 نفر حسن الزام الناصب ج2 ص202

بلد(1) 1 نفر بور بن زائدة بن ثوران (ثروان) دلائل الامامه ص317

بلسان 1 نفر عبدالوارث الزام الناصب ج2 ص203

بلست(2) 1 نفر عبدالوارث نوائب الدهور ج 2 ص 124

بلقاء (3) 1 نفر صادق الزام الناصب ج 2 ص 202

بلیس 2 نفر یونس بن الصقر و احمد بن مسلم بن مسلم دلائل الامامه ص 318

بنو اسد 2 نفر حدیقة الشیعة ص755

بن تمیم 4 نفر حدیقة الشیعة ص 755

بنو حیة 3 نفر حدیقة الشیعة ص755

بنو عروة 3 نفر حدیقة الشیعة ص755

ص: 190


1- شهر کوچکی است بین بغداد و سامرا نزدیک حضرت سید محمد.
2- قریه ایست از قرای اسکندریه . (مراصد).
3- شهریست در اردن .

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

بوسنج (1) 4 نفر

طاهر بن عمرو بن طاهر المعروف بالأصلع و طلحه السایح والحسن بن الحسن بن مسمار و عمرو بن هشام دلائل الامامه ص315

بوشیخ (2) 4 نفر ملاحم 203

بیت المقدس 2 نفر ملاحم ص 148

بیت المقدس 3 نفر بشر و داود و عمران الزام الناصب ج2 ص203

بیت المقدس 3 نفر حدیقة الشیعة ص 755

بیضاء(3) 2 نفر سعد و سعید الزام الناصب ج2 ص203

تالیف 1 نفر کردوس بن جابر (لاکر دوس الخ نسخه) دلائل الامامه ص317

تبوک(4) 1 نفر ملاحم ص 147

تدمر 1 نفر ملاحم ص 147

ترمذ (5) 2 نفر ملاحم ص 202

تستر 1نفر ملاحم ص 146 و ص203

تستر 2 نفر احمد و هلال الامام المهدی للقزوینی

تفلیس 1 نفر ملاحم ص203

ص: 191


1- بوسنج از قراء ترمذ است. (مراصد).
2- بوشبخ شهرکی است در ده فرسخی هرات. (مراصد).
3- بیضاء اسم چند شهر است در ایران و غیر ایران.
4- تبوک قریه ایست بین وادی القرى و شام. (مراصد).
5- تِرمِذ وتَرمِذ و تَرمُذ. شهریست مشهور مسلط بر جیحون است از طرف مشرقش. (مراصد).

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

تفلیس 1 نفر محمد نوائب الدهور ج2 ص 120

تفلیس(1) 5 نفرو هانى العطاردی و جواد بن بدر و سلیم بن وحید والفضل بن عمیر دلائل الامامه ص317

تلبیس (بتلیس) 1 نفر علی بن معاذ دلائل الامامه ص 318

تل شیزر 1 نفر ملاحم ص203

تل مورن (2) 2 نفر ملاحم ص203

تمیم(3) 1نفر ریان الزام الناصب ج 2 ص 204

تیس(بلیس) 2 نفر یونس بن الصقر و احمد بن مسلم بن مسلم الدلائل الامامه ص 318

ثقب (4) 1 نفر هارون نوائب ج 2 ص 116

جابروان (5)3 نفر کرد بن حنیف و عاصم بن خلیط الخیاط و زیاد بن رزین دلائل الامامه ص316

جار(6) 1 نفر حارث بن میمون دلائل الامامه ص318

جامده(7) ملاحم ص203 ملاحم ص 147

ص: 192


1- تفلیس شهریست در ارمنیه . (مراصد) .
2- در مراصد (تل موذن) داریم و آن شهریست بین رأس العین و سروج.
3- تمیم قبیله ایست .
4- قریه ایست از قراء یمامه . (مراصد).
5- شهریست در آذربیجان نزدیک تبریز. (مراصد).
6- جار شهریست در کنار دریای قلزم تا مدینه یک شب و یک روز راه است . (مراصد).
7- جامده شهریست در واسط در راه بصره. (مراصد).

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

جبال الغور 8 نفر در غور خواهد آمد از غیر ملاحم ملاحم ص 202

جبل اللكام(1) 5 نفر عبدالله و عبید الله و قادم و بحر و طالوت الزام الناصب ج 2 ص 203

جدا 1 نفر ابراهیم الزام الناصب ج 2 ص 201

جده 1 نفر ابراهیم نوائب الدهور ج2 ص 118

جرجان 1 نفر ملاحم ص 147

جرجان 12 نفر ملاحم ص 203

جرجان (2) 12 نفر احمد بن هارون بن عبدالله و زرارة بن جعفر و الحسین بن علی بن مطر و حمید بن نافع و محمد بن خالد بن قره حوته (حوبه نسخه) و علا ابن حمید بن جعفر بن حمید و ابراهیم بن اسحاق ابن عمرو وعلى بن علقمة بن محمود و سلمان بن یعقوب و العریان بن الخفان الملقب بخال روت (بحال روت) و شعبة بن على و موسی بن کردویه . دلائل الامامه ص316

جزیره اورال در اورال گذشت

ص: 193


1- جبل اللكام ، کوهیست مشرف بر انطاکیه در لبنان . (م).
2- جرجان یعنی گرگان که بین طبرستان و خراسان است.

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

جعاره(1) 2 نفر یحیی و احمد نوائب الدهور ج2 ص118

جیزه (خیبر خ) 1 نفر سلیمان بن داود دلائل الامامه ص 318

حان 1 نفر ملاحم ص203

حبش(2) 1 نفر کثیر الزام الناصب ج 2 ص 203

حبشه 6 نفر ابراهیم و عیسی و محمد و حمدان و احمد و سالم الزام الناصب ج 2 ص 202

حجر (3) 2 نفر موسی و عباس الزام الناصب ج 2 ص 203

حدیثه الموصل(4) 6 نفر ملاحم ص 147

حران 1 نفر ملاحم ص 147 و 203

حران (5) 1 نفر زكریا السعدی دلائل الامامه ص317

حلب 3 نفر ملاحم ص 147

حلب 4 نفر ملاحم ص 203

حلب 2 نفر صبح و محمد الزام الناصب ج 2 ص 203

حلب 4 نفر یونس بن یوسف وحمید بن قیس بن سحیم بن مدرک بن علی بن حرب بن صالح بن میمون دلائل الامامه ص317

ص: 194


1- شهریست از توابع نجف اشرف.
2- حبش از توابع بصره یا تکریت یا مصر است. (مراصد).
3- حجر اسم دیار ثمود است در وادی القری بین مدینه و شام. (مراصد).
4- حدیثه الموصل شهرکی است در کنار شرقی دجله و حد عراق است از طرف موصل . (مراصد).
5- حران اسم چند شهر و قریه است در حلب و غوطه دمشق و بحرین و دیار مضر. (مراصد).

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

و مهدی بن هند ابن عطارد ومسلم بن هوامرد (هوار مرد نسخه)

حلوان(1) 2 نفر ملاحم ص203

حلوان (هلوان) 2نفر ماهان (ماهان) بن كثیر و ابراهیم بن محمد دلائل الامامه ص319

حله 2 نفر محمد و على الزام الناصب ج 2 ص 204

حمص 2 نفر ملاحم ص 147

حمص (2) 2 نفر جعفر الزام الناصب ج2 ص203

حمیر(3) 2 نفر مالک و ناصر الزام الناصب ج 2 ص 201

حمیم 3 نفر ملاحم ص 148

حنانه(4) 1 نفر ملاحم ص 147

حیره 1 نفر ملاحم ص203

حیره (5) 1 نفر بكر بن عبدالله بن عبدالواحد دلائل الامامه ص319

خراسان 1 نفر درید ملاحم ص 146

خراسان 2 نفر تکیه و مسنون الزام الناصب ج2 ص202

خرشان (6) 2 نفر تكیه و مسنون نوائب الدهور ج2 ص 120

ص: 195


1- حلوان شهریست در عراق و قریه ایست در مصر و شهرکی است در کوهستان نیشابور . (مراصد).
2- بلدیست مشهور بین وحلب. (مراصد).
3- قبیله ایست ساکن در یمن . (م).
4- ناحیه ایست در غرب موصل . (مراصد).
5- حیره شهریست در سه میلی کوفه از طرف نجف . (مراصد).
6- خرشان موضعیست. (مراصد).

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

خط (1) 2 نفر عزیز و مبارک الزام الناصب ج 2 ص 201

خلاط (2) 2 نفر محمد و جعفر الزام الناصب ج 2 ص 203

خلاط 1 نفر وهب بن خربند بن سروین دلائل الامامه ص316

خمری(3) 1 نفر ملاحم ص 147

خونج (خونخ)(4) 2 نفر محروز و نوح الزام الناصب ج 2 ص 201

خوی 1 نفر ملاحم ص 147

خیبر 1 نفر ملاحم ص203

خیبر (جیزه خ) 1 نفر سیمان بن داود دلائل الامامه ص318

دامغان 1 نفر ملاحم ص 147

دستر(5) 2 نفر احمد و هلال الزام الناصب ج2 ص202

دکار 1 نفر ملاحم ص 148

دمشق 4 نفر ملاحم ص 147

دمشق 4 نفر ملاحم ص203

دمشق 2 نفر داود و عبدالرحمن الزام الناصب ج 2 ص203

دمشق 3 نفر نوح بن جریر (جریر) و شعیب بن موسی و حجر بن عبدالله الفزاری دلائل الامامه ص 317

دمیاط 1 نفر ملاحم ص 148 و ص203

ص: 196


1- خط زمینی است که قطیف و عقیر و قطر در آن واقع است. (مراصد).
2- خلاط قصبه ایست در ارمنیه وسطی . (مراصد) .
3- در مراصد در حرف با (باخمرا) ذکر یافته موضعی است بین کوفه و واسط و به کوفه نزدیکتر است.
4- خونج قریه ایست میانه مراغبه و زنجان . (نوائب الدهور ج2 ص198).
5- دستر احتمال دارد همان تستر باشد که گذشت .

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

دمیاط (1) 1 نفر على بن زائده دلائل الامامه ص 318

دنیا 1نفر شعیب الزام الناصب ج 2 ص203

دورق 1 نفر ملاحم ص 146

دورق (2)عبدالغفور الزام الناصب ج2 ص202

دیار (3) شعیب نوائب الدهور ج2 ص 120

دیر 1 نفر ملاحم ص 148

دینور(4) 2 نفر عبدالله و عبد الصمد ملاحم ص 146

ذهاب (5)1 نفر حسین نوائب الدهور ج2 ص 120

رابعه 2 نفر عیاض بن عاصم بن سمره بن جحش و ملیح بن سعد (أسعد نسخه) دلائل الامامه ص317

رافقه(6) 2 نفر ملاحم ص203

راس العین 1 نفر ملاحم ص 147

ربذه 1 نفر ملاحم ص203

ربذه (7)حماد بن محمد بن نصیر دلائل الامامه ص 318

ص: 197


1- دمیاط شهریست قدیمی بین تنیس و مصر. (مراصد)
2- بلدی است در خوزستان . (مراصد).
3- دیار در چند موضع است دیار بکر ، دیار ربیعه ، دیار مضر. (مراصد).
4- دینور شهریست بین کرمانشاه و همدان و به کرمانشاه نزدیکتر است. (م).
5- ذهاب شهریست بین کرمانشاه و قصر شیرین . (م).
6- رافقه شهری بوده که متصل به رقه بوده در کنار فرات . (م).
7- ریذه از دهات مدینه است که قبر ابوذر غفاری ؛ آنجا است. (م).

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

رقه(1) 1نفر ملاحم ص 147

رقه 3 نفر ملاحم ص203

رقه (برقه) 3 نفر احمد بن سلیمان بن سلیم و نوفل بن عمر و اشعث بن مالک دلائل الامامه ص317

رمله 1 نفر ملاحم ص 147

رمله(2) 1 نفر طلیق و موسی نوائب الدهور ج2 ص 120

رمیله 1 نفر طلیق و موسی الزام الناصب ج2 ص203

رها 1 نفر ملاحم ص203

رها(3) 1 نفر کامل بن عفیر دلائل الامامه ص317

رهاط(4) 1 نفر جعفر نوائب الدهور ج 2 ص 116

ری 7 نفر ملاحم ص203

ری 1 نفر مجمع الزام ج 2 ص203

ری 7 نفر اسرائیل القطان و علی بن جعفر بن حرزاد و عثمان بن على بن درخت و مسکان بن جبله (جیل) بن مقاتل وكردین بن شیبان و حمدان بن کر و سلیمان بن الدیلمی دلائل ص315

ص: 198


1- رقه شهریست در عراق . (م).
2- رمله شهریست در فلسطین . (مراصد) .
3- رها شهریست در جزیره با حران شش فرسخ فاصله دارد. (مراصد) .
4- رهاط در سه منزلی مکه است . (م).

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

ریدار(1) 1 نفر طلحه بن سعید (سعد) بن بهرام دلائل الامامه ص318

زبید (2) 1 نفر ملاحم ص 148

زبیده 1 نفر ملاحم ص203

زناط 1 نفر جعفر الزام ج 2 ص 201

زوراء 3 نفر عبدالمطلب ، احمد وعبدالله الزام الناصب ج 2 ص202

زوراء (3) 10 نفر ملاحم ص147

زین (زید)(4) 3 نفرمحمد و حسن و فهد الزام الناصب ج 2 ص 201

ساده(5)1 نفر صلیب و سعدان و شبیب الزام الناصب ج2 ص203

ساوه (6) 1 نفر ملاحم ص 147

سبزوار 3 نفر ملاحم ص203

سجار(7) 2 نفر آبان و علی نوائب الدهور ج 2 ص 119

سجستان 3 نفر ملاحم ص203

سجستان 3 نفر خلیل بن نصر من أهل زنج و ترکی بن شبه وابراهیم بن علی دلائل الامامه ص315

سحار(8) 2 نفر ابان و علی الزام الناصب ج 2 ص 202

ص: 199


1- ریدار معلوم نیست کجا است ولی ریدان) قلعه ایست در یمن . (مراصد) .
2- زبید شهریست در یمن مشهور است. (م).
3- زوراء در اخبار هم بر بغداد اطلاق شده و هم بر طهران.
4- زین معلوم نیست ولی (زید) را گفته اسم جانی است در سوریا.
5- محلی است در یمامه . (مراصد)
6- ساوه شهریست بین ری و همدان . (مراصد).
7- دهی است از دهات نور ، ببیست فرسخی بخارا. (مراصد).
8- سحار ممکن است همان (سجار) باشد که گذشت .

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

سرات 1نفر ملاحم ص 147

سراف 3 نفر اسلم الكوسج البزاز من سكنة باغ و خالد بن سعید بن کریم الدهقان و كلیب الشاهد من دانشاه دلائل الامامه ص314

سرخس 2 نفر ناجیه و حفص نوائب الدهور ج 2 ص 120

سرخیس(1) 1 نفر ملاحم ص 147

سر من رأى 2 نفر مرائی و عامر ملاحم ص202

سعداوه(2) 3 نفر احمد و یحیی و فلاح الزام الناصب ج 2 ص 201

سلماس 1 نفرملاحم ص 147

سلماس (3) 1 نفر هارون الزام الناصب ج2 ص203

سلیمیه(4) 5 نفر ملاحم ص203

سمرقند 1 نفر ملاحم ص 147

سمرقند 2 نفر على و مجاهد الزام الناصب ج 2 ص 202

سمندر 4 نفر ملاحم ص 203

سمیساط

(سمیاط )(5) 1 نفر موسی بن زرقان دلائل الامامه ص117

ص: 200


1- بعید نیست (سرخیس) و (شرخیس) همان سرخس باشد که در معجم البلدان یکی از شهرهای نواحی خراسان شمرده و اشتباه از ناحیه نساخ باشد . والله العالم.
2- در نوائب ج 2 ص 117 گوید: (سعداوه) نام قریه و محلی است در زمین حجاز .
3- سلماس شهریست معروف در آذربیجان . (مراصد).
4- سلمیه نزدیک مؤتفکه در شام است . (مراصد).
5- سمیاط یا سمسیاط هیچ یک در مراصد ذکر نشده ، بلی (سمیساط) را گفته شهریست در کنار فرات از طرف روم. پس بعید نیست سمیاط و سمسیاط که نسخه بدل است هر دو اشتباه باشد و (سمیساط) درست باشد که شهریست در شاطىء الفرات . والله العالم

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

سن(1) 2 نفر مقداد و هود نوائب الدهور ج 2 ص 116

سنجار(2) 2 نفر محمدالزام الناصب ج 2 ص 202

سنجار 4 نفر ملاحم ص203

سنجار 4 نفرعبدالله بن زریق و سمیم سحیم بن مطر وهبة الله ابن زریق بن صدقه، هبل بن کامل دلائل الامامه ص317

سنجار 2 نفر ابان و على الامام المهدی للقزوینی

سند (3)1 نفر عبدالرحمن الزام الناصب ج 2 ص 201

سند 2 نفر سیاب بن عباس بن محمد ونضر بن منصور یعرف بناقشت دلائل الامامه ص 320

سندرا 4 نفر خور بن طرخان و سعید بن على و شاه بن بزرج و حرب بن جمیل دلائل الامامه ص316

سوراء(4) 1 نفر ملاحم ص147

سوریه (5) 1 نفر ملاحم ص147

ص: 201


1- سن شهریست کنار دجله بالای تكریت. (مراصد) و در الزام ج 2 ص 201 (سنن) ذکر شده .
2- سنجار شهریست معروف در نواحی جزیره سه روز راهست تا موصل، (مراصد).
3- سند بلادی است بین هند و کرمان . (مراصد)
4- سوراء بعضی گفته اند نزدیک بغداد است و بعضی گفته اند خود بغداد است. (مراصد).
5- سوریه محلی است در شام و از اخبار فتوحات استفاده می شود اسم همه شام است. (مراصد) .

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

سوس (1) 2 نفر شیبان و عبدالوهاب نوائب الدهور ج2 ص 119

سوس الاقصی(2) 5 نفر ملاحم ص 148

سهم (3) 2 نفر جعفر الزام الناصب ج 2 ص 202

سیار(4) 3 نفر ملاحم ص 147

سیراف (5)2 نفر شداد و شدید ملاحم ص 146

سیراف 4 نفر خالد و مالک و حوقل وابراهیم الزام الناصب ج 2 ص 201

سیراف (شیراز) 1 نفر حسین بن علوان دلائل الامامه ص 320

سیلان (6)3 نفر نوح و حسن و جعفر الزام الناصب ج 2 ص 202

شاخ 1 نفرملاحم ص 147

شام 2 نفرملاحم ص 202

شام 2 نفرابراهیم بن الصباح و یوسف بن صریا (حربا)، پس یوسف عطار است از اهل دمشق و ابراهیم قصاب است از قریه صدیقان دلائل ص 314

شام 1 نفر علقمة بن ابراهیم دلائل الامامه ص319

ص: 202


1- سوس معرب شوش است که در خوزستان است . (م).
2- سوس الاقصی جائیست در مغرب. (مراصد).
3- در نوائب ج 2 ص 122 فرموده سهم از قراء اندلس است.
4- سیار محل ریگزاریست در نجد. (مراصد).
5- سیراف شهری بوده در کنار دریا که در ایام قدیم کشتیهای هند آنجا لنگر میکردند بعضی گفته اند تا شیراز شصت فسخ است و از مراصد معلوم می شود که خراب شده.
6- سیلان جزیره بزرگیست که بعضی گفته اند هشتصد فرسخ دور اوست و سراندیب آنجاست بین چین و هند است . (مراصد).

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

شام 12 نفر حدیقة الشیعة ص755

شر خیس(1) 2 نفر ناجیه و حفص الزام ج 2 ص 202

شوبا 1 نفر عسیر الزام الناصب ج 2 ص 203

شوبک(2) 1 نفر عمیر نوائب الدهور ج2 ص120

شوری (شوی) 1 نفرلقیط بن فرات دلائل الامامه ج 2 ص316

شیراز 1 نفر عبدالوهاب الزام الناصب ج 2 ص 201

شیراز 3 نفر حفص و یعقوب و على ملاحم ص147

شیراز (سیراف) 1 نفر حسین بن علوان دلائل الامامه ص 320

شیراز (3) 4 نفر عبدالله وصالح وجعفر و ابراهیم نوائب الدهور ج 2 ص 116

شیران 4 نفر عبدالله وصالح وجعفر وابراهیم الزام الناصب ج 2 ص 201

شیروان 1 نفر ملاحم ص 148

شیرز(4) 1 نفر عبدالوهاب نوائب الدهور ج 2 ص 116

صامغان(5) 2 نفر ملاحم ص 202

صانعان(6) 2 نفر احمد بن عمر الخیاط من سكنة بزیع وعلی بن عبدالصمد التاجر من سكنة النجارین دلائل الامامه ص314

ص: 203


1- شرخیس: ممکن است همان سرخس باشد که گذشت
2- شوبک قلعه ایست در شام نزدیک کرک. (مراصد).
3- شیرازی که چهار نفر بنام عبدالله و صالح و جعفر و ابراهیم نام برده شده در دو نسخه الزام الناصب شیران است و ممکن است (شیران) در هر دو نسخه الزام غلط باشد و شیراز درست باشد.
4- شیزر شهریست در شام که نهر اردن از میان آن عبور می کند. (مراصد).
5- صامغان شهریست در حدود طبرستان . (مراصد).
6- در مراصد صانقان ذکر شده که از قراء مرو است ولی صانعان ذکرش نشده .

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

صریح 1 نفر ملاحم ص 147

صنعاء (1) 2 نفر ملاحم ص203

صنعاء 2 نفر فیاض بن ضرار بن ثروان و میسرة میسرة بن غندر بن المبارک (المبارکی) دلائل الامامه ص 318

صنعاء 4 نفر جبرئیل وحمزة ویحیی و سمیع الزام الناصب ج 2 ص 201

صور (2) 1 نفر ملاحم ص 148

صیداء (3) 1 نفر ملاحم ص 147

ضغار 2 نفر یحیی و احمد الزام الناصب ج 2 ص 201

ضیعه 3 نفر زید و علی و موسی الزام الناصب ج 2 ص 203 وكذا فی نوائج 2 ص 120

ضیف(4) عالم و سهیل الزام الناصب ج 2 ص202

طائف 1 نفر ملاحم ص 148

طائف 3 نفر على وسبا و زکریا الزام الناصب ج 2 ص 201

طائف الیمین 1 نفر هلال الزام الناصب ج 2 ص202

طالقان 24 نفر ملاحم ص147 و ص202

ص: 204


1- صنعاء یکی در یمن است و آن بزرگ است و دیگری قریه ایست در غوطه (دمشق) (مراصد).
2- صور یکی از شهرهای لبنان است.
3- صیداء شهری است در کنار دریای شام در مشرق صور واقع شده . (مراصد).
4- در نوائب ج 2 ص 119 فرموده : ورجلان من الضیف عالم وسهیل . و در صفحه 122 سطر 13 فرموده : و دو مرد از ضیق از دهات یمامه است عالم و سهیل پس متن عربی را ضیف نوشته و ترجمه اش را ضیق نوشته لابد یکی اشتباه است. والله العالم.

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

طالقان 24 نفر صالح، جعفر، یحیی ، هود، فالح ، داود، جمیل ، فضیل، عیسی ، جابر ، خالد، علوان، عبدالله ، ایوب، ملاعب ، عمر ، عبدالعزیز ، لقمان ، سعد ، قبضه ، مهاجر، عبدون، عبدالرحمن، على الزام الناصب ج 2 ص 202

طالقانی 24 نفر المعروف بابن الرازی الجبلی(1)و عبدالله بن عمیر و ابراهیم بن عمر وسهل بن رزق الله وجبریل الحداد و علی بن ابی علی الرواف و عبادة بن ممهور و محمد بن جیهار و زکریا بن حبه و بهرام بن سرح و جمیل بن عامر بن خالد و خالد (2)وكثیر مولی جریر و عبدالله بن قرط بن سلام و فزارة بن بهرام و معاذ بن سالم بن جلید التمار و حمید بن ابراهیم بن جمعة الغزال و عقبة دلائل الامامه ص314

ص: 205


1- كذا فی المخطوط.
2- ظاهر (و خالد) از زیادی نساخ باشد و الا عدد نقرات (25) می شود. والله العالم .

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

بن وفر ابن الربیع وحمزة بن العباس بن جناده من دار الرزق و كائن بن حنیذ الصائغ و علقمة بن مدرک و مروان بن جمیل بن ورقا و ظهور مولی زرارة بن ابراهیم وجمهور بن الحسین الزجاج و ریاش بن سعید بن نعیم

الطاهی 2 نفر الجاب (الحباب) بن سعید و صالح بن طیفور دلائل الامامه ص319

طبرستان 4 نفر ملاحم ص203

طبرستان 4 نفر حرشام بن کردم و بهرام بن على و عباس بن هاشم و عبدالله بن یحیى دلائل الامامه ص315

طبریه(1) 1 نفر فلیح الزام الناصب ج 2 ص 203

طبریه 1 نفر معاذ بن معاذ دلائل الامامه ص317

طبریه 1 نفر ملاحم ص 203

طرابلس 2 نفر ملاحم ص203

طرطوس 3 نفر ملاحم ص 147

طنجه 1 نفر ملاحم ص 147

طواس الشرقی 1نفر ملاحم ص 202

ص: 206


1- طبریه شهریست در فلسطین .

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

طوس 5 نفر ملاحم ص 202

طوس 4 نفر شهمرد (سه مرد) بن حمران و موسی بن مهدی و سلیمان بن طلیق از واد و واد جای قبر رضا رضا است و علی بن سندی صیرفی دلائل الامامة ص314

طی 1 نفر ملاحم ص203

عاره(1) 1 نفر مالک الزام الناصب ج 2 ص 201

عامر 1 نفر ملاحم ص 148

عانه 1 نفر ملاحم ص 147

عبادان 3 نفر ملاحم ص 147

عبادان 10 نفر حمزه و شیبان و قاسم و جعفر و عمرو وعامر و عبدالمهیمن و عبدالوارث و محمد و احمد الزام الناصب ج2 ص203

عدن 1 نفر ملاحم ص 147

عدن 2 نفرعون و موسی الزام الناصب ج 2 ص 201

عرار 1 نفر ملاحم ص 147

عرفات 1 نفر ملاحم ص 148

عرفه 1 نفرالزام الناصب ج2 ص203

عسقلان 1 نفر ملاحم ص 148

ص: 207


1- عاره احتمال دارد غلط باشد و صحیح (عماره) است چنانچه خواهد آمد.

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

عسقلان(1) 5 نفر محمد ، یوسف، عمر، فهد : هارون الزام ج 2 ص 203

عسکر مکرم 1 نفر ملاحم ص 146

عسکر مکرم(2) 2 نفرطیب و میمون الزام الناصب ج 2 ص 202

عقر(3) 1 نفر احمد الزام الناصب ج 2 ص 201

عکا (عکه) 2 نفر ملاحم ص 148

عكبرا (4) 1 نفر دلائل ص319

عکبرا 1 نفر زایدة بن هبه دلائل الامامه ص319

عكه (عکا)(5) 2 نفر مروان و سعد نوائب ج 2 ص 120

علالی 1 نفر ملاحم ص 148

عماره (6) 1 نفر مالک نوائب الدهور ج2 ص118

عمان 2 نفر محمد و حسن ملاحم ص 146

عمان 6 نفر محمد، صالح، داود، هواشب، کوش یونس نوائب ج 2 ص 118 سطر 9

عنزه(عنیره) 1 نفر عمیر الزام الناصب ج2 ص203

ص: 208


1- عسقلان شهریست در فلسطین
2- عسکر مکرم شهریست در خوزستان . (مراصد) .
3- عقر اسم چند مکان است قریه ایست نزدیک کربلا و قریه ایست بین واسط وبصره الخ. (مراصد).
4- عكبرا ده فرسخی بغداد است. (مراصد) .
5- شهریست در فلسطین . (م).
6- شهریست در عراق . (م).

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

غرر (غور)(1) 8 نفر محج بن خربوذو شاهد بن بندار و داود بن جریر و خالد بن عیسی وزیاد بن صالح و موسی بن داود و عرف الطویل و یرکرد (برکود)دلائل الامامه ص315

غزه 1 نفر ملاحم ص 148

غور 8 نفر در غرر گذشت

فاراب(2) 2 نفر ملاحم ص 202

فارس 1 نفر ملاحم ص 147 و ص203

فارقین 1 نفر ملاحم ص 147

فاریاب(نعاریات) 2 نفر شاهویه بن حمزه و علی بن کلثوم من سكنة تدعى باب الجبل دلائل الامامه ص314

فرغانه(3) 1 نفر ملاحم ص 202

فسطاط (4) 4 نفر ملاحم ص 148 و 203

فسطاط 4 نفر احمد ، عبد الله ، یونس، طاهر (ظاهر) الزام ج 2 ص 203

فسطاط 4 نفر نصر بن حواس و علی بن دلائل الامامه ص318

ص: 209


1- غر بین آن و بحرین دو روز راهست و غور اسم چند موضع است یکی بین بیت المقدس و دمشق است. (م).
2- فاراب ولایتی است در ماوراء سیحون. (مراصد).
3- فرغانه در پنجاه فرسخی سمرقند است و بعضی گفته اند قریه است در فارس . (مراصد).
4- فسطاط جای خیمه های عمرو بن عاص است در مصر و قصه مشهوره ای دارد جای ذکرش نیست.

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

موسی الفزاری و ابراهیم بن صفیر و یحیی بن نعیم

فلسطین 1 نفر ملاحم ص203

فلسطین 1 نفر سوید بن یحیى دلائل الامامه ص317

قادسیة 1 نفر ملاحم ص147

قادسیه 1 نفر حصین الزام الناصب ج 2 ص 202

قاشان (1) 2 نفر عبدالله و عبیدالله الزام الناصب ج 2 ص 201

قالی قلا(2) 2 نفر ملاحم ص203

قبج 1 نفر ملاحم ص 147

قبرص 2 نفر ملاحم ص 148 و 203

قراح(3) 1 نفر ملاحم ص 147

قرمیس (4)1 نفر ملاحم ص 148

قزوین 2 نفر ملاحم ص 147

قزوین 8 نفر هارون ، عبدالله ، جعفر ، صالح،عمر ، لیث، علی و محمد الزام الناصب ج 2 ص 202

قسوان 2 نفر ملاحم ص 148

قصر 1 نفر ملحم ص 147

قصور 1 نفر ملاحم 147

قطیف 1 نفرملاحم ص 148

ص: 210


1- قاشان عربی کاشان است
2- قالی قلا ترکیبش مثل (معدی کرب) است موضعی است در ارمنیه عظمی . (م) .
3- قراح یعنی بستان اسم چند موضع است در بغداد .
4- قرمیس در اطراف کرمانشاه است.

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

قلزم(1) 2 نفر مرجئه ( رحبه ) بن عمرو و شبیب بن عبدالله دلائل الامامه ص 319

قلقیلا(2) 1 نفر ملاحم ص 147

قم 1 نفر یعقوب الزام الناصب ج 2 ص 202

قم 10 نفر اسمهای ایشان طبق اسمهای اهل بیت رسول خدا است ملاحم ص 146

قم 18 نفر ملاحم ص 203

قم 18 نفر غسان بن محمد عتبان (غسان) وعلى بن احمد بن بقرة (برة) بن نعیم بن یعقوب بن بلا و عمران بن خالد بن کلیب وسهل بن علی بن صاعد وعبدالعظیم بن عبدالله بن الشاه و حسکه بن هاشم بن الدایه والاخوص بن محمد بن اسماعیل بن نعیم بن طریف وبلبل بن مالک بن سعد بن طلحة بن جعفر بن احمد بن جریر و موسی بن عمران بن لاحق و عباس بن بقر (زعر)بن سلیم و حوید بن بشیر و مروان دلائل ص 316

ص: 211


1- قلزم شهریست کنار دریای یمن از طرف مصر. (مراصد).
2- ظاهرا همان ( قالی قلا) است که گذشت .

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذکر مصدر

بن علابة بن جریر المعروف بابن رأس الزق و صفر بن اسحاق بن ابراهیم و کامل بن هشام. مؤلف گوید این تعداد (14) نفر بیش نیست مگر گفته شود ممکن است در بعض جاها (واو) عطف (بن شده) مثلا بلبل بن مالک وسعد بن طلحه بوده و او را (بن) خواندند و ممکن است گفته شود نسخه ناقصی داشته چنانچه نسخه مطبوع با خطی که در کتابخانه آیة الله مرعشی موجود است نواقص زیادی دارد و حال آنکه خود نسخه خطی هم ناقص است. والله العالم .

قندیل (1)(قندایل) 1 نفر عمرو بن فروه دلائل الامامه ص 319

قورص (2) 1نفر ملاحم ص 148

قوص(3) 1 نفر ملاحم ص 148

ص: 212


1- در مراصد ( قنداییل ) داریم که شهریست در سند ولی قندیل نداریم . والله العالم .
2- قورس به سین شهریست در حوالی حلب فعلا خراب است. (مراصد) و قورص به صاد معلوم نیست کجاست.
3- قوص شهر بزرگیست در مصر . ( مراصد).

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذکر مصدر

قومس(1) 2 نفر محمود بن محمد بن ابی الشعب وعلی بن حمویه بن صدقه من قریة خرقان دلائل الامامه ص 316

قومس 2 نفر رباب بن الجلد (جلدود) وخلیل بن سید دلائل الامامه ص 318

قومیس(2) 2 نفر ملاحم ص 203

قیروان 1 نفرملاحم ص 148

قیروان 2 نفر علی بن موسی بن شیخ وعنبره بن قرطه دلائل الامامه ص 318

قیموت(3) 1 نفر ملاحم ص 148

کازرون 1 نفر ملاحم ص 147

کازرون 3 نفر عمر ومعمر و یونس الزام الناصب ج 2 ص 202

کاشان در قاشان گذشت

كبش (4) 1 نفر فهد (محمد نسخه) الزام الناصب ج 2 ص 201

کراز 1 نفر ملاحم ص 148

کربلا 3 نفر حسین و حسین و حسن الزام الناصب ج 2 ص 204

کرخ 1 نفر عبدالله ملاحم ص 146

کرخا بغداد 1 نفر قاسم الزام الناصب ج 2 ص 202

کرد 1 نفر عون الزام الناصب ج 2 ص 203

ص: 213


1- قومس عربی کو مس است بلوکیست در طبرستان . (مراصد).
2- قومیس شاید همان قومس باشد .
3- قیمون قلعه ایست نزدیک رمله فلسطین واما قیموت معلوم نیست .
4- کبش مزرعه ایست در بغداد معروف به خطابیه . (مراصد) .

اسم البلا عدد افراد اسم افراد ذکر مصدر

کرمان 1 نفر ملاحم ص 203

کوثی 1 نفر ملاحم ص 203

کوئی ربا(1) 1 نفر حفص بن مروان دلائل الامامه ص 319

کوره(2) 1 نفر ابراهیم الزام الناصب ج 2 ص 201

کوفه 4 نفر ملاحم ص 147

کوفه 14 نفر ربیعه بن على بن صالح و تمیم بن الیاس بن اسد والعضرم بن عیسی و مطرف بن عمر الكندی و هارون بن صالح بن میثم (عثیم) ووكایا بن سعد ومحمد بن روایه و حرب بن عبدالله بن ساسان و قودة الاعلم وخالد بن عبدالقدوس وابراهیم بن مسعود بن عبدالحمید و بکر بن خالد واحمد بن ریحان بن حارث وغوث (غرث) الأعرابی

کیدر 2 نفر ملاحم ص 203

گرگان در جرجان گذشت

لنجویه (3) کوثر نوائب الدهور ج 2 ص 118

ص: 214


1- کوثی ربا در کوفه جای تولد حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام است(م)
2- دهی است در لبنان . (م).
3- لنجویه جزیره ایست در افریقا. (م).

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذکر مصدر

لونجه 1 نفر کوثر الزام النواصب ج 2 ص 201

لیان 1 نفر ملاحم ص 203

مازن 1 نفر عبدالکریم بن غند (غندر) دلائل الامامه ص 318

مثقه 1 نفر هارون الزام الناصب ج 2 ص 201

محله 1 نفر ملاحم ص 148

مدائن 8 نفر محمد، احمد، پسران منذر و تیمور ( میمون ) بن حرث و معاذ بن علی بن عامر بن عبدالرحمان بن معروف بن عبدالله و حرسی بن سعید و زهیر بن طلحه و نصر و منصور دلائل الامامه ص 319

مداغه(مراغه) 1 نفر صدقه الزام الناصب ج 2 ص 202

مدینه 1 نفر ملاحم ص 203

مدینه 10 نفر ملاحم ص 148

مدینه 10 نفر على ، حمزه ، جعفر ، عباس، طاهر ، حسن، حسین ، قاسم، ابراهیم ، محمد ، حمزه بن طاهر و شرحبیل بن جمیل الزام الناصب ج 2 ص 201

مراد 1 نفر ملاحم ص 147

مراغه 3 نفر ملاحم ص 147

مراغه صدقه نوائب الدهور ج 2 ص 119

مرج(عرج) 1 نفر داود ملاحم ص 146

مرقون 2 نفر بشر و شعیب الزام الناصب ج 2 ص 202

ص: 215

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذکر مصدر

مرقیه (1) 2 نفر بشر و شعیب نوائب الدهور ج 2 ص 119

مرو 10 نفر ملاحم ص 148

مرو 12 نفر ملاحم ص 202

مرو 1نفر حذیفه الزام الناصب ج 2 ص 202

مرو 12 نفر بندار بن خلیل عطار و محمد بن عمر الصیدانی و عریب بن عبدالله بن کامل و مولی قحطب (قحطبه ) و سعد الر ومی و صالح بن رجال و معاذ بن هانی و کردوس الازدی و دهیم بن جابر بن حمید و طاشف بن على قاجانی (قاجانی) و قرعان بن سوید و جابر بن على الاحمر و خوشب بن جریر دلائل الامامه ص 314

مرو الروذ2 نفر ملاحم ص 203

معاده(2) 14 نفر سوید ، احمد ، محمد ، حسن، یعقوب ، حسین ، عبدالله ، عبدالقدیم ، نعیم ، علی، خیان (حیان) ظاهر، تغلب وكثیر الزام الناصب ج 2 ص 203

مغلثایا 1 نفر ملاحم ص 147

ص: 216


1- قلعه ایست در ساحل حمص در سوریه . (م).
2- در بعض کتب معاده است و آن محلی است نزدیک کوههای ادقیه بنی اقیشر یا قشیر. (مراصد).

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذکر مصدر

مکه 4 نفر ملاحم ص 148

مکه 4 نفر عمرو ، ابراهیم ، محمد ، عبدالله عبدالکریم بن غند ( غندر) الزام الناصب ج 2 ص 201

ملزن(1) (مازن) 1 نفر دلائل الامامه ص 318

ممد (همد)(2) 2 نفر على ، صالح الزام الناصب ج 2 ص 201

مملوكان 2 نفر عبد و ناصح الزام الناصب ج 2 ص 204

منار جرد(3) 1 نفر ملاحم ص 147

منصوریه 2 نفر عبدالرحمن و ملاعب الزام الناصب ج 2 ص 204

موالى الانبیاء 4 نفر صباح، صباح، میمون و هود الزام الناصب ج 2 ص 204

موالی اهل البیت 3 نفر عبدالله ، مخنف و براک الزام الناصب ج 2 ص 204

موصل 1 نفر ملاحم ص 147

موصل 1 نفر سلیمان بن صبیح من القریة الحدیثة دلائل الامامه ص 317

موصل 2 نفر هارون و فهد الزام الناصب ج 2 ص 202

موطه 1 نفر معشر الزام الناصب ج 2 ص 203

موقان 1 نفر عبید بن محمد بن ماجور دلائل الامامه ص 316

مولیان (مولیار) 1 نفر حیدر بن ابراهیم دلائل الامامه ص 319

مهجمه(4) 3 نفر محمد وعمر و مالک الزام الناصب ج 2 ص 201

نجف 2 نفر محمد وجعفر الزام الناصب ج 2 ص 204

نسور 1 نفر ملاحم ص 147

ص: 217


1- ظاهرا ملزن درست نباشد ( مازن ) صحیح باشد که آبیست معروف كما فی المراصد .
2- ظاهرا هر دو غلط باشد ( همدان ) درست باشد چنانچه خواهد آمد.
3- در مراصد (منازجرد) ضبط کرده و آن شهریست مشهور و آن بین خلاط وبلاذ و روم است از ارمنیه.
4- در بعض کتب (مهجم ) ضبط شده و آن ولایتی است از اعمال زبید در یمن . (م).

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذکر مصدر

نصیبین 1نفر ملاحم ص 147

نصيبين 2 نفر احمد و علی الزام الناصب ج 2 ص 202

نصيبين 2 نفر داود بن محق و حامد دلائل الامامه ص 317

صاحب البواری

نوبه 2 نفر واصل وفاضل الزام الناصب ج 2 ص 202

نهاوند 1 نفر عبدالرزاق ملاحم ص 146

نیزبان 4 نفر ملاحم 202

نیسابور 17 نفر ملاحم 203

نیسابور 18نفر سمعان بن فاخر ، ابو لبابه بن مدرک، ابراهيم بن يوسف القصير مالک بن حرب بن سکین ، زرود بن سوکن ، یحیی بن خالد ، معاذ بن جبرئیل ، احمد بن عمر بن زفر ، عیسی بن موسی السواق، یزیدبن درست، محمد بن حماد بن شیث ، جعفر بن طرفان علان ماهويه ، ابو مریم، عمر بن عمیر بن مطرف ، بلیل بن .. هايد بن هومر ديار.

مؤلف گوید: این تعداد هم ناقصی دارد یا واو عطفی در بین افتاده یا نسخه ناقص است والله العالم دلائل الامامه ص 315

ص: 218

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذکر مصدر

نیشابور همان نیسابور است

نیل 1 نفر ملاحم ص 147

نیل1 نفر شاکر بن عبده دلائل الامامه ص 319

وادی القری 1 نفر ملاحم ص 203

واسط 3 نفر ملاحم ص 147

واسط 1 نفر ملاحم ص 203

وهان(1) 1 نفر حسین الزام الناصب ج 2 ص 203

هجر 1 نفر موسی و عباس ملاحم 148

هجر(2) موسی عباسی نوائب الدهور ج 2 ص 116

هجر 1نفر عبدالقدوس الزام الناصب ج 2 ص 201

هرات 1 نفر ملاحم ص 147

هرات 1 نفر نهروش نوائب الدهور ج 2 ص 120

هرات 12 نفر ملاحم ص 203

هرات 12 نفر سعید بن عثمان الوراق ، ماسح (سحر) بن عبدالله بن نبيل (نيل) والمعروف بغلام (بعلام) الکندی سمعان القصاب ، هارون بن عمران ، صالح بن جرير، المبارک بن معمر بن خالد عبدالاعلى بن ابراهيم بن عبده دلائل الامامه ص 315

ص: 219


1- وهان زاد قلعه سمیرم است از نواحی اصفهان . (معجم البلدان ). مؤلف گوید چند فرسخی قمشه ( شهر رضا) است.
2- هجر اسم است برای چند چایکی قریه ایست در بحرین.

اسم البلاد عدد افرد اسم افراد ذکر مصدر

نزل بن حزم ، صالح بن نعيم، ورام (آدم) بن على، خالد القوانس (القواس)

هراش 1 نفر نهروش الزام الناصب ج 2 ص 203

هلوان در حلوان گذشت

همد(همدان) 2 نفر علی و صالح الزام الناصب ج 2 ص 201

همدان 3 نفر جعفر ، اسحاق ، موسی

همدان 3 نفر ملاحم ص 146

همدان 3 نفر ملاحم ص 203

همدان 4 نفر هارون بن عمران بن خالد، طیفور بن محمد بن طيفور ، ابان بن محمدبن ضحاک، عتاب بن مالک بن جمهور دلائل الامامه ص 315

هونین 3 نفر عبدالسلام و فارس وكليب نوائب الدهور ج 2 ص 116

هویقین(1) 3 نفر عبدالسلام وفارس وكليب الزام الناصب ج 2 ص 201

یافا(2) 1 نفر صالح بن هارون دلائل الامامه ص 318

یخشب 1 نفر ملاحم ص 206

یلمورق 2 نفر باد صبا (صنا) بن سعد بن السحير (سحر) واحمد بن حمید بن سوار دلائل الامامه ص 317

یمامه 1 نفر ملاحم ص 148

ص: 220


1- در بعض کتب ( هونین ) ضبط شده و آن شهریست در جبال عامله . (معجم).
2- يافا از شهرهای فلسطین است . (مراصد) . در بعض نسخ ( بافا ) آمده

اسم البلاد عدد افراد اسم افراد ذكر مصدر

يماميه 2 نفر ظافر وجميل الزام الناصب ج 2 ص 203

یمن 14 نفر جبير ، حويش، مالک ، کعب، احمد، شیبان ، عامر ، عمار فهد ، عاصم ، حجرش ، کلثوم جابر و محمد الزام الناصب ج 2 ص 203

سؤال : فرج و آمدن امام زمان علیه السلام چه وقت است؟

جواب : فرج به دست خدا است کسی حق ندارد وقت برای آن تعیین کند هر که میخواهد باشد عالم باشد یا جاهل درویش باشد یا جن گیر عارف باشد یا غیر عارف هر کس وقت تعیین کند رسوا خواهد شد چنانچه تا به حال همین طور بود و بعدا هم همینطور خواهد بود این در و دكانها در درگاه خدا قیمتی ندارد.

و اما فرج پس امام صادق علیه السلام برای آن علائمی ذکر فرموده ملاحظه فرمائید .

فرج چه وقت است ؟

در روضه کافی ذیل حدیث از امام صادق علیه السلام سؤال می شود تا کی بني العباس حکومت می کنند یاکی از ایشان راحتی خواهد بود؟ تا آنجا که فرمود: هر وقت دیدی حق مرد و اهلش رفتند؛

و دیدی ظلم همه بلاد را گرفت؛

ص: 221

و دیدی که قرآن کهنه شده و چیزی در آن زیاد کردند که در آن نبود و از روی هوا و هوس توجیه کردند؛

و دیدی دین وارونه شده مثل ظرف آب که وارونه شده بود؛

و دیدی اهل باطل بلند پروازی کردند بر اهل حق؛

و دیدی بدی و شر ظاهر شده و نهی از آن نمی شود و عاملش را معذور می دانند؛

و دیدی فسق ظاهر گشته و مردها به مردها اکتفاء می کنند و زنها به زنها؛

و دیدی مؤمن ساکت است قولش قبول نمی شود؛

و دیدی فاسق دروغ می گوید و کسی دروغ و تهمتش را رد نمی کند؛

و دیدی کوچک بزرگان را حقیر می شمارد؛

و دیدی قطع رحمها شده؛

و دیدی هر کسی را به کار بد نسبت دهند خندان شود و سخن گوینده را رد نکند؛

و دیدی که پسر بچه مثل زنان عمل کند؛

و دیدی که زنها با زنها جفت شوند؛

و دیدی که ثناء و مدح (از روی چاپلوسی) زیاد گشته ؛

و دیدی که مرد مال خود را در غیر راه خدا خرج کند؛

و نهی نکنند او را و جلوگیری نکنند از او ؛

و دیدی که ناظر و نگاه کننده به خدا پناه می برد از آنچه می بیند که مؤمن در آن به سختی افتاده؛

و دیدی که همسایه اذیت می کند همسایه خود را بدون هیچ مانعی؛

ص: 222

و دیدی که کافر خوشحال است از آنچه در مؤمن می بیند و شاد است از آنچه که از فساد در زمین می بیند؛

و دیدی که شراب علنی خورده می شود و اجتماع می کنند بر آن کسانی که از خدا نمی ترسند؛

و دیدی که امر کننده به معروف ذلیل و خوار است؛

و دیدی فاسق در چیزهائی که خدا آن را دوست ندارد قوی و ستایش کرده می شود؛

و دیدی که اهل آیات (قرآنی) خوارند و هر کس هم ایشان را دوست دارد خوار است؛

و دیدی که راه خیر بسته شده و راه شر و بدی باز است؛

و دیدی که خانه خدا معطل است و امر به ترکش می شود

و دیدی که مرد می گوید آنچه را عمل نمی کند؛

و دیدی که مردان برای استفاده مردان خود را فربه می کنند و زنها برای زنها؛

و دیدی که معیشت مرد از دبرش و معیشت زن از فرجش می باشد؛

و دیدی که زنها برای خود مجلس می گیرند چنانچه مردها مجلس می گیرند؛

و دیدی که در فرزندان عباس کارهای زنانگی آشکار شود و خضاب را ظاهر سازند و سر خود را شانه زنند چنانچه زن برای شوهرش شانه زند؛

(تا آنجا که فرمود) و صاحب مال عزیز تر باشد از مؤمن و رباظاهر شود و عیب ندانند و زنها بر دادن زنا ستایش شوند؛

ص: 223

و دیدی که زن برای نکاح مردان با شوهر خود همکاری کند؛

و دیدی که بیشتر مردم و بهترین خانواده ها کسی باشد که زنها را بر فسقشان کمک کند؛

و دیدی که مؤمن محزون و حقیر و ذلیل باشد؛

و دیدی که بدعتها و زنا علنی شود؛

و دیدی که مردم به شهادت نا حق اعتماد کنند؛

و دیدی که دین به رأی باشد و کتاب خدا و احکامش معطل شود ( و عمل به آن نشود )؛

و دیدی که مؤمن قدرت ندارد بر انکار کارهای بد مگر به قلبش ( یعنی قلبا انکار می کند زبانا نمی تواند )؛

و دیدی که مال بسیاری در راه سخط و غضب خدا صرف می شود؛

و دیدی که استاندارها اهل كفر را مقرب خود می کنند و اهل خیر را دور می سازند ؛

و دیدی که حکام در حکم رشوه می گیرند؛

و دیدی که حکومت قباله شده برای کسی که پول زیاد می دهد؛

و دیدی که خویشاوندان محرم را نکاح کنند و به همانها اکتفا کنند؛

و دیدی که مرد به تهمت و گمان کشته می شود و در باره استفاده از مرد غیرت ورزی شود و جان و مال خود را صرف و بذل او کند؛

و دیدی که مرد برای آمیزش با زنان مورد سرزنش قرار گیرد؛

و دیدی که مرد از کسب زنش که از زنا بدست آورده نان می خورد و با علم به آن او را نگاه می دارد (و طلاقش نمی دهد)؛

و دیدی که زن بر شوهرش غالب می شود و کارهائی را که شوهر

ص: 224

نمی خواهد انجام می دهد و مصرف شوهر می کند؛

و دیدی که مرد زن و کنیز خود را کرایه می دهد و راضی می شود به خوراکی و آشامیدنی پستی؛

و دیدی که قسم به خدا بناحق زیاد شود و قماربازی علنی شود و خرید و فروش شراب ( مسكر ) علنی شود و مانعی هم نداشته باشد؛

و دیدی که زنان خود را به کفار ببخشند؛

و دیدی که اسباب لهو و لعب و ساز ظاهر و علنی گشته مرور به آن می شود و احدی کسی را منع نکند و جرأت بر منعش هم نباشد (و اگر کسی منع کند همه می گویند آقا اسلامی شده )؛

و دیدی که شخص شریف را خوار و ذلیل کند کسی که قدرت دارد و مردم از شرش می ترسند؛

و دیدی که نزدیکترین مردم به حکومت کسی است که به دشنام دادن ما اهل بیت مدح و ستایش شود؛

و دیدی که هر کس ما را دوست دارد او را مزور و دروغگو دانند و شهادتش را قبول نکنند؛

و دیدی که حرف زور و ناحق مورد رقابت شود (و همه او را دوست داشته باشند )؛

و دیدی که شنیدن قرآن بر مردم سنگین آید، ولی شنیدن باطل آسان شود؛

و دیدی که همسایه همسایه اش را اکرام می کند از ترس زبانش؛

و دیدی که حدود خدا معطل مانده و مردم به هوای نفس نسبت به حدود عمل می کنند ( مثلا در زنا چهار عادل باید شهادت بدهند که همه

ص: 225

در آن واحد دیدیم مثل میل در سرمه دان اگر به غیر از این عمل شود به هوای نفس عمل شده و خدا از جاری کردن این حد بیزار است)؛

و دیدی که مسجدها را زینت کنند(1)؛

و دیدی که راستگوترین مردم نزد مردم کسی است که از روی دروغ افتراء زند؛

و دیدی که شر و سخن چینی آشکار گردد؛

و دیدی که ظلم و ستم فاش و علنی شده؛

و دیدی که غیبت ( و پشت سر مؤمن حرف ناپسند گفتن) را سخن خوشمزه و نمکین شمارند و مردم همدیگر را مژده و بشارت دهند؛

و دیدی که حج و جنگ را طلب می کنند برای غیر خدا ؛

و دیدی که سلطان برای خاطر کافری مؤمن را خوار و ذلیل گرداند؛

و دیدی که خرابی بر آبادانی بلندی جسته ؛

و دیدی که مرد معیشتش از کم فروشی است؛

و دیدی که خونریزی را سبک شمارند؛

و دیدی که مرد طلب ریاست می کند برای غرض دنیوی ؛ و خود را به

ص: 226


1- خیال می کنند مسجد حجله عروس است مسجد باید طوری باشد که انسان به یاد خدا و قبر و قیامت بیفتد نه به یاد حجله عروسیش ، دیوانه ای را به مهمانی بردند آخر شب گفتند برخیز برویم گفت کجا؟ گفتند منزل خودمان ، گفت اینجا بهتر از منزل خودمان است من همینجا می مانم شما می خواهید بروید تشریف ببرید حالا مسجدها مثل كنيسه نصارا شده بهترین ساختمان بهترین فرشها اگر مسافری اول اذان وارد شهری شود و بخواهد نماز بخواند مسجدی را باز نخواهد دید چون مسجد پر از فرشهای قیمتی است اگر درش باز بماند دزد می برد وای بر ما مردم از این تقلیدهای بیجا

بد زبانی مشهور می کند تا از او بترسند و کارها را به او واگذار کنند؛

و دیدی که نماز را سبک شمارند؛

و دیدی که شخص مال زیادی پیدا کرده و از روزی که مالک شده زکاتش را نداده ( بلکه خمسش را هم نداده )؛

و دیدی که میت را نبش قبر کرده اذیتش کنند و کفنش را بفروشند (و حال آنکه حرمت هتک مرده مؤمن بیشتر از زنده است)؛

و دیدی که هرج ( یعنی کشتار) زیاد شده؛

و دیدی که مرد در روز بانشئه است و شب را صبح می کند در حال مستی و اهمیت نمی دهد به آنچه مردم در آن واقع شده اند (از تنگ دستی و بدبختی)؛

و دیدی که با حیوانات نکاح کنند؛

و دیدی که حیوانات همدیگر را بدرند؛

و دیدی که مرد به نماز خانه اش برود و چون برگردد لباس نداشته باشد؛

و دیدی که قلب مردم قساوت گرفته اشک از چشمانشان نیاید و ذکر بر آنها سنگین آید؛

دو دیدی که سحت ( حرام ) علنی شده و مردم در آن رغبت دارند؛

و دیدی که نمازگزار نماز می خواند که مردم ببینند؛

و دیدی که شخص فقیه فقه را برای غیر دین طلب می کند برای دنیا و ریاست طلب می کند؛

ص: 227

و دیدی که مردم با کسی هستند که غلبه دارد؛

و دیدی که هر کس طلب حلال میکند مذمت می شود و او را سرزنش می کنند؛

و هر کس حرام را طلبید او را مدحش کنند و بزرگش شمارند؛

و دیدی در حرم خدا (مکه) و حرم رسول الله ( مدينه ) کارهائی می شود که خدا دوست ندارد و منع نکند ایشان را احدی و حائل نشود کسی بین ایشان و عمل قبیح که انجام میدهند؛

و دیدی که آلت لهو و لعب در دو حرم (مکه و مدینه ) علنی شده ؛

و دیدی که شخص به پاره ای از حق تکلم کرد و امر به معروف و نهی از منکر نمود پس نصیحت کننده ای به خیال خود نصیحت کند و بگوید این کلام از تو برداشته شده ( آنقدر وضع بد باشد که نتوان حق را گفت وعلى فرضی هم کسی بگوید بر او بترسند و نصیحتش کنند که ای بنده خدا حرف نزن جاسوسان داخلی زیاد است می ترسیم مبتلا شوی نعوذ بالله من شر ذلك الزمان )؛

و دیدی که مردم ( در کارهای بد) بهم نگاه کنند و به اهل شرور اقتدا کنند؛

و دیدی که راه خیر بسته شده احدی تردد نکند؛

و دیدی که به مرده استهزاء کنند و احدی فزع نکند و غمگین نگردد؛

و دیدی که در هر سال بدعتها و بدیهای تازه آمده بیش از سال گذشته ؛

و دیدی که مردم و مجالس متابعت نکنند مگر اغنياء را؛

ص: 228

و دیدی که محتاج را چیزی بدهند و به او بخندند و برای غیر خدا کمکش کنند؛

و دیدی که آیات آسمانی را (مثل باد سرخ و خورشید گرفتن و سنگباران شدن و حرکت نمودن کوهها از جای خود و مارهای پردار باریدن را) اهمیت ندهند و از آن نترسند؛

و دیدی که مردم مثل حیوانات روی هم می جهند و احدی از ترس مردم انکار نکند کار زشت را؛

و دیدی که مردی مال زیادی را در غير طاعت خدا انفاق میکند و در راه و طاعت خدا از مال کم هم دریغ دارد؛

و دیدی عاق والدين علنی شده و به پدر و مادر به نظر حقارت نگاه میکند و در نظر فرزندشان از همه کس خوار و ذلیل ترند و فرزند خوشحال است که به پدر و مادرش افترا بندند؛

و دیدی که زنها بر حکومت غالب شده و هر کاری را قبضه کنند و کاری پیش نرود جز آنچه دلبخواه ایشان باشد؛

و دیدی که پسر به پدر خود افترا زند و پدر و مادرش را نفرین کند و به مرگشان خوشحال شود؛

و دیدی که اگر یک روز بر مردی بگذرد که در آن روز گناه بزرگی نکرده مانند زنایا کم فروشی یا مرتكب حرامی یا آشامیدن شراب مسکری غمناک و گرفته باشد و گمان کند که روزش هدر رفته و عمرش تلف شده؛

و دیدی که سلطان خوراکیها را احتکار کرده؛

و دیدی که اموال ذوي القربی (حق سادات) در راه باطل تقسیم شود

ص: 229

و به آن قمار بازی کنند و شراب بنوشند؛

و دیدی که به خمر (شراب) مداوا کنند و برای مریض توصیف نمایند و بواسطه آن طلب شفا کنند(1)

و دیدی که همه مردم در ترک امر به معروف و نهی از منکر مساوی باشند (نه خوبها امر به معروف کنند و نه بدها)؛

و دیدی که پرچم منافقین و اهل نفاق بلند و بر پا باشد و پرچم اهل حق حرکت نداشته باشد؛

و دیدی که اذان و نماز پولی باشد (بدون پول اذان نگویند و نماز جماعت نخوانند)؛

و دیدی که مساجد پر باشد از کسانی که از خدا نمی ترسند ، جمع شدند برای غیبت کردن و خوردن گوشت اهل حق و شراب را برای هم توصیف کنند؛

و دیدی که شخص مست بی عقل برای مردم نماز جماعت بخواند و مستی او را ایراد نگیرند و چون مست گردد گرامیش دارند و از او تقيه کنند و بترسند و مؤاخذه اش نکنند و معذورش دارند؛

و دیدی که هرکس اموال یتیمان را بخورد او را ستایش کنند و مرد صالحش دانند؛

و دیدی که قاضيها بخلاف آنچه خدا دستور داده قضاوت کنند؛

و دیدی که حکومتها خائنین را امین خود دانند برای طمع ؛

و دیدی که میراث را حکومتها بدست مردم فاسق و جرأت دار نسبت

ص: 230


1- و حال آنکه خداوند در حرام شفا قرار نداده

بخدا سپرده اند (چیزی بعنوان رشوه) از ایشان می گیرند و آنها را رها می کنند که هرچه بخواهند (نسبت به آن اموال) بجا آورند؛

و دیدی که روی منبرها امر به تقوی می شود ولی گوینده عمل نمی کند به آنچه امر می کند؛

و دیدی که وقت نماز را سبک شمارند؛

و دیدی که صدقه را به سفارش دهند برای خدا ندهند برای طلب مردم بدهند؛

و دیدی که همت مردم شکم و فرجشان باشد ، باکی نداشته باشند چه می خورند (حرام باشد یا حلال) و چه نکاح می کنند؛

و دیدی که دنیا به مردم رو آورده (بواسطه پول زیاد مست شده اند هرچه میل دارند بجا آورند مطابق دین باشد یا نباشد)؛

و دیدی که علامتهای حق کهنه شده پس برحذر باش و نجات را از خدا بطلب و بدانکه مردم در سخط خدای عزوجل هستند و ایشان را مهلت داده برای امری که نسبت به ایشان اراده دارد «إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا» مهلت دادن ایشان بواسطه آن است که گناهشان زیاد شود) پس مترقب و منتظر باش و جدیت کن که خدا تو را بر خلاف ایشان ببیند ، پس اگر عذاب خدا رسید و تو در بین ایشان باشی زودتر به رحمت خدا رسیده ای واگر بتأخیر افتادی آنها مبتلا شده اند و تو نجات یافته ای از آنچه آنها عمل می کردند از بی باکی نسبت به خدا و بدانکه خداوند اجر نیکوکاران را ضایع نگرداند و رحمت خدا هم نزدیک به نیکوکاران است .

ص: 231

سؤال:چه کار کنیم که از فتنه های آخر الزمان نجات پیدا کنیم ؟

جواب: چند راه دارد یکی آنکه فرار کنند.

در کتاب کنز العمال ج 1ص 198 فرمود: بر شما باد به فرار کردن ، عرض شد یا رسول الله کجا فرار کنند ؟ فرمود: به سوی خدا و کتابش و سنت پیغمبرش (یعنی اگر به کتاب خد و سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله عمل کردید نجات خواهید یافت اینهم که در این زمان شبه محال است ).

راه دیگر آنکه : پلاس خانه ات باش و از خانه بیرون نرو چنانچه در روضه کافی حدیث 383 امام صادق علیه السلام به سدير فرمود: ای سدیر ملازم خانه ات باش و پلاسی باش از پلاسهای خانه و ساکن باش مادامیکه شب و روز ساکنند پس هر وقت خبردار شدی سفیانی آمده بیا به سوی ما و لو پیاده باشی.

اگر کسی بگوید من زن و بچه دارم خرجی می خواهم نمی توانم بلاس خانه باشم فرموده : پس اگر مجبورید از خانه بیرون بروید پس مثل بچه شتر باش که نه سواری بدهی و نه شیر داشته باشی و نه پشم.

چنانچه در نهج البلاغه قصار حکم اميرالمؤمنين علیه السلام فرموده بوده باش در فتنه مثل بچه شتر که نه پشتی دارد تا سوارش شوند ونه شیری دارد که دوشیده شود.

اگر کسی بگوید: من چندین سال لوک و شتر نر بارکش بوده ام چگونه از من قبول می کنند که بگویم من بچه شترم اگر اینطور است پس گرگ باش.

ص: 232

چنانچه در الزام الناصب ج 2 ص 150 و مکارم الاخلاق ص 527 حضرت رسول صلی الله علیه و آله به ابن مسعود فرمود: اگر کسی در آن زمان گرگ باشد (فبها) والا گرگها او را خواهند خورد.

نام و کنیه و لقب حضرت حجت علیه السلام

1- ابو ابراهيم 13 - اذن سامعه

2 - ابو بكر 14 - اصل

3- ابو تراب 15 - امیر امیران

4- ابو جعفر 16 - او قیدمو

5- ابو الحسن 17 - ایدی

6 - ابو الحسین 18 - ایزدشناس

7 - ابو صالح 19 - ایزدنشان

8- ابو عبدالله 20 - ایستاده

9 - ابوالقاسم 21 - باسط

10 - ابو محمد 22 - بئر معطله یعنی چاهی که از او آب کشیده نمی شود.

11 - احسان 23 - برهان خدا

12- احمد

ص: 233

24 - بقية الله 39 - ج وار الكنس (ستاره های سیاه پنهان)

25 - بقية الأنبياء

26 - بقية پرهیزکاران 40 - حاشر

27 - بلد الامین 41۔ حامد

28 - بنده یزدان 42 - حجاب الله

29 - پرویز باب 43 - حجة الله

30- بهرام 44 - حق (جاء الحق)

31- تالي يوسف بن قزعلی 45 - حمد

32 - تأیید 46 - خاتم اصفياء

33 - تمام (یعنی بی عیب) 47 - خاتم اوصیاء

34 - ثائر (خونخواه) 48 - خاتمة الائمه

35 - جابر 49 - خازن

36- جعفر 50- خجسته

37 - جمعه 51 - خداشناس

38- جنب الله 52- خسرو

ص: 234

53 - خلف 67 - سدرة المنتهی

54 - خلف صالح 68 - سروش ایزد

55 - خليفة الله 69 - سلطان مأمول

56 - خليفه پرهیزکاران 70- سناء

57 - خلیل 71 - سید

58 - خنس (ستاره های سیاره) 72 - شريد (فراری) 73- شماطيل

59 - دابة الأرض 74 - صاحب

60 - داعی 75 - صاحب الامر

61 - راهنما 76 - صاحب الدار

62 - رب الارض 77 - صاحب دولت بیضاء

63 - رجل 78 - صاحب دولت زهراء

64 - زند افریس 79 - صاحب رجعت

65 - ساعت 80- صاحب زمان

66 - سبیل 81- صاحب عصر

ص: 235

96 - عبدالله

97- عدل

98 - عزت

99 - عصر

100 - عین الله

101- غایب

102 - غاية الطالبين

103 - غاية القصوى

104 - غريم

105 - غلام

106 - غلیل

107 - غوث

108- غوث الفقراء

109- غیب

110 - فتح

82- صاحب غیبت

83 - صاحب کره بيضاء

84 - صاحب ناحیه

85- صالح

86- صبح مسفر

87 - صدق

88 - صراط

89- صمصام اکبر

90 - ضحی

91 - ضياء

92 - طالب ارث

93 - طريدا

94 - عاقبة الدار (عقبة الدار)

95 - عالم

ص: 236

111 - فجر 125 - قطب

112 - فرج اعظم 126 - قوت

113 - فرج مؤمنان 127 - قیامه

114 - فرخنده 128 - قیم زمان

115 - فردوس اکبر 129 - كائر (خروج کند و انتقام گیرد)

116 - فقيه 130 - کار

117 - فيذمرا (غایب از پدر و مادر) 131 - كاشف الغطاء

118 - فيروز 132 - کمال

119 - قائم 133 - کلمه حق

120 - قائم زمان 134 - کوکما

121 - قابض 135 -کیقباد (عادل)

122 - قاتل کفره 136 - لسان صدق

123 - قاطع 137 -لنديطارا

124- قسط 138 - لواء اعظم

ص: 237

139 - ماء معین 154 - مصباح

140 - ماشع 155 - مضطر

141 - مأمور 156 - مظهر الفضايح

142 - مؤمل 157 - مفرج اعظم

143 - مأمول 158 - مفضل

144 - مبلى السرائر 159 - مقتصر

145 - مبتدی الآيات 160- مقدره

146 - مجازی باعمال 161 - من لم يجعل الله له شبيها

147 ۔ مجدد

148 - محسن 162 - منان

149 - محمد صلی الله علیه و اله 163 - منتصر

150 - مخبر بما يعلن 164 - منتظر

151 - مدبر 165 منتقم

152 - مسیح زمان 166 - منصور

153 - مشيد 167 - منعم

ص: 238

168 - منية الصابرینا 182 - نور اتقياء

169 - موتور 183 - نور اصفياء

170 - موعود 184 - نهار

171 - مهدی 185 - نية الصابرین

172 - مهمید الاخر 186 - وارث

173- میزان الحق 187 - واقيذ (غایب)

174 - ناحیه مقدسه 188 - وتر

175 - ناخواه زند افریس 189 - وجه الله

176 - ناطق 190 - ولي الله

177 - ناقور 191 - وهول (وهوه -ل)

178 - نجم 192 - هادی

179 - نفس 193 - يد الباسطه

180 - نور 194 - یعسوب الدين

181 - نور آل محمد صلی الله علیه و آله 195 - یمین

ص: 239

علم بیست و هفت حرف است

در بحار ج 52 ص 336 ابان از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود: علم بیست و هفت حرف است و جميع آنچه را که پیغمبران آورده اند دو حرف بوده و مردم تا امروز غیر از دو حرف چیزی نمی دانند و چون قائم ما قيام کند بیست و پنج حرف دیگر را بیرون کشد و با آن دو حرف منضم سازد و بین مردم منتشر کند ( بعضی خیال می کنند علوم امروزه از آن علمها است این اشتباه است چون اینها علم نیستند بلکه صنعت هستند و كفار قبل از آمدن امام زمان علیه اللام کشف کرده اند).

سؤال:سامری از کجا بود؟

جواب: سامری از اهل کرمان بود و از جمله خوبان بود به اعتبار حب جاه و فرمانروائی به اغوای شیطان گوساله را ساخت و خلائق را به ضلالت افکند(1)

ص: 240


1- تذكرة الأئمة مرحوم مجلسی ص 36.

سؤال:ابو حنیفه از کجاست؟

جواب: رئیس اول مذاهب اربعه اوست و از کابل است و او را سنیان امام اعظم می دانند و او در بغداد مدفون است(1)

عهد نامه مأمون

شیخ بهائی علیه الرحمه در کشکول نقل می کند که مأمون ملعون فرمانی نوشت از برای آن حضرت و آخر وفا نکرد بعهد خود فرمان این است :

امر الامام المأمون بالله اميرالمؤمنین ابن هارون بحضرة الامام علی بن موسی الرضا الملقب بهادی دین الله والراضی بقضاء أمير المسلمين وسيد المؤمنين وولاه بالخلافة والامامة في حين حيوتي وبعد موتی فاقض یا على الرضا انت ماقاض في اهلی و مالی وولدی و مملکتی وخزائنی وضياعی وعقارى وإمائی و عبیدی وأزواجي وأولادي فمن

ص: 241


1- تذكرة الأثمه مجلسی رحمه الله ص 37

بدله فلعنة الله عليه والسلام عليك ايها الامام العادل ورحمة الله وبركاته(1)

مروان حمار

مروان بن محمد که او را مروان حمار میگویند پنجاه سال و سه ماه حکومت کرد و عرب چون سال صدم هجری را حمار می گویند از این جهت آن ملعون ملقب به حمار است(2)

فصد و رگ زدن عقیل

عقیل برادر آن حضرت بود تاب سلوک و قناعت آن حضرت را نیاورده بود زیرا که دو نان برای آن حضرت مقرر کرده بود، عقیل به این نساخت و خشم کرد و به شام پیش معاویه رفت و مدتی در آنجا بود و بعد پشیمان شده برگشت و به نزد آن حضرت آمد (امیرالمؤمنین علیه السلام) فصد و رگ جميع مفاصل او نمود و خونهائیکه از طعام معاویه در

ص: 242


1- تذكرة الأئمة مجلسی رحمه الله ص 114.
2- تذكرة الأثمه ص 75.

رگهای او جمع شده بود کشید(1)

بانی مدینه که بود؟

مدينه بلده ایست معروف گویند بانی عمارت آن اسعد بن ایوب حمیریست که از تابعه یمن است و از اجداد ذوالمنار است که از عظماء ملوک یمن است گویند تبع الأكبر أسعد است جامه كعبه معظم از ابریشم سیاه از مخترعات اوست که بر کعبه کشیدند و جامه کعبه سابق بر این از لیف خرما بوده و اسعد خواهر خود را به معد بن عدنان جد حضرت رسالت پناه داد و هفتصد سال قبل از ظهور نبوت آن حضرت به وی ایمان آورد و او پادشاه عادل و شجاعی بود، بر طريقه حضرت موسی می بود، حضرت رسالت او را ستوده است.

و مدینه را او معمور نمود.

و به روایت دیگر در خواب دید.

و به روایت دیگر دانایان به او گفتند که این زمین هجرت گاه حضرت

ص: 243


1- تذكرة الأئمه ص 56

رسالت پناه خواهد بود و این شهر را بنا کرد.

و به روایت دیگر برای خراب کردن کعبه آمد چشمانش بیرون افتاد و بعد از آن توبه کرد و خدا او را شفا داد و کعبه را جامه پوشانید و به مدینه آمد و کاغذی نوشت و در آنجا اقرار کرد به نبوت آن حضرت و ایمان به وی آورد و پیروزی طلبید و آن کاغذ را به وی داد و وصیت نمود که دست به دست این کاغذ را به آن حضرت برسانند تا آخر آن کاغذ به آن حضرت داده شد و آن حضرت آنرا دعای خیر کرد(1)

تقسيم 17 شتر

مروست که روزی سه نفر آمدند ( به عمر) گفتند: یا امیرالمؤمنین ما سه نفر شریکیم هفده شتر خریده ایم یک رفیق نصف شتر را می برد و رفیق دیگر ثلث و دیگری تسع (نه یک) شتر را و حال که حصه می خواهیم بکنیم شتر را باید پاره پاره کرد تو حکم میان ما کن عمر چون این سخن را شنید در گل فرو رفت و در جواب درمانده نگاه به حضار

ص: 244


1- تذكرة الأئمة : 35

مجلس کرد همه در حماقت مثل او بودند و سر به زیر انداختند و دم نزدند، عمر برخاست و به خدمت حضرت امیر المؤمنين علیه السلام آمد و گفت یا امیرالمؤمنین به فریاد من برس و حل این مسئله بکن ...، پس حضرت فرمودند این سهل است ، في الحال شتری از بیت المال آوردند و داخل آن شتران کرد، تسع (نه یک) آن دو نفر (شتر ) بود(1) به یک شریک داد شانزده نفر ماند ، ثلث آن که شش بود به یک شریک داده ده نفر ماند نصف هیجده که نه نفر بود به یک شریک دیگر داد، یکی ماند آن را به بیت المال فرستاد حضار مجلس همگی و عمر گفتند يا أبا الحسن مباد روزی که تو میان ما نباشی(2)

نضر بن شميل

در آخر سال 202 در مرو وفات کرد، نضر از اهل بصره است عالم بوده به فنون علم و از اصحاب خلیل بن احمد امامی بوده.

ابو عبیده در کتاب مثالب اهل بصره گوید روزگار بر نضر بن شميل

ص: 245


1- شتر را نفر می گویند چنانچه گوسفند را رأس می نویسند
2- تذكرة الأئمه ص 59.

هم نمی خرند(1)

معاوية عليه اللعنة والهاوية

آن ملعون اول کسی بود که در اسلام خلافت ناحق را به شمشیر گرفت.

و اول کسی بود که خلافت را به میراث داد به يزيد ولد الزنا؛

و اول کسی بود که به ظاهر زنا کرد با زائد القلايد زوجه زیاد زیرا که زیاد او را طلاق داد و معاویه در عده او را به نکاح در آورد؛

و اول کسی بود که سب و شتم حضرت امیرالمؤمنین و مولی الموحدین علی علیه السلام را حلال دانست؛

و اول کسی بود که احادیث تهمت برای اهل بیت رسالت علیهم السلام را وضع کرد

و اول کسی بود که حضرت فاطمه علیهاالسلام را نسبت داد به بدی و حرفهای نالایق گفت؛

ص: 246


1- تتمة المنتهی ص 287.

و اول کسی بود که لشگر بر مسلمانان فرستاد مثل ضحاک بن قیس را با سه هزار کس و زیاد بن أبیه را با صد و بیست و پنج هزار کس و بسر بن ارطات را با چهار هزار کس به اطراف جهان فرستاد که هر کس شيعه باشد بکشند؛

و اول کسی بود که سعی ما بین صفا و مروه را سواره کرد؛

و اول کسی بود از سلاطین اسلام که شرب خمر کرد؛

و اول کسی بود که در مجلس او ساز نواختند؛

و اول کسی بود که میل به خوردن گل کرد و آن را حلال می دانست؛

و اول کسی بود که تشبیه به اکاسره و فراعنه نمود؛ .

واول کسی بود که جلاد مقرر کرد؛

و اول کسی بود که بت فروخت و بت فروشی را تجارت نام نهاد و امر کرد بتان ساختند و به هند و سایر بلاد می بردند و می فروختند و در عوض متاع می آوردند؛

و اول کسی بود که از سلاطین اسلام زندان ساخت و در مسجد مقصوره محراب ساخت ؛

ص: 247

و اول کسی بود که ریش تراشید و شارب گذاشت و از بدعت آن ملعون است که اهل روم ریش می زنند؛

و اول کسی بود که استلحاق ( ملحق کردن) بیگانه به خود و زیاد بن آبیه را برادر خواند؛

و اول کسی بود که مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله کند و از اساس اول بزرگتر کرد و از آجر ساخت و منبر را بزرگ کرد؛

و اول کسی بود که مرتدان صحابه را مقرر کرد احادیث در مذمت امیرالمؤمنین علی علیه السلام وضع و جعل کنند، مثل سمرة بن جندب و ابو هریره و ان و براء بن عازب و زید بن ارقم و غیره.

گویند روزی زری (پولی) فرستاد نزد ابو هریره که حدیثی طرح کن برای من تا اهل شام مرا اعتبار کنند، او بر منبر رفت و گفت شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود معاویه خالوی مؤمنان است ، بعد از چند روز ابو هریره باشریکش سبزی از طائف آوردند در ایام منی بفروشند سبزی کساد بود کسی نمی خرید ابو هریره حدیثی جعل کرد که پیغمبر صلی الله علیه و آله در روزیکه فتح مکه نمود این سبزی را تعریف نمود و فرمود:

ص: 248

هر کس این سبزی را بخرد یا بخورد در آن شفا و برکت است مردم که این را شنیدند آن سبزی ها را به قیمت اعلا خریدند.

ابو هريره حصه و بهره به شریکش نداد ، این خبر به معاویه رسید، آدم فرستاد که خدا بینی تو را به خاک بمالد ای ملحد دروغگو کی پیغمبر این سبزی را تعریف کرد؟ ابو هريره جواب فرستاد همان روزیکه معاویه را خالوی مؤمنین ساخت ( یعنی اگر این دروغ است همان حدیثی که تو را خال مؤمنین قرار داد آنهم دروغ است )(1)

مسئله دیناریه یا رکابيه

مسئله دیناریه که رکابیه هم می گویند این است که زنی آمد خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در حالیکه پای مبارک حضرت در رکاب بود، عرض کرد یا امیرالمؤمنین برادر من فوت شده و ششصد اشرفی از او مانده و از مال او یک اشرفی به من داده اند شما داد مرا از ایشان بستان ، حضرت در جواب فرمودند: از برادر تو دو دختر مانده ؟ زن گفت: بلى ،

ص: 249


1- مقتبس از تذكرة الأثمه مرحوم مجلسی ص 72 تا 74.

حضرت فرمود: حصه آن دو دختر دو ثلث مال است که چهار صد اشرفی می شود.

سپس فرمود: مادر برادرت زنده است ؟ زن گفت: بلی، حضرت فرمود: سدس (شش یک ) مال که صد اشرفی باشد حصه مادر است.

باز حضرت فرمود: از برادرت زوجه ای مانده است ؟ زن گفت: بلی، حضرت فرمود: حصه زوجه ثمن (هشت یک) است که هفتاد و پنج اشرفی باشد.

باز حضرت فرمود: دوازده برادر بالغ هست ؟ زن گفت : بلی، حضرت فرمود: دوازده حصه هر برادر دو اشرفی است و حصه و سهم تو یک اشرفی است پس تو حق خود را گرفته ای برو آن زن رفت و حضرت سوار شد.

مؤلف گوید: مرحوم مجلسی رحمه الله فرموده در این مقام اگر چه آن حضرت در بديهه اعجاز فرمود لكن محمول بر تقیه است و تقسیم این بطریق سنیها است که شریح قاضی در کوفه کرده بود و حضرت او را معزول ساخته بود ولی بعد از هفتاد و پنج روز به سبب لجاج و الحاح

ص: 250

مردمان که او را می خواستند و می گفتند عمر او را نصب کرده و عول و تعصيب را(1)

در ارث قرار داده و ما سنت او را بر هم نمی زنیم آن حضرت لاعلاج دید که فتنه می شود او را منصوب کرد(2)

ولادت با سعادت رسول اکرم صلی الله علیه و آله

ولادت باسعادت آن حضرت در روز جمعه هفدهم ماه ربیع الاول عام الفيل واقع شد و آن سال بود که نجاشی پادشاه حبشه ابرهه را سردار نمود برای خرابی مکه و حق تعالی ایشان را به عذاب سجيل هلاک کرد و ابابیل را برایشان مسلط ساخت.

کلینی در کافی ج 1 ص 439 به دوازدهم ربیع الاول تصریح نموده و عامه نیز همین را قائلند و ظاهرا حدیث کلینی محمول بر تقیه باشد. و پدر بزرگوار آن حضرت از آفتاب مشهورتر است، و مادرش آمنه

ص: 251


1- عول یعنی ترکه از سهام صاحبان فرض ناقص باشد و تعصیب یعنی ترکه هرچه از سهام زیاد آمد مال عصبه باشد.
2- اقتباس از تذكرة الأئمه مرحوم مجلسی رحمه الله ص 57.

خاتون دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب است.

دایه آن حضرت حلیمه سعدیه است.

مربی آن حضرت ام ایمن است.

برادر رضاعی آن حضرت عثمان بن مظعون که قبر او در خارج مدينه است که توهم کرده اند عثمان بن عفان است.

تولد آن حضرت بعد از هفت سال از سلطنت کسری انوشیروان عادل بن قباد از ملوک ساسانیان عجم است، و انوشیروان در هفت اقلیم دنیا تسلط داشت و پادشاه روم و شام و هند و چین و عرب او را اطاعت می کردند و دار الملک او مداین بود و آن حضرت فرمود : (أنا ولدت في زمن الملك العادل) من در زمان پادشاه عادل بدنیا آمده ام و او را عادل ياد کرده هر چند مجوس بود و صیت عدالت او از مشرق تا مغرب رسیده و حق تعالی او را بسبب كفرش مؤاخذه نخواهد کرد چنانچه حاتم طائی را به سبب سخاوتش عذاب نمی کند.

بعثت آن حضرت در شب دوشنبه 27 رجب واقع شد در سن چهل سالگی .

ص: 252

و آن حضرت قبل از بعثت نبی و پیغمبر بود بر ذات مقدس خود و هیچ خدا را عبادت نکرد مگر به طریقه مرضیه خود.

و اینکه اکثر اهل سنت و نواصب و خوارج بر آنند که به شریعت حضرت نوح علیه السلام بوده .

و بعضی گویند که به شریعت حضرت عیسی بوده اصلی ندارد و سخنان سفها و احمقانست.

و آن حضرت مبعوث بود بر کافه خلائق و بعضی گویند آن حضرت مبعوث بود بر ملائکه و این قول نزد فقير قوی است، و در ایام نبوت آن حضرت 13 سال در مکه تشریف داشت و 10 سال در مدینه.

جبرئیل 24 هزار مرتبه بر آن حضرت نازل شد و از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که حضرت رسول را خداوند صدو بیست مرتبه به آسمان برده و هر مرتبه آن حضرت را در باب ولایت و امامت امیرالمؤمنین و سایر ائمه طاهرین علیهم السلام زیاده از سایر فرائض تأكيد و مبالغه نموده(1)

ص: 253


1- اقتباس از تذكرة الأئمه مرحوم مجلسی رحمه الله ص 14.

معلم جبرئیل کیست؟

در انوار النعمانية ج 1 ص 15 از بستان الكرامة روایت کند که پیغمبر صلی الله علیه و آله نشسته بود و نزدش جبرئیل صلی الله علیه و آله بود ناگاه امیرالمؤمنین على علیه السلام وارد شد جبرئیل بپا ایستاد پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا برای این جوان بپا ایستادی ؟ عرض کرد: بلی چون او بر من حق استادی دارد، حضرت فرمود: چگونه حق دارد ؟ عرض کرد: چون مرا خدای تعالی ایجاد کرد از من پرسید تو کیستی ؟ و اسمت چیست و من کیستم و اسمم چیست ؟ پس در جواب متحیر ماندم و ساکت نشستم پس این جوان وارد شد در عالم انوار و جواب را یاد من داد و فرمود: بگو تو رب جلیلی و اسمت جلیل است و من عبد ذلیلم و اسمم جبرئیل است، لذا برای او برخواستم و تعظیمش نمودم.

حضرت فرمود: عمر تو چه قدر است ای جبرئيل ؟ عرض کرد در عرش ستاره ایست هر سی هزار سال یک مرتبه طلوع می کند و من سی هزار مرتبه او را دیده ام که طلوع کرده .

ص: 254

فضائل امیرالمؤمنين علیه السلام

در انوار النعمانية ج 1 ص 34 از صدوق از امام صادق علیه السلام روایت کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند برای برادرم علی فضائلی قرار داده که عددش را غیر از خدا نداند پس هر کس فضیلتی از فضائلش را نقل کند و اقرار هم داشته باشد خداوند گناهان گذشته و آینده اش را بیامرزد و لو اینکه در قیامت با گناهان ثقلین وارد شود.

و کسیکه بنویسد فضیلتی از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را همیشه ملائکه برای او استغفار کنند مادامیکه آن نوشته باقی باشد.

و کسیکه بشنود فضیلتی از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را هر گناهی که به واسطه شنیدن کسب کرده خداوند او را بیامرزد.

و هر کس نگاه کند به فضیلتی از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام خداوند گناهیکه به واسطه نگاه کردن کسب کرده بیامرزد.. الخ.

چهل و هشت حدیث از طرق اهل سنت

*چهل و هشت حدیث از طرق اهل سنت(1)

ا- عنوان صحيفة المؤمن حب على علیه السلام

2- لا سيف إلا ذوالفقار ولا فتى الا على علیه السلام

3- حامل لوائي في الدنيا والآخرة على علیه السلام

ص: 255


1- مقتبس از اعداد عمرو حامد عبدالله ، القاهرة جمهورية مصر العربية

4- أمرني ربي بسد الأبواب إلا باب علی علیه السلام

5 - الصديقون ثلاثة : مؤمن آل ياسين ومؤمن آل فرعون وأفضلهم على عله السلام

6- من سره أن یحیی حیوتی ويموت مماتی فاليتول من بعدی على علیه السلام

7- نادي المنادي يوم القيامة : يا محمد نعم الأب أبوك ابراهيم ونعم الأخ على علیه السلام

8- لكل نبي وصي و وارث و وصیی ووارثی علی علیه السلام

9 - اللهم لا تمتنی حتی یرینی وجه على علیه السلام

10 - خلقت من شجرة واحدة أنا و على علیه السلام

11 - أعلم أمتي من بعدي على علیه السلام

12 - زينوا مجالسكم بذكر على علیه السلام

13 - أقضى امتي على علیه السلام

14 - انا المنذر والهادي من بعدي على علیه السلام

15 - براءة من النار حب علی علیه السلام

16- من کنت مولاه فمولاه على علیه السلام

17 - لم یکن لفاطمة كفو لو لم يخلق الله علیا علیه السلام

18 - أوصي من آمن بي وصدقني بولاية على علیه السلام.

19 - أولكم ورود على الحوض أولكم اسلام وهو على علیه السلام.

20- لا يجوز على الصراط احد الا ببراة في ولاية على علیه السلام

21 - لا يبلغ عتى الا علیه السلام

22 - أشقى الأولين والآخرین قاتل على علیه السلام

ص: 256

23 - ان الله يباهي الملائکه بعلي علیه السلام

24 - على الفاروق بين الجنة والنار .

25 - على الصديق الأكبر.

26 - علی کفه وكفي في العدل سواء.

27 - على أخي في الدنيا والآخرة.

28 - على خير البشر من شك فيه فقد كفر .

29 - على باب حطة من دخله كان مؤمنا.

30- على أمام البررة وقاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله .

31- على امام المتقین و امیر المؤمنين وقائد الغر المحجلين .

32- علی منی بمنزلة هارون من موسی.

33- على حقه على الأمة كحق الوالد على ولده .

34 - على مع القرآن والقرآن مع على .

35 - على وشیعته هم الفائزون.

36 - على باب علمی و مبين لامتی ما ارسلت به.

37 - على حبه ایمان و بغضه نفاق .

38 - على قسيم الجنة والنار .

39 - على مثله في الناس كمثل قل هو الله احد في القرآن.

40 - علی حبیب بین خلیلین بینی وبین ابراهیم

41 - على من فارقه فقد فارقنی و من فارقني فقد فارق الله .

42 - على مني وأنا منه وهو ولى كل مؤمن بعدی .

43 - على احب خلق الله إلى الله ورسوله .

44 - على ذكره عبادة والنظر إلى وجهه عبادة .

ص: 257

45 - على حبه حسنة لا تضر معها سيئة .

46 - علی بمنزلة الكعبة.

47 - علی منی مثل رأسي من بدنی.

48 - لكل شيء جواز وجواز الصراط حب علی بن ابیطالب.

و در جامع الصغیر سیوطی و کنوز الحقائق در حاشیه آن دارد که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

على اصلی و جعفر فرعی.

على اقضانا.

على امام البررة وقاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله .

على باب حطة من دخل منه كان مؤمنا ومن خرج منه كان كافرا.

على خبر البشر فمن أبى فقد کفر.

علی صاحب حوضي يوم القيامة.

على عيبة علمی.

على ملا ایمانا الى مشاشه.

على مع القرآن والقرآن مع علي لن يفترقا حتى یردا على الحوض.

علی منی بمنزلة رأسي من بدنی.

منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی .

على مني وأنا من على ولا يؤدی عني الا أنا أو على .

علی مولا من کنت مولاه.

على وشیعته هم الفائزون يوم القيامة .

على يزهر في الجنة ككوكب الصبح لأهل الدنيا .

على يظهر في الجنة ككوكب الصبح لأهل الدنيا .

ص: 258

على يعسوب الدين والمال يعسوب المنافقين .

على يقضي دینی

اشعار ملا محمد طاهر قمی

در منتهی الامال ج 1ص 358 فرموده : مرحوم مغفور خلد مقام عالم کامل جلیل القدر صاحب تصانیف رائقه آخوند ملا محمد طاهر قمی که قبرش در شیخان کبیر قم است نزدیک جناب زکریا ابن آدم قمی رحمه الله قصیده ای گفته در مدح حضرت امیر المؤمنین علیه السلام موسوم به «مونس الابرار » و در آن اشاره کرده به بسیاری از فضائل آن بزرگوار و شایسته است که ما در این کتاب به چند شعر از آن تبرک جوئیم.

به خون دیده نوشتیم بر در و دیوار

که چشم لطف زابنای روزگار مدار

مگیر انس به کس در جهان به غیر خدا

بکن اگر بتوانی زخویش نیز کنار

فریب نرمی ابناء روزگار مخور

که هست نرمی ایشان به رنگ نرمی مار

همیشه در پی خواب و خورند و منصب و جاه

کنند مثل عروسان حجله نقش و نگار

چه روز ظاهرشان بر صفا و نورانی

درونشان چو شب تیره رنگ، تیره و تار

همیشه در پی آزار یکدیگر باشند

حسد نموده شعار و نفاق کرده دثار

ص: 259

جميع خسته و بیمار بهر سیم و زرند

دوای علتشان هست شربت دینار

خورند از سر جرئت حرام از غفلت

نمیکنند لبی تر به آب استغفار

زروی ذوق چنان می خورند مال حراما

که اشتران علف سبز را به وقت بهار

به گوششان نشود آشنا حکایت مرگ

اگرکنی به شب و روز نزدشان تکرار

نمی شوند به مردن از آن جهت راضی

که کرده اند عمارت در این شکسته حصار

بهوش باش مرو از پسی هوا و هوس

بیا و گوهر ایمان خویش محکم دار

که دیونفس توهمدست گشته با ابليس

که از کف توربایند این در شهوار

سرت به افسر عزت بلند کی گردد

زسر برون نکنی تا علاقه دستار

محل أمن مدان این جهان فانی را

برون فرست متاعت از این شکسته حصار

چه مرغ خانه مقیم زمین چرا شده ای

اسیر خاک مذلت توخویش را مگذار

ترا پریدن باقدسیان بود ممکن

بیا و رشته غفلت زبال خود بردار

ص: 260

شود گشوده به رویت دری زخلوت انس

اگر مراقبه سازی شعار و ذکر دثار

خشوع و نیت اخلاص روح اعمال است

عمل چه دور شد از روح طاعتش مشمار

ریاء وسمعه بود زهر در مزاج عمل

بیا و یک سر مو زین دو در عمل مگذار

به غیر یاد خدا هرچه در دلت گذرد

مرض شمار تو آن را و ناتمام عیار

اسیر کاکل و زلف بتان مکن خود را

که روزگار شود بر تو تیره چون شب تار

زدیده تا بتوانی بگیر گوهر اشک

که روز حشر بود این متاع را بازار

زکشتزار جهان قانعم به دانه اشک

مرا به دانه خال بتان نباشد کار

نشسته بر سر راهت اجل سنان بر کف

ببر پناه به دار الأمان استغفار

اگرچه در چمن دهر از کشاکش چرخ

چه خاک راه شدم پایکوب هر خس و خار

زمهر یک سروگردن بلندتر گشتم

زدم به سر چوگل مهر حیدر کرار

به تاج مهر علی سربلند گردیدم

زآسمان گذرد گرسرم عجب مشمار

ص: 261

زذوق مهر علی آمده به چرخ افلاک

زبهر او شده سرگرم ثابت و سیار

محبتش نه همین واجب است بر انسان

شده محبت او فرض بر جبال وبحار

زمهر او چه عقیق یمن بود معروف

برند دست به دستش زگرمی بازار

علی که خواند رسول خداش خیر بشر

در او کسیکه شک آورد گشت از کفار(1)

نماز و روزه و حج کسی نشد مقبول

مگر به مهر علی وائمه اطهار

به غیر تیغ کسش آب در گلو نکند اما

شود چه دشمن شوریده بخت او بیمار

دلی که نیست در او مهر مرتضی، قلب است

شود به مهر علی نقد دل تمام عیار

على است صاحب بدر(2) آنکه در میانه جیش

چه ماه بدر بد و دیگران نجوم صغار

على است قاتل عمرو كه آن دلیر کزخونش

گرفت مذهب اسلام دست و پا بنگار

ص: 262


1- اشاره است به حدیث نبوی صلی الله علیه و اله: على خير البشر من ابي فقد كفر
2- اشاره است به غزوۂ بدر و این جنگی بود که دین اسلام به آن قوت گرفت و لشکر اسلام سیصد و سیزده تن بودند موافق عدد جيش

به نور علم على محو گشت ظلمت جهل

به آب تیغ علی شد زمین دل گلزار

شدی سیاه رخ منکران خرق فلك(1)

اگر شدی به دم تیغ او سپهر دچار

على است عرش مکانی که بهر بت شکنی

به دوش عرش نشان نبی گرفت قرار(2)

نمود مدح علی را به «هل أتی» رحمن

چه کرد از سر اخلاص نان خود ایثار

چه داد از سر اخلاص خاتم خود را(3)

نهاد بر سر او تاج «انما» غفار

دلیل اگرطلبی بر امامتش یک دم

به چشم دل بنگر بر حدیث یوم الدار(4)

ص: 263


1- رد قول بعضی از حکماء است که گویند خرق آسمان یعنی پاره شدن محال است.
2- اشاره است به آنکه امیر المؤمنين علیه السلام پا بر دوش پیغمبر صلی الله علیه و آله گذاشت و بر بام کعبه رفته بتها را بر زمین افکند و شکست
3- اشاره است به آنکه امیرالمؤمنین علیه السلام در رکوع نماز انگشتر خود را به سائل داد حق تعالی در شأنش فرستاد «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسولُهُ ....»
4- اشاره است به آنکه چون آیه «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» نازل شد حضرت رسول صلی الله علیه و آله خویشان خود را که چهل نفر بودند از آل عبد المطلب جمع فرمود و ایشان را به اندک طعامی و شیری سیر و سیراب فرمود و فرمود به ایشان که کیست با من برادری کند و اعانت من نماید تا بعد از من خليفه و وصی من باشد سه دفعه این را فرمود و جز على علیه السلام هیچ کس جواب نداد و قبول نکرد.

حدیث منزله(1) را ورد خویشتن میساز

که میکند دل اهل نفاق را افکار

بود امام به حکم حدیث روز غدیر

بدین حدیث نمایند خاص و عام اقرار

نبی چه وارد خم گشت بر سر منبر

خلیفه کردعلی را به گفته جبار

نهاد بر سر او تاج وال من والاه

گرفت از همه امتان خود اقرار

ولیک آنکه بأصبحت تهنیت کردی

نمود از پس اقرار خویشتن انکار

على است آنکه خدا نفس مصطفی خواندش(2)

جدا نکرد زهم این دو نفس را جبار

ز اتحاد نگنجد میانشان مویی

میان این دو برادر کجاست جای سه یار

علی که مظهريتلوه شاهد آمده است

به غیر او توکسی را امام خود مشمار

ص: 264


1- اشاره است به حديث «أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی، اِلّا أنه لانَبیّ بَعدی»
2- اشاره به آیه «أنفسنا» است در مباهله .

على است هادی(1) هر قوم و ثانی ثقلین(2)

قدم برون زطریق هدایتش مگذار

علی به قول نبی هست چون سفينة نوح(3)

به دامنش چه زنی دست ، خوف غرق مدار

بگیر دامن حیدر که آیه تطهیر(4)

گواه پاکی دامان اوست بیگفتار

بود امام من آن کس که در زمان رسول

همیشه بود امیر مهاجر و انصار

نه آن خلاف شعار آنکه حضرت نبوی

نمود بر سر ایشان اسامه را سردار

بود امام من آن سروری که در خیبر

نبی نمود ثنایش به خوشترین گفتار

ص: 265


1- اشاره است به آیة «أَنْتَ مُنْذِرٌ ۖ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» که علماء نقل کرده اند که مراد از هادی على علیه السلام است.
2- اشاره است به حدیث ثقلین که شیعه و سنی نقل کرده اند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: ای مردمان من می گذارم در میان شما دو چیز نفیس و سنگین را که قرآن و عترت آن حضرت است که از هم جدا نشوند اگر چنانچه پیروی ثقلین کنید هرگز گمراه نخواهید شد.
3- اشاره است به حدیث شریف : «مَثَلُ أهلِ بَيتي كَسَفينَةِ نوحٍ ، مَن رَكِبَها نَجی، و مَن تَخَلَّفَها غَرِقَ»
4- آیه تطهير «اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرًا» است که در شأن امير المؤمنين و فاطمه و حسنین علیهم السلام نازل شده.

علم چه داد به دست علی رسول خدای(1)

شدند مضطرب از بیم ضربتش كفار

شکسته گشت زیک حملهاش عساکر کفر

ز تیغ او بنمودند همچو تیر فرار

به دستیاری توفیق در زخیبر کند

چنانچه کاه برون آورند از دیوار

دری که بودگران بر چهل نفر افکند

چهل گزش به پی سر به قوت جبار

بود امام رسولی که خواند در موسم

به امر حضرت باری برائت برکفار

نه آنکه حضرت جبریل بر زمین آورد

برات عزلش از نزد عالم الأسرار

بود خليفه حق آنکه در تمامی عمر

زحق(2)جدا نشد و حق از او نکرد کنار

بود امام من آن آفتاب برج شرف

که کرد از سر اعجاز رد شمس دوبار

ص: 266


1- اشاره است به فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود: فردا علم را میدهم به کسی که دوست دارد خدا و رسول را و دوست دارند خدا و رسول او را اوست کرار غير فرار چون روز شد علي علیه السلام را طلبيد ، گفتند: درد چشم دارد و امر فرمود او را آوردند آب دهان به چشمش افکند في الفور خوب گشت آن گاه علم را به آن حضرت داد .
2- اشاره است به حدیث شریف «الحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ و عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ»

سخن چه کرد به اخلاص باعلى خورشید

ربود گوی تفاخر زثابت و سیار

کسیکه گفت سلونی سزد امامت را

نه آنکه کرد به «لولا» به جهل خود اقرار

امام اهل معارف کسی تواند بود

که کرد تربیتش مصطفی به دوش وکنار

همیشه کرد زعلم لدنیش تعلیم

بدو سپرد علوم ظواهر واسرار

نمود نام علی را در مدینه علم

که تاغلط نکند ابلهی دراز دیوار

به شهر علم ترا حاجتی اگر باشد

بگیر راه درش را وکج مرو زینهار

بود امام مرا بس علی و اولادش

مرا به این و به آن نیست غیر لعنت کار

مرا به سر نبود جز هوای خاک نجف

به مصر و شام و صفاهان مرا نباشد کار

شدم به یاری حق سالها مقیم نجف

که شاید شود آن خاک پاک قبر و مزار

ولیک عاقبت از جور دشمنان کردم

از آن زمین مقدس به اضطرار فرار

به حق جاه محمد صلی الله علیه و آله به آبروی علی علیه السلام

مرا رسان به نجف ای اله جنت و نار

ص: 267

اگر چه جمع بود خاطرم به مهر علی علیه السلام

اگر به هند بمیرم وگربه ملک تتار

هر آن کسی که به مهر علی بود معروف

یقین کنند از او منکر و نکیر فرار

کسیکه چشم شفاعت زمرتضی دارد

به گوش او نرسد غیر مژده از غفار

زبهر دشمن حیدر بود بنای جحيم

به دوستان علی دوزخش نباشد کار

گراتفاق به مهرعلی نمودندی

نمی نمود خدا خلق بهر مردم نار

چه حصر کردن فضل علی میسر نیست

سخن بس است دگر کن به عجز خود اقرار

کسیکه دم زند از فضل بی نهایت او

چه مرغکی است که از بحرتر کند منقار

حدیث فضل على علیه السلام را تمام نتوان کرد

اگر مداد(1) شود ابحر وقلم اشجار

گمان مکن که در این گفتگو بود اغراق

چنین به ما خبر آمد زاحمد مختار

ص: 268


1- اشاره است به حدیث نبوی صلی الله علیه و آله: اگر درختان قلم ششود و دریا مداد گردد و جنیان حساب کننده و انس نویسنده باشند فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام را احصا نمی توانند کنند.

وصية اميرالمؤمنين علیه السلام به امام حسن علیه السلام

اشاره

خلاصه وصیت این است که فرمود: خداوند زنده خواهد کرد کسانی را که در قبرها هستند و از اعمال و کردار مردم سؤال خواهد کرد و آنچه را در سینها هست می داند، پس تو ملازم خانه ات باش و بر خطاهای خود گریه کن و هم تو دنیا نباشد.

و تو را سفارش می کنم به نماز در وقت خودش و سفارش می کنم به زکات که در وقتش به اهلش بدهی و در وقت شبهه ساکت باشی و اقتصاد را رعایت کنی و عدالت را چه در وقت رضا و چه در وقت غضب رعایت نمائی و با همسایه ها خوش رفتاری کنی و مهمان را گرامی بداری و به بلا زده ها رحم کنی و صله رحم نمائی و مساکین و مجالست ایشان را دوست داری و تواضع کنی که بهترین عبادتست ، و آرزوی خود را کوتاه کنی و مرگ را یاد کنی و زهد در دنیا را پیشه گیری چون تو در گرو مرگی و نشانه و هدف بلائی و زمین گیر مرض هستی.

و تو را سفارش می کنم به ترس از خدا چه در ظاهر و چه رد باطن و نهی می کنم تو را از اینکه زود کاری را انجام دهی یا سخنی بگوئی (بلکه باید با تأمل باشد) و اگر چیزی از کار آخرت به تو عرضه شد ابتداء به آن کنی و اگر از کارهای دنیا به تو عرضه شد با تأنی و مدارا انجام دهی تا کارت با رشد و صواب باشد.

و از جاهائیکه گمان تهمت و سوء ظن است دوری کن، چون همنشین بد در تو اثر می کند و عملت برای خدا باشد و از فحش و بد زبانی دوری کن و امر به معروف کن و نهی از منکر نما و با برادرانیکه برای خدا هستند

ص: 269

برادری کن و شخص صالح و شایسته را برای صلاحش دوست بدار و فاسق را برای دینت مدارا کن و قلبا او را دشمن بدار و با عمل خود از او جدائی جو تا تو هم مثل او نباشی و از نشستن در راهها دوری کن و با کسیکه عقل و علم ندارد مجادله نکن و در معیشتت اقتصاد را رعایت کن و در عبادتت میانه رو باش و آنچه را طاقت داری ادامه بده و ملازم سکوت باش تا سالم بمانی و کارهای خوب را مقدم بدار تا غنیمت بری و خیر و خوب را طلب کن تا بدانی و در هر حال ذکر خدا کن و بر کو چکان خود رحم کن و بر بزرگان خود احترام کن و طعامی را نخور مگر آنکه قدری از آن را صدقه بدهی و بر تو باد به روزه گرفتن که آن زکات بدن است و سپریست برای صاحبش و با نفس خود جهاد کن (که هر چه می خواهد به آن ندهی) و از همنشین خود در حذر باش (که مبادا جاسوس باشد) و از دشمنت دوری کن و بر تو باد به مجالس ذکر، و دعاء و زیاد کن که من چیزیرا از تو دریغ نداشتم و این وقت فراق است بین من و بین تو ... تا آخر وصیت(1)

از مواعظ امام حسن علیه السلام

فرمود: اگر کسی رفتن به مسجد را ادامه بدهد یکی از هشت چیز به دست آورد، یا حکم آیه ای را می فهمد یارفیقی پیدا می کند یاعلم تازه ای را به دست می آورد یا رحمتی شامل حالش می شود پاسخنی را یاد می گیرد که او را هدایت کند یا از بدی مانعش شود لا اقل گناه

ص: 270


1- بحار ج 78 ص 98.

نمی کند یا از ترس خدا یا از ترس مردم(1)

از مواعظ امام حسین علیه السلام

از امام حسين علیه السلام پرسیدند چگونه صبح کردی ای پسر رسول خدا؟ فرمود: صبح کردم در حالیکه بالای سرم خدایی هست و آتش در جلو دارم و مرگ مرا می طلبد و حساب گران دور من جمع شده اند و من در گرو عملم هستم نه آنچه را دوست دارم پیدا می کنم و نه آنچه را دوست ندارم می توانم ردش کنم و کارها به دست غیر من است اگر بخواهد عذابم میکند و اگر بخواهد عفوم می کند پس چه فقیری از من فقیرتر است ؟(2)

از مواعظ امام زین العابدین علیه السلام

حضرت به بعض از بچه هایش فرمود: نگاه کنید با پنج نفر رفاقت نکنید، سؤال شد ایشان کیانند؟ فرمود: دوری کن با دروغگو رفاقت مکن که او مثل سراب است که خیال میکنی آب است و چون نزدیکش شوی چیزی نیست ، دور را برای تو نزدیک می کند و نزدیک را دور می سازد.

و دوری کن از فاسق که او تو را به یک لقمه می فروشد، بلکه کمتر از یک لقمه.

ص: 271


1- بحار ج 78 ص 116.
2- بحار ج 78 ص 116.

و دوری کن از بخیل که او تو را در وقت حاجت ذلیل می کند.

و دوری کن از احمق و نادان که او می خواهد به تو نفع بدهد ضرر می زند.

و دوری کن از کسیکه قطع رحم کرده که او را در کتاب خدا یافتم ملعون است(1)

از مواعظ امام باقر علیه السلام

آن حضرت به جابر فرمود: والله صبح کردم ای جابر در حالیکه محزون و قلبم مشغول است ، جابر عرض کرد برای چه محزون و قلبت مشغول است برای دنیا؟ فرمود: خیر ، برای دنیا نیست بلکه برای آخرت است ، ای جابر کسی که حقیقت ایمان در قلبش داخل شد روگردان می شود از زينتهای دنیا چون زینت دنيا لعب ولهو است(2) و آخرت است که جای زندگی است ، ای جابر مؤمن سزاوار نیست که اعتماد به دنیا و رونق آن کند و بدان که اهل دنيا غافل و مغرور و جاهلند و اهل آخرت مؤمن و عامل و زاهد و اهل علم و فقه و اهل فکر و عبرت گیر و امتحانند هیچ وقت از یاد خدا خسته نمی شوند.

و بدان ای جابر اهل تقوی اغنیاء و بی نیازند، خداوند ایشان را به کمی از دنیا بی نیاز کرده خرج ایشان کم است ، اگر کار خوب را فراموش کنی به یاد تو می آورند و اگر عمل کنی تراکمک می کنند ، شهوت رانی

ص: 272


1- بحار ج 78 ص 137.
2- بازی بچه را لعب می گویند و بازی جوان را لهو

و لذت بردن را پشت سر انداخته اند و طاعت خدای خودشان را مقدم داشته اند و نگاه به راه خیر و به دوستی دوستان خدا نموده اند و ایشان را دوست داشته اند و متابعت ایشان کرده اند.

پس خود را به منزله کسی قرار ده که یک ساعتی آمده اند به این منزل و ساعت دیگر از این منزل کوچ خواهند کرد، یا بمنزله كسی قرار ده که در خواب مال زیادی را دیده و خوشحال شده وقتی از خواب بیدار می شود می بیند چیزی در دست ندارد... الخ(1)

از مواعظ امام صادق علیه السلام

مردی خدمت امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد: ای پسر رسول خدا پدر و مادرم فدای تو باد موعظه ای یاد من ده ، حضرت فرمود:

اگر میدانی خدا کفیل روزیت شده ، پس چرا این همه تلاش میکنی ؟ ( حتى نماز واجبت را ترک کرده و مشغول دنیا شده ای).

و اگر میدانی رزق و روزیت تقسیم شده (و آن را خدا تقسیم کرده و به هر کس هرچه لائق و مورد نیاز بوده معین کرده)، پس این همه حرص برای چیست؟

و اگر میدانی حساب حق است (في حلالها حساب )، پس این همه مال برای چه جمع می کنی؟ (که حساب خود را طولانی کنی).

و اگر میدانی که ثواب حق است (هر کار خوبی که انجام دهی اجر و مزدش ثابت است)، پس چرا در کارهای خوب کسل و بی حال

ص: 273


1- بحار ج 78 ص 165

می باشی؟

و اگر می دانی هر چه در راه خدا انفاق کنی خدا جایش را پر می کند پس چرا بخل می ورزی ؟

و اگر میدانی که معصیت خدا عقاب دارد، پس چرا معصیت می کنی ؟

و اگر می دانی مرگ حق است ، پس این همه خوشحالی چیست ؟

و اگر میدانی تمام اعمالت بر خدا عرضه می شود، پس مکر و حیله چرا می کنی؟

و اگر میدانی شیطان دشمن تو است ، پس چرا غافل هستی؟

و اگر میدانی عبور بر صراط حق است پس جب و خودنمائی چرا؟

واگر می دانی هر چه به سر بشر می رسد از قضا و قدر خدا است ، پس چرا محزون هستی ؟ ( خدا که بدی بنده اش را نخواسته ).

و اگر میدانی دنیا فانی است و از بین می رود چرا به آن میل داری ؟(1)

أيضا از آن حضرت منقول است که فرمود: حکیمی هشتصد فرسخ به دنبال حکمی رفت برای هفت کلمه، وقتی به هم رسیدند پرسید : چه چیز از آسمان بالاتر است ؟ چه چیز از زمین وسعتش بیشتر است؟ چه چیز از دریا بزرگتر است؟ چه چیز از سنگ سفت تر است؟ چه چیز از آتش سوزنده تر است؟ چه چیز از زمهریر سردتر است؟ و چه چیز از کوههای بلند سنگین تر است؟

در جواب فرمود: حق بلندتر از آسمان است و به عدالت رفتار کردن

ص: 274


1- بحار ج 78 ص 190.

از زمین وسعتش بیشتر است و غنای نفس از دریا بزرگتر است و قلب کافر از سنگ سفت تر است و حریص جری از آتش سوزنده تر است و از رحمت خدا مأیوس شدن از زمهریر سردتر است و بهتان به کسیکه بری است ( یعنی مثلا زنا نکرده بگویند زنا کرده ) . این از کوههای بلند سنگین تر است(1)

و از کلمات آن حضرت آن که فرمود: سه چیز است که هر کس به آن عمل کرد به مطلوب دنیا و آخرتش می رسد: یکی آنکه به خدا بچسبد ، دیگر آنکه به مقدرات خدا راضی باشد، سوم آنکه به خدا گمان خوب داشته باشد.

و سه چیز است که موجب محبت می شود: دینداری و فروتنی و بخشش داشتن.

و سه چیز است که موجب دشمنی می شود : دو روئی و ستم کردن و به خود بالیدن.

و سه چیز است که اگر در کسی باشد ، منافق است اگر چه روزه بگیرد و نماز بخواند: یکی آنکه هر چه می گوید دروغ می گوید، دوم کسیکه اگر وعده کند خلاف کند، سوم کسیکه اگر امینش دانی خیانت کند.

و فرمود: اهل هر شهری از سه کس بی نیاز نیست: فقیهی که عالم و با ورع باشد و پادشاهی که اهل خیر و مطاع باشد و طبیبی که دانا و مورد وثوق باشد.

و فرمود: دنیا زندان مؤمن است و صبر قلعه مؤمن است و بهشت جا

ص: 275


1- بحار ج 78 ص 191.

و منزل مؤمن است و دنیا بهشت کافر است و قبر زندان کافر است و جهنم منزل و مأوای کافر است.

و فرمود: یک عالم بهتر از هزار عابد است و هزار زاهدو هزار مجهد ( یعنی کسیکه جدیت در عبادت دارد )(1)

از مواعظ امام موسی بن جعفر علیهماالسلام

فرمود: کفاره عمل سلطان احسان به برادران مؤمن است.

و فرمود: هر وقت مردم گناهان تازه ای انجام دادند که قبلا نبود خداوند هم بلاهای تازه ای برای ایشان می فرستد(2)

از مواعظ امام رضا علیه السلام

فرمود: مؤمن مؤمن نیست مگر آنکه در او سه خصلت باشد : سنتی از پروردگارش و سنتی از پیغمبرش و سنتی از امامش داشته باشد، اما سنت از پروردگارش آن است که سر مردم را بپوشاند و سنت پیغمبرش آن است که با مردم مدارا کند و سنت از امامش آن است که در سختیها صبر کند.

و فرمود: رفیق هر مردی عقلش می باشد و دشمنش جهلش .

و فرمود: دوستی با مردم نصف عقل است.

ص: 276


1- بحار ج 78 مواعظ امام صادق علیه السلام
2- بحار ج 78 مواعظ موسی بن جعفر علیهماالسلام

و به حضرت گفته شد: چگونه صبح کردی ؟ فرمود: صبح کردم در حالیکه عمرم دارد کم می شود و عملم محفوظ است (هر چه کردم خدا می داند) و مرگ هم گردن گیر ما است و آتش جهنم هم پشت سر ما است و نمی دانیم چه عملی با ما خواهد شد.

و فرمود: بیاید بر مردم زمانیکه عافیت ده جزء باشد نه جزء آن در کناره گیری از مردم است و یک جزء آن سکوت است.

و فرمود: برای بخیل راحتی نیست و برای حسود لذتی نباشد و برای پادشاهان وفائی نیست و برای دروغگو مروتی نیست.

و فرمود: کسیکه بر رزق کم قانع باشد خداوند هم به عمل کم قانع خواهد شد.

و فرمود: برای قلبها اقبالیست و ادباری (گاهی انسان می خواهد همیشه نماز بخواند و گاهی نماز واجبش را با اکراه می خواند) و گاهی قلب نشاط دارد و خوشحال است و گاهی گرفته و سست است آن وقتیکه اقبال دارد بینا و می فهمد و آن وقتیکه ادبار دارد ملول و کند است پس هر وقت اقبال دارد بچسب به کار و آن وقتیکه ادبار دارد کار را رها کن(1)

از مواعظ امام جواد علیه السلام

مردی به امام جواد علیه السلام عرض کرد مرا وصیت کن.

حضرت فرمود: قبول می کنی؟ عرض کرد: بلی، فرمود: صبر را

ص: 277


1- بحار ج 78 ص 334 تا 357.

پشتی زیر سر خود قرار ده و با فقر هم آغوش باش ، و شهوات را رها کن ( هر چه را دلت می خواهد انجام مده) و با هوای نفس مخالفت کن و بدانکه از نظر خدا دور نیستی پس مواظب باش چگونه خواهی بود.

و فرمود: مؤمن به سه چیز محتاج است : توفیقی از طرف خدا و واعظی از نفس خود ( خود انسان باید واعظ خود باشد) و قبول کند نصیحت هر که او را نصیحت می کند(1)

از مواعظ امام هادی علیه السلام

فرمود: دوری کن از حسد که آن در تو اثر می کند و به دشمنت اثر نخواهد کرد ( خود را به زحمت انداخته ای ).

و فرمود: اگر زمان طوری شد که عدل بر ستم غالب شد حرام است به کسی گمان بد ببری و اگر زمان طوری شد که ستم بر عدل غالب شد جایز نیست برای احدیکه گمان خوب به کسی داشته باشد مگر آنکه علم پیدا کند به خوبی کسی(2)

از مواعظ امام عسکری علیه السلام

فرمود: جدال با کسی مکن که رونق تو را می برد و مزاح مکن که بر تو جرأت پیدا کنند.

و فرمود: کسیکه راضی باشد پائین مجلس بنشیند همیشه خدا

ص: 278


1- بحار ج 78 ص 358.
2- بحار ج 78 ص 370

و ملائکه اش بر او درود فرستند تا وقتیکه از جا برخیزد.

و فرمود: دوست داشتن ابرار برای ابرار ثواب است برای ابرار (ابرار یعنی نیکان) و دوست داشتن فجار برای ابرار فضیلتی است برای ابرار و دشمن داشتن فجار برای ابرار زینتی است برای ابرار و دشمن داشتن ابرار برای فجار خاریست برای نجار (فجار یعنی بد کار )(1)

و فرمود: هیچ عزیزی حق را ترک نکند جز آنکه ذلیل شود و هیچ ذلیلی حق را نگیرد جز آنه عزیز شود.

و فرمود: تواضع و فروتنی نعمتی است که بر آن حسد نبرند.

و فرمود: کسی که برادرش را در پنهانی موعظه کند او را زینت داده و کسیکه در ظاهر و پیش مردم موعظه کند او را زشت نموده .

و فرمود: چه قدر زشت است برای مؤمن دنبال چیزی برود که او را ذلیل کند(2)

حکایت عابد و سگ

عابدی در کوه لبنان بد مقیم

در بن غاری چو اصحاب رقیم

روی دل از غیر حق برتافته

گنج عزت را زعزلت یافته

ص: 279


1- بحار ج 78 ص 370
2- بحار ج 78 ص 374

روزها می بود مشغول صيام

تکه نانی میرسیدش وقت شام

نصف آن شامش بودی نصفی سحور

وزقناعت داشت در دل صد سرور

بر همین منوال حالش می گذشت

نامدی از کوه هرگز سوی دشت

از قضا یک شب نیامد آن رغيف

شد زجوع آن پارسا زار و نحیف

کرد مغرب را ادا و آنگه عشا

دل پر از وسواس و در فکرغذا

بسکه بود از بهر قوتش اضطراب

نه عبادت کرد عابد شب نه خواب

صبح چون شد زان مقام دلپذیر

بهر قوتی آمد آن عابد بزیر

بود یک قریه بقرب آن جبل

خلق آن قریه همه گبر و دغل

عابد آمدبر در گبری ستاد

گبر او را یک دو نان جوبداد

عابد آن نان بستد و شکرش بگفت

وز وصول طعمه اش خاطر شگفت

کرد آهنگ مقام خود دلیر

تاکند افطار برخبز شعیر

ص: 280

در سرای گبر بد گرگین سگی

مانده از جوع استخوانی و رگی

پیش اوگر خط پرگاری کشی

شکل نان بیند بمیرد از خوشی

بر زبان گر بگذرد لفظ خبر

خبز پندارد رود هوشش زسر

سگ دنبال عابد بوگرفت

از پی او رفت و رخت او گرفت

زان دو نان عابد یکی پیشش فکند

پس روان شد تا نیابد زو گزند

سگ بخورد آن نان و از پی آمدش

تا مگر بار دگر آزاردش

عابد آن نان دگر دادش روان

تا که باشد از عذابش در امان

کلب آن دگر را نیز خورد

پس روان گردید دنبال مرد

همچو سایه از پی او میدوید

عف عف میکرد رختش میدرید

گفت عابد چون بدید این ماجرا

من سگی چون تو ندیدم بی حیا

صاحبت غیر از دو نان چیزی نداد

و آن دو نان را بستدی ای کج نهاد

ص: 281

دیگرم از پی دویدن بهر چيست

وينهمه رختم دریدن بهر چیست

سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال

بی حیا من نیستم چشمت بمال

هست از وقتیکه بودم من صغیر

مسکنم ویرانه این گبر پیر

گوسفندش را شبانی می کنم

خانه اش را پاسبانی میکنم

گه به من از لطف نانی میدهد

گاه مشت استخوانی می دهد

گه از یادش رود اطعام

در مجاعت تلخ گردد کام من

بگذرد یک هفته ای کاین ناتوان

نه زنان باید نشان نه زاستخوان

بگذرد بسیار برمن صبح و شام

لا أری خبزا ولا ألقى عظام

گاه باشد که این گبر کهن

نان نیابد بهر خود نه بهر من

چونکه بر درگاه او پرورده ام

رو به درگاه دگر ناورده ام

هست کارم بر در این پیر گبر

گاه شکر نعمت او گاه صبر

ص: 282

تو که نامد یک شبی نانت بدست

در بنای صبر تو آمد شکست

از در رزاق بر برتافتي

بر در گبری روان بشتافتی

بهرنانی دوست را بگذاشتی

کرده ای با دشمن او آشتی

خود بده انصاف ای مرگ گزین

بی حیاتر کیست من یا تو ببین

مرد عابد زین سخن مدهوش شد

دست خود بر سر زد و بیهوش شد

ای سگ نفس بهائی یاد گیر

این قناعت از سگ آن گیر پیر

برتوگر از صبر نگشاید دری

از سگ گرگین گبران کمتری(1)

حکایت عبرت انگیز

یکسره مردی زعرب هوشمند

گفت به عبدالملک از روی پند

روی همین مسند و این تکیه گاه

زیر همین قبه و این بارگاه

ص: 283


1- نان و حلوا، شیخ بهائی رحمه الله

بودم و دیدم بر ابن زیاد

آه چه دیدم که دو چشمم مباد

تازه سری چون سپر آسمان

طلعت خورشید زرویش نهان

بعد زچندی سر آن خیره سر

بد برمختار به روی سپر

بعد که مصعب سرو سردار شد

دستکش او سر مختار شد

در این سر مصعب به تقاضای کار

تا چه کند با تو دگر روزگار

شعر

تا توانی می گریز از یار بد

یار بد بدتر بود از مار بد

ماربد تنها تو را بر جان زند

یار بد برجان و هم ایمان زند

کدام پیغمبر خونش سفید بود؟

حدیث فصد نمودن حضرت عسکری علیه السلام

و مسلمان شدن فطرس نصرانی

قطب راوندی روایت کرده از فطرس و آن مردی بود علم طب خوانده

ص: 284

و گذشته بود از عمر او زیاده از صد سال گفت : من شاگرد بختیشوع طبيب متوکل بودم و او مرا اختیار کرده بود از میان شاگردان خود، پس فرستاد به سوی او حضرت امام حسن عسکری علیه السلام که بفرستد به سوی او مخصوصترین شاگردان خود را که فصد(1) کند او را ، پس بختیشوع اختیار کرد مرا و گفت که : طلب کرده از من امام حسن علیه السلام کسی را که فصد کند او را ، پس برو بنزد او و بدانکه او امروز عالمترین مردم است که در زیر آسمان می باشند، پس بپرهیز از اینکه متعرض شوی او را در چیزی که ترا به آن امر می فرماید ، پس من رفتم به خدمت آن حضرت، پس امر کرد که در حجره ای باشم تا بطلبد مرا.

راوی گفت: در آن وقت که من خدمت آن حضرت رسیدم ساعتش نیک بود برای فصد کردن ، پس طلبید آن حضرت مرا در وقتی که نیکو نبود از برای فصد، پس حاضر کرد طشتی بسیار بزرگ ، پس من رگ أكحل آن حضرت را فصد کردم و پیوسته خون بیرون می آمد تا آن طشت را مملو نمود ، پس فرمود قطع کن جریان خون را، من چنان کردم، پس شست دست خود را و روی آن را بست و مرا برگردانید به همان حجره که مرا در آن جای داده بود و آوردند از برای من طعام گرم و سرد چیز بسیار و ماندم تا وقت عصر ، پس مرا طلبید و فرمود: رگ را بگشا و طلبید آن طشت را ، پس من آن رگ را گشودم خون بیرون آمد تا طشت را مملو کرد، پس امر فرمود تا خون را قطع کنم، پس روی رگ را بست

ص: 285


1- فصد یعنی رگ زدن

و مرا برگردانید به حجره، پس شب را به روز آوردم در آنجا چون صبح شد و خورشید ظاهر گردید طلبید مرا و آن طشت را حاضر کرد و فرمود که رگ را بگشا من رگ را گشودم و خون از دست آن حضرت بیرون آمد مانند شیر سفید تا آنکه طشت را پر کرد، پس امر فرمود که خون را قطع کنم و بست روی رگ را و امر فرمود که یک جامه دان و پنجاه دینار برای من آوردند و فرمود این را بگیر و مرا معذور دار و برو، پس من گرفتم آنچه را که عطا فرمود و گفتم: امر می فرماید سید مرا به خدمتی، فرمود: آری امر میکنم تو را به آنکه خوشرفتاری کنی با آنکه رفاقت میکند با تو از دیر عاقول ، پس من رفتم نزد بختیشوع و قصه را برای او نقل کردم، بختیشوع گفت: اتفاق کرده اند حکماء بر آنکه بیشتر مقداری که خون در بدن انسان می باشد هفت من است و این مقدار خونی که تو نقل می کنی اگر از چشمه آبی بیرون آمده بود عجیب بود و عجب تر از آن آمدن خون است مانند شیر ، پس فکر کرد یک ساعتی، پس سه شبانه روز مشغول شد به خواندن کتب تا مگر برای این قصه ذکری پیدا کند در عالم چیزی پیدا نکرد گفت : امروز در میان نصرانیها عالمتری به طب از راهب دیر عاقول نیست، پس نوشت کاغذی برای او و ذکر کرد برای او قصه فصد حضرت را ، پس من کاغذ را بردم برای او ، چون رسیدم به دیر او ، صدا زدم او را از بالای دیر نظر به من کرد و گفت: تو کیستی ؟ گفتم: من شاگرد بختیشوعم گفت: با تو کاغذی است از او ، گفتم : آری ، پس زنبیلی را از بالا پائین کرد من کاغذ را در آن گذاشتم کشید آن را بالا و خواند آن را،

ص: 286

پس همان وقت از دیر فرود آمد و گفت : توئی آنکسی که فصد کردی آن شخص را ؟ گفتم : آری ، گفت : طوبى لأمک، پس سوار شد بر استری و حرکت کرد، پس رسیدیم به سر من رأی در وقتی که یک ثلث از شب باقی مانده بود گفتم: کجا دوست داری بروی خانه استاد مایاخانه آن مرد، گفت: خانه آنشخص، پس رفتیم به در خانه آن حضرت پیش از اذان ، پس گشوده شد در و بیرون آمد به نزد ما خادمی سیاه و گفت : کدام یک از شما دو نفر صاحب دیر عاقول است ؟ راهب گفت: منم فدایت شوم، گفت: فرود آی و به من گفت: تو این استر و استر خودت را حفظ کن تا راهب بیرون آید و گرفت: دست او را و داخل منزل شدند، پس من ایستادم آنجا تا صبح شد و روز بالا آمد آن وقت راهب بیرون آمد در حالی که جامه های خود را که لباس رهبانیت بود از خود دور کرده بود و جامه های سفیدی پوشیده بود و اسلام آورده بود، پس گفت به من که: الان مرا ببر به خانه استادت ، پس رفتیم تا در خانه بختیشوع، بختیشوع چون نظرش بر راهب افتاد مبادرت کرد و دوید به سوی او و گفت: چه چیز تو را از دین نصرانیت زائل کرد؟ گفت: یافتم مسیح را و اسلام آوردم بر دست او ، گفت : مسیح را یافتی ؟ گفت : آری یانظير او را ، پس بدرستیکه این فصد را بجا نیاورد در عالم مگر مسیح و این نظير او است در آیات و براهین او ، پس برگشت به سوی امام علیه السلام و ملازم خدمت آن حضرت بود تا وفات یافت(1)

ص: 287


1- منتهی الآمال ج 2 ص 271

شعری از شیخ بهائی

اشاره

علم زیب(1) از فقر یابد ای پسر

نی زاسب و باغ راغ(2) و گاو خر

مولوی را هست دایم این گمان

کوبیابد زیب زاسبان جهان

نقص علمست ای جناب مولوی

مولانا حشمت و مال و منال دنیوی

قاقم(3) خز چند پوشی چون شهان

مرغ و ماهی چند سازی زیب خوان

خود بده انصاف ای صاحب کمال

کی شود اینها مسیر از حلال

ای علم افراشته در علم دین

چه شد مأكول و ملبوست چنین

چند مال شبهه ناک آری به کف

تا که باشی نرم پوش و خوش علف

ص: 288


1- زیب: زینت ( عمید).
2- راغ: مرغزار ( عمید).
3- قاقم: حیوانیست شبیه سنجاب پوستش نرم گران بهاتر از آن ( عمید).

عاقبت سازد تو را از دین بری

این خود آرائی و این تن پروری

لقمه کامد از طریق مشتبه

خونخوار و خاک و بران دندان منه

كان ترا در راه دین مفتون کند

نور عرفان از دلت بیرون کند

لقمه نانی که باشد شبهه ناک

در حریم کعبه ابراهیم پاک

گر بدست خود فشاندی تخم او

ور بکاو چرخ کردی شخم او

ور مه نو در حصادش داس کردند

ور بسنگ کعبه اش دستاس کرد

ور به آب زمزمش کردی عجین

مریم آئین پیکری از حور عين

ور بخواند بر خمیرش بی عدد

فاتحه یاقل هو الله احد

ور بدی از شاخ طوبی آتشش

ور شدی روح الامین هیزم کشش

ور تنور نوح بندد مریمش

ور دم عیسی بود آتش دمش

ص: 289

ور تو بر خوانی هزاران بسمله

بر سر آن لقمه پرولوله

عاقبت خاصیتش ظاهر شود

نفس از آن لقمه تو را قاهر شود

در ره طاعت تو را بیجان کند

خانه دین تو را ویران کند

ور تو را دین است باشی مرد راه

چاره خود کن که شد دینت تباه

از هوس بگذر رهان کن کش و فش(1)

پا ز دامان قناعت در مکش

گر نباشد جامه اطلس(2) تورا

کهنه دلقی(3) ساتر تن بس تو را

ور مزعفر نبودت با قند و مشک

خوشبود دوغ و پیاز و نان خشک

ور نباشد مشربه از زرناب

باکف خود می توانی خورد آب

ص: 290


1- فش: مرد احمق که افتخار به باطل کند (عمید).
2- اطلس : نوعی از پارچه ابریشمی (عميد).
3- دلق : پوستین و جامه درویشی (عميد)

ور نباشد مرکب زرین لجام

می توان هم زد به پای خویش گام

ور نباشد دور باش از پیش و پس

دور باش نفرت خلق از تو بس

ور نباشد خانه های زرنگار

می توان بردن به سر در گنج غار

ور نباشد فرش ابریشم طراز

با حصیر کهنه ای مسجد بساز

ور نباشد شانه ای از بهر ریش

شانه بتوان کرد با انگشت خویش

هر چه بینی در جهان دارد عوض

وز عوض گردد تو را حاصل غرض

بی عوض دانی چه باشد در جهان

عمر باشد عمر، قدر آن بدان

ايضا شیخ بهائی می فرماید

نان حلوا چیست این تدریس تو

کان بود سرمایه تلبيس تو

بهر اظهار فضیلت معرکه

ساختی افتادی اندر مهلکه

ص: 291

تا که عامی چند سازی رام خود

با صد افسون آوری در دام خود

چند بگشائی سر انبان لاف

چند پیمائی گزاف اندر گزاف

نه فروعت محکم آمد نه اصول

شرم بادت از خدا و از رسول

اندرین ره چیست دانی غول تو

این ریائی درس نامعقول تو

درس اگر قربت نباشد زو غرض

ليس درسا انه بئس المرض

اسب دولت برفراز عرش تاخت

آنکه خود را زین مرض آزاد ساخت

ايضا می فرماید

نان حلوا چیست اسباب جهان

کافت جان كسهانست و مهان

آنکه از قرب خدا دورت کند

آنکه از راه هدی کورت کند

آنکه خود را بر سر آن باختی

وز ره تحقیق دور انداختی

ص: 292

تلخ کرد این نان و حلوا کام تو

برد یکسر رونق اسلام تو

بر کن این اسباب را از بیخ و بن

کوه غم دریای آتش قطع کن

آتش اندر زن در این حلوا و نان

وارهان خود را از این بار گران

جمله سعیت بهر دنیای دنیست

بهر عقبی میندانی سعی چیست

در ره آن موشکافی ای شقی

در ره این کند فهم و احمقى

از پی آن میدوی از جان و دل

وز پی این می روی چون خربه گل

عبرت گرفتن از مرده گان

نظامی می فرماید

زندہ دلی در صف افسردگان

رفت به همسایگی مردگان

حرف فنا خواند زهر لوح پاک

روح بقا جست زهر روح پاک

ص: 293

کارشناسی پی تفتیش حال

کرد از او بر سر راهی سؤال

کین همه از زنده رمیدن چراست

رخت به سوی مرده کشیدن چراست

گفت پلیدان به مغاک(1) اندرند

پاک نهادان ته خاک اندرند

مرده دلانند به روی زمین

بهر چه با مرده شوم همنشین

همدمی مرده دهد مردگی

صبحت افسرده دل افسردگی

زیرگل آنانکه پراکنده اند

گر چه به تن مرده به دل زنده اند

مرده دلی بود مرا پیش از این

بسته هر چون و چرا پیش از این

زنده شدم از نظر پاکشان

آب حیاتست مرا خاکشان

ايضا نظامی می فرماید

حدیث کودکی و خود پرستی

رها کن کان خماری بود مستی

ص: 294


1- مغاک :گودال (عمید).

چو عمر از سی گذشت و یا که از بیست

نمی شاید دگر چون غافلان زیست

نشاط غمر باشد تا چهل سال

چهل رفته فرو ریزد پروبال

پس از پنجه نباشد تندرستی

بصر کندی پزیرد پای سستی

چو شصت آمد نشست آمد پدیدار

چوهفتاد آمد افتاد آلت از کار

بهشتاد و نود چون در رسیدی

بساسختی که از گیتی کشیدی

وزآنجا گر به صد منزل رسانی

بود مرگی بصورت زندگانی

سگ صیاد که آهوگیرگردد

بگیرد آهویش چون پیر گردد

چو در موی سیاه آمد سفیدی

پدید آمد نشان ناامیدی

زپنبه شد بناگوشت کفن پوش

هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش

ص: 295

بعض دگر فرموده اند

از روش این فلك سبز فام(1)

عمر گذشت است مرا شصت عام(2)

در سر هرسالی از این روزگار

خورده ام افسوس خوشیهای یار

باشدم از گردش گردون شگفت

کانچه مرا داد همه پس گرفت

قوتم از زانو و بازو برفت

آب زرخ رنگ هم از موبرفت

عقد ثریای من از هم گسیخت

گوهر دندان همه یک یک بریخت

آنچه به جاماند و نیابد خلل

بار گناه آمد و طول امل

بانگ رحیل آمد از این کوچ گاه

همسفران روی نهاده به راه

آه زبي زادی روز معاد

زاد کم و طول مسافت زیاد

ص: 296


1- فام : رنگ
2- عام : سال

بارگران بر سر دوشم چوکوه

کوه هم از بار من آمد ستوه

ای که بر عفو عظیمت گناه

در جلو سیل بهار است کاه

فضل تو كردست نگیرد مرا

عصمتت ارباز گذارد مرا

جز به جهنم نرود راه من

در سفر انداخته بنگاه من

بنده شرمنده نادان منم

غوطه زن لجه عصیان منم

خالق و بخشنده احسان توئی

فرد و نوازنده غفران توئی

قصه شطیطه

در منتهی الآمال ج 2 ص 132 خبر شطیطه نشابوریه و جمله ای از دلایل و معجزات آن حضرت در آن : ابن شهر آشوب روایت کرده از ابو على بن راشد و غیر او در خبر طولانی که گفت: جمع شدند شیعیان نیشابور و اختیار کردند از بین همه محمد بن علی نیشابوری را پس سی هزار دینار و پنجاه هزار درهم و دو هزار پارچه جامه به او دادند که برای امام موسی علیه السلام ببرد، شطیطه که زن مؤمنه ای بود یک درهم صحيح

ص: 297

و پاره ای از خام که به دست خود آن را رشته بود و چهار درهم ارزش داشت آورد و گفت: «إن الله لا يستحيي من الحق» یعنی اینکه من می فرستم اگر چه کم است، لکن از فرستادن حق امام علیه السلام اگر کم باشد نباید حیا کرد « قال فثنیت در همها» پس آنجماعت آوردند جزوه ای که در آن سؤالاتی بود و مشتمل بود بر هفتاد ورق در هر ورقی یک سؤال نوشته بودند و ما بقی ورق را سفید گذاشته بودند که جواب آن سؤال در زیرش نوشته شود و هر دو ورقی را روی هم گذاشته بودند و مثل کمربند سه بند بر آن چسبانیده بودند و بر هر بندی مهری زده بودند که کسی آنرا باز نکند و گفتند این جزوه را شب بده به امام و فردای آن شب بگیر آنرا پس هرگاه دیدی مهرها صحیح است پنج مهر از آنها بشکن و ملاحظه کن ببین هرگاه جواب مسائل را داده بدون شکستن مهرها پس او امامی است که مستحق مالها است ، پس بده به او آن مالها را والا اموال ما را برگردان به ما، آن شخص مشرف شد به مدینه و داخل شد بر عبدالله افطح و امتحان کرد او را یافت که او امام نیست ، بیرون آمد و گفت: «رب اهدني إلى سواء الصراط» پروردگارا مرا هدایت کن به راه راست ، گفت : در این بین که ایستاده بودم ناگاه پسری را دیدم که میگوید اجابت کن آنکس را که می خواهی پس برد مرا به خانه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام پس چون آن حضرت مرا دید فرمود به من: برای چه نومید می شوی ای أبو جعفر و برای چه آهنگ میکنی به سوی یهود و نصاری (1)، به سوی

ص: 298


1- در مدينة المعاجز ج 6 ص 416 دارد که چون عبدالله افطح را امتحان کرد و دید امام نیست رفت نزد قبر رسول خدا و متوسل شد و عرض کرد: یا رسول الله به طرف چه کس من بروم آیا به طرف یهود بروم یا به طرف نصاری یا به طرف مجوس یا به طرف فقهاء نواصب ... تا آخر.

من آی منم حجة الله و ولی خدا، آیا نشناسانید ترا ابو حمزه بر در مسجد جدم آنگاه فرمود که من جواب دادم از مسائلی که در جزوه است به جميع آنچه محتاج اليه تو است در روز گذشته پس بیاور آن را و بیاور درهم شطیطه را که وزنش یک درهم و دو دانق است و در کیسه ایست که چهار صد درهم و ازواری در آن است و بیاور آن پارۂ خام او را در پشتواره جامه دو برادریست که از اهل بلخند، راوی گفت: از فرمایش آن حضرت عقلم پرید و آوردم آنچه را که امر فرموده بود و گذاشتم پیش آن حضرت پس برداشت درهم شطیطه را با پارچه اش و رو کرد به من و فرمود: «ان الله لا يستحي من الحق » ای ابو جعفر برسان به شطیطه سلام مرا و بده به او این همیان پول را و آن چهل درهم بود پس فرمود: بگو هدیه فرستادم برای تو شقه ای از کفنهای خودم که پنبه اش از قریه خودمان قريه صيدا(1) قریه فاطمه زهرا علیهاالسلام است و خواهرم حليمه دختر حضرت صادق علیه السلام آنرا رشته و بگو به شطیطه که تو زنده می باشی نوزده روز از روز وصول ابو جعفر و وصول شقه و دراهم، پس شانزده درهم از آن همیان را خرج خودت می کنی و بیست و چهار درهم آن را قرار میدهی صدقه خودت و آنچه لازم می شود از جانب تو و من نماز خواهم خواند بر تو آن گاه فرمود به آن مرد: ای ابو جعفر هرگاه مرا

ص: 299


1- صدیا. نسخه،

دیدی کتمان کن زیرا که آن بهتر نگاه می دارد تو را، پس فرمود: این مالها را به صاحبانش برگردان و باز کن از این مهرها که بر جزوه زده شده است و ببین که آیا جواب مسائل را داده ایم یانه پیش از آنکه آنرا بیاوری، گفت : نگاه کردم به مهرها دیدم صحیح و دست نخورده است، پس گشودم یکی از وسطهای آنرا دیدم نوشته است چه می فرماید عالم در این مسئله که مردی گفت من نذر کردم از برای خدا که آزاد کنم هر مملوکی که در ملک من بوده از قدیم و در ملک او است جماعتی از بنده ها یعنی کدام یک از آنها باید آزاد شوند؟ حضرت به خط شریف خود نوشته بود: جواب ، باید آزاد شود هر مملوکی که پیش از ششماه در ملک او بوده، و دلیل بر صحت آن قول خدایتعالی است «وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّىٰ عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ» مراد آنکه حقتعالی در این آیه شریفه تشبیه فرموده ماه را بعد از سیر در منازل خود به چوب خوشه خرمای کهنه و تعبیر از او به قدیم فرموده ، و چون چوب خوشه خرما در مدت ششماه صورت هلالیت پیدا می کند پس قدیم آن است که ششماه بر او بگذرد و تازه که خلاف قدیم است مملوکی است که ششماه در ملک او نبوده.

ن و ج وانان استان راوی گوید: پس باز کردم مهری دیگر دیدم نوشته بود چه می فرماید عالم در این مسئله که مردی گفت به خدا قسم صدقه خواهم داد مال کثیری چه مقدار باید صدقه دهد؟ حضرت در زیر سؤال به خط شریف خود نوشته بود: جواب ، هرگاه آنکس که سوگند خورده مالش گوسفند

ص: 300

است هشتاد و چهار گوسفند صدقه دهد و اگر شتر است هشتاد و چهار شتر تصدق دهد و اگر درهم است هشتاد و چهار درهم، و دلیل این قول خدایتعالی است : «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ» یعنی به تحقیق که یاری کرد شما را خداوند در موطن های بسیار شمردیم موطن های پیغمبر صلی الله علیه و آله را پیش از نزول این آیه یافتیم هشتاد و چهار موطن که حقتعالی آن موطنها را به كثير وصف فرموده .

راوی گوید: پس شکستم مهر سیم را دیدم نوشته بود چه می فرماید عالم در این مسئله که مردی نبش کرد قبر مرده ای را پس سر مرده را برید و کفنش را دزدید؟ مرقوم فرموده بود به خط خود: جواب ، دست آن مرد را می برند به جهت دزدیدنش کفن را از جای حرز و استوار و لازم می شود او را صد اشرفی برای بریدن سر میت، زیرا که ما قرار دادیم مرده را به منزله بچه در شکم مادر پیش از آنکه روح او را دمیده شود و قرار دادیم در نطفه بیست دینار تا آخر مسئله ، پس آن شخص برگشت به خراسان چون به خراسان رسید دید اشخاصی را که حضرت اموالشان را قبول نفرموده و رد کرد فطحی مذهب شده اند و شطیطه بر مذهب حق باقيست ، پس سلام حضرت را به او رسانید و همیان و شقه کفن که حضرت برای او فرستاده بود به او رسانید، پس نوزده روز زنده بود همچنانکه حضرت فرموده بود، و چون وفات یافت حضرت برای تجهیز او آمد در حالیکه سوار بر شتر بود، و چون از امر او فارغ شد سوار

ص: 301

بر شتر خود شده و برگشت به طرف بیابان(1) و فرمود: آگاهی ده باران خود را و برسان به ایشان سلام مرا و بگو به ایشان که من و کسیکه جاری مجرای من است از امامان لابد و ناچاریم از آنکه باید حاضر شویم به جنازه های شما در هر شهریکه باشید پس از خدا بپرهیزید در امر خودتان(2).

مؤلف گوید که : در جواب سؤال از بریدن سر میت جواب حضرت را بالتمام در روایت نقل نکرده اند روایتی در این باب از حضرت صادق علیه السلام وارد شده که در ذکر آن جوابحضرت کاظم علیه السلام معلوم می شود و آن روایت این است که : ابن شهر آشوب نقل کرده که ربيع حاجب رفت نزد منصور در حالیکه در طواف خانه بود و گفت یا امیرالمؤمنین دیشب گذشته فلان که مولای تست مرده و سر او را بعد از مردنش بریده اند، منصور برافروخته شد و غضب کرد و گفت : به ابن شبرمه وابن ابی لیلی و جمعی دیگر از قاضيها و فقهاء که چه می گویند در این مسئله تمامی گفتند که نزد ما در این مسئله چیزی نیست و منصور میگفت بکشم آن شخص را که اینکار کرده یا نکشم ، در اینحال گفتند به منصور که جعفر بن محمد علیه السلام داخل در سعی شد منصور به ربيع گفت برو این مسئله را از او بپرس ، ربيع چون پرسید از آن حضرت، جواب فرمود که: بگو باید

ص: 302


1- در مدينة المعاجز دارد که نماز را با مردم خواند و تا هنگام در قبر گذاشتن بود و قدری خاک از قبر امام حسین علیه السلام در قبر او پاشيد.
2- در مدينة المعاجز دارد که این خبر را مکرر در کتب ذکر کرده اند راوندی مختصر ذکر کرده و ابن شهر آشوب با اختلاف کمی ذکر کرده

آن شخص صد دینار بدهد چون گفت به منصور فقهاء گفتند که بپرس از او که چرا باید صد اشرفی بدهد، حضرت صادق علیه السلام فرمود: دیه در نطفه بیست دینار است و در علقه شدن بیست دینار و در مضغه شدن بیست دینار و در روئیدن استخوان بیست دینار و در بیرون آوردن لحم بیست دینار یعنی برای هر مرتبه بیست دینار زیاد می شود تا مرتبه ای که خلقتش تمام می شود و هنوز روح ندمیده صد دینار می شود، و بعد از این اطوار حقتعالی او را روح می دمد و خلق می شود و مرده به منزله بچه در شکم است که این مراتب را سیر کرده و هنوز روح در آن ندمیده ربیع برگشت و جواب حضرت را نقل کرد همگی از این جواب به شگفت درآمدند آن گاه گفت برگرد و بپرس از آن حضرت که دیه این میت به که می رسد مال ورثه است یا نه ؟ حضرت در جواب فرمودند: هیچ چیز از آن مال ورثه نیست زیرا که این دیه در مقابل آن چیزی است که به بدن او رسیده بعد از مردنش باید به آن مال حج داد برای میت یا صدقه داد از جانب او یا صرف کرد در راه خیر .

این چه زمان است ؟

در روضه کافی حدیث 552 زراره گوید حمران از امام باقر علیه السلام پرسید فدایت شوم چه خوب بود که مرا از آمدن امام زمان با خبر می کردی که ما خوشحال می شویم ؟ حضرت فرمود ای حمران تو دوستان و برادران و آشنایانی داری ( من قصه ای به تو بگویم تا روشن شود ) در قدیم مردی

ص: 303

بود از علماء و پسری داشت که رغبت به یاد گرفتن علم نداشت ولی او را همسایه ای بود او از این عالم استفاده می کرد و مسائلی را یاد گرفت و چون وقت مردن آن عالم رسید به پسر فرمود تو هرگز رغبت به یاد گرفتن علم نداشتی ولی نصیحتی میکنم تو را که بعد از مرگ من اگر گرفتاری برایت پیش آمد از آن همسایه بپرس از قضا آن عالم مرد و سلطان آن زمان خوابی دید از آن عالم سؤال کرد گفتند مرد پرسید کسی را دارد که جانشین او باشد گفتند بلی، پسری دارد. گفت او را بیاورید، فرستادن دنبال آن پسر ، پسر گفت لابد سلطان با من کاری دارد من هم که چیزی نمی دانم اگر چیزی بپرسد من مفتضح می شوم چه خوب است به وصیت پدر عمل کنم پس رفت پیش همان همسایه و قصه را نقل کرد همسایه گفت من می دانم که سلطان از چه چیز از تو سؤال می کند اگر خبر بدهم به تو هر چه پیدا کردی و خدا روزیت کرد تقسیم می کنی بین من و بین خود ؟ گفت : بلى ، گفت : سلطان خوابی دیده و از تو سؤال خواهد کرد که این زمان چه زمانی است ؟ پس تو در جواب بگو زمان گرگ است. پس پسر رفت پیش سلطان ، سلطان گفت میدانی برای چه تو را طلبیدم گفت بلی می خواهی بپرسی این زمان چه زمانی است. گفت: راست گفتی بگو ببینم چه زمانی است؟ گفت زمان گرگ است، پس سلطان امر کرد جائزه ای به او دادند و او جائزه را گرفت و رفت به منزلش و حق همسایه را که قرار داده بود نداد و گفت معلوم نیست که من به او محتاج شوم. خلاصه مدتی گذشت باز سلطان خوابی دید و فرستاد

ص: 304

دنبال او ، پسر گفت عجب کاری کردم وفا به عهد خود نکردم حالا چگونه جواب سلطان را بدهم فکر کرد خوب است باز بروم پیش همسایه و عذرخواهی کنم و بگویم این بار دیگر خلف نکنم هر چه سلطان داد نصف خواهم کرد ، بالاخره رفت پیش همسایه و عذرخواهی کرد و گفت باز سلطان مرا خواسته چه جواب بدهم ؟ گفت سلطان خوابی دیده و از تو سؤال خواهد کرد که این زمان چه زمانی است بگو زمان قوچ است ، سلطان امر کرد جائزه ای به او دادند او هم جائزه را گرفت و باز مردد شد که وفا بکنم یا نکنم بالاخره وفا نکرد تا بار سوم سلطان او را خواست پسر از این بی وفائی خجالت کشید و پیش خود گفت با اینکه دو مرتبه بد کردم چگونه پیش او روم و چه بگویم بالاخره ناچار پیش همسایه آمد و عذرخواهی کرد و قسم خورد که اگر این مرتبه چیزی بدست آمد وفا خواهم کرد ، همسایه گفت باز سلطان خوابی دیده و می پرسد این زمان چه زمانی است بگو زمان میزان است پس رفت پیش سلطان ، سلطان هم گفت برای چه تو را خواستم گفت برای اینکه می خواهی بپرسی این زمان چه زمانی است ؟ گفت راست گفتی چه زمانی است ؟ گفت زمان میزان است ، سلطان امر کرد جائزه ای به او دادند پس جائزه را گرفت و رفت پیش همسایه و خواست تقسیم کند، عالم يعني همسایه گفت زمان اول زمان گرگ بود و تو از گرگان بودی و زمان دوم زمان قوچ بود و گوسفند نر بود گاهی می خواستی وفا کنی وگاهی نمی خواستی مردد بودی، و این زمان، زمان میزان بود لذا تو وفاء کردی

ص: 305

مرا احتیاج به مال نیست بردار و برو.

مرحوم مجلسی رحمه الله فرموده حضرت می خواست بفهماند که این زمان زمان میزان نیست اگر زمان میزان و عدل و انصاف شد آن وقت است که امام زمان ظهور خواهد کرد. این خلاصه این حدیث است.

رافضه

در روضه کافی ص 33 حدیث شش راوی گوید خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم که ابو بصیر (که یکی از اصحاب خاص است) نفس زنان خدمت حضرت رسید چون در جای خود قرار گرفت حضرت به او فرمود این نفس زدنت از چیست ؟ عرض کرد فدایت شوم ای پسر رسول خدا از پیری و ناتوانی و نزدیک رسیدن اجل است و حال آنکه نمی دانم در آخرت چه خواهد شد و بسرم چه خواهد آمد، حضرت فرمود تو هم این حرف را می زنی؟ عرض کرد فدایت شوم چگونه این حرف را نزنم؟ حضرت فرمود ای ابا محمد (کنیه ابوبصیر است) آیا نمی دانی خداوند جوانان شما را گرامی خواهد داشت و از پیران شما حياء خواهد کرد؟ عرض کرد فدایت شوم چگونه گرامی دارد جوانان را و از پیران حیاء کند؟ فرمود جوانان را عذاب نکند و از پیران حساب نکشد، عرض کرد این مکرمت برای ما خاصه است یا برای همه اهل توحید؟ فرمود نه بخدا این برای شما مخصوص است، نه برای همگان ، عرض کرد فدایت شوم اینها (یعنی سنیها) به من لقبی داده اند که پشت ما را

ص: 306

شکسته است و دل ما را کشته است و حکام ایشان خون مارا مباح و حلال دانسته اند، به جهت حدیثی که فقهای ایشان نقل کرده اند، حضرت فرمود یعنی به شما رافضه می گویند؟ عرض کرد بلی فرمود نه بخدا قسم ایشان شما را به این نام ، نام نگذاشته اند بلکه خدا شما را به این نام نهاده .

ای ابا محمد آیا ندانسته ای که هفتاد نفر از بنی اسرائیل رفض و ترک کردند فرعون و گروهش را بعد از آنکه گمراهی ایشان بر آنان معلوم شد، و ملحق به موسی شدند وقتی هدایت و راستی موسی بر ایشان معلوم گشت پس این هفتاد نفر را در بین قوم موسی رافضه گفتند (یعنی ترک کنندگان فرعون) و این هفتاد نفر از همه قوم موسی عبادتشان و محبتشان نسبت به موسی و هارون و ذریه ایشان بیشتر بود. پس خداوند به موسی وحی نمود این اسم را برای ایشان در تورات ثبت کن که من ایشان را به این اسم نامگذاری کردم ، موسی هم ثبت کرد سپس خدا این اسم را برای شما ذخیره کرد و به شما بخشید.

ای ابا محمد ایشان (سنیها) رفض کردند خیر را و شما رفض کردید شر را ، آنها دسته دسته هر کدام به طرفي رفتند و شما به طرف اهل بیت پیغمبر تان رفتید و اختیار کردید آنچه را خدا اختیار کرده و خواستید آنچه را خدا خواسته پس شما را بشارت باد باز هم شما را بشارت باد که بخدا قسم شمائید رحم شدگان ، و از نیکان شما قبول اعمال خواهد شد و از بدان عفو خواهد شد، و هرکس با عقیده شما نزد خدا نرود در قیامت

ص: 307

حسنه ای از او قبول نخواهد شد و از گناهی عفو نخواهد کرد.

ای ابامحمد آیا مسرور شدی ؟ عرض کرد فدایت شوم باز هم بفرمائید ، فرمود ای ابا محمد برای خدا ملائکه ای هستند که گناهان شیعیان ما را از پشتشان می ریزند چنانچه باد ورق درخت را در فصل خزان می ریزد، و اشاره به این است قول خدای عز وجل که فرموده : «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا» یعنی (فرشتگانی که عرش با عظمت الهی را بر دوش گرفته و آنانکه پیرامون عرشند به تسبیح و ستایش حق مشغولند ، هم خود به خدا ایمان دارند و هم برای اهل ایمان آمرزش می طلبند) و استغفار ایشان والله برای شما است نه این مردم.

ای ابامحمد خوشحالت کردم ؟ عرض کردم فدایت شوم زیادتر بفرما فرمود ای ابا محمد هرآینه خداوند شما را در قرآن یاد کرده ، پس فرمود: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» یعنی بعض از مؤمنین هستند که وفا کردند به پیمانی که با خدا بسته بودند و بعض ایشان مدت خود را بسر برده و بعضی چشم براهند و تغییر و تبدیلی نکردند، شما وفا کردید با پیمانی که خدا از شما گرفته راجع به ولایت و دوستی ما تبدیل نکردند ما را بغير ما (مثل اینکه سنیها اهل بیت را رها کرده و غیر ایشان را بدل گرفتند) و اگر چنین نبودید خداوند شما را سرزنش می کرد چنانچه غیر شما را سرزنش کرده چون فرموده ما برای اکثر ایشان عهدی ندیدیم

ص: 308

بلکه بیشتر ایشان را فاسق دیدیم.

ای ابامحمد خوشحالت کردم؟ عرض کردم فدایت شوم بیشتر بفرمائید.

فرمود خداوند شما را در کتابش یاد فرموده «إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلینَ» برادرانی هستند که روی تختها روبروی هم نشسته اند. والله اراده نکرد به این جز شما را .

ای ابا محمد خوشحالت کردم ؟ عرض کرد فدایت شوم زیادتر بفرمائید.

فرمود «الْأَخِلاّٰءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ» یعنی دوستان آن روز بعضی دشمن بعض دیگرند مگر متقین و پرهیزکاران والله اراده نکرده به این جز شما را.

ای ابامحمد خوشحالت کردم ؟ عرض کرد فدایت شوم بیشتر بفرمائید.

فرمود ای ابا محمد بدرستی که خداوند عز وجل ما و شیعیان ماو دشمنان را در یک آیه ذکر فرموده پس فرموده «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ» پس مائیم که می دانیم و دشمنان نمی دانند، و شیعیان ما اولواالالباب هستند، یعنی صاحبان عقل.

ای ابامحمد خوشحالت کردم ؟ عرض کرد فدایت شوم بیشتر بفرمائید.

فرمود ای ابا محمد خدا احدی از اوصياء و اتباع انبیاء را استثنا و جدا

ص: 309

نکرده مگر امیرالمؤمنین علیه السلام و شیعیان را، پس در کتابش فرموده و قولش حق است «يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئًا وَ لَا هُمْ يُنْصَرُونَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ» یعنی روزی که بی نیاز نکند دوستی از دوستی چیزی را و یاری هم نشوند مگر کسی که خداوند رحم کند قصدش اميرالمؤمنين عليه السلام و شیعیانش می باشد.

ای ابا محمد خوشحالت کردم ؟ عرض کرد بیشتر بفرمائید.

پس فرمود ای ابا محمد بدرستیکه خداوند شما را در کتابش یاد فرموده زیراکه فرموده «يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» یعنی ای بندگان من که بر خود اسراف و ظلم کرده اید ناامید نباشید از رحمت خدا چون خدا همه گناهان را می آمرزد، بدرستیکه اوست بخشنده مهربان ، والله اراده نکرده به این مگر شما را ، پس آیا خوشحالت کردم ای ابا محمد؟ عرض کرد فدایت شوم بیشتر بگو.

فرمود ای ابا محمد شما را خدا در کتابش ذکر فرموده ، پس فرموده «إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ» یعنی ای شیطان بدرستی که بر بندگان من تو تسلطی نداری و الله (مراد از بندگان) ائمه و شیعیان ایشان است. پس آیا خوشحالت کردم ای ابا محمد؟ عرض کرد بیشتر بفرمائید .

پس فرمود ای ابا محمد بدرستی که خدا شما را در کتابش یاد کرده پس فرموده «فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا» یعنی آنان همدم کسانی هستند که خدا به

ص: 310

ایشان نعمت داده از قبیل پیغمبران و راستگویان و شهداء و صالحان و خوب رفيقی هستند ایشان ، پس مراد از نبیین در این آیه رسول الله است و مراد از صدیقین و شهداء در این آیه ما هستیم و مراد از صالحین شما هستید پس باصلاح باشید چنانچه خدا شما را به صلاح نام برده .

ای ابا محمد پس آیا خوشحالت کردم ؟ عرض کرد بیشتر بفرمائید .

فرمود ای ابا محمد بدرستیکه شما را یاد فرمود زیراکه حکایت کرده از زبان دشمنان شما در آتش بقولش که فرمود «وَ قَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَىٰ رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرَارِ أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ» یعنی و گفتند چه شده که ما نمی بینیم مردانی را که ما ایشان را از اشرار می دانستیم و آنها را به مسخره گرفته بودیم با چشمان ما منحرف شده، قصد نکرده و اراده نفرموده از این مگر شما را ، نزد مردم این زمانه شما اشرار حساب می شوید و حال آنکه بخدا شما در بهشت هستید، و دشمنها شما را در آتش طلب می کنند ای ابا محمد پس آیا خوشحالت کردم ؟ عرض کرد فدایت شوم بیشتر بگو.

فرمود ای ابا محمد نیست هیچ آیه ای که سوق به بهشت بدهد و نه اینکه اهلش را به خوبی ذکر کند مگر آنکه آن آیه در ما و شیعیان مانازل شده ، و هیچ آیه ای نیست که اهلش را به بدی ذکر کند و به آتش کشاند مگر آنکه آن آیه در دشمن ما و مخالفین ما نازل شده، پس آیا خوشحالت کردم ای ابا محمد ؟ عرض کرد بیشتر بگو .

فرمود ای ابا محمد نیست بر ملت ابراهیم مگر ما و شیعیان ما و باقی

ص: 311

مردم از این بری هستند .

ای ابا محمد پس آیا خوشحالت کردم. در روایت دیگر دارد که عرض کرد: بس است مرا.

اشعار متفرقه

طبيب لاغر و زرد و فقیه فربه و چاق *** نه آن خدایی پرستد نه این شناسد درد

***

راستی موجب رضایت خداست *** کس ندیدم گم شد از ره راست

***

فرزند خوش است اگر خلف باشد *** گرناخلف است گوتلف باد

***

فرزند اگر توده خاکستر است *** نور دو چشم پدر و مادر است

***

زن بد در سرای مرد نکو *** هم در این عالم است دوزخ او

***

دانا پدری گفت به فرزند خلف *** دنیاطلبی به هند و عقبی به نجف

گرنه دنیا و نه عقبی خواهی *** بنشین به صفاهان بکن عمر تلف

***

مکن تکیه بر ملك دنيا و پشت *** که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

جهان منزل راحت اندیش نیست *** عدم یا وجودش دمی پیش نیست

بسی دانۂ خاک مشکین که مور *** برون آورد هر دم از خاک گور

ص: 312

***

آنان که به کنج عافیت بنشستند *** دندان سگ و دهان مردم بستند

***

زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم *** به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم

***

با سیه دل چه سود خواندن وعظ *** نرود میخ آهنی در سنگ

***

بیش خوردن قوی کند گردن *** لیک زیرک شوی زکم خوردن

آفت علم و حکمت است شکم *** هرکه را خورد بیش دانش کم

سعدی گوید

اندرون از طعام خالی دار *** تا درو نور معرفت بینی

تهی از حکمتی به علت آن *** که پری از طعام تابيني

***

زخاك آفریدت خداوند پاک *** پس ای بنده افتادگی کن چون خاک

تواضع سررفعت افرازدت *** تکبر به خاك اندر اندازدت

به عزت هر آن کوفروتر نشست *** بخواری نیفتد ز بالا به پست

***

چه خوب است تشریف میر ختن *** از آن به کهن جامه خویشتن

اگر آزاده ای بر زمین خسب و لبس *** مکن بهر قالی زمین بوس کس

ص: 313

وگر خود پرستی شکم طبله کن *** در خانه این و آن قبله کن

نیرزد عسل جان من زخم نیش *** قناعت نکوتر بدو شاب خویش

***

حسد آنجا که آتش افروزد *** خرمن عقل و عافیت سوزد

نبود چاره حسودان دغل را زحسد *** حسد آن است که هرگز نپذیرد درمان

وگر ز درد بترسی حسد مکن که حکم *** مثل زند که حسد هست درد بی درمان

***

ای خنک جانی که عیب خویش دید *** هرکه عیبی گفت آن بر خود خرید

غافلند این خلق از خود ای پدر *** لاجرم گویند عیب یکدگر

هرکسی گر عیب خود دیدی زپیش *** کی شدی فارغ از اصلاح خویش

***

بگذاری که دشمنان بخورند *** به که محتاج دوستان باشی

***

مباد که در دهر دیر ایستی *** مصیب بود پیری و نیستی

***

عاقل به کنار آب تا پل میجست *** دیوانه پابرهنه از آب گذشت

***

خوش بود گر محک تجربه آید به میان *** تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

***

خدائی که بالا و پست آفرید *** زبردست و هم زیردست آفرید

ص: 314

***

واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند *** چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

***

شنیدم که در روز امید و بیم *** بدان را به نیکان ببخشد کریم

***

نباشد تاخدا راضی ز امت *** کسی را نیست امید شفاعت

***

مالی که زتو کس نستاند علم است *** حرفی که تو را به حق رساند علم است

جز علم طلب مکن تو اندر عالم *** چیزی که تو را زغم رهاند علم است

***

دنیا که دلت زحسرت او زار است *** سرتاسر او تمام محنت زار است

بالله که دولتش نیرزد به جوی *** تالله که نام بردنش هم عار است

***

تا منزل آدمی سرای دنیاست *** کارش همه جرم وکار حق لطف و عطاست

خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود *** سالی که نکوست از بهارش پیداست

***

پیوسته دلم زدست خویشان ریشست *** وین جور و جفای خلق از حد بیشست

بیگانه به بیگانه ندارد کاری *** خویشست که در پی شکست خویشست

***

ص: 315

ما با می و میان سر تقوی داریم *** دنیاطلبیم و میل عقبی داریم

کی دینی و دین به یکدیگر جمع شوند *** این است که نه دین و نه دنیا داریم

***

برخیز سحر ناله و آهی میكن *** استغفاری زهر گناهی میکن

تا چند به عیب دیگران در نگیری *** یکبار به عیب خود نگاهی میکن

***

هر شام و سحر ملائک علیین *** آیند به طرف حرم خلد برین

مقراض به احتیاط زن ای خادم *** ترسم ببری شهپر جبرئیل امین

***

ای هست وجود توزیک قطره منی *** معلوم نمی شود که تو چند منی

تا چند منی زخود که کوهمچو منی *** نیکو نبود منی زیک قطره مني(1)

اسکناس

اسکناس ای جان جانان اسکناس *** اسکناس ای دین و ایمان اسکناس

روح افزای جوانان اسکناس *** قوت زانوی پیران اسکناس

از تو شد ویران اساس علم و دین *** از تو شد آباد ایران اسکناس

از تو گردد ای بساجانها تلف *** شد چه خونها از توریزان اسکناس

تا اینکه گوید:

ص: 316


1- اقتباس از رباعیات شیخ بهائی قدس سره

ای بسا اهل حق از حق برکنار *** از جفای رشوه خواران اسکناس

یار و غمخوار و انيس اغنیا *** ای بری از مستمندان اسکناس

از چه محبوسی به صندوق غنی *** برکناری از فقیران اسکناس

رفته ای در جیب وكيف اغنیا *** کرده ای قهر از فقیران اسکناس

از تو میگردد مهیا قصر وحور *** از توخیزد نار و نیران اسکناس

از تو میگردد لباس کهنه نو *** گیوه و شلوار و تنبان اسکناس

از وجودت می خورد سرمایه دار *** روز و شب مرغ و فسنجان اسکناس

حسرتت مانده به قلب فاتحی *** باشد اندر آه و حرمان اسکناس(1)

دروغ شیرین

گویند ترکی آمد نزد ناصر الدين شاه .

شاه به او گفت ترکان به هشتاد چه می گویند؟ ترک گفت میگویند (سگ من) شاه گفت این کلمه ترکی نیست، ترک گفت ترکی که فعلا من می دانم این است ، پس شاه خلعتش داد.

چون اگر راست می گفت باید بگوید (سگ سن) سگ که معنایش معلوم است (سن) هم یعنی تو آن وقت شاه بدش می آمد که سهلست خلعت هم نمی داد بلکه کتکش می زد.

ص: 317


1- نقل از تفریحات شمس المحدثین مد ظله

شعر

لقمه غیب آنچه رسد به گلویم

منتظرم گرچه تیر حرمله باشد

بانخودچی کشمش شریک به أطفال

گرنه زترس معلم و لَله باشد

صرفی عاطل زصرف صرف نظر کن

زآنکه همه گفته های باطله باشد

رو همه الات سفره چین که وزنش

مفعل و مفعال یاکه مفعله باشد

دهنده ای که به گل نکهت(1) و به گل جان داد

به هرکه هرچه سزا دید حکمتش آن داد

دو کشتی متساوی اساس را در بحر

یکی رساند به ساحل یکی به طوفان داد

دو سالک متساوی سلوک را در عشق

یکی نوید به وصل و یکی به هجران داد

به هرکه در طلب گنج لایزالی بود

گلیم مختصر فقر گنج ویران داد

ص: 318


1- نکهت : یعنی بوی خوش

به هرکه لایق اسباب کامرانی بود

سرور و مسند و خرگاه و چتر و چوگان داد

در این مقاسمه اش نیز بود مصلحتی

که مسکنت به گدا سلطنت به سلطان داد

گر رودسر برنگردد سرنوشت

و این سخن با آب زر باید نوشت

سرنوشت ما به دست دیگری است

خوشنویس است و نخواهد بدنوشت

آری از قسمت نمی باید گریخت

عین الطاف است ساقی آنچه ریخت(1)

روز ازدواج آدم و حوا

در کتاب جواهر الكلام في سوانح الأيام تأليف حاج میرزا حسن اشرف الواعظین یزدی صفحه 88 نقل فرماید: بموجب مسطورات کتاب بدایع الكلام ونزهة المجالس در این روز (یعنی عاشوراء) عقد مزاوجت واقع شد بین آدم و حواء علیهماالسلام مورخین آگاه و مفسرین فضیلت پناه چنین ثبت و ضبط نموده اند که حق سبحانه وتعالى حوارا نیز بصورت آدم آفرید و او در حسن و جمال مانند آدم بود اما پوست بدنش رقیق تر بود و رنگش باصفاتر و صورتش نیکوتر و دندانهایش ظریفتر

ص: 319


1- نقل از آقای حاج سید حسن موسوی اصفهانی دام ظله

و چشمهایش گشاده تر و بینیش باریکتر و بلندتر و انگشتهایش لطیف تر و کفهای او نرمتر بود از آدم علیه السلام.

و آورده اند که حواء هفتصد گیسو داشت هر یک مرصع بود به ياقوت و مروارید و چون خداوند او را آفرید در نزدیک آدم او را نشانید چون آدم علیه السلام بیدار شد و به مطالعه طلعت همایون او فایز و بهره مند گردید پرسید که تو چه کسی و از برای چه آمده ای حوا گفت من خلقی هستم چنانکه می بینی باری تعالی برای مؤانست و مزاوجت تو آفریده آدم علیه السلام مستبشر گشت و سجده شکر به تقدیم رسانید پس با خدا مناجات کرد که خدایا این خلق نیکو که او مونس من گردید و نظر کردن به سوی او مرا از وحشت نجات داد کیست حقتعالی فرمود که: این کنيز من حواست و توئی بنده من پس مرا به پا کی یاد کنید و حمد و سپاس من گوئید ای آدم آیا می خواهی که حوا با تو باشد و مونس تو گردد و با تو سخن گوید و به هر چه فرمائی اطاعت کند آدم عرض کرد بلی ای پروردگار ، من تو را به این سبب شکر و حمد خواهم کرد تا زنده باشم حقتعالی فرمود: پس حوا را خواستگاری کن از من و مهرش را بده آدم عرض کرد ای پروردگار من خواستگاری می کنم او را از تو به چه چیز راضی می شوی از من در برابر این نعمت ؟

حق سبحانه و تعالی فرمود: رضای من آنست که معالم دین مرا به او بیاموزی و معرفت امور را به او تعلیم نمائی آدم عرض کرد: قبول کردم و به روایت دیگر فرمود: مهرش این است که ده مرتبه صلوات بفرستی بر

ص: 320

محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله.

و در کتاب مفاتیح الجنة از حضرت صادق علیه السلام روایتكرده است که: چون حق تعالی آدم را خلق فرمود اول طعامی که از بهشت خورد خوشه انگور سفید بود و بعد از آن خواب بر او مستولی شد به علت اینکه راحت نیست برای بدنی که چیزی خورد و نخوابد چون آدم علیه السلام خوابید حق تعالی از گلی که از استخوان چپ او زیاده مانده بود حوا را خلق نمود و او را در خواب به آدم علیه السلام نمود و محبت او در دل آدم جای گرفت چون آدم بیدار شد و نظرش به حوا افتاد عرض کرد پروردگارا کیست اینکه انس گرفتم به قرب او و قلب من میل کند به او حق تعالی فرمود او را برای تو آفریده ام خواستگاری نما او را از من و مهرش را بده آدم عرض کرد مهر او چیست خطاب الهی رسید که مهر او ده مرتبه صلوات فرستادن بر حبيب محمد مصطفی است مؤلف گوید و از خطبه عقد آدم و حواء که بعد از این مذکور خواهد شد معلوم می شود که صداق حواء تسبیح و تهلیل و تقدیس خدا بوده است.

و در منهج الصادقین آورده است که حق تعالی حوا را با حسن و صورتی تمام آفرید و حله های بهشت بر او پوشانید و او را به انواع زينتها بیاراست چون آدم بیدار شد حسن و جمال او را مشاهد کرد فرمود: من أنت تو کیستی ؟ حوا گفت: من از برای تو خلق شده ام تا به من آرام گیری و چون خواست با او مقاربت کند فرشتگان گفتند حکم الهی چنان است که مهر او را بدهی آن گاه طرح مواصلت افکنی آدم فرمود: که مهر او چیست گفتند مهر او این است که سه مرتبه صلوات بر پیغمبر

ص: 321

آخر الزمان و اهل بیت او بفرستی زیرا که اگر برای وجود او نبودی تو را نیافریدی پس آدم سه مرتبه صلوات فرستاد و با او مواصلت نمود.

و در تفسیر لوامع التنزيل مسطور است که چون آدم حوا را دید و میل به او نمود اراده دست بردن به او کرد ملائکه او را منع نمودند آدم فرمود: لم و قد خلقها الله لی چرا مانع می شوید و حال آنکه خدای تعالی او را برای من آفریده است گفتند: حَتَّی تُؤَدِّیَ مَهرها ممنوعی از او تا اینکه مهرش نمائی آدم فرمود: ومامهرها مهر او چیست؟ گفتند: ان تصلى على محمد صلی الله عليه و آله ثلاث مرات ، مهرش این است که سه مرتبه صلوات فرستی بر محمد و آل او .

آدم فرمود: کیست محمد؟ ملائکه گفتند : آخرالانبياء من ولدك ولولا محمد صلى الله عليه و آله ماخلقتك محمد آخرین پیغمبران از اولاد توست و اگر وجود او مقصود نبود تو آفریده نمی شدی.

بالجمله پس از ادای مهر به امر خدای تعالی عقد مناكحت بينهما منعقد گردید فكان الولى رب العالمين والخطيب جبرئيل الأمين والشهود ملائكة المقربين والزوج آدم ابو النبيين والزوجة حواء یعنی ولی این تزويج حضرت رب العالمین بود و خطيب جبرئیل امین و شهود ملائکه مقربين و زوج حضرت آدم علیه السلام پدر انبیاء و مرسلین و زوجه حوا نیک قرین.

و به روایت روضة الصفا خطبۂ نکاح ایشان را خداوند منان خودش خواند و آن خطبه به روایت اصح این است « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ ثنائی وَ الْكِبْرِيَاءُ ردائی وَ الْعَظَمَةِ ازاري وَ الْخَلْقُ كُلُّهُمْ عبیدی

ص: 322

وَ امائی وَ مُحَمَّدُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حبیبی ورسولی انی قَدْ زَوَّجْتُ الْأَشْيَاءِ لِيَسْتَدِلُّوا بِهَا عَلَى وحدانیتی اشْهَدُوا ملائکتی وَ سُكَّانُ سمواتی وَ حَمَلْتُ عَرْشِي إِنِّي قَدْ زَوَّجْتُ أَمَتِي حَوَّاءُ بِبَدِيعِ فطرتی وَ صَنِيعُ قدرتی أَدِمِ بِصَدَاقٍ تسبیحی وَ تهلیلی وَ تنزیهی وَ تقدیسی وَهَى شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ يَا أَدَمٍ وَ يَا حَوَّاءُ اسكنا جَنَّتِي وکلا مِنْ ثمرتی وَ لا تَقْرَبا شجرتي وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمَا وَ رحمتی وَ برکتی فَنَثَرَتِ الْمَلَائِكَةُ عَلَيْهِمَا نِثَارِ الْجَنَّةِ» پس چون خطبه به اتمام رسید ملائکه از در و مروارید بهشت بر سر آدم و حواء ریختند آن گاه حق تعالی به آدم فرمود که : حواء را به تو تزویج نمودم او را به سوی خود ببر پس آدم به حوا فرمود که: بیا به سوی من ، حق تعالی فرمود: تو برخیز به سوی او برو پس آدم برخاست و به سوی او رفت و اگر نه این بود هر آینه زنان می بایست به سوی مردان بروند و ایشان را برای خود خواستگاری کنند.

و در تفسیر لوامع از در منثور نقل نموده که: خدا ملکی را فرستاد به سوی آدم علیه السلام تا امر جماع و کیفیت آن را به او تعلیم نمود پس چون آدم از جماع فارغ شد حواء گفت یا ادم هذا طيب زدنا منه ای آدم این فعل نیکی است زیاد کن آن را.

و در انوار نعمانیه مسطور است که سه نفر از زنان را خداوند تعالی خود عقد نموده: حوا را برای آدم و زینب بنت حجش را برای رسول خود محمد صلی الله علیه و آله چنانکه فرموده : «فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَ طَرًا زَوَّجْنَاكَهَا» پس آن هنگام که گذارد زید از زینب حاجتی را که به او داشت از نکاح و او را

ص: 323

طلاق داد و عده او به سر آمد تزويج نمودیم تو را به او و یا او را به تو دادیم به واسطه عقد و قصه او در تفاسیر به تفصیل مذکور است.

سیم : حضرت زهرا سلام الله علیها را برای امیرالمؤمنین و خطبۂ نکاح ایشان به روایت ابن شهر آشوب در مناقب چنین بود که حق تعالی فرمود: «الحَمدُ رِدائي وَالعَظَمُهُ كِبْرِيَايِي والْخَلْقُ كُلُّهُمْ عَبِيدِي و إمَائي زَوَّجْتُ فَاطِمَةَ أمَتِي مِن علَى صَفْوَتِي اشْهَدُوا مَلائِكَتِي» . انتهى .

و مکشوف باد که مسطورات این واقعه را از کتاب مناقب ابن شهر آشوب و بحار الأنوار و انوار نعمانیه و لوامع التنزيل و منهج الصادقین و مفتاح الجنة به طور تلفیق و تلخيص نقل نمودیم .

گناهان کبیره

1) آدم کشی بدون هیچ جهت شرعی از گناهان کبیره است

2) احتکار جمع آوری و نگهداری قوت مردم مثل گندم و جو و غیره در صورتی که مورد احتیاج مردم باشد.

3) اذیت مؤمن است که امام صادق علیه السلام فرمود خدا فرموده جنگ با خدا را اعلام کند هر کس بنده مؤمن را اذیت کند.

4) استمناء یعنی طلب بیرون کردن منی از خود به هر نحوی باشد جز با همسر خود مانعی ندارد.

5) اسراف از گناهان بزرگ است و کمترین اسراف آن است که خرما را بخوری و هسته اش را بیاندازی .

ص: 324

6) اسلحه فروختن به کفار که با مسلمانان بجنگند.

7) اصرار بر گناهان صغیره از کبائر است.

8) ایمنی از مكر خدا از گناهان کبیره است.

9) باز داشتن مردم از راه حق از گناهان کبیره است. امام صادق علیه السلام فرمود خدا لعنت کند کسی را که سد راه حق کند.

10) بدعت گذاشتن از گناهان کبیره است.

11) بدهی مردم را ندادن در صورت امکان از گناهان کبیره است.

12) بهتان زدن از گناهان کبیره است مثل اینکه به زنی که زنان کرده بگویند زنا داده یا به کسی که شراب نخورده بگویند شراب خورده .

13) پیمان شکنی از گناهان کبیره است.

14) تعرب بعد از هجرت از گناهان کبیره است مثل اینکه از بلاد کفر بیاید به بلاد مسلمین و باز برگردد یا طلبه بشود و باز برگردد .

15) تکبر و زیر بار حق نرفتن است.

16) جنگ با مسلمانان است که از گناهان کبیره است.

17) حج را کوچک شمردن.

18) حرام خوری از گناهان کبیره است.

19) حسد است که نمی تواند نعمتی را به دیگری ببیند.

20) حکم ناحق کردن است و من لم يحكم بما انزل الله فهو من الكافرين.

21) خانه خدا را بی احترامی کند.

ص: 325

22) خیانت کردن از گناهان کبیره است.

23) دروغ یکی از گناهان کبیره است.

24) دزدی یکی از گناهان کبیره است.

25) دشمنی با مؤمن یکی از گناهان کبیره است.

26) دیوثی یعنی جاکشی و حرامی را به حرام رساند مثل اینکه زن اجنبی را به مرد اجنبی برسانی از گناهان کبیره است.

27) ذلیل کردن مؤمن از گناهان کبیره است.

28) ربا خواری از گناهان کبیره است.

29) زکات ندادن از گناهان کبیره است.

30) زنا از گناهان کبیره است.

31) سحر و جادو از گناهان کبیره است.

32) سخريه و مسخره کردن مؤمن از گناهان کبیره است.

33) سخن چینی و دو بهم زدن از گناهان کبیره است.

34) سرزنش مؤمن حرام است.

35) شراب خواری از گناهان کبیره است.

36) شرک به خدا از گناهان کبیره است.

37) عقوق والدین از گناهان کبیره است.

38) غناء و آوازه خوانی از گناهان کبیره است.

39) غیبت از گناهان کبیره است غیبت یعنی پشت سر کسی حرف بزنی که اگر بشنود بدش بیاید.

ص: 326

40) فتنه گری از گناهان کبیره است.

41) فقیر را اذیت کردن حرام است.

42) قذف یعنی نسبت زنا به کسی دادن از گناهان کبیره است.

43) قرآن را هتک کردن از گناهان کبیره است.

44) قسم دروغ خوردن از گناهان کبیره است.

45) قطع رحم از گناهان کبیره است.

46) قمار از گناهان کبیره است.

47) قنوط و ناامیدی از رحمت خدا از گناهان کبیره است.

48) کتمان شهادت از گناهان کبیره است.

49) کعبه را هتک کردن از گناهان کبیره است.

50) کفران نعمت از گناهان کبیره است.

51) کم فروشی از گناهان کبیره است «وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ»

52) کمک به ستمگران از گناهان کبیره است.

53) گواهی دروغ از گناهان کبیره است «وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ».

54) لواط از گناهان کبیره است.

55) مساحقه از گناهان کبیره است مساحقه دو زن خود را به هم بمالند.

56) مال يتيم خوردن از گناهان کبیره است.

57) مؤمن را سرزنش کردن و ذلیل کردن از گناهان کبیره است چنانچه گذشت.

ص: 327

58) مردار و میته و گوشت خوک خوردن از گناهان کبیره است.

59) مساجد را هتک نمودن از گناهان کبیره است.

60) مشاهد مشرفه را هتک نمودن از گناهان کبیره است.

61) مظلوم را یاری نکردن از گناهان کبیره است.

62) مکر و خدعه از گناهان کبیره است.

63) موسیقی از گناهان کبیره است.

64) نماز را ترک کردن عمدا از گناهان کبیره است.

65) واجبات را ترک کردن از گناهان کبیره است.

66) هجو مؤمن از گناهان کبیره است.

67) همسایه را اذیت کردن از گناهان کبیره است.

68) همسر را اذیت کردن از گناهان کبیره است .

69) یاری نکردن مظلوم از گناهان کبیره است .

مؤلف گوید:گناهان بیش از حد احصاء است و کبیره و صغیره اش نسبی است و این مختصری بود که ذکرش کردیم.

شریح قاضی

در کتاب جواهر الكلام في سوانح الايام تأليف حاج میرزا حسن اشرف الواعظین یزدی ص 88 از کتاب لوامع از مقتل ابن عربی نقل نموده که عدد لشگر ابن زیاد در روز عاشورا چهار صد هزار بودند با چهار علم که هر علمی نشانه صد هزار نفر بود و در آن کتابست که امراء جيوش

ص: 328

یزید در مجلس ابن زیاد در باب قتل سیدالشهداء صلوات الله عليه و محاربه با آن حضرت مشغول به تدبیر بودند و از قضاة و فقهای ضاله و مضله استفتا نمودند چهار صد نفر از قضاة و فقهاء حكم نوشتند که حسین بن علی علیه السلام بر اميرالمؤمنين علیه السلام يزيد خروج کرده مهدور الدم و واجب القتل است پس عمر بن سعد ملعون به امر ابن زیاد حکم قضاة را در مجلس قاضی مطرح نمود و به او ارائه داد شریح ابانمود از امضای حکم قضاة و به روایتی ابن زیاد شریح را در نزد خود طلبید و آن امر را به او اظهار نمود آن ملعون ابا نمود و از روی غیظ و غضب قلمدان خود را بر سر خود زده سر خود را شکست که من کجا و فتوای قتل فرزند پیغمبر کجا و برخاست به منزل خود رفت چون شب شد ابن زیاد چند بدرة زر برای او فرستاد چون صبح روی نمود شریح آمد نزد ابن زیاد پس آن کافر برخواست و احترام بسیاری از شریح نمود و چون شریح نشست باز عبیدالله گفتگو در باب فتوای او نمود شریح گفت دیشب خیلی تأمل نمودم و قتل حسین بن علی را واجب دیدم چون او بر امام زمان خروج کرده و بنای فساد و دفع مفسد و خارجی لازم است پس آن کافر قلم برداشت و فتوای قتل فرزند پیغمبر را نوشت به این مضمون: « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ لَقَدْ ثَبَتَ عِنْدِى انَّ حسین بْنِ علی خَرَجَ عَنْ دین رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ واله فَهُوَ وَاجِبُ الْقَتْلِ».

و به روایتی مضمون فتوای آن ملعون چنین بود که: «لَقَدْ ثَبَتَ وَ حَقِّقْ عِنْدِي انَّ الْحُسَيْنِ بْنُ عَلِىٍّ خَرَجَ عَلَى أَمَامَ الْمُسْلِمِينَ واميرالمؤمنين

ص: 329

یزید بْنِ معويه فَيَجِبُ عَلَى كَافَّةِ النَّاسِ دَفْعِهِ وَ قَتَلَهُ» چون این فتوی را نوشت شمر بن ذی الجوشن آن نوشته را در مجلس ابن زیاد علیه اللعنة والعذاب مطرح انظار امراء جيوش نمود و برای ایشان قرائت نمود و این حكم سبب جرئت عساکر و اهل کوفه شد بر قتل سيد الشهداء صلوات الله علیه و گروهی از جهال و رجاله اعتقاد کردند که قتل فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله در مذهب اسلام واجب است که از آن جمله چندین هزار پیر مرد قرآنها حمایل نموده قائم الليل وائم النهار عساکر ابن زیاد را دعا می کردند.

از آن طرف ابن زیاد ملعون در خزانه معاویه که مدت بیست سال در کوفه ذخیره بود باز کرد و در میان جیوش و لشکر قسمت کرد پس آن قوم بی حیا آخرت را به دنیا فروخته محاربه با فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله تصمیم نمودند و کمر قتل آن حضرت را بسته فوج فوج از کوفه به کربلا می رفتند و عجب از شقاوت و قساوت شریح ملعون است که اهل کوفه تماما حتى شمر و عمر بن سعد و یزید بن معاوية بعد از قتل آن حضرت از عمل خود نادم و پشیمان شدند.

اماشریح از فتوای ناحق خود پشیمان نشد و کرارا در ملأعام می گفت : «خَرَجَ الْحُسَيْنِ مَنْ حَدَّهُ قَتَلَ بِسَيْفٍ جَدِّهِ» یعنی حسین از حد خود تجاوز کرد کشته شد به شمشیر جد خود منقولست که چون شريح را نزد مختار حاضر نمودند به او فرمود ای حرام زاده چرا فتوای ناحق دادی بر قتل فرزند پیمغبر صلی الله علیه و آله آن ملعون عذر آورد که مجبورا آن فتوى

ص: 330

را از من گرفتند مختار فرمود ای کافر چرا دروغ می گوئی اگر چنین بود بعد از واقعه کربلا چه مجبوریتی داشتی که در مجالس و محافل میگفتی : «خَرَجَ الْحُسَيْنِ مَنْ حَدَّهُ قَتَلَ بِسَيْفٍ جَدِّهِ» پس مختار فرمود دستهای نحس آن ملعون را با ساطور قصابی ریزه ریزه کردند تا به جهنم واصل شد.

مکشوف باد که شریح مذکور کینه اش ابو اميه و در نسب او اختلاف کثیریست و طریق اصح آنست که او شريح بن حارث بن قيس بن معاوية بن عامر است و او از کبار تابعین بود و زمان جاهلیت را درک نموده بود و از زمان ابوبکر و عمر در کوفه قضاوت داشت تا آن زمان مرویست که وقتی از اوقات حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خواست شریح را از قضاوت معزول نماید اهل کوفه از جهة وثوقی که به او داشتند اجماع کردند و هلهله کنان صدای واعمرا بلند نمودند حضرت لابد شده او را در قضاوت باقی داشت.

بالجمله ابن خلکان آورده که: شریح شصت و پنجسال در کوفه قضاوت نمود و به قولی هفتاد و پنج سال و مردم به او وثوق تام داشتند و او یک نفر از آن چهار نفری بود که آنها را سادات الطلس می گفتند و ایشان عبدالله بن زبیر و قیس بن سعد بن عباده و احنف بن قیس که حلم او ضرب المثل بود و چهارمی آنها شریح مذکور است و اطلس آن کسی را گویند که در صورتش مو نباشد.

و وفات شریح در سال هشتاد و هفتم روی نمود و بعضی وفاتش را در

ص: 331

سال هشتاد و دویم نوشته اند و برخی در سال هشتاد و هفتم گفته اند و در كتاب مزامير الأولياء آورده که او به امر مختار کشته شد چنانکه ذکرش گذشت و در وقت هلاكتش صد سال از عمرش گذشته بود و بعضی عمر او را صد و بیست سال و برخی هشتاد سال گفته اند.

در ثواب لعن

در اربعینیات علامه شاهرودی ص 168 از کتاب درة البيضاء در شرح زیارت عاشوراء از امامت کاشانی نقل کرده که خیاطی دو پیراهن دوخت و خدمت امام صادق علیه السلام آورد و عرض کرد: در موقع دوختن یکی از پیراهنها لعن می کردم بر دشمنان شما و در موقع دوختن پیراهن دیگر صلوات می فرستادم حضرت صادق علیه السلام فرمود آن پیراهن را که در موقع دوختن دشمنان ما را لعن می کردی بهتر دوست دارم و آن را انتخاب کرد.

الى هنا نختم هذا الجزء من کشکول

الموسوي الده سرخي ويتلوه انشاء الله الجزء الثاني

سوم شهر شعبان المعظم سنه 1426 هجرى على مهاجرها

آلاف التحية والسلام والحمد لله على كل حال

ص: 332

بعضی از مصادر کشکول

1- بحار الأنوار 1- 110 9-اربعينات ، علامه ابرسجی

2- تتمة المنتهی 10 - روضة الشفاء ، علامه شاهرودی

3- حياة القلوب 11- کشکول ، شیخ بهائی

4- ارشاد القلوب 12 - نان و حلوا، شیخ بهائی

5- مفتاح الكتب الأربعة 1 - 38، مؤلف 13 - تفریحات ، شمس المحدثین

6- مفاتیح الجنان 14 - جواهر الكلام في سوانح الأيام، اشرف الواعظین

7- مفاتیح الصحة، مؤلف 15 - يأتي على الناس زمان، مؤلف

8- راه بازگشت ، سید علی موسوی ده سرخی 16- منتهى الآمال

ص: 333

17 - تذكرة الأئمه ، مجلسی رحمه الله

18 - مخزن الأدويه

19- شرح نفیسی

20 - راهنمای نجات از مرگ مصنوعی

21 - نسخه عطار

22 - النساء في أخبار الفريقين، مؤلف

23 - النساء في الاسلام ، مؤلف

24 - هداية الطالبين ، مؤلف

25 - آداب المتعلمين ، خواجه طوسی

26 - سفينة البحار

27 - أنوار النعمانيه

28 - شرح ابن أبي الحديدج 20

29 - کنز العمال 1 - 16

30- کافی 1-8

31 - تهذیب 1 - 10

32 - فقیه 1- 4

33 - مدينة المعاجز

34 - پرسشهای آیه الله مظفری قزوینی

35 - المنجد

36 - برهان قاطع

37 - فرهنگ عمید

38 -کنی والألقاب ، قمی

39- ریحانة الأدب

40 - مجمع البحرین

41 - نهاية ابن اثیر

42 - مستدرك السفينة ، نمازی

ص: 334

43 گناهان کبیره 47 - غیبت نعمانی

44 - انس با قرآن ، زفره ای 48 ملاحم سید

45 - الزام الناصب وكتابهای دیگر

46 - روضه کافی

ص: 335

فهرست مطالب

مقدمه...5

وجه تسمیه بعضی از شهرهای ایران...7

عبور اعمال بنده از آسمانهای هفت گانه...11

زمین ما نسبت به ما تحت و ما فوق خود...14

وقتیکه مردم در سخط و غضب خدا هستند ما چه کنیم ؟...16

اگر خدا بر امتی غضب کرد چه می شود؟...17

بعض از فرمایشات حضرت امیر المؤمنين علیه السلام راجع به...17

سلامتی...17

اگر زن خواسته باشم بگیرم چه زنی را انتخاب کنم؟...19

خدمت به زن چه ثوابی دارد؟...20

سؤال : چند نفر از پیغمبران به عربی سخن گفتند؟...21

در مذمت فلسفه...22

اصفهان و دعای حضرت ابراهيم علیه السلام...25

فرعون از کجا است؟...26

سلمان از کجاست؟...26

ص: 336

گول زدن عالم شیطان را...27

چه چیزی را خدا ندارد؟...28

چند پیغمبر است که دو اسم دارد؟...28

اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله...29

واجب چیست و واجب تر کدام است ؟...30

زبان اهل جهنم فارسی است...30

مناظره هشام با عمرو بن عبید...31

ما دزد مالیم نه دزد دین...33

حلوای معاویه و دختر ابوالاسود...34

دوازده برج چه حکمی دارد؟...35

طرز ساختن شراب حلال...39

انسان از صفرا و سودا و خون و بلغم خلق شده...41

در تعریف خواب...42

احوالات انسان بر چهار قسم است...42

نصایح کلی...43

بواسیر...46

سر درد...47

سرزنش شیطان به آدم علیه السلام بوسيله موسیقی و غنا...48

چیزهایی که موجب پاك شدن گناهان است...49

کسانی که پیش از قيام قائم علیه السلام قيام کنند مبتلا خواهند شد...57

ایام البیض را چرا ایام البیض گفتند...57

امیرالمؤمنین علیه السلام از قاتل چگونه اقرار گرفت و قصه مات الدين...59

ص: 337

خداوند شش طائفه را به واسطه شش چیز عذاب میکند...62

علاج هم و غم و فقر و مریضی...62

بیاید زمانی...63

آب...83

اوصاف آبها...83

آپاندیس...84

آسم...85

آلوچه...85

آمله...85

ابرو...86

اترج...86

اثني عشر...86

اخلاط اربعه...87

خون...87

صفرا...87

بلغم...88

سوداء...88

اذان...89

اسپند...89

استفراغ...91

اسهال که از گرما زدگی باشد...91

اشنان...91

ص: 338

افطار...93

اگزما...94

آثار و علائم آن...94

غذاهائیکه صاحب این مرض نباید بخورد...94

غذاهائیکه باید بخورد...95

طرز تداوی این مرض...95

انار...95

انجیر...97

انسان...98

انگل...99

انگور...99

اولاد...100

باد سرخ...100

طرز معالجه...100

بادنجان...101

باذروج...103

باقلا....105

بالنگ...106

باه...108

برسام...110

برص...110

برنج...111

ص: 339

بذر قطونا...114

بليلج...115

بنفشه...115

بواسیر...118

بول...123

بوم...125

بيضه...125

بینی...126

بهق...126

پستان...127

پشه زدگی مالاریا...127

پیشانی...128

تب...129

تب سه یک...135

تب کهنه و مزمن...136

تقطیر بول...136

جملاتی از کلمات امير المؤمنين علیه السلام...137

چیزهائی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله در شب معراج...140

از خدا سؤال کرد...140

حقوق...144

حق آزاد کننده تو...144

حق امام جماعت...145

ص: 340

حق اهل ملت تو...145

حق برادر...146

حق بزرگتر...146

حق پا...147

حق پدر...147

حق پسر...148

حق جمعه...149

حق چشم...149

حق حج...150

حق حیوان سواری...150

حق خدا...151

حق کسی که داخل می شود بر تو...152

حق دستت...152

حق دشمن...152

حق ذمه...153

حق رعیت...153

حق رفیق...154

حق روزه...154

حق زبان...155

حق زن...155

حق سبب علم...156

حق سبب ملك...157

ص: 341

حق سؤال کننده...157

حق سلطان...157

حق شريك...158

حق شکم...158

حق شوهر بر زن...158

حق شیعه...159

حق صدقه...159

حق صغير...159

حق طلبکار...160

حق عالم...160

حق فرج و عورت...161

حق قربانی...161

حق کسی که به تو نیکی نموده...162

حق کسی که به تو بدی کرده...162

حق کسی که ترا خوشحال کرده...162

حق گوش...163

حق مادر...163

حق مال...163

حق موذن...164

حق مؤمن...164

حق مسافر...166

حق مسؤول...166

ص: 342

حق مستشير...166

حق مستنصح...166

حق مسلمان...167

حق مشیر...168

حق مملوك و غلام...169

حق مهمان...169

حق نصیحت کننده...170

حق نفس تو...170

حق نماز...171

حق همسایه...171

حق همنشین...171

مسائل متفرقه...173

بیست سؤال...173

سه چیز به سه چیز موکل است...177

علم را در کوچکی یاد بگیر تا در بزرگی آقا باشید...178

اولاد خود را مجبور نکنید بر آداب خودتان...178

سزوار است عاقل معروف خود را از سه کس منع کند...179

علامت جاهل شش است...179

وقتی ستم بر حق غالب شد...179

ده نشینی...180

هفت چیز بدون هفت چیز مسخره است...180

هفت مصیبت بزرگ و شرائط قبولی دعا...181

ص: 343

دعا کننده باید نوزده صفت داشته باشد...183

یاران امام زمان علیه السلام...186

سؤال : فرج و آمدن امام زمان علیه السلام چه وقت است ؟...222

فرج چه وقت است ؟...222

سؤال: چه کار کنیم که از فتنه های آخر الزمان نجات پیدا کنیم؟...233

نام و کنیه و لقب حضرت حجت علیه السلام...234

علم بیست و هفت حرف است...241

سؤال : سامری از کجا بود؟...241

سؤال : ابو حنیفه از کجاست؟...242

عهد نامه مأمون...242

مروان حمار...243

فصد و رگ زدن عقيل...243

بانی مدینه که بود؟...244

تقسیم 17 شتر...245

نضر بن شمیل...246

معاوية عليه اللعنة والهاوية...249

مسئله دیناریه یا رکابيه...252

ولادت با سعادت رسول اکرم صلی الله علیه و آله...254

معلم جبرئیل کیست ؟...257

فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام...258

چهل و هشت حدیث از طرق اهل سنت...258

اشعار ملا محمد طاهر قمی...262

ص: 344

وصية امير المؤمنين علیه السلام به امام حسن علیه السلام...272

از مواعظ امام حسن علیه السلام...273

از مواعظ امام حسین علیه السلام...274

از مواعظ امام زین العابدین علیه السلام...274

از مواعظ امام باقر علیه السلام...275

از مواعظ امام صادق علیه السلام...276

از مواعظ امام موسی بن جعفر علیه السلام...279

از مواعظ امام رضا علیه السلام...279

از مواعظ امام جواد علیه السلام...280

از مواعظ امام هادی علیه السلام...281

از مواعظ امام عسکری علیه السلام...281

حکایت عابد و سگ...282

حکایت عبرت انگیز...286

شعر...287

کدام پیغمبر خونش سفید بود؟...287

حديث فصد نمودن حضرت عسکری علیه السلام و مسلمان شدن فطرس نصرانی...287

شعری از شیخ بهائی...291

ايضا شیخ بهائی می فرماید...294

ايضا می فرماید...295

عبرت گرفتن از مرده گان ، نظامی می فرماید...296

ايضا نظامی می فرماید...297

ص: 345

بعض دگر فرموده اند...299

قصه شطیطه...300

این چه زمان است؟...306

رافضه...309

اشعار متفرقه...315

سعدی گوید...316

اسکناس...319

دروغ شیرین...320

شعر...321

روز ازدواج آدم و حوا...322

گناهان کبیره...327

شریح قاضی...331

در ثواب لعن...335

بعضی از مصادر کشکول...336

فهرست مطالب...339

ص: 346

آثار چاپ شده مؤلف

(1) سراج المبتدئين ، روش زندگی اهل علم

(2) هداية الطالبين ، روش تعلیم و تعلم

(3) مفاتیح الصحة ، دستورات طبی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام

(4) رمز الصحة ، دستورات طبی به زبان عربی

(5) الجمان الحسان في أحكام القرآن، کلیه آیات قرآن که درباره احکام است

(6) ثواب اعمال حج ، ثوابهای مناسکی که در حج انجام می دهند

(7) منتخب المناسك ، گزیده ای از مسائل حج

(8) ایضاح الطريقه (2 جلد ) بخشی از اسامی کتب شیعه و سنی

(9) مفتاح الكتب الأربعة ( 38 جلد)، روایات چهار کتب معتبر شیعه (کافی، استبصار، تهذيب ، فقیه ) که به ترتیب حروف جمع آوری شده و روش استفاده از آن در جلد اول آمده است

(10) فهرست بحارالانوار، تنظیم فهرست چاپ قدیم و جدید دائرۃ المعارف شیعه، علامه مجلسی قدس سره

(11) يأتي على الناس زمان في احوالات آخر الزمان (2 جلد)، علائم آخر الزمان به ترتیب حروف الفبا به زبان فارسی

(12) رمز المصيبة في مقتل من قال انا قتیل العبرة (3 جلد)، سرگذشت حضرت

ص: 347

سید الشهداء علیه السلام از مدینه تا کربلا و از کربلا تا مدینه

(13) رمز الجلى في طب الوصي امير المؤمنین علی علیه السلام، دستورات طبی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام

(14) النساء في أخبار الفريقين روایاتی درباره بانوان عالم از کتابهای اهل سنت و شیعه به زبان فارسی

(15) النساء في الاسلام، روایاتی درباره بانوان عالم به ترتیب حروف الفبا به زبان عربی

(16) معجم الملاحم والفتن (4 جلد ) علائم آخر الزمان و حوادث آن به ترتیب حروف به زبان عربی

(17) کشکول موسوی ده سرخی.

ص: 348

ص: 349

كشكول موسوم ده سرخی

تأليف

سید محمود بن سید مهدی موسوی

ده سرخی اصفهانی

ص: 350

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 351

احوالات مؤلف:

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمين وصلى الله على محمد وآله

الطاهرين واللعن الدائم على أعدائهم أجمعين

و بعد چنین گوید: این حقیر بی بضاعت محمود بن السید مهدی موسوی ده سرخی اصفهانی غفر الله ذنوبهما که نظر کردن به احوال گذشتگان موجب تسلی خاطرها و طرز پیش رفت آیندگان خواهد بود. لذا بعضی از رفقا تمنا کردند که حقیر مختصری از احوال خود را به رشته تحریر درآورم و امیدوارم خالی از فائده نباشد.

سؤال: سبب طلبه شدن شما چه بود؟

جواب: حقیر طلبگی سرم نمی شد، ولی آخوند و سید را تمیز می دادم، هر که عمامه اش سیاه بود سید می گویند و هر کس عمامه اش سفید بود آخوند می نامند، پدر حقیر که رحمت خدا رفت به زحمت یادم می آید و زنهای متعددی گرفته بود که اکثر متعه بودند ولی زن دائمی همیشه یکی اصفهان داشته یکی ده سرخ، آخر زن دائمی در اصفهان مادر مرحوم اخوی حجة الاسلام الحاج سید حسن موسوی

ص: 352

بوده که قریب چهل سال در شمیران تهران خیابان دلبخواه مسجد صاحب الزمان نماز جماعت و تبلیغ احکام می فرمودند، و زن آخرش در دهسرخ مادر حقیر بوده و بنده از مادر تنها بودم اخويها و همشیره ها هرکدام از زن دیگر بودند بعد از فوت پدر سه پسر و سه دختر از چهار زن دائمی باقی مانده بود.

بنده را مادرم با چرخ ریسی که در آن زمان معمول بود بزرگ کرده با چه زحمتی خدا می داند و در سن شانزده یا هفده سالگی به من زن داد و اگر در سن 13 سالگی زن داده بود بهتر بود و مشغول کسب بودم تا سن 19 سالگی و در این سن هوس درس خواندن کردم و سببش این بود که روزی شنیدم مرحوم اخوی حاج سید حسن موسوی با چند نفر اهل علم تشریف آورده اند منزل مرحوم عموزاده حاج سید فضل الله هاشمی و سبب این کار این بود که مرحوم اخوی در اصفهان با مرحوم آية الله کرمانی معروف که ظهرها در مسجد جامع اصفهان جماعت داشتند آشنا بودند و به ایشان عرض کرده بودند قریه ده سرخ کسی را ندارد که جماعت بخواند یا مسئله ای بگوید ایشان هم به آقای شیخ عبدالله ادیب نیکو آبادی رحمة الله عليه امر فرموده بودند که این بچه سید را ببر ده سرخ و چند روزی آنجا باش و ایشان را معرفی کن لا اقل هر هفته ای یک روز برود آنجا و مسئله بگوید و جماعت برگزار کند، آقای ادیب هم به اتفاق اخوی و چند نفر روحانی دیگر تشریف فرما شده بودند ده سرخ، وقتی حقیر شنیدم رفتم دیدم اطاق پر از سید و آخوند است اول اطاق نشستم، آقای ادیب سؤال کرد که آقا که باشد ؟ گفتند:

ص: 353

اخوی آقای موسوی هستند، بعد از احوال پرسی فرمودند: بروید و مردم را با خبر کنید بیایند مسجد برای نماز جماعت ، حقیر هم رفتم و از کنار کوچه چند نفری را جمع کردم آمدند مسجد ولی کسی جماعت بلد نبود حقیر هم مسئله نماز جماعت را بلد نبودم ، خلاصه مردم کم کم جمع شدند و هر شبی منزل کسی دعوت داشتند و حقیر خجالت می کشیدم که با ایشان بروم ولی مرحوم ادیب سؤال می کردند فلانی چه شد؟

مجبور بودند از طرف صاحب منزل بیایند و حقیر را ببرند، مدتی گذشت هوس کردم که چه خوب است منهم بروم اصفهان و درس بخوانم و شاید قرآن را یاد بگیرم و اگر احیانا کسی بمیرد و آخوند ده نباشد ما را دعوت کنند برای خواندن قرآن و ما یک شکمی از عزا درآوریم چون آن زمان پلویی در کار نبود این عید پلو و آن عید پلو بود.

بنا شد از آقای ادیب مشورت کنیم که آیا ممکن است ما هم درس بخوانیم ؟ فرمود: شنیده ام شما زن و مادر داری ؟ عرض کردم بلی، فرمود: خانه هم نداری چیزی هم که در بساط نیست فردا ممکن است بچه دار هم بشوی سوادی هم که نداری و این مشکل است، و حق هم با ایشان بود، بنا شد از اخوی مشورت کنیم او هم موافقت نکرد هر کس هم اطلاع پیدا می کرد میگفت اینهم که کاسب بود می خواهد برود نان مفت بخورد بالاخره از باب «الانسان حريص على ما منع» هر چه مانع زیادتر می شد حقیر حريصتر می شدم تا اینکه با عمو زاده که در مدرسه کاسه گران حجره داشتند مشورت کردم فرمود: مانعی نیست ولی طلبه ها

ص: 354

گاهی می شود که هفته هفته چیزی نمی خورند و چای نمی خورند شما هم که چای خور قهاری هستی

در این اوقات پدر زنم مرحوم حاج نجفقلی چوپانی که پسر برادر کدخدا بودند پیغام دادند که اگر بخواهد درس بخواند من خرجی یک سال زنش را می دهم تا برود قرآن یاد بگیرد.

بعضی از بستگان از روی حسد رفتند و رای او را برگردانیدند که مادرش راضی نیست و تو را نفرین می کند، او هم پیغام داد اینطور شنیده ام و من کمک نمی کنم.

( تدبيرات خدا را نگاه کن می خواهد من زیر بار منت کسی نباشم اما حقیر غافلم) خلاصه مادر را راضی کردم و به امید خدا رفتم حجره عموزاده صبح که شد دیدم یکی حلیم خریده و یکی کله پاچه گرفته و دیگری عدسی گرفته از روی تعجب گفتم سبحان الله می گفتند طلبه ها هفته هفته چیزی نمی خورند معلوم شد می خواستند مرا منصرف کنند.

و از حسن اتفاق هر روز صبح قبل از باز شدن بازار سید بزازی بود استاد قرائت و تجوید بود می آمد همان حجره که حقیر وارد شده بودم و قرائت قرآن و تجوید یاد می داد حقیر هم در گوشه ای نشسته گوش می دادم.

کم کم مرحوم اخوی که آنجا حجره داشتند دیدند حقیر مزاحمتی با ایشان ندارم و کسی هم احتمال نمی داد که ما با ایشان اخوی باشیم، کتابهای کهنه خود را آورد و به ما درس داد ما هم بدون هیچ خجالتی از هر کس می شد کلمه کلمه سؤال می کردیم و از کسانیکه خیلی به ما

ص: 355

محبت می کرد و دریغ نداشت از هر چه سؤال کنیم جواب می داد مرحوم میر سید علی فقیهی حسین آبادی جرقویه ای بود که حتی جامع المقدمات می خواند درسش را رها کرده و در فارسی به ما کمک کرد، قدریکه در فارسی پیش رفت کردیم مشغول جامع المقدمات شدیم و همدرس شدیم و یادم می آید که يك قران یک قران تا چهل تومان به حقیر قرض داد خداوند رحمتش کند، و حقیر پا را بالا گذاشتم می خواستم قباله نویسی را یاد بگیرم و تمرین می کردم.

روزی مرحوم حاج شیخ حیدر علی صلواتی سدهی که پدرش درویش بود و مانع درس خواندن او بود تا اینکه خدمت امام زمان رسیده بود و پدرش او را اجازه درس خواندن داده و قصه تشرف را برای حقیر نقل فرمود(1) خلاصه دید من تمرین می کنم یک سری تکان داد و فرمود:

ص: 356


1- خلاصه قصه تشرفش این بود که فرمود: چند مرتبه من آمدم اصفهان که درس بخوانم پدرم که کارش درویشی بود می آمد و مرا برمی گردانید تا اینکه یک مرتبه فرار کردم و آمدم مدرسه جده بزرگ شب جمعه بود کسی از طلاب نبود همه رفته بودند من تنها و خادم مدرسه بود برف و سرمای شدیدی بود نزد غروب آفتاب نه ذغال داشتم و نه چراغ و نه نان کم کم هوا تاریک شد یک وقت دیدم پدرم آمد و در حجره نشسته غرغر می کرد یقین کردم که فردا مرا با کتک از مدرسه خواهد برد و همین طور متحیر از یک طرف سرما و برف و از یک طرف پدر پیر مشغول بدگوئی و غرغر خدایا چه کنم یک وقت دیدم درب مدرسه را کسی با شدت می کوبد خادم مدرسه آمد و گفت کیست ؟ فرمود شیخ حیدر علی اینجا است خادم گفت شیخ حیدر علی با شما کار دارند منهم رفتم درب مدرسه را باز کردم بازار تاریک بود دیدم یک نفر با لباسهای چرمی فرمود در کته خاکه ذغال هست و در طاقچه شمع هست و مبلغی پول در دست من گذاشت و فرمود نترس پدرت ترا نمی برد، و رفت. آمدم شمع را پیدا کردم و در کته دست مالیدم دیدم قدری خاکه ذغال هست آتش روشن کردم و غذا تهیه نمودم پدرم فرمود که بود رفتم درب مدرسه را باز کردم دیدم چنان سرما و باد شدید است که طاقت فرسا است گفتم اینطور شد و ندانستم که بود فقط فرمود ذغال کجا است و شمع کجا و نترس پدرت ترا نمی برد، پدرم بنا کرد زمزمه کردن و گریه کردن و مرحوم صلواتی فرمود این حکایت را مرحوم تهاوندی در عبقری نقل فرموده

این می خواهد آخوند ده بشود فهمیدم آخوند ده شدن کار خوبی نیست لذا قباله را پاره پاره کردم و از تمرین دست کشیدم خدا رحمتش کند، و مشغول کتاب تصريف بودم که بعد از چند سال خدا پسری به من داد به نام سید محمد علی که فعلا از مدرسین سطوح می باشد وفقه الله لكل خیر.

و در ایامی که ما را تسفیر کردند بعد از دو سال استاد ما مرحوم آية الله فانی رحمه الله ایران آمدند خدمت ایشان عرض کردم چرا بنده زاده سید محمد علی را نیاوردید؟ فرمود: آقای موسوی ایشان در علم کلام با من پنجه نرم می کند او باید باشد منهم که آمدم سببش این بود که بعثی ها پول می خواستند منهم نداشتم ترسیدم آمدم ولی او را کاری ندارند باید بماند قریب هفت سال بعد از حقیر به واسطه تشابه اسمی با یکی از حزب الدعوه ها او را گرفتند و تسفیرش کردند بعد از یکسال عیالاتش را هم تسفیر کردند که فعلا قم هستند.

خلاصه

هر دو هفته یک بار روز پنجشنبه می رفتم ده سرخ وعصر جمعه مراجعت می کردم اصفهان بار اول که رفتم ده، از مادرم پرسیدم شما با بی نانی چه کردید؟ فرمود: فلانی نذر کرده بود یک کیلو جو آورد

ص: 357

و فلانی قدری دوغ آورد بالاخره خدا نگذاشته بود گرسنگی بخورند، عموزاده ای داشتیم به نام حاج سید تقی هاشمی آمد دیدن پرسید اصفهان چیزی می دهند ؟ عرض کردم خیر، فرمود: پس این چند روز گرسنه بودید ؟ عرض کردم خیر، فرمود: چقدر قرض گرفته ای؟ عرض کردم پانزده ریال برای کرایه ماشین باری داده ام ، فرمود: دروغ می گوئی چطور می شود چیزی ندهند و قرض نداشته باشی و گرسنه هم نمانی ، جواب نداشتم تا اینکه خود ایشان بعد از شش ماه آمد اصفهان مدرسه نوريه حجره گرفتند یک روز رفتم عرض کردم پسر عمو پول داری یک تومان به ما قرض بدهی ؟ يقين داشتم که ندارد، فرمود: خودت میدانی که پول ندارم ، عرض کردم چقدر قرض داری؟ فرمود: بیست و پنج ریال عرض کردم چیزی هم می دهند فرمود: خیر خودت که می دانی ؟ عرض کردم این چند روز گرسنه بودی ؟ فرمود: خير عرض کردم دروغ می گوئی ، خندید و فرمود: می خواهی جواب مرا بدهی عرض کردم بلی پول نداشته ای قرض هم نکرده ای گرسنه هم نمانده ای طلبگی همین است «یدرك ولا يوصف » است.

و در این سال اواخر سنه (1365) هجری مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی فوت شد و سر و صدائی بلند شد و این هم در روحیه ما بی اثر نبود.

یادم می آید چراغی داشتیم بادی ( فانوس ) که شیشه اش شکسته بود و اطراف آن را با کاغذ چسب زده بودیم به مقدار یک بند انگشت باقی مانده بود کمی نور می داد ناگاه کسی درب حجره را باز کرد و گفت

ص: 358

حجره سید محمود مرندی که سیدی بود با هم همدرس بودیم و در أمام زاده اسماعیل زیارت نامه می خواند کجا است؟ عرض کردم از پله ها بالا که رفتی دست راست حجره ایشان است یک قدری نگاه کرد که چراغ شیشه ندارد گفت چرا چراغ شیشه ندارد گفتم پول نداریم، مرا بلند کرد و برد درب مدرسه شیشه ای خرید چهارده ریال و فرمود: درس بخوان دیدی سید ابو الحسن فوت شد مردم چه کردند و رفت دیگر به مدرسه نیامد، خیال می کنم می خواست به آن سید پولی بدهد دید چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.

در ایامی که مقدمات می خواندم مرحوم آية الله حاج شیخ عباسعلی ادیب حبیب آبادی که از بزرگان علماء اصفهان بود و حجره اش وصل به حجره حقیر بود به مرحوم آخوی فرمودند: چرا اخوي عمامه ندارد؟ حقیر گفتم پول ندارم به اخوی فرمود: عمامه تهیه کن پولش با من اخوی هم عمامه را خرید و مرحوم آية الله حاج سید محمد باقر ابطحی سدهی که در ناحیه چهار اصفهان معروف و شبها در مسجد جامع نماز جماعت می خواند و ریاست مدرسه کاسه گران با او بود دعوت کردند آمد در حجره و عمامه به سر ما گذاشت رحمة الله عليهم أجمعين.

ما هم در زمانیکه نجف اشرف مشرف بودیم یاد ایشان بودیم و نائب الزياره بودیم ( هل جزاء الإحسان الا الاحسان) نجف هم طلبه بی عمامه وجود نداشت اگر هم بود متهم بود، ولی این روزها طلبه درس خارج می خواند و عمامه ندارد غافل از اینکه سرباز بی لباس به درد دولت نمی خورد ، لباس قیمت دارد، زمان پهلوی دستور داشت عمامه ها را

ص: 359

بردارد نگفت درس نخوانید، چون درس بی عمامه نتیجه بخش نیست زمان ما در هر دهی که عمامه به سر نبود بهائیها و فرق کفار مشغول فعالیت بودند دشمن از لباس می ترسد نه از علم ، لذا در زراعتها مترسك می گذارند که کلاغ تخم را از زمین بیرون نکشد.

مرحوم آية الله حاج سید محسن حکیم به طلابیکه برای حج عازم بودند و برای خداحافظی خدمت ایشان می رسیدند سفارش می کرد که در آنجا بی عمامه نباشید امام زمان حق به گردن شما دارد مرحوم صاحب تفسیر المیزان در مکاشفه ای به او گفته بودند شما در این ده سال ( مثلا ) که طلبه بودی کی شما را فراموش کردیم حساب کرده بود که ایشان مثلا (18) سال است طلبه است چطور ده سال به حساب آمده بعد محاسبه معلوم شده بود از وقتیکه معمم شده او را طلبه حساب کرده اند بالاخره عمامه قیمت دارد.

خلاصه بعد از جامع المقدمات و سیوطی هوس کردم به قم بروم و این اوائل ریاست مرحوم آية الله بروجردی بود یک شب مخفیانه از اخوی و رفقا رفتم قم وارد مدرسه رضویه شدم چون رفیق آنجا داشتم بنام شیخ صادق کریمی نکوآبادی لنجانی سلمه الله تعالی عرض کردم قم شهریه می دهند؟ فرمود: بلی ولی باید لمعه و قوانین امتحان بدهی به مقدماتی چیزی نمی دهند گفتم سبحان الله مقدمات محتاج تر است چون کسیکه تا لمعه و قوانین فهمیده باشد آقا است.

على كل حال به قول ترکها (بودور که وار هر که خواهی گوبیا و هر که خواهی گو برو) و عرض کردم حجره گیر می آید؟ فرمود: خیر، برگشتم

ص: 360

اصفهان دیدم اخوی و رفقا خیلی دلواپس بوده اند که این بچه کجا رفت چه شد ، پرسیدند کجا بودی ؟ عرض کردم به قم رفتم دیدم خبری نیست ولی حقیر عازم قم هستم حجره ای که به زحمت زیاد مستقلا تهیه کرده بودم تحویل عموزاده حاج حسن هاشمی دادم گفتم باید کاری کنم که دیگر روی برگشت به اصفهان نداشته باشم، و مبلغی قرض داشتم کتابهائیکه به تدریج خریده بودم فروختم و مبلغی که ضروری بود دادم یکی از هم درس ها به نام حاج شیخ حسن صانعي حفظه الله که فعلا از رجال مملکت محسوبند و اخوی کوچک ایشان آية الله حاج شیخ يوسف از مراجع به شمار می روند فرمود: منهم با شما می آیم قم، عرض کردم ابوی شما راضی نمی شود، فرمود: بی خبر می آیم وعده کردیم در ایام سیزده نوروز که خلوت است ایشان از ینگ آباد جرقویه و حقیر از ده سرخ بیاییم اصفهان که به اتفاق برویم قم ولی نباید کسی بفهمد همین طور هم شد با هم رفتیم قم و آقای شرعی فرزند: مرحوم آية الله حاج شیخ غلامحسین دارابی نزدیک منزلشان از پیر زن یک اطاق اجاره کرد به ماهی بیست و پنج ریال ولی پولی در کار نیست جهنم بادا باد هر چه می خواهد بشود ( این راه عشق است راه حمام نیست).

سه ماهی در قم بما گذشت نه روی در وطن دارم و نه در غربت دلم شاد است در شب دو شب نان گیر ما نیامد ، نامه ای نوشتیم خدمت یکی از بزرگان و به زحمتی به دستش دادیم ، خواند و گذاشت زیر تشک ، آدم گرسنه ایمان ندارد، ما هم نفرین کردیم ولی از تدبیر خدا غافل هستیم که اگر پنج ریال آنروز به ما داده بود و نانی می خوردیم اصلا به فکر نجف

ص: 361

نبودیم ولی خدا می خواهد ما نجفی شویم لذا هر وقت حرم مشرف می شدیم آن آقا را دعا می کردیم شاید هم دستوری داشته ما نمی دانیم .

خلاصه ما دیدیم حجره اصفهان که از دست رفته قم هم که اینطور است لذا در صدد برآمدیم که « نجف » برویم ، شوهر همشیره ای داشتیم به نام حاج میرزا آقا افلاطون یزدی رحمة الله عليه چندین سال ساکن نجف بودند آن سال ایران آمده بود و عیالش که همشیره ناتنی ما بود با ما خیلی رفاقت نداشت که سهل است اگر می فهمید که شوهرش بنا است ما را نجف ببرد والده را خبر می کرد و غوغائی بر پا می شد لذا به شوهرش گفتم همشیره خبر دار نشود اگر من بخواهم بیایم نجف چقدر خرج دارد فرمود: صد تومان و صد تومان خیلی پول بود نماز استیجاری سالی مبلغ هشتاد تومان بود روزه ماهی سی تومان بود خلاصه صد تومان چهار ماهه قرض گرفتیم به ایشان دادیم و نگذاشتیم همشیره بفهمد تا وقتیکه از قم قطار گرفته بودند سوار شدیم خیال می کرد بدرقه آمده ایم وقتیکه قطار حرکت کرد فهمید منهم با ایشان هستم بنا کرد غرغر بکند خدا رحمتش کند سه ماهی هم حجره نداشتیم مجبور بودیم در منزل ایشان باشیم بعدا رفیق شدیم و در وقتی که در قم بنا گذاشتیم نجف برویم بعضی از اهل علم می خواست رای ما را بزند فرمودند: نجفی نمانده مرحوم سید ابو الحسن که از دنیا رفت یک مشت قاری بیشتر نمانده بعدا که مشرف شدیم معلوم شد آن روز مثل آقای خوئی از فضلاء آنجا محسوبند و مثل مرحوم اصطهباناتی و آسید جمال الدین گلپایگانی و آسید عبدالهادی شیرازی و آسید محمود شاهرودی و آقای سید

ص: 362

محسن حکیم و حاج شیخ محمد حسین کاشف الغطا و امام زنجانی و در رأس همه از جهت علمیت حاج شیخ حسین حلی ها هستند معلوم شد می خواستند نجف را سرنگون کنند که کردند و به طوری نجف در نظر طلاب قم بد جلوه داده شده بود که حقیر بعد از بیست و سه سال سکونت که تسفير شدم به ایران منزل یکی از مراجع فعلی رفتم یکی از شاگردانش پرسید نجف چه می کردی گفتم قرآن می خواندم گفت کجا قرآن می خواندی گفتم وادی السلام که قبرستان نجف است و دروغ هم نگفتم چون مرحوم والده را در آنجا دفن کردم شبهای جمعه می رفتم سر قبرش چند سوره قرآن می خواندم کسی نبود که بگوید جناب آقا شما در قم چه می کنی چند درس رفته و به واسطه ضبط الصوت كلمات استاد را نوشته و به نام تقریرات چاپ کرده ای که صدها از این تقریرات چاپ شده فقط کاغذ و وقت تلف کرده ای هنری نکرده ای حقیر 38 جلد کتاب به نام مفتاح الكتب الأربعة نوشته ام که هر یک از مراجع وقت که شنید یا فهمید فرمود: این کار ابتکاریست.

خلاصه نجف که رفتم از اهل علم کسی را نمی شناختم ولی شنیده بودم عموزاده های مرحوم حاج آقا رضا هرندی که از اهل منبر بود نجف مشرف هستند پرسیدم فرمودند: مدرسه سید هستند رفتم آنجا سراغ گرفتم سیدی را معرفی کردند به نام حاج سید محمد حسینی هرندی که فعلا از ائمه جماعت هستند در اصفهان این آقا سید در حق ما برادری کرد خدا اجرشان بدهد، پرسید شما که باشید؟ عرض کردم اخوی آقای حاج سید حسن موسوی اصفهانی که پسر خاله زره بینی

ص: 363

است و عموزاده های شما هر روز دوشنبه منزل ایشان منبر می روند، فرمود: می شناسم و دست ما را گرفت و نزد وکیل مرحوم بروجردی برد و روزی سه عدد نان برای ما درست شده و برد نزد آقای حاج شیخ احمد زاهد اصفهانی که واقعا حق پدری به ما دارد که فعلا در اصفهان مدرسه صدر بازار مدرس هستند فرمودند : چه می خواهی بخوانی؟ عرض کردم (شرح نظام) و ایشان چند ماهی ما را درس داد، و چون وقت زیارتی اول رجب شد حقیر را پیاده به اتفاق چند نفر روحانی به کربلا برد و از آنجا به عنوان زیارت دوره به سامرا و از آنجا به حضرت سید محمد و از آنجا به کاظمین و از آنجا باز به کربلا که جمعا پانزده روز می شد خدا نصیب همه کند، و از حسن اتفاق این پانزده روز در خدمت مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی بودیم همه هم خرج وهم اطاق و از اخلاقیات ایشان استفاده بردم.

خلاصه نه ماهی نجف ماندیم رفقا فهمیدند که ما عیال داریم، فرمودند: اگر بخواهی ایران بروی جواز عبور می دهند و مبلغی هم کرایه درست می شود، و در مدرسه خلیلی که فعلا خراب شده حجره گرفتم و این هم از همت و برکت حاج سید محمد هرندی بود، بالاخره تابستان را برگشتم ایران مادرم خیلی ناراحتی کشیده بود بسیار خوشحال شد، حقیر دیدم بوی مسلمانی در نجف اشرف بیشتر از جاهای دیگر است تصمیم گرفتم به هر نحوی هست عیال را ببرم عراق این را هم نگفتم روزیکه آمدم کربلا برای گرفتن جواز عبور وارد مدرسه بادکوبه شدم که فعلا خراب شده شخصی به نام حاج شیخ محمد باقر نطنزی رحمة الله

ص: 364

علیه ما را دید فرمود: مثل اینکه شما خیلی وقت نبود که نجف دیده می شدید؟ من نظرم آن است که طلبه چند سالی باید بماند و درس بخواند، عرض کردم چون زن و بچه دارم ناچار باید برگردم ایران فرمود: زن و بچه داری ؟ عرض کردم بلی ، فرمود: لابد منزل هم آنجا نداری؟ عرض کردم بلی ، فرمود: اگر اینطور است برو و زن و بچه را بیاور نجف اشرف خدا کریم است ، در آن ایام هوا گرم بود و لباس حقیر قبائی بود پشمی که یکی از رفقاء داده بود، آن شیخ فرمود: این قبا گرم است برخیز برویم یک قبای نازک تهیه کنیم ما را برد نزد خیاطی که آشنا بود و فرمود: یک قبای نازک برای این بچه سید تا آخر شب بدوز که می خواهد فردا ایران برود، پولش با من، خياط عرض کرد آقا این نشدنیست دو روزی معطلی دارد، فرمود: این حرفها سرم نمی شود تا آخر شب باید قبا را به سید بدهی بالاخره مجبور شد تا آخر شب قبا را به ما بدهد بعدا فرمود: خرجی چقدر داری؟ عرض کردم یک دینار و نیم که سی تومان می شد، فرمود: کم است و دو دینار دیگر به ما داد رحمة الله علیه ، آمدیم ایران سه ماه ماندیم تا آخر تابستان شد تصمیم گرفتیم که با عیالات مراجعت کنیم نجف و هرچه داشتیم از جهیزیه عیال و غیره را حراج کردیم قريب هفتاد تومان شد دیدیم کرایه تا اصفهان را داریم ، ولی چهار صد تومان بدهی داریم باید بپردازیم چیزی هم نداریم ، به پدر زن پیغام دادم که ما می خواهیم قاچاقی به نجف برویم و ممکن است گیر کنیم پس چه خوب است شما طلاق دختر خود را بگیرید که مبتلا نشود، پیغام داد فرض بگیرید این دختر پدر ندارد و هر چه می خواهد بکند.

ص: 365

و در آن زمان رسم بود هر که مشهدی یا کربلائی می رفت چاووشی می کردند حقیر هم چاووشی را دیدم گفتم سه روز صبح و عصر چاووشی کن، او هم سوار اسب می شد و چاووشی می کرد، روز موعود که بنا بود حرکت کنیم مردی از اعیان ده که زمان ما فقیر شده بود ولی مردم او را به چشم بزرگی نگاه می کردند مثل زن بچه مرده گریه کنان آمد و فرمود: سید ساعت دیده ایم ساعت خوب نیست باید چند روزی تاخیر کنید این باعث شد که هفت روز تاخیر کنیم چاووشی ده روز طول کشید و مردم می گفتند چه خبر است گفته می شد فلانی می خواهد با دست خالی کربلا برود، پول هم در آن زمان کم بود، هر کس مبلغی تهیه کرده بود روزیکه حرکت کردیم زن و مرد آبادی که اکثرا از فامیل عیال بودند جمع شده بودند، یکی گریه میکرد یکی خنده می کرد یکی میگفت خوش به حالش، یکی می گفت دیوانه شده به هر حال وقت خداحافظی با ما مصافحه می کردند هر کسی به قدر وسعش چیزی به دست ما می گذاشت و اکثر ایشان از فقراء بودند و اغنيا جلو نمی آمدند رفتیم تا رسیدیم اصفهان منزل مرحوم اخوی که مکینه خواجو بود وارد شدیم آنچه در جیب جمع شده بود بیرون آوردیم یکی از اخوی زاده ها را گفتم این پولها را حساب کن بدون هیچ کم و زیاد چهار صد تومان شد که ما مقروض بودیم پولها را برداشته و رفتیم مدرسه کاسه گران به رفقا عرض کردیم ما عازم نجف هستیم هر که طلب دارد بیاید بگیرد، قريب به دویست تومان آن را دادیم ما بقی قبول نکردند دویست تومان دیگر باقی ماند گفتیم اینهم مال خرجی تا قم خدا کریم است مرحوم اخوی

ص: 366

هم با ما آمدند تا قم و این در ماه ذیقعده 1369 هجری بود، رفتم دنبال قاچاق بر گفتند یک نفری هست قاچاق می برد هر چه رفتیم سراغ گرفتیم نیامد تا وقتی بعد از ده روز پیدا شد معلوم شد تصادف کرده است، گفتیم ما سه نفر هستیم و یک بچه چه مبلغ پول لازم دارد گفت نفری صد و ده تومان که جمعا سیصد و سی تومان می شود ما هم پول نداریم آن مبلغ هم که از اصفهان آوردیم کرایه منزل و خرج شده بود، بنا شد قرض کنیم و نماز و روزه استیجاری هر چه شد پیدا کنیم ، همین کار را کردیم و کرایه تا کاظمین را که (330 )تومان می شد فراهم کردیم ولی خرجی راه نداریم (کسی هم نبود بگوید احمق خانه خاله می خواهی بروی تا بگویم خانه پدر بزرگ می خواهم بروم نه خاله ).

از قم حرکت کردیم و از حسن اتفاق تمام مسافرین ماشین پاکستانی بودند راننده ما را در بین ایشان روی کرسی پا جا داد، رسیدیم کرمانشاه ظهر بود، راننده گفت استراحت کنید بعد از ظهر حرکت می کنیم رفتم یک اطاق از آن گاراج گرفتم ولی پولی که اجاره اش را بدهیم نداریم خرجی مهم نیست به فکرم افتاد آن رفیقی که در قم داشتیم آمده است کرمانشاه ساکن شده بچه ها را در گاراج گذاشته رفتم به سراغ آن رفیق و پیدا کردم، عرض کردم من با عیالاتم آمده ام بروم نجف و خرجی ندارم نمازی روزه ای داری به ما بده و زود برگشتم گاراج خیلی خسته بودم خواب رفتم این بیچاره تمام اطاقهای گاراج را سر زده بود و سراغ ما را گرفته بود تا به اطاق ما رسیده بود والده فرموده بود: اینجا است خواب رفته حقیر بیدار شدم فرمود: رفتم فلان آقا را پیدا کردم یک ماه روزه

ص: 367

استیجاری به مبلغ سی تومان پیدا کردم و چند عدد نان و چند عدد خربزه هم از خودش زحمت کشیده بود و این رفیق به نام حاج شیخ صادق کریمی نیکو آبادی لنجانی است خداوند جزای خیر به او بدهد حق حیات بر ما دارد هر چند انقلاب بین ما جدائی انداخته ولی انسان نباید نمک به حرام باشد من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق. خلاصه این پول و این نان ما را به نجف رسانید، یک شب کاظمین و یک شب کربلا دیگر تمکن پیدا نکردیم عيالات را کربلا یا کاظمین یا سامرا ببریم.

و این عیال بیچاره سامرا را اصلا ندید مسجد سهله را اصلا ندید بلی یک روز مسجد کوفه را زیارت کرد رحمة الله عليها.

خلاصه وقتی نجف رفتیم چهار نفر بودیم وقتی که تسفیر شدیم پنج نفر در وادی السلام دفن کرده بودیم و چهارده نفر زنده برگشتیم ، خدا برکت بدهد، دو سالی در یک اطاق اجاره ای زندگی کردیم ولی بعد از دو سال منزل سی و شش متری مستقلا اجاره کردیم ، بودیم تا ما را تسفير کردند یعنی از عراق بیرون کردند.

أساتید ما در بقیه مقدمات

حاج شیخ احمد زاهد سلمه الله حاج شیخ محمد حسین موحد حججی رحمه الله حاج شیخ محمد تقی شریف رحمه الله حاج شیخ محمد علی افغانی رحمه الله و غیر ایشان که فعلا نظرم نیستند.

ص: 368

أساتید ما در سطوح

مدرس افغانی رحمه الله ، حاج شیخ محمد باقر ناصری دولت آبادی رحمه الله پدر آية الله ناصری که فعلا از معاریف اصفهانند، حاج سید عباس مهری که مرحوم پدرشان از مراجع خرمشهر بودند و در راه کویت به واسطه تصادف رحمت خدا رفتند که فردای آن روز مرحوم بروجردی دار فنا را لبيك گفتند، حاج شیخ غلامرضا باقری دام ظله حاج شیخ محمد علی سرابی رحمه الله، حاج سید اسدالله مدنی رحمه الله، حاج شیخ صدرا بادکوبی رحمه الله، حاج شیخ عبدالكريم اسفياجانی کروندی رحمه الله، حاج شیخ محمد تقی آل رازی رحمه الله، حاج شیخ میرزا علی غروی رحمه الله، حاج شیخ مجتبی لنکرانی رحمه الله، آية الله فانی رحمه الله.

در کلام

مرحوم فاضل قائنی رحمه الله

در خارج اصول

فقط آية الله خوئی رحمه الله که 15 سال دو دوره حاضر شدیم.

در خارج فقه

آية الله فانی رحمه الله هفت سال خارج فقه طهارة وصلاة حاج آقا رضا همدانی، آية الله حاج میرزا حسن یزدی باعثی رحمه الله هفت سال خارج فقه

ص: 369

صلاة حائری رحمه الله، آية الله خوئی خارج عروة الوثقی هفت سال، آية الله حاج سید محسن حکیم رحمه الله سه سال، آية الله حاج سید عبدالهادی شیرازی رحمه الله دو سال یا بیشتر و دیگران رحمت الله عليهم أجمعين

ولی اینها صرف حضور بود عمده زحمت ما در مفتاح الكتب الأربعة بود که شب و روز 21 سال کار کردیم که فعلا در 38 جلد چاپ شده خدا قبول کند وإلا خسر الدنيا والآخرة هستم.

سؤال:كی به فکر تألیف افتادی؟

جواب : اول کتابی که توسط آقای زاهد اصفهانی سلمه الله به حقیر داده شد کتاب منية المريد شهید ثانی بود، و در سن 1374 هجری به فکر ترجمه آن افتادم و این اول تالیف حقیر بود، و می توانم بگویم هر چه دارم از برکت آن کتاب است، در آن کتاب فرموده : مراء و جدال نکنید هر چند حق با شما باشد.

علمی که مجادله را سبب است *** نورش زچراغ ابولهب است

حقیر دیدم تفسی که اینطور باشد ندارم لذا از آن روز به بعد مباحثه نکردم ، امر دائر بود بین اینکه ملا شوم یا ترك مراء کنم ، دیدم ترك مراء و جدال اولی است

پس اول کتابم : ترجمه منية المريد است به نام سراج المبتدئين که تا به حال سه بار چاپ شده با اینکه ما وسیله نشر نداریم.

دوم : هداية الطالبین که ترجمه آداب المتعلمين خواجه طوسی است که چهار چاپ شده.

ص: 370

سوم: مفاتیح الصحة که ترجمه طب النبی صلی الله علیه و آله و مختصری از طب الأثمه و ترجمه طب الرضا وأطعمه و اشربه به ترتیب حروف الفباء که تا به حال 13 چاپ شده غیر از چاپهای دیگر که در تهران منضما چاپ شده.

چهارم: رمز الصحة که عربی است و در لبنان چاپهای متعددی شده است.

پنجم: کتاب الجمان الحسان که سه چاپ شده و در چاپش با خط مؤلف بوده است.

ششم: مفتاح الكتب الأربعة که 38 جلد است پنج جلد آن در نجف اشرف چاپ شده و ما بقی در قم چاپ شده است، و در سنه (1411) هجری تماما از چاپ خارج شده .

آنچه در قم تألیف شده:

اول : ثواب أعمال حج دو چاپ شده .

دوم : مناسك حج که با ثواب اعمال منضما چاپ شده .

سوم: فهرست بحار جدید و قدیم

چهارم: ایضاح الطريقة که جلد 1 و 2 چاپ شده و جلد سوم چاپ نشده .

پنجم: کتاب يأتي على الناس زمان که چهار چاپ شده .

این چند جلد کتاب در بین تأليف مفتاح واقع شده .

ششم: کتاب رمز المصيبة که در سه جلد سه چاپ شده .

هفتم :کتاب معجم الملاحم والفتن که چهار جلد یک چاپ شده.

ص: 371

هشتم : كتاب النساء في اخبار الفريقين که چاپهای متعددی شده است.

نهم : النساء في الاسلام یک چاپ بیشتر نشده عربی است.

دهم : کتاب کشکول موسوی ده سرخی است که تحت چاپ است.

این چند جلد کتاب هم بعد از فراغ نوشتن و چاپ کردن مفتاح است.

سؤال:موضوع مفتاح چیست؟

جواب : موضوعش این است که جميع متون كتب أربعه که کافی هشت جلد است و فقیه که چهار جلد است و استبصار که چهار جلد است و تهذیب که ده جلد است به ترتیب حروف الفبا جمع آوری و تنظیم شده است و موضوعات خاصه را از احادیث گرفته ایم ، مثلا حج یک موضوع عام است و موضوعات خاصه اش احرام و تلبیه و طواف و نماز طواف و سعی و تقصیر است در عمره مفرده ، حقیر احرام را در الف و تلبيه را در تاء و هكذا موضوع بندی کرده ام.

و برای پیدا کردن هر حدیثی کلمه اول و دوم و سوم و راوی آخر و موضوع را در نظر گرفته ام، و تمام حديث را در موضوع ذکر کرده ام و به حسب كلمات و راوی اخیر ارجاع به موضوع داده ام.

مثلا در این حدیث (اربعة لا يدخل عليهم ضرر في الميراث) در ارث به حسب موضوع تمام حدیث ذکر شده و به حسب كلمه اول که اربعة باشد در اربعة ذكر شده و ارجاع به موضوع شده ، و در دخول به حسب کلمه دوم و در ضرر به حسب كلمه سوم و به حسب راوی اخیر که اسحاق بن عمار است ذکر شده و ارجاع به موضوع داده شده .

ص: 372

سؤال:از کجا به فکرت افتاد که مفتاح بنویسی؟

جواب : روز پنجشنبه ای بود در مدرسه خلیلی رفقا بودند صحبت مفتاح کنوز السنة به میان آمد که سنیها نوشته اند، حقیر پیش خود گفتم منهم باید برای کتب شیعه بنویسم، و کتب شیعه در آن زمان بیش از هشت کتاب نبود البته به حسب آنچه چاپ شده و در دسترس بود والا کتب شیعه از حد احصاء بيرون است و آن هشت کتاب که جوامع ثمانيه باشد کافی و فقيه و تهذیب و استبصار از متقدمین است و بحار و وافی ووسائل و مستدرك از متأخرین است.

بنا گذاشتم به ترتیب حروف درآورم، رفقا خندیدند و در دل می گفتند:

کار هربز نیست خرمن کوفتن *** گاو نر می خواهد و مرد کهن

حقیر زود رفتم منزل و از کتب اربعه جز فقیه آنهم یکجلدی بیش نداشتم ، مشغول نقشه برداری شدم بعد از مدتی فقیه چهار جلدی چاپ شد حقیر هم نقشه را تبدیل به آن چهار جلدی نمودم و مقداری دفترهای کوچک تهیه کردم که هنوز دارم، مثلا برای الف 20 دفتر و برای باء 15 دفتر و برای تاء 10 دفتر وهكذا مقدار زیادی دفتر جمع کردم، و اینها را در کارتونهای دراز جا دادم و فهرستی برای این دفترها نوشتم که در وقت مراجعه معطل نشوم ولنگی روی آنها کشیده بودم مثل تابوت.

روزی مرحوم آية الله حاج میرزا علی غروی صاحب التنقیح که در

ص: 373

راه کربلا بعثیها شهیدش کردند و حقیر مکاسب محرمه را نزد ایشان خوانده بودم تشریف آوردند منزل دیدند تابوتی اینجا گذاشته ، فرمودند: اینها چیست ؟ عرض کردم چیزی نیست ایشان اصرار و حقیر امتناع چون واقعا هم چیزی نبود، تا بالاخره دست بردند و دفترها را دیدند و فرمودند: چه می کنید ؟ عرض کردم چنین بنائی دارم ، چیزی نفرمودند ولی بعد از چند روز فرمودند: این کتاب را آقای خوئی می خواهند ببیند، عرض کردم این به جایی نرسیده یک مشت دفتر سفید است ، در بعضی دفترها چند کلمه نوشته شده و اکثرا سفید است، وانگه آقای خوئی مدرسند نه مؤلف ممکن است دفترها را باز کنند و بفرمایند به به همه اینطور نوشته شده؟ فرمود: نه خير خود ایشان با چند نفر بنا داشته اند چنین کاری انجام دهند ولی نشده و نوشته ها موجود است، بالاخره مرا مجبور کردند که به خدمت ایشان برسیم ، حقیر هم چند سال درس اصول ایشان رفته بودم و می رفتم ولی بز اخفش زیاد بود حقیر هم یکی از ایشان ، لذا مرا نمی شناختند، بالاخره یک روز عصری وعده کردیم و خدمت ایشان رفتیم ، بنده هم چند دفتر که قدری بیشتر نوشته داشت همراه بردم، و در کناری نشستم مرحوم آقا هم با فرزندان آقای سید عبدالهادی شیرازی رحمه الله مشغول صحبت بودند.

آقای غروی فرمودند: آقا آن کسی که عرض کردم به چنین کاری مشغولند ایشان است ، آقا هم یک نگاهی به حقیر کردند و مشغول صحبت شدند، حقیر هم در کنار آقای غروی بودم با دست به پهلوی ایشان اشاره کردم که فهمیدید چرا روی گردانید فهمید این کار کار این بز

ص: 374

اخفش نیست ، آقای غروی با تندی عرض کرد آقا شما فرمودید: آن آقا را بیاور آوردم، آقای خوئی دید این ول کن نیست مجبور شد رو به ما کند و سؤال کرد چه می خواهید بکنید؟ حقیر چند دفتر که همراه داشتم به ایشان ارائه دادم، ایشان دفترها را برداشته ورق زد دید همه سفید است فرمود: به به همین طور نوشته اند؟ حقیر به پهلوی آقای غروی زدم که فهمیدی پیش بینی من درست بوده ، آقای غروی عرض کرد آقا یک دفتر دو دفتر نیست صدها دفتر است، بالاخره آقای خوئی مجبور شد بپرسد آقا چه می خواهی بکنی؟ عرض کردم ما یک جوامع ثمانیه داریم می خواهیم بترتیب حروف در بیاوریم، فرمود: مراد از جوامع ثمانیه چه باشد؟ عرض کردم کتب اربعه متقدمین و کتب اربعه متأخرين (که بحار و وسائل و مستدرك الوسائل و وافی باشد ).

فرمود: این کار بسیار خوب است ما هم چنین کاری را می خواستیم انجام بدهیم ولی نشد یکی از رفقا مدینه رفتند و یکی طهران، شما اگر مرد این کار هستید همان کتب اربعه متقدمین را درست کنید که عمده همان است و به عمر ما هم کفاف بدهد، حقیر از خدمتشان مرخص شدم، گاه گاهی که روضه ایشان می رفتم سؤال می کردند که به کجا رسیده اید؟ و چون کتب اربعه مسودهایش تمام شد مشغول شدم به کتاب وافی و آن به حسب تجزئه مؤلف چهارده جزء است ، چهار جزء آن را تمام کردم و بنا داشتم دیگر منزل آقا نروم تا کار کتب اربعه متأخرین تمام شود، چون اگر می رفتم خدمت ایشان می پرسیدند به کجا رسیده اید اگر دروغ میگفتم جایز نبود و اگر می گفتم کتب اربعه خلاص

ص: 375

شد و به کتب اربعه متأخرین مشغولم خلاف فرموده ایشان می شد لذا تصمیم داشتم تا انتهای کار آنجا نروم.

در این اثنا یکی از رفقا که از کار ما و فرمایش آقای خوئی اطلاع داشت آمدند منزل و فرمود: فلانی خوب است حرف آقای خوئی را عملی کنی ، گفتم چرا؟ فرمود: من امروز روزنامه ای دیدم که مکتبة العلمين بنا دارند کتب اربعه را بترتیب حروف درآورند و ایشان هم پول دارند و هم افراد، آن وقت کار شما هدر می رود، حقير هم تحقیق نکردم که آیا راست است یا دروغ، و مثل اینکه وحی منزل بود، و شاید هم مصلحت بود نمی دانم ، بالاخره رفتم منزل آية الله خوئی فرمود: به کجا رسیدید؟ عرض کردم ، کتب اربعه مسوده اش تمام شد، فرمود: چاپ کنید حقیر هم چون بنده زاده را عروسی کرده بودم هفتصد دینار بدهکار بودم و آن روز هفتصد دینار برای مثل حقیر خیلی بود، درآمدی که نداشتم منبری هم که نبودم شهریه هم شش دینار بیشتر نبود.

به آقا عرض کردم محتاج کمک هستم، فرمود: ما کمک می کنیم، اما چه قدر کمک می کنند معلوم نیست ، خدمت آقای غروی حاج میرزا على عرض کردم کار به اینجا رسیده ، آقا فرمود: ما کمک می کنیم اما چه قدر است معلوم نیست ، آقای غروی فرمود: گول نخوری خیلی کمک کنند پنج دینار است، و با پنج دینار کاری ساخته نیست ، خدمت آقای زاهد سابق الذكر عرض کردم آقا اینطور فرمودند، و آقای غروی اینطور چه کنیم که بدانیم کمک ایشان چقدر است ؟ فرمود: من می روم و معلوم می کنم، ایشان زحمت کشید و تشریف بردند آقا فرموده بودند: ما چهل

ص: 376

دینار کمک می کنیم بنده پر روئی کرده و به آقای زاهد عرض کردم باید مقابل این مبلغ کتاب بخرند اینهم رفته و درست شد، یکی از فضلاء اصفهانی فرمود: شنیده ام چنین کتابی نوشته اید، بیاور ببینم ، حقیر یک جلد بردم و ایشان از باب امتحان سؤالاتی کردند و حديث را استخراج کردم، فرمود: اگر اینطور که من فهمیدم(1) آقای حکیم بفهمند دو جلد این کتاب را چاپ می کنند، به یکی از فضلاء حوزه که با دفتر آية الله حکیم مراوده داشتند این حرف را در میان گذاشتم ، فرمود: شما مطلب را برای آقای حکیم بنویسید، لابد در جلسه خصوصی سؤال خواهند کرد، منهم آنجا صحبت می کنم ، حقیر هم دو کلمه نوشتم فهرستی برای کتب اربعه نوشته ام و محتاج کمک هستم، ایشان نامه را خواندند و فرمودند: به چشم ، حاج شیخ محمد، کاظمین رفته اند تا بیاید، شیخ محمد رشتی هم وزیر داخله آقای حکیم بودند ، حقیر به جهاتی نمی خواستم به ایشان مراجعه کنم، آقای حاج شیخ غدير على مميز شهرضائی که فعلا از رجال برجسته شهرضا و آثار زیادی دارند با حقیر رفت و آمد خصوصی داشت عرض کردم آقای حکیم ما را به شیخ محمد حواله کرده و نمی خواهم به ایشان مراجعه کنم، فرمود: این با من ایشان زحمت کشیده به آقای رشتی مراجعه کردند، فرموده بود: ما پنجاه دینار کمک می کنیم ولی کتاب نمی خریم ، من عرض کردم بنده پول مفتی نمی خواهم اگر کتاب می خرند فبها والا خیر، آقای ممیز

ص: 377


1- و حال آنکه خود ایشان کتاب را نفهمیده بودند بعد از سی سال در خاوه امتحان کردم معلوم شد کتاب را نفهمیدند و چون مختصری معلوم شد یک دوره خرید رحمة الله عليه

فرمودند: من به این نحو نمی توانم بگویم، به آقای زاهد دام ظله عرض کردم قصه از این قرار است ، فرمودند: من درست می کنم و درست شد ، و چند جلدی هم رفقا پیش خرید کردند، و هفتاد جلدی هم آية الله زاده آقای شاهرودی حاج سید محمد دام ظله خریدند پول کاغذ درست شد وما مشغول چاپ شدیم.

بعضی از رفقا پیشنهاد کردند چه خوب است به آقای امام هم صحبتی بشود، شاید ایشان هم مقداری کتاب خریداری کنند، بعضی از اطرافیان ایشان گفتند باید اول کتاب را به ایشان ارائه دهند بعد صحبت خرید شود ، وقت گرفتند حقیر با یکی از رفقا به نام حاج شیخ عباسعلی مؤمن (خطیب ) رحمة الله عليه خدمت ایشان ببریم ، رفتیم کتاب را ایشان دید فرمود: خیلی از وقت طلاب صرف پیدا کردن حدیث می شود ولی هر کسی شغلی دارد خریت این فن حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی است و خلاصه نتیجه ای گرفته نشد ، نظر ایشان این بود که باید به طلبه رسیدگی بشود پول خرج کتاب یا مدرسه نشود.

و کتاب را با یکی از رفقا به نام آقای احمدیان خدمت حاج آقا بزرگ تهرانی بردیم ایشان سؤالاتی نمودند بعد فرمودند : اسم این کتاب را چه گذاشته ای؟ عرض کردم، فهرس الأخبار، فرمود: این کاشف مافی الكتب الأربعة است (که در جلد اول اشاره به این اسم شده ) خواستیم نزدیک غروب از خدمتش مرخص شویم، فرمودند: من این کتاب را خوب نفهمیده ام شما باشید تا بپرسم آقای احمدیان رفتند و حقیر ماندم نماز مغرب و عشا را در منزل با ایشان خواندم، چون ایشان دیگر

ص: 378

نمی توانستند به مسجد بروند، بعد از نماز پرسید چند صفحه مقدمه دارد؟ عرض کردم هشت صفحه ، فرمود: این کتاب چهل صفحه مقدمه لازم دارد، اجازه بدهید من بنویسم ، حقیر خوشحال شدم و رفتم بعد از چند روزیکه جلد اول مبيضه ( پاک نویس) شد و آماده چاپ شد بنده زاده را فرستادم که مقدمه را مرحمت کنید می خواهیم چاپ کنیم، فرموده بودند: ایشان اینجا نیامدند منهم یادم رفت که چه باید بنویسم، قریب نیم صفحه ای نوشته بودند، بنده زاده آورد حقیر هم دیگر دنبال نکردم آن اسم را هم بعضی ها نپسندیدند، لذا مفتاح الكتب الأربعة نام گذاشتم ، بعد از یکسال از چاپ بیرون آمد، یک جلد خدمت ایشان بردم، فرمودند: یک جلد دیگر بیاور می خواهم شریک باشم پولش را می دهم و باز سؤالاتی داشتند من جمله اینکه راویها را از (ابان) تا (يعقوب) نوشته ای ؟ عرض کردم بلی، باز فکر می کردند و همان سؤال را تکرار می کردند حقیر مجبور شدم مسوده های ( چرک نویسها ) اولیه را ارائه بدهم، فرمود: من حرف شما را قبول داشتم از منهم می پرسند «الذريعه» را تمام نوشته اید؟ و حال آنکه «الذریعه» را چهل سال قبل من تمام کردم ، خلاصه یک سال طول کشید تا جلد دوم را چاپ و خدمت ایشان بردم مرحوم دامادشان آقای مدرسی تشریف داشتند به ایشان فرمود: جلد اول را بیاور، آورد بنا کردند فهرست جلد اول و دوم را نگاه کنند سپس فرمودند: من حالا کم کم می خواهم بفهمم و تقریظی نوشتند. که با جلد سوم چاپ کردم.

این را نگفتم وقتی جلد اول از چاپ بیرون آمد بردم خدمت آقای

ص: 379

خوئی نگاهی نمودند و فرمودند: اینجا که گفته ای ( انظر الصلاة ) اگر می فرمودید: صلاة کدام یک از از کتب اربعه خیلی خوب بود، فهمیدم راه استفاده را متوجه نشده اند، حالا می خواهم بين حضار خجالت نکشند ترکی عرض کردم ( انظر الصلاة ) يعني صلاة مفتاح نه صلاة كتب اربعه ، آقای حاج آقا فخر زنجانی که همه کاره ایشان بود، بالای سر حقیر ایستاده بود، آقا یک نگاهی به حاج آقا فخر یک نگاهی به حقیر و تعجب کرده ، اصفهانی ترك ؟ حاج آقا فخر عرض کرد، بلی آقا ترکند، آقای خوئی رو فرمود به حضار که واجب است این کتاب تبلیغ شود به عکس حساد تبلیغ که نکردند سهل است خود آقای خوئی را هم نگذاشتند باقی اجزاء را بخرد، حواله ایشان با خدا باشد از ما گذشت ، وكتاب بحمد الله تا به آخر چاپ شد، آقای حکیم تا زنده بود خرید رحمة الله عليه ، و تا پنج جلد نجف چاپ شد، و ما بقی را در قم چاپ کردم، و بعد از 23 سال سکونت در نجف زمان حکومت بعث زمان حسن البكر اهل علم را و بلکه تمام اجانب را (که همه مقدمه بیرون کردن اهل علم بود) از عراق بیرون کردند، آمدیم قم و به زحمتی که شاید به پنجاه نفر رو زدیم و قرض کردیم و این خانه را که فعلا هستیم در کوچه ارک کوچه حاج محمد على سقا به چهل و هشت هزار تومان خریدیم.

واول کسی که آمد دیدن ما آية الله مرعشی نجفی بود و بعدا آقایان لطف فرمودند و تشریف آوردند مثل آية الله حاج سید صادق روحانی و آية الله حاج میرزا هاشم آملی و آية الله حاج آقا مرتضی حائری و آية الله گلپایگانی و آية الله شریعتمداری و دیگران که فعلا یاد ندارم خدا

ص: 380

همه را جزای خیر بدهد.

البته این هم به تحریک حاج شیخ موسی قمی فرزند حاج شیخ علی زاهد رحمة الله عليهما بود و الا مرا کسی نمی شناخت.

خلاصه روزی بنا شد خدمت یکی از آیات برویم البته این بعد از یک سال بود که قم ساکن بودیم و پنج جلد کتاب هم که از مفتاح چاپ شده بود همراه بردیم، آقا گرفتند ولی یک کلمه که دستت درد نکند یا بشکند نگفتند ، این هم سهل است یکی از شاگردان ایشان تشریف داشتند پرسید نجف چه می کردی ؟ گفتم قرآن می خواندم ، گفت کجا قرآن می خواندید؟ گفتم وادی السلام یعنی قبرستان نجف، دروغ هم نگفته بودم چون مرحومه والده آنجا مدفونند، شبهای جمعه می رفتم سر قبرش چند سوره یا آیه می خواندم ، این هم سهل است ، بعد مدتی جلد ششم چاپ شد باز برای ایشان بردم همین طور تا جلد نهم، جلد نهم را که بردم آية الله فرمودند: من کتابخانه ندارم، و از این کتاب دو سه جلد بیشتر ندارم ، عرض کردم: شما درس خارج می فرمائید کتابخانه لازم است، فرمود خير من دو سه جلد بیشتر ندارم، یعنی این کتابها را نمی خواهم، عرض کردم خودم کتابها را به دست مبارك دادم ، انکار فرمود، حواله اش با خدا، این هم سهل است باز خدمت آية الله دیگری رفتم، یکی از رفقا در مجلس عمومی آن آية الله پرسید آقای موسوی این کتاب چند جلد می شود؟ عرض کردم: چهل جلد، آن آية الله در مجلس عمومی عوض تشویق و تحسین فرمود: آدم چشمش کور می شود مطالعه کند ( کسی نبود بگوید حضرت آية الله قائم مقام امام

ص: 381

زمان این بچه دهاتی که مسوده ( چرک نویس) کرده و تا 11 جلد پاک نویس نموده و پنج جلد هم چاپ کرده چشمش کور نشده ، شما برای مطالعه کور می شوید؟! وآنگه این کتاب مطالعه نیست این کتاب مراجعه است).

این است تشویق اهل علم آخر الزمان ، خدا به فریاد آینده ها برسد، با این برنامه جدید بیجا و دستورات نوظهور که معلوم نیست از کجا آب می خورد، البته برای اهلش معلوم است ولی حرف نتوان زد، لب گزینش مصطفی یعنی که بس .

سؤال: قصه من کباب می خواهم چه بوده که بعضی از رفقا از خود شما نقل می کنند؟

جواب : وقتیکه اصفهان در مدرسه کاسه گران بودیم ، شبی یکی از عموزاده ها که در مدرسه نوریه سکونت داشت به نام حاج سید تقی هاشمی آمد حجرۂ ما که اخوی بزرگ ایشان به نام حاج سید فضل الله هاشمی تشریف داشتند رحمة الله عليه و گفت من گرسنه ام ؟ اخوی ایشان فرمود ما هم چیزی نداریم خلاصه مجبور شد برود بازار، رفت و برگشت دیدیم مقداری ماست و چند دانه نان شهری و قدری تره گرفته و آورده است، سفره را پهن کردند دیدم خوراک یک نفر بیش نیست، تعارف کردند که بیا بخور، گفتم نمی خواهم از ایشان اصرار و از بنده امتناع ، دیدم ول کن نیستند، گفتم من کباب می خواهم ، گفتند این نان و ماست را به زحمت به دست آورده ایم کباب از کجا؟ بالاخره من

ص: 382

نخوردم مشغول مطالعه بودیم دیدیم درب حجره باز شد، دیدم پدر زن حقیر با یک رفیق که همیشه همراه بودند و برای خرید وسائل دکان می آمدند اصفهان و بر می گشتند تشریف آوردند گفتیم این وقت شب کجا بودید؟ گفتند ما آمدیم خرید کردیم و می خواستیم زود برگردیم، رفتیم دروازه شیراز هر چه معطل شدیم ماشین گیر نیامد دیدیم کم کم ماشینهای شهری هم تعطیل می شود لذا آمدیم اینجا دیدیم نانوائی ها تمام کرده اند چیزی نیست مگر کبابیها که نان هم دارند بعد سفره را باز کردند دیدیم کباب مفصلی گرفته اند، عموزاده ها بنا کردند خندیدن، گفتند چرا می خندید؟ گفتند امشب ما چیزی نداشتیم رفتیم به زحمت نان و ماستی تهیه کردیم هرچه به این بچه اصرار کردیم تو هم بیا بخور گفت من کباب می خواهم حالا کبابها را که دیدیم خنده کردیم ، جای شما خالی کباب سیری آن شب خوردیم این بود قصه من کباب می خواهم.

سؤال: ما باید خرما بخوریم قصه اش چیست؟

جواب : این هم قصه اش این است که شیخ عباسی بود یزدی در نجف بازار قبله همه چیزی داشتند خوب کاسبی می کردند، حقیر هم گاه گاهی چیزی از او می گرفتم یک روز گفت سید برو کاروان سرای فلانی یک جلت خرما بگیر که قریب شصت کیلو می شد، چند روزی نگذشته باز حواله داد رفتم گرفتم و با رفقا تقسیم کردم ، چند روزی نگذشت باز حواله داد، مدتی گذشت دیگر خبری نشد روزی شوخی کردم گفتم

ص: 383

شیخ عباس ما چند سال است که این محله هستیم از تو چیزی ندیده بودیم چه شد که در یک سال چند جلت خرما دادی و چه شد که دیگر ندادی؟ خندید و گفت دیدم شما مرکب می خری گفتم این سید مقدس است خرما دادم و دیدم در کتاب رمز الصحة نوشته ای (دکتر زینی) فهمیدم سواد نداری چون دکتر غلط است دکتور صحیح است لذا دیگر خرما ندادم گفتم بدان و آگاه باش ما باید خرما بخوریم چند سالی خدا دیگران را خر کرده بود به ما خرما می داد یک سال هم تو را خر کرد ما باید خرما بخوریم قهقه خندید این است قصه ما باید خرما بخوریم.

سؤال: آیا شما اجازه روایتی و یا در امور حسبیه اجازه داری یا خیر؟

جواب : بلی در آخر این کتاب ملاحظه خواهید فرمود.

در مطالب متفرقه است

اشاره

مطلب اول : یادم می آید اوائل طلبه گی ماه مبارک رمضان بود در مسجد ده سرخ نشسته بودم تنها گاهی قرآن می خواندم و گاهی جلاء العيون مرحوم مجلسی را مطالعه می کردم پیر زنیکه او را مادر حاجی می گفتند آمد و با یک آب و تابی گفت آقا یک ختم قرآن برای مرحوم حاجی بخوان، آن روز متعارف بود برای یک ختم قرآن یک من یعنی شش کیلو گندم می دادند، حقیر گفتم یک بار گندم می گیرم که 16 من شاهی می شود، گفت خاک بر سرم مگر پول قرآن را طی می کنند ؟!

ص: 384

پدران شما به یک تخم مرغ قرآن می خواندند، گفتم پدر من تخت فولاد دفن است برو بده بخواند تو پیر زن که سوادی نداری میفهمی ماه مبارک رمضان قرآن قیمت دارد منکه سه چهار سال است طلبه هستم نمی دانم برو پی کارت زن آهسته آهسته از مسجد خارج شد، و آن ماه را برای احدی اجیر نشدم با اینکه احتیاج تامی داشتم و پنج ختم قرآن برای پنج تن آل عبا خواندم، و همان سال موفق شدم که تنها بروم نجف اشرف ، و بعد از نه ماه برگشتم و زن و بچه ها را بردم، خیال می کنم از برکت همان پنج ختم قرآن بود که برای پنج تن خواندم.

مطلب دوم : چند سال قبل در خدمت یکی از علماء قم مشهد مشرف شدم، یکی از تجار که از دوستان آن عالم بزرگوار بود و مشهد ساکن بود آمد مسافرخانه خدمت آن عالم که با هم همشهری و دوست بودند برای شب 27 رجب دعوت فرمود، که با همراهان که هشت نفری می شدند تشریف بیاورید منزل، آن عالم فرمود: ( بوگل مز) یعنی او نمی آید و اشاره به حقیر کردند، گفت چرا؟ فرمود او جائی نمی رود، آن تاجر بلند شد و آمد نزد حقیر و فرمود هر ساله آقازاده ها و آقای فلانی تشریف می آورند شما هم خواهش می کنم با ایشان تشریف بیاورید ، عرض کردم نمی آیم ، گفت چرا ؟ گفتم چون ریش می تراشی ، خنده کرد و گفت: من دو زن دارم راضی نمی شوند که من ریش بگذارم ، گفتم نه خیال کنی اگر ریش گذاشتی من بیایم، آنوقت هم می گویم چون رادیو و تلویزیون داری نمی آیم، و باز خیال نکن اگر اینها را نداشته باشی من بیایم، می گویم چون دخترهایت مدرسه می روند نمی آیم ، خلاصه آب

ص: 385

پاک را روی دستش ریختم، آقایان شب مبعث را رفتند و مرغ و ماهی سفید و انواع غذاهای خوب صرف کردند ، حقیر تنها در منزل بودم آن آقایان که شب برگشتند برای خواب دیدم آن عالم ده هزار تومان مخفیانه به من داد و فرمود حاجی داده اند برای شما ، حقیر دیدم امر به معروف کرده ام و شاید آن حاجی به عمرش اینطور نشنیده و کسی به او نگفته و مبلغ ده هزار تومان هم گیرم آمده يقينا اگر رفته بودم به مقدار آن پول غذا نمی خوردم خدا بدهد برکت

سؤال: شنیده ایم شما حرم نمی روید ممکن است سببش را بیان کنید؟

جواب : أولا این دروغ و تهمت است و ثانيا حرم رفتن واجب نیست خصوصا که بحمد الله این ایام زوار زیاد است، بلکه بعضی وقتها حرام است چون درس خواندن در این زمان واجب عینی است خصوصا برای کسیکه اهلیت دارد.

مرحوم علامه حلی با پسرش فخر المحققین کربلا مشرف می شوند پسرش عرض کرد پدر خوب است نماز را تمام بخوانیم چون در حله ما مشغول درس و بحث بودیم و آن واجب بود، و زیارت مستحب است پس احتمال اینکه ترک واجب کرده ایم می رود، مرحوم علامه قول پسر را پسندید.

وثالثا آنکه اگر حرم رفتن برای خدا باشد مستحب است ولی چشم مشغول معصیت ، گوش مشغول معصیت ، پاها مشغول معصیت، چون

ص: 386

ممکن نیست چشم به صورت زن نامحرم نیفتد و پاها ممکن نیست از روی زمین غصبی نرود، و گوشها ممکن نیست صدای غنا و آوازه خوانی نشنود و شخص عاقل چند معصیت را مقدم بر یک مستحب نمی کند.

قصه ای که خالی از موعظه نیست

یکی از رفقا فرمود یک سال من مسافرت کردم بعد از برگشتن مرحوم آسید جمال الدین گلپایگانی رحمه الله پرسید شیخ مهدی شنیده ام امسال مسافرت رفته بودی؟ عرض کردم بلی آقا، آقا فرمود فاتحه درست را خواندی؟ عرض کردم خیر ، فرمود فاتحه درست را بخوان ، ناقل فرمود همین بود که آقا فرمودند هر سال هوس مسافرت می کردم و دیگر از درس و بحث خبری نبود.

سؤال: شنیده ایم شما پسرها را مدرسه نگذاشته اید پس کجا ملا شده اند؟

جواب: ملا شدن به مدرسه رفتن منحصر نیست، مگر سابقا مدرسه بود؟ این مدرسه ها صد سال یا کمتر است که به ایران آمده است ، قبلا مکتب بود، حقير مكتب هم نگذاشتم چون مسلمان مأمور است تا 21 سال دست پسرش را رها نکند، حقیر هم قصدم این بود، ولی آخوندهای حسود نگذاشتند، حواله ایشان با خدا ، پسر بزرگ حقیر را که تا 18 سال دستش را ول نکردم و تا کفایه خوانده بود که زنش دادم او را راهنمایی کردند که زنت را ببر خانه پدرش و تو را هم ما یک جائی

ص: 387

پنهان می کنیم تا پدرت مجبور شود به جدا کردن شما، همین طور هم شد بیست و چهار ساعت او را در خانه یکی از دوستانشان پنهان کردند و حاج شیخ محمد رشتی را که وزیر داخلی آية الله حکیم بود واسطه کردند که مرا مجبور به جدا کردن کند باز هم حواله ایشان با خدا ، دشمنهای دین دیدند بچه مسلمانها را به هیچ وجه نمی شود گمراه کرد چون ملازم پدرهایشان بودند، این مدارس را باز کردند به اسم قرآن و حساب که بچه مسلمانها را هر طور می خواهند تربیت کنند و کردند آنچه را باید بکنند، حالا پدرها هر چه می خواهند فرزندانشان پی حرف بروند حریف نمی شوند پیغمبر صلی الله علیه و آله که فرمود وای بر بچه های آخر الزمان از دست پدرانشان.

آقا به دادم برس

روزی سیدی رسید به من گفت آقا به دادم برس گفتم چه شده؟ فرمود پسرم مرا می زند شیشه ها را می شکند، عرض کردم مگر مدرسه نرفته ، مگر تلویزیون نداری ، مگر روغن نباتی نمی خوری ؟ فرمود دوازده کلاس درس خوانده ، تلویزیون رنگی داریم ، وغير از روغن نباتی چیزی نمی خوریم ، عرض کردم بکش که کم میکشی بچه باید لااقل در 24 ساعت هشت ساعت با فکر آزاد بخوابد ، در این 12 سال که مدرسه رفته کی توانسته است یک ساعت خواب راحت برود پس خواب راحت که ندید، غذا سالم هم که نخورد بهتر از این نمی شود، روز قیامت ریش پدر را می گیرد اگر ریش ندارد سبیلش را می گیرد اگر سبیل هم ندارد به خدا

ص: 388

عرض می کند یا أحكم الحاکمین تو حکم کن بین من و بین این پدر بی دین که مرا از سن هفت سالگی فرستاد به این مدارس که نه دینی وجود داشت و نه آئینی ، من چه خاکی بر سرم بکنم، پس از بچه بیچاره چه می خواهی، عقلی برای او نمانده بدن سالمی ندارد اعصاب سالم ندارد؟! اگر سربازی هم رفت آنقدر کافور بخورد او می دهند که مردیش به کلی از بین می رود خدا به فریاد برسد.

سؤال: شنیده ایم شما این چند سالی که مشرف بودید زن و بچه خود را نگذاشته ای حرم بروند؟

بلی راست است اگر چند مرتبه حرم مشرف می شد مثل زنان دیگر پر رو می شد، دیگر حقیر حریف او نمی شدم و او نمی توانست در منزل 36 متری اجاره ای 15 فرزند بزاید، این رفت و شدهای امروزه پدر مردم را درآورده و مردم خواب هستند، یکی از رفقا که در نجف به ما بسیار ایراد داشت چند سال بعد ازدواج کرد و از محل خود زنی گرفت چند سال بیش نگذشت که در صحن حضرت امیر مرا دید فرمود فلانی بدادم برس، گفتم چه شده ؟ فرمود زنم نزدیک است از دستم برود، گفتم چشمت کور ایرادهای بی جا به حقیر می گرفتی حالا بکش ، فرمود حالا چه کنم ؟ گفتم فعلا چیزی نگو تا تابستان شود آن وقت بگو هوا گرم است می خواهیم ایران برویم و سری به پدر و مادرت بزنیم وقتیکه ایران رفتی بگو فعلا جواز و تذکره نمی دهند چند وقتی که محل خودتان ماندی زنهای محل او را توبیخ می کنند مجبور می شود برگردد به حال

ص: 389

اول و همان دهاتی که بوده خواهد شد، درس هم دیگر بس است هرچه خوانده ای کفایت می کند، همین کار را انجام داد والا روزگارش سیاه می شد.

جدا شدن زن با هفت بچه

یکی از رفقا عيالش بعد از هفت فرزند طلاق گرفت و آمد ایران شوهر بیچاره قریب چهل سال بی زن ماند، روزی عرض کردم فلانی چه شد که عیال طلاق گرفت آنکه دهاتی بود؟ فرمود: سببش این شد که یکی از دوستان گفت فلانی ما عروسی داریم اجازه بده عيال شما هم با زن فلانی تشریف بیاورد فردا عقد است ، منهم دلم سوخت گفتم این زن غریب است فرستادم، وقتی که به خانه برگشت دیدم این زن عوض شده ، گفتم چه شده ؟ جواب نداد اصرار کردم ، گفت : همه زنها به من خندیدند و گفتند مگر تو شوهر نداری ؟ این چه پیراهنی است پوشیده ای ؟! منهم رفتم یک پیراهن قیمتی برای او خریدم دوخت و پوشید و رفت عروسی ، برگشت دیدم باز ناراحت است گفتم دیگر چه شده ؟ گفت زنها گفتند حالا هم که پیراهن گرفته ای چه پیراهنی است ؟ خلاصه از آن روز کش مکش شروع شد، حقیر می گویم اگر دلش نمی سوخت و اجازه نمی داد به این روز مبتلا نمی شد.

پس رفقا عبرت بگیرند و روایتی که می گوید زن را نوشتن یاد ندهید سوره یوسف یاد ندهید ، بالا خانه راه ندهید با آب طلا بنویسند و نصب العين خود قرار دهند تا به اینجا نرسند.

ص: 390

یک مرتبه مرحوم آية الله آقای فانی رحمه الله فرمود: فلانی من پول می دهم از در خانه درشکه بگیر و بچه ها را بیاور منزل ما، چون مادرم خیلی می خواهد بچه های شما را زیارت کند، ما هم می رویم کوفه که مردی در خانه نباشد، عرض کردم شما استاد ما هستید حرف شما بالای سر من، ولی این خواهش را نفرمائید که عملی نخواهد شد چون اگر اینجا آوردم، رفقا توقع دارند و اگر راه باز شد دیگر زندگی برای من ممكن نخواهد شد، بالاخره قبول نکردم خداوند همه ماها را حفظ کند.

سؤال: آیا چیزی به نظر می رسد که باعث عبرت آینده گان باشد؟

جواب: بلی یادم نمی رود زمانی که اصفهان مدرسه کاسه گران بودیم یکی از رفقا فرمود: امشب فلان آقا در منزل فلان حاجی سخنرانی دارد، رفتیم دیدیم چند ظرف وسط اطاق گذاشته پر از میوه ، اما اینها چیست ؟ دهاتی هستیم نمی فهمیم بعدا معلوم شد یکی پرتقال و دیگری لیمو شیرین و سومی نارنگی بوده ، نه آن حاجی ریا کار به ما تعارف کرد ونه آن آقای زاهد و عابد و مسلمانا، یک ساعتی چیزهائی بافت ما که نفهمیدیم چند نفری بیش نبودیم بعد از سخنرانی آن آقا دست دراز کرد و یک پر از آن میوه ها را گرفت و به طرف دست راست و یک پر به طرف دست چپ تعارف کرد و مجلس خاتمه پیدا کرد، اگر شما از آن میوه ها چشیدید ما هم چشیدیم، ولی جای آن بود که حضرت آقا به صاحب مجلس بفرماید این میوه ها را برای چه ردیف کردی اگر برای تماشا بود

ص: 391

که جایز نیست و اگر برای خوردن بود که به کسی تعارف نکردی بعدا به فکرم کلام مرحوم مقدس اردبیلی افتاد که به شیخ بهائی علیه الرحمه فرموده بود: شهری که عالمش تو باشی وای بر اهل آن شهر و قصه اش این است:

قصه مقدس اردبیلی با شیخ بهائی

وقتی مسجد شاه اصفهان ساخته شد شاه عباس به شیخ بهائی عرض کرد چه کسی لایق است در این مسجد نماز جماعت بخواند؟ شيخ فرمود: مقدس اردبیلی رحمه الله عرض کرد او که در نجف اشرف است ، فرمود: باید رفت و دعوت نمود، شاه به اتفاق شیخ بهائی مشرف شدند نجف و از مقدس اردبیلی دعوت بعمل آمد، ایشان قبول نمی کردند با زور خواهش قبول کردند ولی به شرطی که با الاغ خودش باشد، قبول کردند، روزی که حرکت کردند دستگاه سلطنتی از جلو و شیخ و مقدس از عقب می رفتند، شیخ ديد الاغ مقدس راه نمی رود و الان ظهر می شود و در خان مصلی که سه فرسخی نجف اشرف است باید جماعت خوانده شود و ناهار صرف شود و برای شب به خان نصف برسند، تا کربلا چهار منزل است اینطور که نمی شود، مسافرت است تعارف ندارد، شیخ بهائی آمد و یک تازیانه ای به الاغ مقدس زد، مقدس فرمود: چرا الاغ را زدی ؟ شیخ بهائی فرمود آقا مسافرت است باید برای نماز ظهر و ناهار به خان مصلی برسیم، مقدس فرمود: همه اینها درست است، اما این الاغ چه تقصیری دارد، و سر الاغش را برگردانید به طرف نجف و فرمود:

ص: 392

شهریکه تو عالمش باشی وای بر اهل آن شهر، حالا ای آقای سخنران این انسانیت نیست که شما دارید، به فکر خود باشید ، که چه می کنید ؟ اگر خدای نخواسته به جائی رسیدید مواظب باشید، لااقل از حد انسانیت تجاوز نکنید.

خدا رحمت کند شیخ عبدالله ادیب نکوآبادی را که جائی که مهمان بود، مرغ می آوردند، می فرمود زن و بچه ها این مرغ را پخته اند دلشان می خواهد یک قسمت آن مرغ را برداشته پنهان می کرد وقتی ظرفها را می خواستند ببرند آن قسمت مرغ را برای زن و بچه های صاحب منزل می فرستاد ، خدا رحمتش کند که چقدر در عرفیات وارد و بیدار بود.

آقایان منبری این همه داد و فریاد از دین می کشید هیچ وقت شده از پول منبرت خمسش را به چهار تا بچه سید فقیر بدهی، امام صادق علیه السلام فرمود: والله الافادة يوم بيوم، نیم ساعت منبر می روی لا اقل ده هزار تومان پول می گیری دو هزار تومان آن خمس است تا به حال شده به این حديث عمل کنی نجف اشرف یک منبری بود از پول منبرش هفته ای چند نفر طلبه را دعوت می کرد و یک پلو کشمش درست کرده به ایشان می داد حالا اینکه منبری بود ، پینه دوزی داشتیم درب مدرسه خلیلی به نام مشهدی حسن قزوینی زبان هم نداشت هر هفته ای از پول پینه دوزی دو مرتبه یعنی دوشنبه و جمعه شامی درست کرده چند نفر را دعوت می کرد و بعضی از تجار هم همین کار را می کردند، خدا رحمتشان کند.

چون منبریها اکثرا عمل ندارند در آخر عمرشان مبتلا می شوند یا به فقر و یا به مرضهای گوناگون بخلاف فقهاء با عمل، یکی از رفقا از قول

ص: 393

پدرش نقل می کرد روزیکه مرحوم سید عبدالهادی شیرازی از مجلس عمومی می خواست بیرون برود و عصر آن روز به رحمت خدا رفت چند مرتبه رفت و برگشت و خداحافظی کرد مثلی اینکه آگاه بود که رفتنی است ، بخلاف بعضی مقدسین که بهترین غذا را می خورند بهترین لباس را می پوشند و خوشحالند که مقدس هستند، غافل از اینکه دنیا جای خوشحالی نیست لذا مبتلا می شوند و گاهی چندین سال زمینگیر می شوند.

وقتی که حقیر مشرف شدم نجف دیدم مثل مرحوم سید جمال الدين گلپایگانی رحمه الله و آسید عبدالهادی شیرازی و آسید محمود شاهرودی منزل اجاره ای دارند، مثل من هرگز به فکر منزل نبودم ، بخلاف امروزه که بعضی علماء سلطنت می کنند، لذا طلبه اولی که وارد حوزه می شود به فکر منزل و ماشین و همراه و و و کی می تواند درس بخواند غافل از اینکه امام صادق علیه السلام فرمود «جَعَلَ الْعِلْمِ فِي الْغُرْبَةِ وَ الْجُوعِ».

قبول نداری امتحان کن امتحانش مجانی است.

تحریم امتحان

سؤال: آیا حکایتی از علماء نجف دارید که موجب پند باشد؟

جواب : بلى ، ایامی که از طرف « مرحوم بروجردی » امتحان گذاشتند «مرحوم میرزا آقای اصطهباناتی» تحریم کرد و حقیر از طرف استادم «آية الله فاني» برای تأیید ایشان خدمتشان رسیدم، دیدم این پیر مرد مثل بید میلرزد و حرص میخورد. من جمله از کلماتش این بود که

ص: 394

طلبه ای که از هندوستان یا نگرستان یا تبت آمده و از صبح تا شب در مسجد هندی قال و قیل می کند برای ماهی نیم دینار آمده است؟ این امتحان دارد؟ لذا اکثر فضلا زیر بار امتحان نرفتند و اکثر اساتید با نماز استیجاری زندگی می کردند، احتیاجی به این یک دینار و یا نیم دینار نداشتند و از همان روزی که اسم امتحان پیش آمد هر کس در کنسولگری برای اخذ شناسنامه یا تذکره کاری داشت ، مطالبه کارت تحصیلی می کردند، معلوم شد دولت کاملا با این برنامه سر و کاری دارد، پس طلبه باید برای خدا درس بخواند خدا هم اجر او را ضایع نخواهد کرد، حقیر که آمدم اصفهان درس بخوانم، اگر امتحانی در کار بود هرگز حقیر را قبول نمی کردند، در زمان قبل از شیخ مفید تا به حال این حرفها نبود و از این حوزه بی ترتیب مثل شيخ طوسيها و محققها و شهیدها و شیخ انصاریها و بروجردی ها و... درآمده است و مؤلف تحویل داده ، مرجع تحویل داده ، منبری تحویل داده ، آخوند شهری تحویل داده ، آخوند دهاتی و ... تحویل داده . یک طلبه ای که از پاکستان می آید در حوزه و با زحمت زیاد فارسی یاد گرفته اگر بتواند یک « توضیح المسائل » را کم و بیش بفهمد در مملکت خود می تواند کار پیغمبری کند، و اگر دنیا را مجتهد پر کند بدرد آن مکانها نمی خورد، چون به کارهای آنجا وارد نیست و اصطلاح آنجا را نمی داند هر دهی زبانی دارد و مرامی دارد، دیگر آنکه قریب بیست و پنج سال است حوزه مقرراتی شده و امتحان دارد، از اثر این قوانین قریب بیست هزار طلبه از شهریه محروم است و خدای نخواسته اگر یکی واقعا مستحق باشد

ص: 395

جواب آن را کی باید بدهد؟ آیا خدا راضی است ؟ آیا رضایت امام زمان حاصل است که با سهم امام گل دسته وگنبد و مدارس ساخته شود و هیچ طلبه ای را راه ندهند مگر با تحت نظر برنامه رفتن؟ این کجای دین اسلام بوده؟ تمام این دستورات از دشمنان دین است به اسم دین خورد مردم می دهند خدا به فریاد برسد.

یک مشت طلبه خام که قرآن را نمی توانند بخوانند به جان مردم انداخته اند به اسم تبلیغ یک عقیده پدر و مادری هم که دارند از دست ایشان می گیرند و بر می گردند ، طلبه ای که از اول شب تا به سحر مشغول تماشای فیلم های كذا وكذا است می خواهد دین یاد مردم بدهد؟ باز هم خدا به فریاد برسد.

سؤال: حالا چه باید کرد؟

جواب : کار از کار گذشته زمینی که 12 سال یا هیجده سال بذر نفاق در آن کشت شده و چمن همه را گرفته، امکان ندارد حاصلخیز شود، بچه ای که از سن هفت سالگی در چنگ دشمن افتاده بعد از بیست سال امکان ندارد برگردد. مگر آنکه خدا از فضل خودش بعضی ها را بیدار کند و مشغول کار شوند.

حکایتی هم از مرحوم سید عبدالهادی شیرازی:

ایشان می فرمود: ایامیکه تهران برای عمل چشم رفته بودم ، دکتر گفت : آقا سیگار نباید بکشی ، گفتم: آقای دکتر امر دائر است بین چشم

ص: 396

و ترک سیگار، سیگار را نمی توانم ترک کنم!

نظیر این را مرحوم مامقانی حاج شیخ عبدالله صاحب رجال در وصیتش به پسرش می فرماید که ای محمد! با رفیق سیگاری رفاقت مکن که من مبتلا شدم و اکنون سیگار برای من حرام است ولی نمی توانم ترکش کنم.

حکایتی از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم زنجانی رحمه الله

اشاره

یکی از موثقين فرمود: یک وقت مأمور قاچاق از بغداد آمد نجف در هر دکانی رفت دید جنس قاچاق بسیار است ، تمام تجار را تهدید کرد وگفت فردا باید همه در شهربانی حاضر شوید و فرستاده شوید به بغداد. ما چند نفر شدیم و پولی تهیه کردیم که با آن پول می شد چند عدد خانه خریده شود، و رفتیم خدمت مرحوم زنجانی و عرض کردیم آقا آبروی تمام تجار نجف در خطر است اینطور و اینطور شده و فردا تمام تجار را بنا است با دست بسته به بغداد بفرستند و پولها را گذاشتیم خدمت ایشان، آقا فرمود: اگر می خواهید من کاری انجام بدهم باید این پولها را بردارید، هر چه اصرار کردیم پولها را قبول نکرد و فرمود: همه فردا حاضر شوید مانعی ندارد، فردا صبح که شد همه تجار با ترس و لرز حاضر شدند هر تاجری چند نفر همراه دارد وعده بسیاری هم تماشاچی آمده اند یک محشری شده بود یک وقت دیدیم شیخ مهدی که همه کاره ایشان بود آمد و رفت اطاق رئیس چند دقیقه بعد رئیس قاچاق آمد و کرسی پا گذاشتند، رفت بالای کرسی اول مردم را تهدید

ص: 397

کرد سپس موعظه نمود و گفت این دفعه ما تجار را به علمای نجف بخشیدیم دیگر این عمل تکرار نشود.

حقیر گوید: این عالم ربانی که سیاست او را متهم کرد و خانه نشین نمود سببش همان منبری بود که در « مسجد دمشق » رفته و وادار کرد مردمی که هزار و چهار صد سال می گفتند: « معاویه خال المؤمنین» است همه او را لعن کنند البته این مطلب در چاپ اول «الرحله» موجوداست ولی در چاپهای بعد لعن معاویه حذف شده است.

خلاصه منبرش این است که محبت اهل بیت مزد رسالت پیغمبر است از ایشان قرار گرفت که شما اهل بیت را دوست دارید همه گفتند: بلی، فرمود: نمی شود که اهل بیت را دوست داشته باشید و دشمن ایشان را هم دوست داشته باشید، اگر بخواهید دوستی شما از روی حقیقت باشد باید دشمن ایشان را لعن کنید ، مثلا امام حسین فرزند پیغمبر است باید قاتلش را لعن کنید، قاتلش شمر است همه شمر را لعن کردند، فرمود: أحسنت أحسنت ، شمر از طرف چه کسی مأمور بود برای کشتن امام حسین علیه السلام؟ همه تاریخها نوشته اند که به امر عمر سعد بود پس عمر سعد را باید لعن کنید همه لعن کردند، فرمود: عمر سعد از طرف چه کسی مأموریت داشت همه نوشته اند که از طرف ابن زیاد بوده است، پس ابن زیاد را باید لعن کنید ، ابن زیاد را همه لعن کردند فرمود: ابن زیاد از طرف چه کسی مأمور بود همه تاریخها نوشته اند از طرف یزید بود، پس یزید را باید لعن کرد، یزید را همه لعن کردند، فرمود یزید از طرف چه کسی خلیفه شد؟ همه نوشته اند معاویه او را جانشین خود قرار داد معاویه را

ص: 398

باید لعن کرد همه معاویه را لعن کردند، سپس ثابت کرد که معاویه ولد الزنا است و اصلا عرب نیست پس اینکه می گوئید «معاویه سید العرب» است بیجا است، تا آخر منبرش که دیدنی و شنیدنی است. لذا دشمن کمر بست که او را متهم کند که او از ماست تا اطرافش خالی باشد و کسی نتواند استفاده کند و كم له من نظیر سیاست این است. اگر ثقلین جمع می شدند و واسطه می شدند که حکومت فلان شخص را ببخشد و عفوش کند قبول نمی کرد ولی «امام زنجانی» یک تلفن می کرد، می گفتند : على عيني یعنی روی چشمم این کار به واسطه آن بود که ثابت کنند زنجانی از ماست ، خدا پدر این انگلیسی را بیامرزد که برود روی منبر معاویه، و مردم را وادار کند که معاویه را لعن کنند. این انگلیسی خانه مسکونی نداشت اجاره ای بود ولی فلان مقدس بعد از مرگش معلوم شد هفت خانه دارد.

در اواخر عمرش زن نداشت یکی از رفقا میگفت یک روز خدمت ایشان بودم زنش اذیت می کرد زنجانی می فرمود: تمام پادشاهان را به زانو درآوردم این زن مرا به زانو درآورده است چون سلاطین که نجف می آمدند هیچ یک از علماء جرأت نمی کردند دیدار کنند و از تهمت می ترسیدند ولی امام زنجانی باکی نداشت دیدار می کرد و موعظه هم می کرد.

پادشاه مغرب و امام زنجانی

یکی از خدمه نقل می کرد، وقتی پادشاه مغرب آمد نجف و به حرم

ص: 399

مشرف شد، دستش را پشت کمرش گذاشته بود امام زنجانی نهیب رفت : يا هذا دستت را رها کن و اشاره کرد به قبر امیرالمؤمنین ( هذا يعسوب الدين وأميرالمؤمنین) پادشاه مغرب وحشت کرد و دستش را از کمرش برداشت.

پادشاه عراق و امام زنجانی

یکی از معمارهای حرم نقل می کرد که وقتی «فيصل ثانی» که او را «عبدالكريم قاسم» کشت آمد كوفه و به حرم مسلم بن عقيل علیه السلام مشرف شد، امام زنجانی بالای سر حضرت مسلم نماز خواند و فيصل در کنار زنجانی نشسته بود، مرحوم زنجانی رو کرد به فيصل و فرمود: يا ولدي (ای پسرک من) این عموزاده شما از شما قهر است، فیصل دست به سینه گذاشت و عرض کرد چرا؟ فرمود: می گوید پسر عموی من پادشاه عراق باشد و حرم من ویران باشد ؟ معمار گفت : استاندار کربلا وسائر اعضای دولتی پشت سر صف کشیده بودند فیصل رو کرد به من و من رفتم نزدیک فیصل گفت: هر چه امام زنجانی دستور داد خرج حرم کنید خرجش با من، معمار گفت: پنجاه هزار دینار با پول آنروز خرج حرم شد.

حکایتی از مرحوم حاج سید محمد باقر بادکوبی رحمه الله

حجة الاسلام حاج سید محمد باقر بادکوبی که داماد مرحوم آية الله حاج سید اسماعیل سدهی بودند با حقیر رفاقت داشتند و حقیر چندین

ص: 400

مرتبه در معیت ایشان پیاده کربلا مشرف شدم. یک وقتی مرحوم آية الله حکیم ایشان را مجبور کردند که بروند کرکوک چون آنجا سنیها 120 مسجد داشتند و شیعه چیزی نداشت، یکی از تجار بغداد به زحمتی یک حسینیه و مسجد در آنجا بنا کرد و از آقای حکیم رحمه الله ملائی خواستند که هم باسواد باشد و هم در ترکی و عربی وارد باشد، و در ضمن منبری هم باشد، قرعه به اسم ایشان درآمد و هر چه امتناع کرد، آقای حکیم فرمودند باید بروید چون این تاجر بغدادی از ما عالم خواسته اگر بگویم نداریم و احیانا در فوت یکی از علماء این تاجر وارد نجف شود و سیل اهل علم را ببیند من به او چه بگویم ؟ بالاخره ایشان تشریف بردند بعد از مدتی برگشتند و پیغام دادند می خواهم پیاده کربلا برویم حقیر هم رفتم، در بین راه صحبتهائی شد حقیر عرض کردم: چند تا شیعه درست کردید؟ فرمود: آنجا شیعه ندارد روز جمعه که ارتشيها تعطیل هستند بعضیها که از دهات کرکوک هستند، به حسینیه می آیند و ما سعی می کنیم که بفهمانیم فرقه شیعه هم از فرق مسلمانها هستند، این جریان گذشت ، بعد از چند سال باز پیغام دادند می خواهیم پیاده برویم، حقیر هم رفتم عرض کردم: در این چند سال چه کرده اید؟ فرمود: فعلا یکی از ملاهای سنی را با کتابهای خودشان محکوم کردم واقرار گرفتم که گفت : حق با علی است و اینها غاصب بودند، گفتم: پس بیا و اظهار کن شیعه گی خود را ، گفت : حیف نباشد که من شیعه بشوم، گفتم : چرا ؟ گفت : آخوندهای شما هفتاد سال گرسنگی می خورند بعد از اینکه مرجع می شوند یک کویتی ماشینی را که باید در آهن شکسته ها

ص: 401

بریزد بجای سهم امام به آن مرجع می دهد شما آخوندها روی دهل می گذارید و می زنید که : آقا ماشین دارد، آقا ماشین دارد، من اینجا چند عدد مغازه دارم بغداد دارم حقوقی مکفی میگیرم چقدر تحف وهدايا برای من می آورند و از صبح تا ظهر با این اشباه الخنازير قمار میکنم ظهر هم می روم نماز کسی از من نمی پرسد چه خوردی چه پوشیدی؟ چه داری و چه میکنی؟ حیف نباشد آدم بیاید و بگوید من شيعه هستم ؟!

حقیر گوید: همین بلا به سر مرحوم آیة الله حکیم آمد زمانیکه ما بودیم و دیدیم چه کردند با مرحوم حکیم که چرا یک کویتی یک ماشین بدرد نخور به ایشان داده بود؟ شیعه ها دلشان می خواهد خودشان مثل معاویه زندگی کنند ولی علمای ایشان مثل حضرت علی علیه السلام باشند، ای بی انصاف ، ای بی مروت اینهم انسان است ، زن و بچه دارد، اینهم بشر است.

یک روزی در قم در منزل حقیر یکی از شیعه های ثروتمند که از عراق رانده شده بود نقل می کرد که سی و شش خانه و مغازه داشتم با دست خالی بیرون آمدم، گفتم : الحمد لله شما با اهل علم دشمن بودید هر یک از اهل علم که اسمش برده می شد میگفتید اینها انگلیسی هستند، ولی مرحوم سید عبدالهادی شیرازی را همه قبول داشتید و به نمازش شرکت می کردید این سید شریف در یک خانه خرابه اجاره ای زندگی می کرد بعد از آنکه چشمهایش از بین رفت ، اصفهانیها آمدند و یک منزل برای ایشان خریدند، می خواستید از 36 منزل یکی را به ایشان بدهید ای

ص: 402

شیعه علی ولی الله که هر سال عمره می روی و مصر می روی و تمام دنیا را زیر پا گذاشته ای به عنوان زیارت و تفریح، خدا از سر تقصیرات شما ...

حکایتی هم از مرحوم فلسفی

مرحوم فلسفی می فرمود: روزی با ماشین سواری مشهد مشرف می شدم ، من در عقب ماشین بودم و دو نفر هم پهلوی من تشریف داشتند، دو نفر دیگر هم جلوی ماشین سوار بودند یک نفر ایشان یک کیسه پرتقال روی زانویش بود خیلی چاق بود، رو کرد به بغلی خود وگفت : آقا چه کاره هستید؟

گفت : ( مثلا ) تاجرم، به یک زحمتی رو کرد به عقب سرش واز پهلوی من پرسید آقا چه کاره هستند ؟ گفت : بقالم ، باز با زحمت زیادی رو کرد به من و گفت : آقا چه کاره هستند؟ گفتم : کار من آخوندی است ، بنا کرد به غرغر کردن که آخوندی هم کار شد! و همین طور غر زد تا رسیدیم در بیابانی که ماشینها از طرف تهران و مشهد همه ایستاده بودند، معلوم شد سیل می آید، راننده ما رفت نگاهی کرد و آمد ماشین را روشن کرد و زد به آب ، در وسط آب ماشین خاموش شد، پرتقالهای آقای حاجی همه ریخت روی آب ، بچه ها بنا کردند پرتقالها را از روی آب هر کس برای خود جمع کند، من پیاده شدم و عمامه را سر دست گرفتم و آواز دادم که پرتقال ها مال من است هر کس جمع کرد بیاورد اینجا همه پرتقالها را جمع کرده تحویل ما و ما هم تحویل حاجی

ص: 403

دادیم ، گفت : خدا پدرت را بیامرزد اگر شما نبودید همه پرتقالها رفته بود، گفتم: حالا فهمیدی که آخوندی یعنی چه ؟!

مؤلف گوید: آخوند یعنی حافظ جان شما یعنی حافظ ناموس شما، یعنی حافظ دین شما از وقتیکه دشمنها آخوند قلابی درست کردند و بین مردم پخش کردند، مردم از آخوند رو گردان شدند دشمن هر چه توانست با ناموس مردم و دین مردم بازی کرد ای کاش با دین و ناموس کار داشت با تمام حیثیت های مردم بازی کرد حتی مستراح مردم را فرنگی کردند و حتی چوب به ما تحت مردم کردند بعنوان اینکه وبا آمده باید چوب در ما تحت شما بکنند تا بدانند این چه مریضی است ؟ تمام اینها دروغ بود و الا ده دقیقه صبر می کردند عوض یک مثقال عذره نیم کیلو تحویل می دادند، سابقا مردم نان سال را تهیه می کردند، هیزم و سوخت سال را تهیه می کردند، علوفه حیوانات را تهیه می کردند، زمستان به هیچ چیزی محتاج نبودند حالا به همه چیز محتاجند بگذار تا بیفتد و ببیند سزای خویش.

حکایتی از نصایح شیطان

یهود از شیطان طلب راهنمائی کردند که چگونه ما بر مسلمانان ظفر یابیم و آنها را از دین منحرف سازیم؟

شیطان گفت : هر چه بگویم به حرف من گوش می دهید؟ عرض کردند بلی.

گفت: راههائی دارد، یکی آنکه اول باید بچه ها را از پدران جدا کنید،

ص: 404

گفتند: به چه نحوی می توان جدا کرد؟ و حال آنکه دین ایشان دستور داده تا 21 سال دست بچه را بگیرید و رها نکنید؟ شيطان گفت باید مدرسه باز کنید و بچه ها را به هر نحویکه دوست دارید تربیت کنید، و در مدرسه اول باید قرآن و حساب و حسن خلق یاد بدهید.

یهود گفتند: ما می خواهیم قرآن را از ایشان بگیریم شما می فرمائید قرآن یاد ایشان بدهید این نقض غرض است.

شیطان گفت: ای احمقها مگر نمی دانید پیغمبر ایشان اول فرمود: «قُولُوا لا إِلهَ إِلّا اللهُ تُفلِحُوا» بگوئید خدائی نیست مگر یک خدا تا رستگار شوید بعدا بتدریج نماز آورد، روزه آورد، حج و جهاد آورد از اول که نمی شود گفت: بیائید فوتبال بازی کنید، بیائید رقاصی کنید، باید کم کم ایشان را از راه منحرف کنید که صدای مردم بلند نشود، و باید بدانید معلم هر منطقه ای باید بر طبق آب و هوای آن منطقه باشد، مثلا در بلاد متدین معلم ریش دار و نماز شب خوان باشد و در بلاد لا ابالی بهائی باشد مانعی ندارد.

یهود گفتند: احسنت خوب راهنمائی فرمودید، چه کنیم زنها را بی حجاب بار بیاوریم؟

شیطان گفت: این کار بسیار مشکل است خیلی باید به آرامی انجام شود، مثلا عکس دختر های زیبا را در پشت قوریها و داخل نعلبکی ها باید نقش کنید و روی پارچه ها و قالیچه ها ببافید تا کم کم برای مردم عادی شود و وحشت زده نشوند، تا وقتیکه زنها خود بخود مایل شوند و درخواست بی حجابی کنند آنوقت بصورت قانون درآید و مجبور

ص: 405

شوند، دو نفر زنکه بی حجاب شدند کم کم رواج خواهد گرفت.

یهود گفتند: ای شیطان مردم مسلمان با غیرتند پیغمبر ایشان فرمود: جد من ابراهیم غیور بود و من از او غیورترم چگونه می شود از ایشان غیرت را گرفت؟

شیطان گفت: پیغمبر ایشان فرمود گوشت خوک آدم را بی غیرت می کند به هر نحوی هست گوشت خوک به ایشان بخورانید.

يهود گفتند: این از محالات است چگونه مسلمان گوشت خوک می خورد؟

شیطان گفت : ای احمقها بطوری به ایشان بخورانید که نفهمند.

یهود گفتند: راهش چیست ؟

شیطان گفت : کالباس درست کنید و مقدار کمی در آن بگذارید و مخلوط کنید که نفهمند.

يهود گفتند: اینکار را با عوام می توان کرد، چه کنیم علماء را گول بزنیم و بخورد ایشان بدهیم؟

شیطان گفت باید قدری فکر کنم بعد از چند دقیقه گفت: باید طب قدیم را از بین ایشان برداریم و به جای آن طب جدید بیاوریم و تمام داروها را به صورت قرص یا کپسول درآوریم، و پوست کپسول را با پودر استخوان خوك بسازیم و به خورد همه ، چه عالم و چه جاهل بدهیم استخوان خوک اثر وضعی خود را که بی غیرتی است می گذارد، قبول نداری امتحانش مجانی است ، و راحت تر از این، آن است که شربت گلو و سینه درست کنیم که هر چه در آن شربت بریزید معلوم نخواهد

ص: 406

شد، اگر هم دکتر متدینی پیدا شد، که از محالات است، و گفت : این کپسولها و یا این شربتها فلان و فلان است ، جواب بدهید: کل شیء لک حلال حتى تعلم و اینها که خبر دادند این داروها معیوب است یک مشت فسقه و فجره هستند انوقت همه می خورند حتی مراجع

یهود گفتند: احسنت احسنت از فرمایشات شما بهره مند شدیم چه کنیم این باج و جزیه ها را که از ما گرفتند تلافی کنیم؟

شیطان گفت : این که عزا ندارد، مالیات ببندید صد تومان پول آب را هزار تومان بنویسید چه کسی جرأت دارد حرف بزند.

يهود گفتند: آقای شیطان چه کنیم مسلمانها ذلیل باشند؟

شیطان گفت: راهش این است که نان و سوخت سالیانه و معلوفه حیوانات و آب ایشان را عهده دار شوید آنوقت همه ذلیل خواهند شد.

یهود گفتند: چگونه این کارها امکان پذیر است ؟

شیطان گفت: مردم نان سال خود و سوخت سالیانه و آب آشامیدنی و معلوفه حیوانات خود را اول پائیز تهیه می کنند.

وقتی نان را دولتی وارزان کردید دیگر به فکر زمستان نخواهند بود فقط منتظر نان دولتی هستند، و آبها را بگوئید میکروب دارد باید لوله کشی شود، معلوفه حیوان را جنگلبانی حفظ کند و نگذارد احدی آذوقه جمع کند، و سوخت زمستان را که عبارت باشد از ذغال مانع شوند، بدلیل اینکه جنگل ها تمام می شود پس وقتی همه را اختصاص به خود دادید دیگر نمی توانند کاری کنند و ذلتی بالاتر از این نخواهد بود، مثلا وقتی صبح بلند شود و ببیند آب قطع است ، مجبور می شود در این خانه

ص: 407

و آن خانه برود برای یک ظرف آب و این ذلت است ، و یا گاز و نفت قطع شود و بچه دار هم باشند و یخبندان باشد، مجبور است هر چه دارد بدهد برای سوخت و این بالاترین ذلت است.

وقتی دشمن می خواست «هندوستان» را بگیرد هر سال در سر خرمن یعنی وقت رسیدن گندم و جو گندم را خرید، مثلا کیلوئی 2 تومان زمستان فروخت کیلوئی یک تومان مردم نان سال خود را نگاه می داشتند و ما بقی را می فروختند، وقتی چند سال پی در پی اینکار ادامه پیدا کرد همه گندم خود را در تابستان فروختند به طمع اینکه زمستان ارزان بخرند دشمن گندم ها را تماما ریخت به دریا، مردم هندوستان بیچاره شدند مجبور بودند برای یک لقمه نان دنبال دشمن بدوند و هر عمل سختی را انجام بدهند این است سیاست بی دینها نسبت به مردم دنیا.

یهود گفتند: ای شیطان از راهنمایی شما بسیار متشکریم چه کنیم مسلمانها تماما عادت بخوردن خمر و شراب پیدا کنند؟

شیطان گفت: یک سال خمر و شراب را مجانی کنید یک عرق خورده تا می شود ده عرق خور صدتا می شود، صد عرق خور، هزار می شود، بعد از یکسال پولی کنید شش ماهه آنچه را مفت و مجانی داده بودید پولش را در می آورید.

مشورت دیگر، جناب آقای شیطان خداوند پیه را بر ما يهود حرام کرد(1) چه کنیم که مسلمانها هم آن را نخورند؟ شیطان گفت : اینکه عزا

ص: 408


1- در تفسير برهان ج 1 ص 559 در ذیل آیه (حرمنا عليهم شحومهما) از امام صادق علیه السلام نقل کند که ملوک بنی اسرائیل مانع شدند فقراء خود را که گوشت پرنده و پیه بخورند با اینکه خود ایشان بسیار دوست می داشتند ، خداوند هم به واسطه این ظلم که کردند پیه را بر ایشان حرام کرد.

ندارد، تمام دکترها نوکر دست بسته شما هستند حرف شما را از جان و دل قبول می کنند به ایشان دستور بدهید که تبلیغ کنند و بگویند پيه و دنبه خون را کثیف می کند و مرض می آورد و نخورید ولی روغن نباتی بخورید ، همه روغن خوب را کنار گذاشته و نخواهند خورد وعلى فرضی که پی ببرند که کلاه سرشان رفته دیگر نمی توانند روغن خوب بخورند خیال می کنند پشکل شتری داخل دارد و استفراغ خواهند کرد چون این مردم به حرف خدا و پیغمبر عمل نمی کنند ولی به حرف دکترها می روند و وحی منزل می دانند یهود گفتند از راهنمائی شما خیلی متشکریم، حالا بفرمائید روغن نباتی چیست؟

جواب : روغن نباتی عبارت است از کثافت نفت که از خارج می آید و در بندرعباس کشتیها ایستاده ماشینهای نفت کش که سوخت و نفت سیاه می برند آنجا و از آنجا روغن نباتی می آورند داخل شهرها و آن خیلی بد بو است ، باید چندین ساعت او را جوشانید و چند رقم دارو به آن اضافه می کنند تا به شکل روغن درآید و هر صد کیلو ده کیلو از روغن بذورات که عبارت از پنبه دانه و کنجد و غیره و موش! می باشد به آن اضافه می شود، آنوقت می شود روغن نباتی

سؤال : موش به چه مناسبت؟

جواب : این بذورات که در انبارها می ماند خود بخود تولید موش

ص: 409

می کند و هر دو جفت موش در سالی سیصد و شصت جفت موش می زاید خدا بدهد برکت پس في الواقع روغن موش بخورد مردم می دهند لذا قلبها سیاه شده دعای ایشان به اجابت نمی رسد این است حقیقت روغن نباتی.

حکایتی از آية الله حاج سید یونس اردبیلی رحمه الله

عالمی از اهل سنت در منی سوال می کند که آیا اینجا عالمی شیعی هست؟

می گویند: بلی و مرحوم آیة الله سید یونس اردبیلی را معرفی می کنند، عالم سنی با مریدانش می روند نزد حاج سید یونس و سؤال می کند شما به چه دلیل می گوئید امیرالمؤمنین علیه السلام وصى بلا فصل پیغمبر صلی الله علیه و آله است ؟ مرحوم سید یونس می فرماید: بدلیل خبريکه فریقین نقل کرده اند که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود ( انا مدينة العلم وعلى بابها ) من شهر علمم و علی در آن است.

عالم سنی می گوید: ما هم دلیل داریم که پیغمبر صلى الله عليه وسلم فرمود: ابوبکر طاق آن است و عمر دیوار آن، آية الله اردبیلی می فرماید ما آن را هم قبول داریم ولی دزد از طاق می آید و گربه از دیوار بالا می رود، آدم از در می رود.

عالم سنی پیش مریدانش خجل شده و مریدان به آن عالم سنی گفتند: بلند شو آبروی ما را ریختی.

ص: 410

حکایتی از مرحوم آية الله حاج سید عبدالله شیرازی رحمه الله

روزی در مدینه به حاج سید عبدالله می گویند: ما شنیده ایم عوام شما به خلفاء لعن می کنند ، حاج سید عبدالله می فرماید عوام ماغلط می کنند، مجتهدین ما لعن می کنند، عالم سنی گفت: اینکه بدتر شد، مرحوم حاج سید عبدالله می گوید مگر معاویه علی را لعن نمی کرد و حال آنکه على نزد شما خلیفه چهارم است، شما می گوئید معاویه مجتهد بود ( اجتهد واخطا ) ما هم می گوئیم مجتهدین ما هم اجتهاد کرده اند فرض کنید خطا کرده اند پس چه مانعی دارد؟!

حکایتی از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم زنجانی رحمه الله

فرمود: روزی در مشهد مقدس بودم رفتم انگشتری بخرم، صاحب دکان به شاگردش گفت آن صندوق را بیاور، رفت صندوق را آورد صندوق را باز کرد در جوف آن صندوق کوچکی بود آن را باز کرد در جوف آن انگشتری بود درآورد و گفت : انگشتری که لایق شما باشد این است به قیمتی گران به ما فروخت در دست کردم رفتم اصفهان مهمان کسی بودم صاحب خانه گفت آقا این انگشتر لایق شما نیست یا انگشتر به دست مکن و یا چیز حسابی باشد، فرمود: من خیلی اوقاتم تلخ شد و گفتم این انگشتر را به قیمت گزافی خریده ام ، شما می گویید به درد نمی خورد؟ صاحب خانه گفت: آقا این دو تومان بیشتر قیمت ندارد و حال آنکه من آن را به هزار تومان (مثلا) خریده بودم، صاحب خانه

ص: 411

آدرس دکان فروشنده را گرفت و رفت مشهد و انگشتر را پس داد، این است مسلمانی ما!

حکایتی از مرحوم آية الله امینی صاحب الغدیر

فرموده بود ما در هندوستان سوار هواپیما شدیم زن لختی هم با ما هم صندلی شد راننده هواپیما وقتی آمد سوار شود زنی بود دیدیم سر و صدا می کند از کسی که زبان بلد بود پرسیدم: این چه می گوید؟ گفت: می گوید این شخص از هر مکتبی که می خواهد باشد بزرگ است و صلاح نیست زن لختی نزد او باشد باید تنها باشد، مرحوم امینی می فرمود این زن بت پرست برای این هیکل قیمت قائل است ولی آخوندها قیمت قائل نیستند.

شاهد مطلب شخصی از تبریز آمد پیش من و گفت: آقای امینی اسم طلاب آذربایجان را برای من بنویس می خواهم یک تقسیمی بدهم، نوشتم دادم ، خواند و گفت : این اسم را قلم بزن ، گفتم: چرا؟ گفت : همین که می گویم، گفتم : اگر می خواهی من تقسیمی را بدهم باید قلم نزنی ، بعد آن شخص گفت: من اول نزد او رفتم وقتی اسمها را داد دیدم اسم شما نیست گفتم : اسم آقای امینی نیست گفت او طلبه نیست گرگی است به لباس میش دنیا را می چاپد، لذا من نمی خواهم اسم او باشد.

می فرموده زن بت پرست برای این هیکل قیمت قائل است ولی آخوند و همشهری برای این لباس قیمت قائل نیست.

ص: 412

حکایت دیگر از ایشان

می فرمود: یک جلد «الغدير» فرستادم برای یک قاضی مسیحی در لبنان ونوشتم تو نه سنی هستی و نه شیعی، من ترا به قضاوت قبول دارم این کتاب را مطالعه کن و قضاوت کن بین ما و بين سنيها.

فرمود: تا مدتی جواب نیامد بعدا که جواب آمد، گفته بود چون تو مرا قاضی قرار دادی صبر کردم تا تعطیلات پیش بیاید و من با دقت مطالعه کنم آنوقت رأی خود را اظهار کنم لذا تقریظی به شعر در آوردم و چاپ کردم به صورت یک کتاب و فرستادم در آن کتاب گفته بود: اگر من مسلمان بشوم شیعه خواهم بود.

مؤلف گوید: یک قاضی مسیحی یک جلد کتاب تقریظ می نویسد و با هزینه خود چاپ می کند و می فرستد ولی آخوندهای حسود نگذاشتند مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی دو کلمه تقریظ برای این کتاب بنویسد.

حکایت دیگر که خودم از ایشان شنیدم

می فرمود: مریض شدم و از ناف به پائین از کار افتاد، هیجده دکتر متخصص رفت و آمد داشتند همه رأیشان این شد که من باید به خارج بروم و اگر نخواهم بروم باید تا شش ماه از تخت پائین نیایم تا ببینیم خدا چه خواهد کرد.

من جمله از کسانیکه ديدن من رفت و آمد داشتند مرحوم « دکتر رحمانی همدانی» بود، یک روز گفت: آقای امینی بالاخره دکترها چه

ص: 413

گفتند ؟ گفتم : چنین و چنان گفتند ، گفتم: آقای دکتر رحمانی شما رأيتان چیست ؟ گفت: وقتی هیجده دکتر متخصص رای بدهند کی به حرف من گوش می دهد؟ گفتم: من، گفت : شرائط دارد، گفتم: من عمل می کنم، گفت : اول باید تا سه روز کسی رفت و آمد نکند اگر این شرط عملی بشود من شما را تا سه روز دیگر خوب می کنم روز چهارم برو حمام و روز پنجم برو نجف، دستور دادم درب منزل را ببندند و هر کس تلفن کرد جواب منفی باشد همین کار را کردیم ، آقای دکتر رحمانی دستور داد طشتی آوردند و آن را پر از اسانس نعناع کردند و مرا در آن آب نشانیدند، روز سوم گفت: آقای امینی بلند شو من بلند شدم ، گفت : برو حمام، حمام رفتم روز چهارم گفت درب منزل را باز کن همه هجوم کرده آمدند دیدند من روی تخت نشسته ام ، یکی از رفقای خصوصی گفت آقای امینی چه کسی شما را مداوا کرد؟ گفتم : راضی نیست بگویم ، گفت : من مادری دارم یک سال است سر درد دارد، و هرچه می خورد استفراغ می کند نه مردنی است و نه خوب شدنی یک دستوری برای ما برای رضای خدا بگیر.

قصه را با آقای دکتر رحمانی گفتم ، گفت : این عزائی ندارد، یک کیلو اسفند بگیرند و بجوشانند و به سرش بخور بدهند خون دماغ می شود نترسند خوب می شود، همین عمل را انجام دادند بنا کرد خون و چرک از دماغش بیاید بعد از آن سر درد خوب شد ، پسر آن زن گفت مادرم مثل آدم سالم می خورد و مثل آدم سالم می خوابد، با اینکه یکسال بود خواب نداشت.

ص: 414

حکایتی از مرحوم اشراقی

تقریبا 55 سال قبل سه ماهی که در قم بودم روزی رفتم به درس تفسير ایشان قصه ای نقل فرمود که خلاصه اش این است که شخصی می خواست برود حج ، بلبلی داشت رفت و با او خداحافظی کرد، بلبلش گفت: آقای حاجی تو که حج مشرف می شوی از راه هندوستان می روی آنجا از جنس ما زیاد است سلام مرا به ایشان برسان، وقتی حاجی به هندوستان رسید دید بلبلها می خوانند، یادش آمد از بلبل خود، صدا کرد ای بلبلها بلبل من به شما سلام می رساند، بلبلها که مشغول خواندن بودند وقتی که این پیغام را شنیدند همه پرپر کردند و افتادند و مردند، حاجی خیلی ناراحت شد وقتی از حج برگشت بلبلش پرسید : سلام مرا به رفقای من فرستادی ؟ گفت : خدا ترا بکشد این چه پیغامی بود دادی؟ گفت: چطور شد ؟ گفت : تا پیغام تو را به ایشان دادم همه افتادند و مردند، گفت: راست می گوئی ؟ گفتم بلی ، این بلبل هم پرپر زد و افتاد و مرد، حاجی خیلی ناراحت شد که عجب غلطی کردم در قفس را باز کرد و بلبل را گرفته بیرون انداخت، بلبل بلند شد و پرواز کرد، حاجی تعجب کرد که این چه حیله ای بود؟ بلبل گفت: وقتی شما سلام مرا فرستادی ایشان فهمیدند من در قفس شما زندانم، آنها با کار خود فهماندند که اگر می خواهی آزاد شوی بمیر تا آزاد شوي منهم مردم و آزاد شدم خدا حافظ.

حالا ای برادر اگر می خواهی زنده شوی از این هستی بمیر تا زنده شوی.

ص: 415

حکایتی از مرحوم حاج میرزا حسن بجنوردی رحمه الله

حقیر وقتی جلد اول «مفتاح» را چاپ کردم با آقا زاده بزرگ ایشان سلام علیک داشتم یکجلد دادم و گفتم : بدهید خدمت آقا، ولی احتمالی که حقیر را بشناسد نمی دادم، روزی از درب قبله حضرت امیر علیه السلام وارد صحن شدم خواستم از درب سلطانی که می رفت به بازار عماره بروم « مدرسه خلیلی» که آنجا حجره داشتم، دیدم مرحوم بجنوردی به طرف من نگاه می کند و تشریف می آورد، هر چه حقیر راهم را کج کردم دیدم به طرف حقیر می آید، مجبور شدم ایستادم وقتی ملاقاتی حاصل شد دیدم خیلی تشکر و تمجید می کند، عرض کردم: آقا مرا اشتباه نگرفته ای ؟ فرمود: مگر تو سید محمود ده سرخی نیستی ؟ عرض کردم: چرا، بسیار اظهار تشکر و تعریف و تمجید کردند، بعدا هر وقت به ما می رسید می پرسید: آقا کتاب به کجا رسید؟ تا چهار جلد آن چاپ شد و توسط پسرش خدمت ایشان فرستادم تا روزی که بهم رسیدیم بعد از تشکر و تمجید فرمود: من به مهدی می گویم هر حدیث که می خواهیم اول به کتاب آقا مراجعه کنیم بعد به جای دیگر رجوع کنیم ، فهمیدم اینطوریکه باید کتاب را نفهمیده ، جلد 5 که چاپ شد به سید مهدی پسر بزرگ ایشان عرض کردم جلد 5 را خودم می خواهم خدمت آقا بدهم

چه وقتی آنجا خلوت است؟ فرمود: عصرها کسی نیست ، رفتم خدمت ایشان باز آن حرف را تکرار فرمود، عرض کردم آقا معلوم می شود کتاب را خوب نفهمیده اید تعجب کرد (طلبه دهاتی به یک آية الله بگوید

ص: 416

نفهمیده ای جای تعجب است ) فرمود: چرا؟ عرض کردم: این کتاب بترتیب حروف است سه جلد الف بوده و جلد 4 و 5 باء و تاء است ، فرمود: من به این کتاب خیلی علاقه داشتم ولی به این ترتیب احتمال نمی دادم، و خیلی تشکر و معذرت خواهی کرد و فرمود: دستم خالی است روزگار با ما بد رفتاری کرد و بسیار دعا کرد رحمة الله عليه.

حکایتی از مرحوم حاج سید عبدالهادی شیرازی رحمه الله

نقلی شنیدم از آن مرحوم کسی از ایشان پرسید آقا از اینجا تا بهشت چه قدر راه است ؟ فرموده بود: یک قدم ، چه طور می شود با یک قدم بهشت برویم؟ فرموده بود: پا را بردار و بگذار روی نفس اماره .

حقیر گوید: اگر پا روی نفس اماره گذاشتی دیگر هوس ریاست نخواهی کرد، دیگر هوس نوشتن رساله نخواهی کرد، دیگر هوس شهرت نخواهی کرد، دیگر دنیا را بیش از رفع حاجت نخواهی طلبید، دیگر نسبت به غیر خود حسادت نخواهی کرد، دیگر نسبت به دیگران بدخواه نخواهی شد، دیگر بخل نخواهی ورزید، مجادله و مراء نخواهی کرد، و دیگر حب غلبه بر غیر نخواهی داشت ، دیگر بدگوئی دیگران نخواهی کرد، دیگر تکبر نخواهی کرد، دیگر ادعای اعلمیت نخواهی کرد، دیگر غضب بی جا نخواهی کرد، دیگر حرفهای بیهوده نخواهی زد و...

ص: 417

اشعاری از حضرت حجة الاسلام الحاج سید حسین شیخ الاسلامی تویسرکانی دام ظله

بسم الله الرحمن الرحيم

از عنایات ایزد متعال و خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام اینجانب سید حسین شیخ الاسلامی تویسرکانی ساعت یک و نیم بعد از نصف شب یکشنبه 21 ماه جمادی الاولی 1414 ( ماه حضرت زهرا علیهاالسلام ) در عالم رؤيا مجلس جشن با شکوهی را که برای ائمه هدی علیهم السلام تشکیل شده بود دیدم مجلسی که در وسط آن باغچه ای حدود ( ده در ده ) که پر از گلهای آهار(1)بود و در اطراف آن اقشار ملت ، اینجانب پشت میکروفون قرار گرفته مداح آن مجلس بودم.

در صدر مجلس مداح مخلص اهل بیت علیهم السلام مرحوم حاج ملا حسین مولوی که در آن زمان در قید حیات بود نشسته ، و چنان بود که هر بندی از قصیده ای که می خواندم با صدای غرایش می گفت احسنت.

نکته قابل توجه اینجاست که بعد از خواندن چند بیت ، دیدم تمام گلها به حرکت درآمدند، و بانوای بسیار خوشی که من عاجزم از وصف آن، همه با هم به سرودی مشغول شدند وقتی گوش دادم دیدم همه با

ص: 418


1- گل آهار گل مخصوصی است به اندازه 50 تا 70 سانت که در شهرهای خوش آب و هوا بسیار است، و از عجائب آنکه در سفر به اصفهان اینجانب آن را در «مکتبه امیر المؤمنين علیه السلام» كثيرا مشاهده کردم و گویا یک نوع ارتباطی میان آنها و آن بزرگوار می باشد و لذا بنده آنها را گل امیرالمؤمنین علیه السلام نامیده ام

یک نوا و با یک صدای جذاب و دلنشین می گویند:

«على إمامي على إمام»

و همراه این سرود، برگهای گلها باز و بسته می شدند، هر زمان که می گفتند: «على إمامی» پرهای گلها بسته می شدند، مانند مشت بسته ، و چون می گفتند: «على إمام» پرها باز می شدند، و با این عمل توجه اهل مجلس را جلب نموده در جمله «على إمامی» هر کدام از آنها به اهل مجلس می فهماندند که علی امام من است، و در جمله دوم که پرها باز می شد می فهمانیدند علی امام جهانیان است.

اینجانب مبهوت سرودشان شدم، بعد از آنکه چند بار «على إمامی علی إمام» را تکرار کردند، بالبداهه به آنها گفتم :

« بکن بر جنابش مداوم سلام»

چون دو بار این عبارت را تکرار کردم از خواب بیدار شده، بلافاصله آن را یادداشت نمودم.

و بعد از آنکه به حج مشرف شدم در شب عید سعید غدیر خم مريض شدم دوستان به حرم مطهر مشرف شده مرا تنها در منزل گذاشتند بنده هم با حالت گریه به آن بزرگوار متوسل شده ، چون مختصری حالم بهبودی پیدا کرد خواب گلها به نظرم آمد با خود گفتم کاش در اینجا ( مکه مکرمه ) که زادگاه آن بزرگوار است در این زمینه اشعاری بگویم شاید مورد عنایتشان قرار گیرم، اشعاری به فکرم رسید که به بعض آن اشاره می شود ، امید آن که اهل نظر و شاعران زبردست خرده نگیرند.

ص: 419

علی ای که هستی تو والامقام *** که شد مولدت جوف بيت الحرام

بود کعبه برتر زدارالسلام *** چو گلها بگویم به عشق تمام

«على إمامي على إمام »

بگویم شب و روز اندر حرم *** علی هست مولا و فخر امم

بدی صاحب مجد و جود و کرم *** به نور جمالش مداوم سلام

«على إمامي على إمام»

بحق گویم این را به صوت جلی *** نباشد امیری به غیر از علی

بود او ولی و بود او وصی *** نزاید پسر همچو او هیچ مام

«على إمامی علی إمام»

تو را می شناسد خدا و رسول *** بود عاجز از درک ذاتت عقول

بود دشمنانت زجاهت ملول *** که هستی وصی و ولی وامام

«على إمام على إمام »

توئی شهسوار و امیر عرب *** کند دشمن از نام تو بیم و تب

ببینی تو به همراه هر چیز رب *** بدی پیرو وحی و نص و پیام

«على إمامي على إمام »

جوانی نباشد چو تو نامدار *** نه سیفی به دنیا بجز ذوالفقار

تو ذوالاقتداری توئی شهسوار *** زنسل تو دشمن شود تلخ کام

«على إمامي على إمام »

در اوصاف ذاتت همه گشته مات *** که همچون رسولی به خلق و صفات

تو روح صلاتي و حج و زکات *** تو با حق و حق با تو باشد مدام

«على إمامي على إمام »

ص: 420

توئی عالم دین و شرع و سنن *** توئی بنده صالح ذو المنن

توئی سرو دلجوی هر مرد و زن *** توئی ساقی حوض دارالسلام

«على إمامي على إمام»

سعادت برای تو و شیعه ات *** شقاوت به خصم بد اندیشه ات

علوم الهی است در سینه ات *** تو مولائی و هم امام همام

«على إمامي على إمام»

شد اکمال دین از ولایت علی *** شد اتمام نعمت از آن منجلی

بگفتا عمر با بیانش بلی *** تو مولا شدی بر خواص و عوام

«على إمامي على إمام»

توئی هادی و رهبر هرولی *** توئی قائد و سرور هر وصی

توئی مونس وهمره هر صفي *** توئی بر تمام خلائق امام

«على إمامي على إمام »

تو مقصود خلقی زیزدان پاک *** توئی گوهر و دیگر همچو خاک

زنسلت بود یازده نور پاک *** بود مهدیت اوصیاء را ختام

«على إمامي على إمام»

زتو بوده عباس آن ماه رو *** به دین داده با دست خود آبرو

نشد جنگجوئی به او روبرو *** بگفتا که من حاميم از امام

«على إمامي على إمام »

بود زینبت عارفه عالمه *** بدی اسوه در زهد چون فاطمه

و یا همچو مریم زنی صالحه *** برای حسین بود بدری تمام

«على إمامي على إمام»

ص: 421

نظر کن به مجرم تو ای شاه دین *** تو دردش دوا کن در این سرزمین(1)

به بابت ابوطالب آن ماه جبین *** تو هستی شفا ای شفیع امام

«على إمامی علی إمام»

حکایتی از مرحوم آية الله حاج سید محمود شاهروی رحمه الله

یادم می آید بعد از فوت مرحوم آية الله بروجردی یک شب رفتم منزل آية الله شاهرودی مرحوم آية الله حاج سید عبدالاعلى سبزواری و مرحوم آية الله حاج شیخ صدرا بادکوبی تشریف داشتند مرحوم آية الله شاهرودی می فرمود: از عجایب روزگار این بود که مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی تمام قبوضات را به دست خود می نوشت و كاتب نداشت.

حکایتی از مرحوم حاج شیخ مجتبی لنکرانی رحمه الله

راجع به مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی می فرمود: سید بزرگواری از لبنان آمد نجف و خواست با سید خصوصی صحبت کند مرحوم سید قبول نکرد و فرمود: هر صحبتی دارید باید علنی باشد قبول کرد، مرحوم سید تمام فضلا و تجار را دعوت کرد و به سید لبنانی فرمود بفرمائید ، آقای لبنانی فرمود: من تجار لبنان را دیدم و تجار بغداد را هم دیدم ، و می روم ایران تجار ایران را هم ملاقات می کنم و می گویم باید به حوزه های علمی کمک کرد و منحصر به وجوه نباشد که همه طلاب

ص: 422


1- سرزمین مکه مکرمه زاد الله شرفها

مکفی باشند از حيث خرج و مخارج وزن و کلفت و خانه همه به وجه احسن باشد، مشروط به اینکه علوم تقسیم شود یک دسته علم صرف بخوانند با لباس خاص و یک دسته نحو بخوانند با لباس خاص و یک دسته منطق و ... همه در رشته خود مجتهد باشند (چنانچه در مرکز پاپ بزرگ همین طور است).

مرحوم سید ابوالحسن همه حرفهای او را گوش داد و فرمود: نظم این حوزه از زمان شیخ مفید تا به حال در بی نظمی بوده اگر خواسته باشیم سر سوزنی تغییر بدهیم منهدم خواهد شد و بلند شد و به داخل خانه تشریف برد رحمة الله عليه.

البته این حرف امروزه مورد قبول نیست کسی می تواند قبول کند که روغن نباتی نخورده باشد، نوشابه های گوناگون نیاشامیده باشد چون حرف حق در حرام خور اثر ندارد چنانچه امام حسین علیه السلام روز عاشوراء فرمود: شکمهای شما پر از حرام است حرف حق در او اثر ندارد، وقتی که حرف حجت خدا اثر نکند حرف مثل من احمق اثر می کند کلا.

حکایتی از قصص العلماء

اشاره

در قصص العلماء تنکابنی رحمه الله ص 4 نقل کند که مرحوم آقا سید ابراهیم موسوی قزویني می فرموده : من شصت دفعه کتاب قوانین را درس گفته ام.

و در ص 189 نقل کند که مرحوم حاج شیخ جعفر نجفی می فرموده : که من سيصد مرتبه کتاب شرایع را درس گفتم و می فرموده اگر کتب فقه

ص: 423

همه را بشویند من از حفظ از «طهارت » تا «دیات » را می نویسم.

ابن فهد

و در ص 19 می فرماید: مرحوم حاجی ملا محمد صالح ( برغانی) می فرمود: من پدرم را در خواب دیدم که پیغمبر صلی الله علیه و آله در جائی نشسته وعلماء در خدمت ایشان نشسته اند، و بر همه مقدم تر ابن فهد (حلی) نشسته ، پس پدرم، در مقام تعجب برآمد که این همه علماء با اشتهار ایشان چگونه پست تر از این فهد شدند، با اینکه ابن فهد را در نزد اعيان علماء اشتهاری نیست، پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال کرد، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: سببش آن است که بقیه علماء اگر مال فقراء در نزد ایشان بود به فقراء می دادند اگر نبود جواب می کردند ولی ابن فهد کسی بود که هرگز فقراء را از نزد خود محروم نمی کرد اگر حق فقراء نزدش بود می داد و اگر نبود از مال خود می داد لذا بر همه مقدم است.

از جمله کرامات بحر العلوم

در صفحه 173 نقل کند که مرحوم میرزای قمی برای من نقل کرد که شبی در مسجد سهله به عبادت مشغول بودیم ، ناگاه صدای مناجات شنیدم به نحوی که دل یکسر از جا کنده شد، پس به طرف آن صدا رفتم دیدم از آن مقام نور بلند است ، مثل روز روشن، و شخصی نشسته پس سلام کردم و جواب داد و فرمود: سید مهدی بنشین من نشستم، پس بحرالعلوم دست خود به گردن میرزای قمی درآورد و گفت که: اگر

ص: 424

بگویم که حضرت قائم را دیدم پس تو مرا تکذیب کن زیرا که تکلیف تو چنین است ، پس بحرالعلوم سخن را قطع کرد .

مرحوم بحرالعلوم چرا درس را ترک کرد

و در صفحه 173 آخوند ملا زین العابدین سلماسی گفت که : بحرالعلوم هر شب در کوچه های نجف می گردید، و برای فقراء نان ونحو آن می برد، پس روزی چند ، درس را ترک کرد، پس طلاب مرا شفیع کردند و من به خدمت آن جناب عرضه داشتم آن جناب فرمود که : درس نمی گویم، پس بعد از چند روزی بار دیگر طلاب مرا واسطه کردند که سبب ترک درس چیست؟ پس من بار دیگر به ایشان عرضه داشتم ، آن جناب فرمود که : این جمعیت طلاب را هرگز نشنیده ام که در نصف شب به تضرع و زاری و مناجات صدای ایشان بلند شود، با اینکه من در غالب شبها در کوچه های نجف می روم پس چنین طالب را استحقاق نیست که برای ایشان درس بگویم، چون طلاب این سخن را شنیدند همه به تضرع و زاری برآمدند، و شبها صدای گریه و مناجات طلاب از هر سو بلند شد، پس آن جناب دوباره مشغول تدریس شد.

حکایتی از مرحوم سید علی صاحب ریاض و میرزای قمی

در قصص العلماء ص 176 نقل کند چیزی را که خلاصه اش این است که : در سالی از سالها مرحوم میرزای قمی به زیارت عتبات مشرف شد و فتوای میرزا حرمت طعام مشتمل بر کشمش بود و فتوای سید علی

ص: 425

حلال بودن آن طعام بود، شبی مرحوم میرزا مهمان آقا سید علی شد، آسید علی هم دستور داد طعام کشمش دار طبخ کنند، چون غذا را حاضر ساختند میرزا از خوردن امتناع کرد، سید علی دست میرزا را گرفت و گفت با من محاجه کن و مرا مجاب نما یا باید از این غذا بخوری.

میرزا گفت: من در محاجه و مجادله بر تو غالب نمی شوم و فتوای من حرمت غذای کشمش دار است چرا مرا اذیت می کنی؟ پس سید تبسم کرد و دستور داد غذایی بدون کشمش بیاورند.

حکایت صاحب ریاض و وارد نبودن او در علم هیئت

اشاره

ايضا نقل شده که سید علی صاحب ریاض در علم هیئت وارد نبود، وقتی که کتاب شرح کبیر را تالیف می نمود رسید به بحث قبله ، به یکی از شاگردانش که در علم هیئت وارد بود، فرمود: در وقت خاصی بیا منزل ما و ضروریات هیئت را به من یاد بده. شاگرد هم گفت: همچنان که ما کتاب را زیر بغل میگیریم و شرفياب می شویم و مستفیض میگردیم شما نیز کتاب را زیر بغل گرفته و به منزل ما تشریف فرما گشته و مسائل هیئت را یاد بگیرید ، سید فرمود که: من از این مرحله دریغ ندارم، لیکن هر وقت که از خانه بدر آیم مردم هجوم می کنند و اوقات را بر من تلخ می کنند و نمی گذارند که من به کار خود مشغول باشم.

مجملا سید علی از این سخن دلگیر شد، و آن شب را بدرون حرم سیدالشهداء داخل شد و تا صبح مشغول عبادت و تضرع و زاری گشت و از خدا توسط سیدالشهداء درخواست نمود کشف دقائق علم هیئت را

ص: 426

که ضرور بود بر او افاضه و منکشف گشته و مباحث قبله را نوشت.

سؤال: امام ها چند نفرند؟

جواب: دوازده نفرند:

امام اول :

امام على عليه السلام است که کنیه او ابوالحسن و ابوالحسین و ابو الريحانین و ابو تراب است و غير ذلك.

و در کتب جمیع انبیاء اسمی دارد مثلا در تورات (ایلیا ) است و در انجيل (الی) یا ( أوماد ) و در کتاب زند ( بلبلا ) است و در جاماسب نامه (عبدالاحد) و در صحف ابراهيم (ایلیا) و در کتاب زردشت ( بت شکن) إلى غير ذلک از کتب انبیاء که 124 هزار بوده هر پیغمبری یک کتاب داشته به مقدمه کتاب أنيس الأعلام مراجعه شود.

اسم پدر آن حضرت عبد مناف است و ابو طالب کنیه اوست .

اسم مادر آن حضرت فاطمه بنت أسد است.

ولادت آن حضرت در روز جمعه سیزدهم رجب بوده .

محل ولادت در کعبه بوده.

عدد اولاد آن حضرت 18 پسر و 18 دختر گفته اند

قاتلش ابن ملجم مرادی لعنة الله علیه است محل دفنش نجف اشرف

امام دوم:

امام حسن مجتبی علیه السلام کنیه آن حضرت ابو محمد است و در

ص: 427

تورات ( مرفور) است و در انجیلها (سن) است و در کتاب زند (نیک) است و در کتاب لغت یونان (قوسموس) است .

اسم پدر على است اسم مادر فاطمه.

ولادت آن حضرت 15 شهر رمضان در مدینۂ طیبه است .

قاتلش جعده است، محل دفنش مدینه در بقیع است.

واولادش 8 پسر و دختر گفته اند.

امام سوم:

امام حسین علیه السلام است ، لقب آن حضرت (سيد الشهداء) است کنیه آن حضرت ابو عبدالله است، نام پدر على عليه السلام و نام مادر فاطمه است ولادت آن حضرت در سوم شعبان چهارم هجرت است و محل ولادت آن حضرت مدینه است ، شهادت آن حضرت دهم محرم الحرام 61 هجرت است سبب مرگ شهادت است ، قاتلش شمر بن ذی الجوشن است محل دفن کربلا است ، عدد اولاد آن حضرت از شیخ مفید نقل شده شش نفرند سه پسر و سه دختر و ابن خشاب و ابن شهر آشوب پسران آن حضرت را شش تن شماره کرده اند و دختران را سه تن که مجموع نه تن می شوند و از کشف الغمه ده اولاد نقل شده، دختر آن حضرت چهار نفرند سکینه و فاطمه و زینب است و دختر چهارم را اسم نبرده اند(1)

امام چهارم:

امام زین العابدین است اسمش علی است در تورات ( اویل ) است در

ص: 428


1- منتهی الآمال و تذكرة الأئمة مجلسی رحمه الله

انجیل ( عابد ) است در کتاب زند ( واخشو زاد ) است و در کتاب هندوان (جرکه ) است و لقبش زین العابدین و کنیه اش ابوالحسن پدرش حسین عليه السلام مادرش شهربانو ولادتش پنج شعبان 38 هجری است محل دفنش مدینه در بقیه شهادتش 25 محرم سنه 95 قاتلش ولید بن عبدالملک است اولادش 11 پسر و چهار دختر ذکر کرده اند.

امام پنجم:

اسمش محمد است و در تورات ( انفسور ) است و در انجیل ( باگیر) و در کتاب زند (ایزد دان ) است و در کتاب هندوان ( ساهب ) است لقبش باقر است و کنیه اش ابو جعفر است پدر على است مادرش فاطمه دختر امام حسن است ولادتش در اول ماه رجب 57 هجری است محل دفنش مدینه در بقیع است شهادتش 7 ماه ذیحجه 114 هجریست و قاتلش ابراهیم بن ولید است اولادش 5 پسر و دو دختر است و مجلسی رحمه الله سه پسر و یک دختر ذکر کرده و او اول علوی است که از دو علویه به هم رسیده .

امام ششم:

اسمش جعفر است و کنیه اش ابو عبدالله و لقب آن حضرت صادق وصابر و فاضل و طاهر است و در تورات ( شموعاست) و در انجیل صادق است و در کتاب زند و پازند (اسیم) است و در کتاب انکلیون (صدیق) است و در کتاب اهل سنت و غلات أيضأ (صادق) است و در کتاب براهمه (عالم) است و نقش نگین آن حضرت بسیار است من جمله (رب عصمني من خلقک) است یعنی خدایا مرا از مردم نگاهداری کن.

ص: 429

اسم پدرش محمد باقر است ، اسم مادرش ام فروه که دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر است.

ولادت او موافق مشهور روز جمعه و بعضی دوشنبه هفدهم ربیع الاول است ، در سنه هشتاد و سه از هجرت.

اولاد آن حضرت را هفت پسر و سه دختر گفته اند.

قاتلش منصور دوانیقی است.

محل دفنش مدینه در بقیع است.

تاریخ شهادتش 25 ماه شوال 148 است.

امام هفتم:

اسم موسی است و موسی عبرانیست مرکب است از دو چیز (مو) یعنی آب و (سی) یعنی درخت لقب کاظم ، کنیه او ابو ابراهیم و ابو الحسن ابو اسماعیل و ابو علی و در تورات جبلی اسم آن حضرت موسی است و در تورات عبرانی (ذومود) است و در انجیل (کاظم) و در کتاب جاماسب (شایسته) است و در کتاب انگلیون (ملک) است.

پدر آن حضرت صادق است و مادر آن حضرت حمیده بربریه است.

نقش نگین آن حضرت (حسبي الله) و به روایت دیگر (الملك لله وحده) است.

ولادت آن حضرت در قریه ابواء که در حوالی مدینه است روز یک شنبه 17 ماه صفر و به روایت دیگر جمعه 29 صفر گفته اند، در سنه 128 هجریست و شهادت آن حضرت 25 ماه رجب 183 است.

قاتلش هارون الرشید است.

ص: 430

محل دفنش کاظمین است.

اولاد آن حضرت 18 پسر و 19 دختر گفته اند .

امام هشتم :

اسمش علی است و در تورات (منیر) است و در انجیل (راضی) است و در کتاب زند (کنا) و در کتاب براهمه ( خشنود) است و در کتاب انگليون ( برگزیده ) است .

کنیه او ابوالحسن و القاب او رضا و صابر وفاضل و رضی و وفي وقرة العين المؤمنين و غيظ الملحدين است.

اسم پدرش موسی بن جعفر است ، اسم مادرش ام البنين يا (تکتم) و یا (نجمه) و ( حمیده ) نیز گفته اند.

نقش نگینش ( ما شاء الله لا قوة إلا بالله ) و به روایت دیگر ( حسبي الله ) است.

ولادت او در مدینه روز جمعه 11 ذی قعده سال 148 و در کافی 140 ذکر یافته.

قاتلش مأمون الرشید است و محل دفنش خراسان است.

وعدد اولادش 5 پسر و یک دختر است اسم پسرانش محمد تقی و حسن و حسین و جعفر و ابراهیم است(1)

امام نهم:

اسمش محمد و در تورات ( هدى ) است و در انجیل جچواد است و در کتاب زند ( شمشا ) است و در کتاب يهود ( اعظم ) است و در کتاب

ص: 431


1- تذكرة الأئمة و منتهی الامال

هندوان ( بگیره ) است و در کتاب انگلیون (صدیق) است و در کتاب فرقف ( پرهیزکار) است.

کنیه آن حضرت ابو جعفر است، و بعضی گفته اند ( ابو علی ) است و این قول متروک است.

والقاب آن حضرت ابو جعفر و مختار و منتجب و مرتضی وقالع و عالم است و اشهر القابش ( تقی) است.

پدر آن حضرت علی رضاست ، مادر آن حضرت ام ولد است و اسمش سبیکه و سکینه و ریحانه و خيزران است از اهل نوبه است، و از اهل بیت ماریه مادر ابراهیم فرزند رسول خدا است.

و نقش نگین آن حضرت ( نعم القادر) است.

ولادت آن حضرت به اتفاق در روز جمعه در مدينه پانزدهم شهر رمضان 195 هجریست و بعضی دهم رجب گفته اند و بعضی 19 شهر رمضان گفته اند.

عدد اولادش چهار: پسر به نام علی، و موسی مبرقع و حسین و عمران و چهار دختر به نام فاطمه و خديجه وام كلثوم و حکیمه ذکر شده .

شهادتش در بغداد سال 220 هجریست.

قاتلش معتصم عباسی است(1)

مدفنش بغداد کاظمین است.

ص: 432


1- تذكرة الأئمة و منتهی الامال

امام دهم:

اسمش علی است و در تورات ( بطود ) است و در انجیل (میر مار کاره ) است ، و در کتاب زند ( حق بین) است و در کتاب انکلیون (عزیز) است و در کتاب هندوان ( عبدالكریم) است، و در کتاب قتال يهود (عبدالمجید) است.

کنیه آن حضرت ابوالحسن الثالث است ، و فقیه و هادی نیز بر آن حضرت اطلاق می کنند.

القاب آن حضرت نقی و نجیب و مرتضی و عالم و امین و مؤتمن و متوکل و طیب و عسکری و فقیه و ناصح است.

پدرش حضرت جواد است و مادرش سمانه مغربيه است و معروف به سیده است.

نقش نگین آن حضرت به روایتی ( الله ربي وهو عصمني من خلقه) و به روایت دیگر (حفظ العهود من أخلاق المعبود) است.

ولادت آن حضرت نیمه ذیحجه سنه 212 در صریا که موضعی است در حوالی مدینه و به روایت دیگر دوم رجب یا پنجم آن است.

شهادت آن حضرت به اتفاق سنه 254 یا 255 هجری است و در روز شهادتش اختلافست به قولی روز دوشنبه سیم ماه رجب است و به قولی 25 جمادی الاخر است و به قولی 27 ماه مذکور است.

قاتلش معتز عباسی است.

محل دفنش سامرا است.

اولادش چهار پسر و یک دختر است پسرها امام حسن و حسین

ص: 433

و محمد و جعفر است که ملقب به كذاب است .

دخترش علیه یا ( عالیه ) است .

امام یازدهم:

امام حسن عسكریست در تورات (نوفلیس) است و در کتاب انجیل ( زوهر لیل) است و در انجیل فرنگان ( داودی زینت ) است و در کتاب یونانیان (لاب ) است و در کتاب زند (ادریس ) است و در کتاب با تنکلا ( معظم رای ) است و در کتاب هندوان ( مروارید) است و در کتاب انکلیون ( راه نما) است.

کنیه آن حضرت ابو محمد است و فقیه و رجل گاهی به او اطلاق می شود.

القاب آن حضرت زکی و هادی و عسکری و خالص است.

ولادت آن حضرت در مدینه 232 هجریست در ماه ربیع الثانی بوده و در روزش خلا فست مجلسی فرموده اشهر روز ولادت روز جمعه هشتم ماه ربیع الثانی بوده و بعضی دهم گفته اند و شیخ مفید در ماه ربیع الاول نقل کرده.

پدر آن حضرت علی و مادرش ام ولد است و نام حريث است و بعضی سوسن گفته اند و بعضی سلیل گفته اند.

شهادتش یک شنبه هشتم ماه ربیع الاول و بعضی ربیع الثانی (260) هجری گفته اند.

قاتلش معتمد عباسی است.

مدفنش سامرا پشت پدرش می باشد. تا

ص: 434

نقش نگین ( سبحان من له مقاليد السموات والأرض ) یا ( انا لله شهید ) است.

اولاد آن حضرت منحصر به یک پسر است که حجة بن الحسن باشد.

امام دوازدهم:

اسمش را که (محمد) است در زمان غیبت حرام است برده شود، بلی با یکی از القابش یا کنیه اش می توان او را یاد کرد، مثل صاحب الامر يا صاحب الزمان يا صاحب ناحیه و قائم و غایب و حجت و منصور وخلف و صالح و مهدی و غیر ذلك از کنی و القاب که در کتاب يأتي على الناس و کتاب معجم الملاحم والفتن تا قریب به (200) تا ذكرش کرده ام هر کس طالب است به آن رجوع کند.

اسم پدرش امام حسن عسکری است ، اسم مادرش نرجس خاتون عليها السلام است.

ولادت آن حضرت بالاتفاق در سر من رای در سال 255 یا 256 و یا 258 واقع شده عمر شریفش را خدا می داند.

سؤال: کدام زن است که گاهی حرام است و گاهی حلال؟

جواب: حضرت امام جواد علیه السلام که هفت سال و چند ماه داشت از یحیی بن اکثم سؤال کرد که جواب این مسئله را بیان کن مردی نظر کرد به زنی در اول روز و نظرش حرام بود، چون روز بلند شد بر او حلال شد چون ظهر شد حرام شد، چون عصر شد حلال شد، چون آفتاب غروب کرد حرام شد، چون وقت عشاء رسید حلال شد، چون نصف شب شد حرام گشت ، چون فجر طالع گردید حلال شد ، بگو برای چه بوده که این

ص: 435

زن گاهی حرام بوده بر آن مرد و گاهی حلال ؟

یحیی گفت: به خدا قسم که من جواب این سؤال را ندانم شما بفرمائید تا یاد گیرم.

فرمود: زن کنیزکی و این مرد اجنبی بود، وقت صبح که نگاه کرد بر او نگاهش حرام بود، روز که بلند شد او را خرید او حلال شد، وقت ظهر او را آزاد کرد حرام شد، وقت عصر او را ترویج کرد حلال شد، وقت مغرب او را مظاهره کرد حرام شد، وقت عشاء کفاره ظهار داد و او حلال شد، نصف شب او را یک طلاق داد حرام شد، وقت فجر رجوع کرد حلال شد.

این وقت مأمون رو کرد به حاضرین از بنی عباس و گفت : آیا در میان شما کسی هست که این مسئله را اینطور بتواند جواب بدهد؟ گفتند: نه بخدا شما اعلم بودید به حال ابو جعفر از ما.

شعر:

*شعر(1)

آنجا که حریم بی نیازی است *** اندیشه ما خیال بازی است

در آینه دیده ای هوا را *** گوئی که شناختم خدا را

زنهار به حجت قياسي *** غره نشوی به حق شناسی

تحقیق تو چیست بی تو بودن *** زین بیش نمی توان سرودن

عمری سر و پا برهنه رفتی *** اما قدمی بره نرفتی

چندین تک و پوی تودوگام است *** بردار قدم که ره تمام است

ص: 436


1- ریحانة الادب ج 2 از اشعار حسینی سادات است

شعر:

*شعر(1)

حشری منما بدی گر اهل خردی *** وزدهر مدار چشم نیکو چو بدی

یک چند به ذکر خیر نیکان میکوش *** شاید رسدت زروح ایشان مددی

شعر:

*شعر(2)

نظام بی نظام ارکافرم خواند *** چراغ کذب را نبود فروغی

مسلمان خوانمش زیرا که نبود *** مکافات دروغی جز دروغی

شعر:

*شعر(3)

بد کردم و اعتذار بدتر زگناه *** زیرا که در آن هست سه دعوی تباه

دعوی وجود و دعوی قوه و فعل *** لا حول ولا قوة إلا بالله

داعی شیرازی گوید:

صوفی و حکیم را رها کن *** روی دل خویش در خدا کن

تا چند تو در میان باشی *** آن به که تو در میان نباشی

معنی فنا بگویمت من *** از هستی و نیستی گذشتن

من گفتن و من نبود آنجا *** جز نقش بدن نبود آنجا

ص: 437


1- ریحانة الأدب ج 2 ص 48.
2- ریحانة الأدب ج 2 ص 179.
3- ص 183.

خیام گوید:

من میخورم و هر که چو من اهل بود *** می خوردن من بنزد وی سهل بود

می خوردن من حق زازل می دانست *** گر می نخورم علم خدا جهل بود

مرحوم خوجه طوسی در جوابش فرموده:

این نکته نگوید آنکه او اهل بود *** زیرا که جواب شبهه اش سهل بود

علم ازلی علت عصیان کردن *** نزد عقلا زغایت جهل بود

دانشمند تبریزی گوید:

در قصه شنیدیم کازین پیش بزرگی *** یک بدره زر داد به یک بیت فلانی

ما هم به طمع پیش بزرگان زمانه *** بستیم میانی و گشادیم زبانی

بردیم بسی رنج و نشد حاصل از اینکار *** جز خوردن خونی و بجز کندن جانی

گر تربیت این است بسا كاهل سخن را *** دل تافته گردد چو تنور از پی نانی

عنقا وكرم هر دو یکی دان که از ایشان *** جز نام نیابند بتحقيق نشانی

ای اهل هنر قصه همین است که گفتم *** هان تا نفروشید یقینی به گمانی

دوانی در مدح امیرالمؤمنین علی علیه السلام گوید :

ای مصحف آیات الهی رویت *** وی سلسله اهل ولایت مویت

سرچشمه زندگی لب دلجویت *** محراب نماز عارفان ابرویت

ص: 438

ايضا:

خورشید کمال است نبی ماه ولی *** اسلام محمد است و ایمان علی

گر بینه ای در این سخن می طلبی *** بنگر که زبينات اسما است علی

ذوقی اردستانی در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام گوید:

آئينه مهر روشن از یاد على است *** او راد ملک بر آسمان ناد علی است

گر سلطنت دو کون خواهی ذوقی *** در بندگی علی و اولاد علی است

ذوقی ترکمانی گوید:

یا رب این درد چه دردی است که درمانش نیست

وین چه اندوه و ملالی است که پایانش نیست

هم نشینم بخیال توو آسوده دلم

کاین وصالی است که در پی غم هجرانش نیست

اندکی پیش توگفتم غم دل ترسیدم

که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است

راجی تبریزی گوید:

گفت اول یار من بگذر زجان گفتم بچشم

آشنائی ترک کن با این و آن گفتم بچشم

ص: 439

گفت گر خواهی کنی نظاره بر رخسار من

پا منه دیگر به باغ گلرخان گفتم بچشم

گفت می خواهی اگر بینی هلال ابرویم

ننگری دیگر به ماه آسمان گفتم بچشم

گفت اگر خواهی شبی آیم ترا اندر کنار

کن کناره از تمام گلرخان گفتم بچشم

گفت گر داری طمع بوسی لب خندان من

خون روان باید کنی از دیدگان گفتم بچشم

گفت می خواهی اگر آیی نهان در کوی من

بایدت بوسید پای پاسبان گفتم بچشم

گفت با راجی گرفتاری اگر در بند عشق

کن فغان و ناله چون دیوانگان گفتم بچشم

رازی

در برهان قاطع گوید بعضی گویند رازی معرب راز است چنانکه بازی معرب باز و نام قریه ایست نزدیک به سبزوار و نام پادشاه زاده ای هم بوده است ، گویند او را برادری بود که ری نام داشت هر دو به اتفاق شهری بنا کردند چون به اتمام رسید میان هر دو در تسمیه آن مناقشه شد، چه هرکدام می خواستند که مسمی بنام خود کنند، بزرگان آن زمان به جهت رفع مناقشه شهر را به نام ری کردند و مردم شهر را بنام راز چنانچه حالا نیز شهر را ری می خوانند و اهل شهر را رازی می گویند.

ص: 440

راغب اصفهانی گوید:

زصد هزار محمد که در جهان آید

یکی به منزله جاه مصطفی نشود

اگر چه عرصه عالم پر از علی گردد

یکی به علم و سخاوت چو مرتضی نشود

جهان اگر چه زموسی و چوب خالی نیست

یکی کلیم نگردد یکی عصا نشود

دیگری گوید:

ای آینه ذات نما پرده برانداز

تابنگرم آن آینه ذات نما را

سرمایۂ دین سست و شریعت زمان رفت

بگزیده خلائق همگی راه خطا را

عصری است که مردم زره مکر وجهالت

با پرتو خورشید ستایند سها را

وقت فرج است ای شه خوبان فرجی بخش

این ملت افسرده دل و بی سر و پا را

ص: 441

سنائی گوید:

گویند که پیغمبر ما رفت زدنیا

میراث خلافت به ابوبکر و عمر داد و بعثمان

نی نی ملکان، ملک به بیگانه ندادند

رو دفتر شاهان جهان جمله توبرخوان

با ابن عم و دختر و داماد و دو فرزند

میراث به بیگانه دهد هیچ مسلمان ؟ !

سوزنی گوید:

زهر بدی که تو گوئی هزار چندانم

مرا نداند از آنگونه کس که من دانم

بحق دین مسلمانی ای مسلمانان

که چون بخود نگرم ننگ هر مسلمانم

رسول گفت پشیمانی از گنه توبه است

بدین حدیث کس از تائب است من آنم

بر اسب توبه سواره شدم مبارز وار

بس است رحمت ایزد فراخ میدانم

بزهد سلمان اندر رسان مرا ملكا

چو یافتم زپدر کزنژاد سلمانم

ص: 442

ايضا او گوید:

پنج ره روزی بدرگه خواندیم پنجاه سال

رو به سوی درگه توگاه گاه آورده ام

توبه کردم توبه کردم فضل كن رحمت نمای

چون بدرگاه تو خود را در پناه آورده ام

نام من مسعود و القابم بخوانی سوزنی

نیک نامستم گنه کارم پناه آورده ام

اقرار بر عجز و ناتوانی

امام سجاد علیه السلام در بعض دعاهایش می فرماید:

ای خدا مرا طاقت بر گرفتاری نیست، و صبر بر بلا ندارم، و توانائی بر فقر ندارم، پس رزق مرا مگیر و مرا به مردم وامگذار، بلکه خودت حاجت مرا روا فرما و خودت کارگذار من باش و به سوی من نگاه کن، و در همه کارهایم نظر داشته باش ، چون اگر مرا به خود واگذاری عاجزم و آنچه مصلحت من در آن است انجام ندهم، و اگر مرا محتاج مردم کنی با روی ترش ملاقاتم کنند، و اگر مرا بخویشانم واگذاری محرومم کنند، و اگر چیزی بدهند چیز کمی خواهند داد، ولی منت طولانی و مذمت زیاد کنند، پس به فضل خود ای خدا بی نیازم کن و به بزرگی خود بلندم کن و به توانگریت دستم را باز کن و به آنچه نزد تو است بی نیازم نما ، اللهم صل على محمد وآل محمد و مرا از حسد خلاصی ده و از گناهان پاکم

ص: 443

کن و از حرامها پرهیزم ده و بر معصیتها جرأتم نده ، تا آخر دعاء هر کس طالب است به دعای 22 صحیفه مراجعه کند.

نسیم شمال گوید:

یا رب چه محشری است در این آخر الزمان

و شد قامت جمیع خلائق زغم کمان

می بارد از چهار طرف غم زآسمان

یک سمت ضعف مذهب و یک سمت قحطنان

عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

مولا لك الفداء لك الغوث والأمان

یا صاحب الولاية دل خلق آب شد

عصمت به باد رفت خلایق خراب شد

از قاف تا به قاف پر از انقلاب شد

از شرق تا به غرب جگرها کباب شد

عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

مولا لك الفدا لك الغوث والأمان

از سختی زمانه گروهی گدا شدند

بعضی زنان زترس بدن مبتلا شدند

یک فرقه دربدر زخيال وبا شدند

مجموع کاینات دچار بلا شدند

ص: 444

عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

و مولا لك الفداء لك الغوث والأمان

برباد رفت مذهب و دین وامصیبتاه

افسانه گشت شرع مبين وامصیبتا

بگرفته روی زمین وامصیبتا

کی بود حال خلق چنین وامصیبتا

عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

مولا لك الفداء لك الغوث والأمان

پیران سالخورده جوانان تیره بخت

هرگز ندیده اند چنین سالهای سخت

دلها شد از گرانی امسال لخت لخت

بعضی به فکر نان و گروهی به فکر رخت

عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

مولا لك الفداء لك الغوث والأمان

از هیچ سمت راهنمائی نمی رسد

کوریم و عاجزیم عصائی نمی رسد

آماده ایم جمله بلائی نمی رسد

هر چند عرض بنده به جایی نمی رسد

عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

مولا لك الفداء لك الغوث والأمان

ص: 445

بازار علم و دین و عبادت شده کساد

حرص و نفاق و جنگ و عداوت شده زیاد

ظاهر شده است بدعت و رایج شده فساد

گویا بروز حشر ندارند اعتقاد

عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

مولا لك الفداء لك الغوث والأمان

رخسار (عال قرمز و) این بی حجابها

پیداست همچو ماه ززیر نقابها(1)

هر گوشه ای ستاده فرنگی مآب ها

در فکر لاس و ستم عالیجنابها

عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

مولا لك الفداء لك الغوث والأمان

از یاد رفت رسم قوانین انبیا

پامال گشت مصحف و آیات کبریا

رفتند زیر خاک بزرگان و اولیاء

منسوخ شد سخاوت و معدوم شد حیا

عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

مولا لك الفداء لك الغوث والأمان

ص: 446


1- ای کاش در این زمان نقاب بود

کی خواهد رسید؟

ای خدا آن يوسف اسرار کی خواهد رسید

رونقی بر اهل این بازار کی خواهد رسید

یا رب آن شاه فلک مقدار کی خواهد رسید

یادگار احمد مختار کی خواهد رسید

مؤمنان را در شب تاریک قرص ماه کو

ناصر دین حامی شرع رسول الله کو

بر سر ملک جهان سالار کی خواهد رسید

یادگار احمد مختار کی خواهد رسید

منتشر گشته دروغ و تهمت و بخل و ریا

مرتفع گشته حجاب و حرمت و شرم و حیا

از خزان ظلم شد پژمرده باغ انبيا

باغبان جنة الانهار كی خواهد رسید

یادگار احمد مختار کی خواهد رسید

از حضور حضرتش اخبار کی می آورند

مژده یوسف به این بازار کی می آورند

عاشقان را رقعه زان یارکی می آورند

مؤمنان را وعده دیدار کی خواهد رسید

یادگار احمد مختار کی خواهد رسید

ص: 447

قائم آل محمد مظهر فرد ودود

ناشر احکام قرآن آیت رب الجنود

صاحب ظل عنایت واقف از غیب و شهود

بالب شیرین شکر بار کسی خواهد رسید

یادگار احمد مختار کی خواهد رسید

نعمت

از امام صادق علیه السلام نقل شده که هرگاه خدا نعمتی به بنده خود کرامت فرماید و اثر آن نعمت بر او ظاهر شود او را دوست خدا می نامند و یاد کننده نعمت پروردگار خواهد بود و اگر بر او ظاهر نشود او را دشمن خدا می نامند و تکذیب کننده نعمت خدا خواهد بود(1)

در حدیث دیگر از آن حضرت منقول است که هرگاه خدا نعمتی به بنده کرامت کند دوست می دارد اثر آن نعمت را بر او ببیند چون خدا جمیل است و جمال را دوست دارد(2)

در حدیث دیگر امام صادق علیه السلام به عبید بن زیاد فرمود: اظهار نعمت محبوب تر است به سوی خدا از نگاه داری آن و مواظب باش که به بهترین زینت قوم و جماعنت خود را زینت کنی لذا عبید همیشه تا زنده بود با بهترین لباسها خود را زینت می کرد(3)

ص: 448


1- کافی ج 6 ص 438.
2- کافی ج 6 ص 438.
3- کافی ج 6 ص 440.

برد

از ابی العلاء منقول است که گفت: دیدم امام صادق علیه السلام در حال احرام برد سبز پوشیده بودند(1)

امام پنجم فرمود: ما آل محمد خز و برد یمانی می پوشیم(2)

حریر

و از امام پنجم منقول است که فرمود: صلاح نیست پوشیدن لباس حریر و دیباج اما فروختن آن مانعی ندارد(3)

در حدیث دیگر فرمود: شایسته نیست برای مرد که لباس حریر بپوشد مگر در جنگ(4)

خز

امام پنجم فرمود: ما آل محمد لباس خز و برد یمانی می پوشیم(5)

در حدیث دیگر راوی می گوید: دیدم امام دهم نماز واجب وغير واجب را در جبه خز می خواند(6)

ص: 449


1- کافی ج 4 ص 339.
2- کافی ج 6 ص 451.
3- کافی ج 6 ص 453 .
4- کافی ج 4 ص 454.
5- کافی ج 6 ص 451
6- جبه جامه گشاده را گویند که روی لباسها می پوشند

قصه مردی که دو دختر داشت یکی را به زارع و دیگری را به کوزه گر داده بود

در روضه کافی حدیث 45 عبدالملک گوید نزاعی واقع شده بود بین امام محمد باقر علیه السلام و بین یکی از اولاد امام حسن علیه السلام وقتی من شنیدم رفتم خدمت حضرت که سخن گویم ، حضرت فرمود: (مه) یعنی حرف نزن بین ما چون مثل ما و عموزاده های ما مثل مردیست که در بنی اسرائیل بود و دو دختر داشت یکی را به زارع و دیگری را به کوزه گر داده بود، روزی رفت به دیدن ایشان اول به دیدن دختری رفت که شوهرش زارع بود احوال پرسی کرد دختر گفت: شوهرم زراعتی کرده اگر خدا باران بفرستد حال ما بهترین بنی اسرائیل خواهد بود، سپس رفت به دیدن دختری که شوهرش کوزه گر بود احوال پرسی کرد دختر عرض کرد شوهرم کوزه هایی ساخته اگر باران نباید حال ما بهترین بنی اسرائیل خواهد بود، پدر از دیدن دخترها برگشت و گفت: خدایا خود می دانی هر طور مصلحت ایشان است آن را انجام ده(1) ما هم همین طور هستیم.

اسلام ابوذر چگونه بود؟

در روضه کافی حدیث 457 امام صادق علیه السلام فرمود: ابوذر چوپانی بود در پنج و شش فرسخی مکه روزی گرگی به گوسفندان او حمله کرد با

ص: 450


1- چون اگر می گفت باران بیاید نفرین برای کوزه گر بود و اگر می گفت باران نباید نفرین برای زارع بود.

عصای خود او را دور کرد باز حمله کرد باز با عصای خود دور ساخت دید گرگ ول کن نیست گفت : گرگی از تو خبیث تر و بدتر ندیده بودم گرگ به زبان آمد و گفت : بدتر از من مردم مکه هستند که خدا پیغمبری برای ایشان فرستاده تکذیبش می کنند و فحش می دهند این حرف در ابوذر اثر کرد به زنش گفت آن ظرف نان و آب و عصای مرا بیاور و با پای پیاده راه مکه را گرفت که ببیند کلام گرگ چه بوده حقیقت دارد یا خیر، رفت تا به مکه رسید داخل مسجد شد رفت نزد زمزم خیلی خسته و تشنه بود دلو را انداخت که آب بیاشامد دید به جای آب شیر آمد به خود گفت والله این دلالت می کند که سخن گرگ حقیقت دارد، شیر را خورد و رفت کنار مسجد دید جماعتی از قریش نشسته و از پیغمبر صلی الله علیه و آله بدگوئی می کنند همین طور مشغول بدگوئی پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند چنانچه گرگ خبر داده بود تا وقتی که ابوطالب در آخر روز آمد به مسجد قریش بعضی به بعضی گفتند: حرف نزنید که عمویش آمد، همه ساکت شدند تا آمد و با ایشان صحبت کردند تا آخر روز پس ابوطالب برخواست منهم بعد از او برخواستم ابوطالب رو به من کرد و فرمود: حاجتی داری بگو، گفتم این پیغمبری که در بین شما مبعوث شده می خواهم، فرمود: چه کار داری با او ؟ گفتم : می خواهم ایمان به او بیاورم و تصدیقش کنم ، و خود را به او عرضه کنم و هر چه فرمود اطاعتش کنم، فرمود: این کار را میکنی؟ عرض کردم: بلى ، فرمود: فردا همین وقت بیا تا تو را به او راهنمائی کنم، گفت: شب را در مسجد خوابیدم تا روز شد با ایشان نشستم همه بدگوئی و فحش می دادند تا وقتیکه ابوطالب پیدا شد بعضی

ص: 451

به بعضی گفتند ساکت باشید عمویش آمد، همه ساکت شدند و ابوطالب آمد و مشغول صحبت شدند تا وقتیکه بلند شد برود و منهم بلند شدم و سلام کردم فرمود حاجتت را بگو، گفتم این پیغمبر را می خواهم که در بین شما مبعوث شده، فرمود: می خواهی چه کنی ؟ گفتم : می خواهم ایمان بیاورم و تصدیقش کنم و خود را به او عرضه کنم و هر چه فرمود عمل کنم، فرمود: این را می کنی؟ عرض کردم بلی فرمود: بلند شو با من بیا رفتم مرا داد به منزلی که در آن حمزه بود، پس سلام کردم بر او و نشستم حمزه فرمود: چه حاجت داری؟ عرض کردم این پیغمبری را که در شما مبعوث شده می خواهم ، فرمود: با او چه کار داری ؟ عرض کردم می خواهم ایمان بیاورم و تصدیقش کنم و خود را بر او عرضه کنم و هر چه امر فرمود عمل کنم، فرمود: شهادت می دهی که نیست خدائی جز خدا و اینکه محمد رسول خدا است ؟ پس شهادت دادم ، حمزه مرا به منزلی برد که در آن جعفر بود پس سلام دادم و نشستم جعفر فرمود: چه حاجت داری ؟ گفتم: حاجتم این پیغمبر است که در بین شما مبعوث شده، فرمود: با او چه کار داری ؟ گفتم : می خواهم ایمان بیاورم و تصدیقش کنم و خود را به او عرضه کنم و هر چه فرمود عمل کنم، فرمود: شهادت می دهی که نیست خدائی جز خدا و شریکی ندارد و محمد عبد و رسول خدا است ؟ عرض کردم شهادت می دهم، پس مرا تحویل منزلی دادند که در آن على علیه السلام بود پس سلام دادم و نشستم، حضرت فرمود: حاجتت را بگو ، عرض کردم: این پیغمبر که در بین شما مبعوث شده ، فرمود با او چه کار داری؟ عرض کردم: می خواهم ایمان

ص: 452

بیاورم و تصدیقش کنم و خود را به او عرضه دارم که هر چه امر فرمود عمل کنم، فرمود: شهادت می دهی که خدایی نیست جز خدا و اینکه محمد رسول الله است ؟ عرض کردم: شهادت می دهم، پس مرا تحویل داد به خانه ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن بود، پس سلام کردم و نشستم ، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: با او چه کار داری؟ عرض کردم این پیغمبر که در بین شما مبعوث شده ، حضرت فرمود: با او چه کار داری ؟ عرض کردم می خواهم ایمان بیاورم و تصدیقش کنم و هر چه امر فرمود عمل کنم، فرمود: شهادت می دهی الهی نیست جز خدا و اینکه محمد رسول خدا است ؟ گفتم : أشهد أن لا اله الا الله وأن محمدا رسول الله ، پس رسول خدا فرمود: ای اباذر برو به بلاد خود که آنجا پسر عمویی داری که فوت می شود و وارثی غیر از تو ندارد و مالش را بگیر و پیش اهل بیت خود باش تا امر ما ظاهر شود، پس ابوذر برگشت و مالها را گرفت و آنجا ماند تا امر رسول خدا ظاهر شد.

اسلام آوردن سلمان

اشاره

در اكمال الدین صدوق رحمه الله ص 159 طبع نجف راوی از امام موسی بن جعفر علیه السلام سؤال کرد: فدایت شوم آیا خبر نمیدهی که سبب اسلام سلمان فارسی چه بوده؟

فرمود : امیرالمؤمنین علیه السلام از سلمان پرسید آیا خبر نمی دهی از امر خود ؟ سلمان عرض کرد: به خدا قسم اگر غیر از شما بود خبر نمیدادم، من مردی بودم از اهل شیراز از اولاد رؤسای ده (کدخدا

ص: 453

زاده ) و نزد پدرم عزیز بودم.

روز عیدی بود با پدرم می رفتم که نظرم به صومعه ( عبادت گاه ) افتاد مردی صدا می زد (أشهد أن لا اله الا الله وان عیسی روح الله وأن محمد حبیب الله ) يعنی شهادت می دهم که خدائی نیست جز الله و عیسی روح الله است و محمد حبیب خدا است . پس وصف محمد صلی الله علیه و آله در گوشت و خون من پایدار و ثابت ماند و دیگر خوردنی و آشامیدنی بر من گوارا نبود، مادرم گفت: چرا امروز سجده به خورشید نکردی ؟ پس با مادرم مكابره کردم تا ساکت شد تا وقتی که به منزل برگشتم دیدم نامه ای به سقف خانه آویزان است ، به مادرم گفتم: این نامه چیست؟ گفت : ای « روز به » وقتی که از عید برگشتم این نامه را معلق ديدم پس نزدیک آن جا نرو که پدرت ترا میکشد ، پس کوشش کردم با مادر تا شب فرا رسید و پدر و مادرم را خواب برد، پس بلند شدم و آن نامه را گرفتم دیدم نوشته است ( بسم الله الرحمن الرحیم این عهدی است از طرف خدا به سوی آدم که از صلب او پیغمبری را ایجاد می کند که او را «محمد» می گویند که امر به خوبیها و نهی از بت پرستی می کند، ای روز به برو پیش وصي عيسی و ایمان بیاور و مجوسیت را ترک کن) پس از شدت ترس بیهوش شدم پس پدر و مادرم آگاه شدند مرا گرفته و در چاه گودی مرا قرار دادند و گفتند: برگرد والا ترا می کشیم ، گفتم هر چه می خواهید بکنید دوستی محمد از قلب من خارج نمی شود، سلمان عرض کرد من قبل از این نامه عربی بلد نبودم، و خداوند از آن روز عربی را به من یاد داد .

ص: 454

پس در چاه ماندم و روزی چند قرص کوچک نان به من می دادند، چون این کار به طول انجامید، دستم را به سوی آسمان دراز کردم و عرض کردم خدایا تو محمد و وصیش را دوست من گردانیدی پس به حق وسیله اش تعجیل در فرج من بنما و از سختی مرا نجات بخش ، پس کسی آمد که لباس سفید پوشیده بود و بمن گفت: برخیز ای روزبه پس دست مرا گرفت و به عبادت گاه ( صومعه) برد پس من گفتم : اقول اشهد أن لا اله الا الله وان عیسی روح الله وان محمدا حبیب الله) پس آن دیرانی گفت : توئی روزبه ؟ عرض کردم بلی، فرمود: بیا بالا پس بالا رفتم و دو سال کامل خدمت او نمودم پس چون وقت مرگش رسید گفت: من می میرم گفتم : مرا به چه کس می سپاری؟ فرمود: کسی را نمی دانم که به دین من و روش من باشد جز راهبی که در انطاکیه است پس وقتی او را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان و این لوح را به او بده(1) و لوحی به من داد پس چون فوت شد غسلش دادم و کفنش نمودم و دفنش کردم ولوح را گرفتم و روانه انطاکیه شدم وقتی به صومعه رسیدم گفتم اشهد ان لا اله الا الله وان عیسی روح الله وان محمد حبیب الله ، پس دیرانی بر من مشرف شد و گفت: توئی روزبه ؟ عرض کردم: بلی، فرمود بالا بیا پس رفتم بالا و او را نیز دو سال کامل خدمت، کردم، چون نزدیک مرگش رسید به من فرمود من می میرم ، گفتم : مرا به چه کسی راهنمائی میکنی؟ فرمود: کسی را نمی دانم که به روش من باشد جز راهبی که در اسکندریه

ص: 455


1- هر چیزی است که پهن باشد چه از چوب باشد یا آهن یا استخوان و چیزی روی آن بنویسند

است و چون خدمتش رسیدی سلام مرا به او برسان و این لوح را به او بده ، پس چون این دیرانی فوت شد غسل دادم و کفن کردم و دفنش نمودم لوح را گرفتم و رفتم به صومعه آن راهب و گفتم اشهد أن لا اله الا الله وان عیسی روح الله وأن محمدا حبیب الله ، پس دیرانی بر من مشرف شد و فرمود: توئی روزبه ؟ عرض کردم: بلی، فرمود: بیا بالا پس بالا رفتم و دو سال کا مل ایشان را خدمت کردم ، پس چون نزدیک فوتش رسید فرمود: من می میرم، گفتم: مرا به چه کسی راهنمائی میکنی؟ فرمود: در دنیا کسی را نمی شناسم که گفتارش گفتار من باشد و آمدن محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب نزدیک است اگر خدمتش رسیدی سلام مرا به او برسان و این لوح را به او بده، پس او فوت شد و غسل و کفن و دفنش کردم ولوح را گرفتم و خارج شدم و با جماعتی رفاقت کردم و گفتم: ای مردم خوردنی و آشامیدنی مرا بدهید من شما را خدمت میکنم، گفتند: عیب ندارد، و چون وقت خوردن ایشان رسید گوسفندی را گرفته زدند تا مرد و پختند و آوردند بخورند من نخوردم گفتند: بیا بخور، گفتم: من غلامی هستم دیرانی(1) و ایشان گوشت نمی خورند، پس مرا زدند و نزدیک بود مرا بکشند، بعضی ایشان گفتند: نگاهش دارید تا وقت شراب خوردن شما برسد چون ایشان شراب هم نمی خورند، و چون وقت شراب رسید گفتند آیا میاشامی؟ گفتم: من دیرانی هستم و ایشان شراب نمی خورند، پس بر من سخت گرفتند و می خواستند بکشند، گفتم: ای مردم مرا نزنید. و نکشید من اقرار

ص: 456


1- دیر یعنی صومعه جائی که راهبان آنجا سکونت میکنند

می کنم غلام شما هستم و برای یکی از ایشان اقرار کردم که غلام تو هستم، پس مرا برد فروخت به یک یهودی به سیصد درهم پس یهودی پرسید قصه تو چیست ؟ گفتم : من گناهی ندارم جز آنکه محمد ووصيش را دوست دارم ، پس یهودی گفت : من تو را و محمد را دشمن دارم و مرا برد خارج منزلش و آنجا رمل زیادی بود گفت به خدا قسم اگر تا صبح این رملها را از پشت این خانه بیرون نبردی ترا می کشم ، منهم از اول شب تا آخر اینها را جابجا کردم بطوریکه خسته شدم دست به آسمان بلند کردم و عرض کردم ای خدا تو محمد و وصی او را محبوب من قرار دادی پس به حق وسيله او مرا هر چه زودتر از این بلیه خلاص کن.

پس خداوند بادی را فرستاد این رملها را از ته بلند کرد و به آنجائیکه یهودی معین کرده بود انداخت ، پس صبح که شد یهودی دید همه رملها جابجا شده گفت: روزبه تو ساحر هستی و من باید ترا از این قریه بیرون کنم که قریه را هلاک نکنی، پس مرا از ده بیرون برد و فروخت به یک زن یهودیه ، پس او مرا خیلی دوست داشت و او بستانی داشت گفت: این بستان مال تو هر چه خواهی بخور و صدقه بده و در آن بستان آنچه خدا مقدر کرده بود ماندم تا روزیکه دیدم هفت گروه از مردان را که ابر بر سر ایشان سایه انداخته بود پیش آمدند پیش خود گفتم : همه ایشان که پیغمبر نیستند ولی باید پیغمبری در ایشان باشد آمدند تا داخل بستان شدند و ابر هم بالای سر ایشان سیر می کند وقتی داخل شدند دیدم رسول الله و امير المؤمنين و ابوذر و مقداد و عقیل بن ابیطالب و حمزة بن عبد المطلب و زید بن حارثه هستند چون داخل بستان شدند شروع

ص: 457

کردند به پست ترین خرماها را جمع کنند رسول خدا فرمود: بخورید ولی فاسد نکنید پس رفتم پیش اربابم و گفتم : یک طبق رطب به من هبه کن گفت: شش طبق ببر پس یک طبق رطب برداشتم و پیش خود گفتم اگر پیغمبری بین ایشان باشد صدقه نمی خورد و هدیه می خورد، و بردم نزدش و عرض کردم این صدقه است پس رسول خدا فرمود: بخورید و خودش و امير المؤمنين و عقیل بن ابیطالب و حمزة بن عبدالمطلب نخوردند و حضرت به زید بن حارثه فرمود: بخور، پیش خود گفتم : این یک علامت، پس رفتم و از اربابم اجازه گرفتم که یک طبق رطب بده گفت شش طبق بگیر، پس یک طبق رطب گرفتم و بردم نزد رسول خدا و گفتم : این هدیه است پس حضرت شروع کرد به خوردن و فرمود بسم الله بخورید پس همه خوردند پیش خود گفتم اینهم یک علامت و همین طور که پشت سر رسول الله دور می زدم حضرت التفاتی به من کرد و فرمود: ای روزبه خاتم نبوت را می طلبی؟ عرض کردم بلی پس کتف مبارک را باز کرد دیدم بین کتفش چند عدد مو سرشته شده پس افتادم روی قدم مبارکش و بوسه زدم، حضرت فرمود: برو نزد این زن یهودیه و بگو محمد بن عبدالله می گوید این غلام را به ما بفروش رفتم و گفتم زن گفت نمی فروشم مگر به چهار صد نخل خرما که دویست تا از آن زرد باشد و دویست تای آن سرخ، آمدم نزد رسول خدا و خبر دادم فرمود: چقدر این آسانست ، فرمود: یا علی بلند شو واین هسته ها را جمع کن و بکار و آبش بده پس اميرالمؤمنين علیه السلام آب داد و هنوز به آخر نرسیده بود که نخلها سبز شد به من فرمود برو و به آن زن بگو بیا نخلها را

ص: 458

تحویل بگیر و روزبه را به ما تحویل بده، وقتی آن زن یهودیه آمد و دید گفت : نه به خدا ترا نمی فروشم مگر به چهار صد نخل که همه زرد باشد، جبرئیل آمد و با پر خود به نخلها زد همه زرد شد حضرت فرمود: بگو بیا نخلها را تحویل بگیر و روزبه را به ما بده، رفتم و گفتم محمد می فرماید : بیا نخلها را تحویل بگیر و عوضش را به ما بده، وقتی آمد گفت والله یک نخله برای من بهتر است از محمد و تو، منهم گفتم یک روز با محمد باشم بهتر است از تو و آنچه داری، پس رسول خدا مرا آزاد کرد و اسم مرا سلمان نهاد.

ده فائده

فائده 1

اخلاط چهارگانه یکی خون است که گرم و تر است. دوم بلغم که تر وسرد است. وسبب تولدش ضعف هضم است و ضعف هضم از برودت است و برودت موجب تولد بلغم است ( شرح نص 280). سوم صفراء است که گرم و خشک است. چهارم سوداء است که سرد و خشک است .

فائده 2

جميع غذاها را اهل خبره هیجده قسم نموده اند:

اول : آن غذائیست که لطيف و صالح الكيموس(1) و غذائیتش زیاد باشد مثل زرده تخم مرغ که نیمبرشت باشد.

ص: 459


1- کیموس اخلاط متولد از هضم کبد است

دوم : آن است که لطيف و صالح الكيموس و غذائیتش کم باشد مثل انار.

سوم : آن است که لطيف و صالح الكيموس و غذائیتش متوسط باشد مثل نان خوب.

چهارم: آن است که لطيف و فاسد الكيموس و غذائیتش زیاد باشد مثل شش

پنجم: آن است که لطيف و فاسد الكيموس و غذائیتش کم باشد مثل خردل(1)

ششم: آن است که لطيف و فاسد الكيموس و متوسط الغذا باشد مثل نانی که طبخش خوب نباشد.

هفتم: آنکه کثیف و غلیظ و صالح الكيموس و غذائیتش زیاد باشد مثل تخم مرغ برشته.

هشتم: آنکه کثیف و غلیظ و صالح الكيموس و غذائیتش کم باشد مثل پنیر تازه.

نهم: آنکه کثیف و غلیظ و صالح الكيموس و غذائیتش معتدل باشد مثل گوشت گوساله.

دهم : آنکه کثیف و غلیظ و پست کیموس و غذائیتش زیاد باشد مثل گوشت گاو.

یازدهم : آنکه کثیف و پست کیموس و غذائیتش کم باشد مثل گوشت خشک شده که قدید باشد.

ص: 460


1- خردل یعنی اسپند

دوازدهم : کثیف و پست کیموس و غذائیتش معتدل باش که قمری و کلم هم می گویند.

سیزدهم : آن است که معتدل و صالح الكيموس وكثير الغذاء باشد مثل بره یکساله.

چهاردهم : آن است که معتدل و صالح الكيموس و غذائیتش کم باشد مثل شلغم.

پانزدهم : آن است که معتدل و صالح الكيموس و غذائیتش معتدل باشد مثل گوشت میش .

شانزدهم : آن است که معتدل و پست کیموس وكثير الغذاء باشد مثل قنبیط که کلم رومی و کلم گرد نامند.

هفدهم : آن است که معتدل و پست کیموس و قليل الغذاء باشد مثل هویج و زردک.

هیجدهم : آن است که معتدل وردى الكيموس باشد و غذائیتش معتدل باشد مثل ماهی خشک.

فائده 3

در بعض اصطلاحات طبيه :

الف

(آجام) به معنای نیزار است.

) ابكم): گنگ.

(ابهر): رگ گردن یعنی شاه رگ.

ص: 461

(اجدع): بینی بریده.

(اجرد): شخصی که بر بدن او مو نباشد و نزد اطباء عبارت از انطفای حرارت غریزیست به سبب انطفای رطوبت و آن را موت اخترامی یعنی استیصال و انقطاعی نامند.

(الجوف): نام رگی است که از محدب کبد روئیده و دو تا است یکی به طرف بالا رفته و دیگری به طرف پائین و متشعب به شعبه های مختلف گشته اند برای رسانیدن غذا به جميع بدن ، و نیز نام بطن و فرج و دو عصب مجوفیکه به سوی هر دو چشم آمده و در بدن سوای آن عصبی روئیده از دماغ نیست.

اجهر) : شخصی که در روز نبیند.

(استنشاق): به بینی کشیدن چیزی مایع که بسیار رونده باشد مثل آب و گلاب.

(اصل): بیخ چیزی را گویند خواه از درخت باشد یا از گیاه.

(اصول اربعه) : عبارت از بيخ رازیانه و کاسنی و کرفس وكبر است که به شیرازی کورک گویند و آن ثمر نباتی است.

(اغصان): يعني شاخه ها و آن مخصوص درخت و گیاه شاخ دار است.

(اتومالي): چیزی است که در آن عسل را حل کنند و نگه دارند و جوش ندهند آن را .

(اکتحال): به چشم کشیدن چیزی را گویند.

(اکسومالی): سکنجبین را گویند که از سرکه و عسل درست کرده باشند و بعضی زیاد می کنند در آن آب دریای شور یا نمک دریا .

ص: 462

(اکليل): به معنی تاج و ابر تاریک و غیر آن نیز آمده است و در ادویه مراد از آن چنبری و کج بودن شکوفه و بار نباتات است.

(انكباب): مراد از آن نگاه داشتن عضو است به بخار ادویه که در آب جوشانیده باشند و یا گرم کرده باشند.

(اودية): جمع وادی به معنی کناره دریا و رودخانه ها است.

(اوذمالي): عسل و آب باران بالمناصفه در هم ممزوج نموده در آفتاب گذاشته است.

(اوکسائی): سرکه مخلوط با آب و نمک است.

(ایارج): من يرج معجونی است مسهل.

الباء

(بادزهر»: اسم فارسی تریاقست و گویند هر چه دفع سم کند و مصنوع مرکب نباشد مخصوص به این اسم است .

(باقور): جمع بقر است که گاو باشد.

(باکور): اول میوه است که برسد.

(بتر): بریدن و قطع کردن است.

(بخور): هر چه دود آن را استعمال کنند.

(بربور): به فارسی بلغور نامند.

(بزاق): آب دهن را گویند.

(بزر): آنچه از بار نباتات در غلات و در قشر باشد مثل خشخاش.

(بشع): به معنی بد مزه است و هر چه را طعم مرکب از مرارت و قبض باشد به این اسم خوانند.

ص: 463

(بصاق): آب دهن را گویند مثل بزاق .

(بصیص): نورانی و درخشنده .

(بطايح): زمینهائی که در آن آب جمع شده باشد و به فارسی مرداب نامند.

(بغر): سرگین است.

(بکز): شتر جوان است.

(بکر): دوشیزه است.

(بنك): گرهها است که در ساق اشجار متكون شود.

التاء

(ترياق): به فارسی تریاک نامند و گویند ترياق مخصوص به دوائی صناعی است و آنکه افيون را تریاق می نامند به جهت حفظ قوت آن است که در این امر با تریاق حقیقی اشتراك دارد.

(تصعيد): آنچه به آتش اجزای آن را صعود فرمایند و لطیف آن را بگیرند.

(تصفيق): آمیختن شراب با آب است.

(تعليق): آویختن چیزی به گردن و به سایر اعضاء است .

(تفه): یعنی بی مزه و مراد طعمی است که نه لذيذ باشد و نه کریه و تأثیر آن ترطيب و تليين و ارخاء بسیار و تولید بلغم باشد.

(تكرج): به فارسی پادر گویند و آن متغیر شدن طعم یا بو یا هر دو است.

(تكليس): به معنی صاروج کردن و سوختن چیز و سیراب نمودن

ص: 464

و بهره برداشتن آمده، و مراد از آن مهیا ساختن بعضی ادویه است به جهت نفوذ و سرعت تأثیر و رفع کردن ثقل وكثافت آن خواه به احراق باشد و یا به عمل دیگر.

الثاء

(ثقيل): يعنی گران آمدن بر طبع که دیر فعل بود و سریع الزوال نباشد.

(ثمر): بار نبات است مثل خوشه میوه و امثال آن.

(ثمنش): لغت یونانی است و مراد از آن هر چه از نباتات ما بين درخت و گیاه باشد.

الجيم

(جبر کسر): عضو شکسته را بستن است.

(جرله): به راء مهمله زمین سنگلاخ.

(جریش): نیم کوفته که بلغور نامند.

(جفاف): خشک و خشکی.

(جمد): آب گرد آمده و جمع شده و بسته شده از سردی و نیز جزو چیزی را نامند.

الحاء

(حار): به معنی تند است و آن مرکب از تلخی و حراقت است.

حامض): یعنی ترش.

ص: 465

(حب): آنچه در ثمر بارز و بی غلاف باشد مثل گندم و جو.

(حریف): یعنی گزنده که اجزاء آن در زبان فرو رود و بسیار بگزد و تفریق اجزای آن نماید.

(حشیش) : گیاه خشک و شبیه به خشک شده و گویند مخصوص نباتی است که بر روی زمین پهن نبوده با ساق باشد.

(حکاکه): آنچه از سابیدن دو چیز جدا شود.

(حلاق): سترنده موی.

(حلو): یعنی شیرین و هر چه زبان را منبسط سازد و اندک حرارت احداث کند ولذيذ باشد شیرین نامند.

(حليب): شیره تخمها و غیر آن و شیر تازه دوشیده است .

(حمل وحمول): بار نباتی است اعم از ثمر و مشابه ثمر.

الخاء

(خاثر): آنچه اجزاء خلط را بهم آورد و غلیظ گرداند .

(خرء): سرگین طیور وغيرها است.

(خفیف): بمعنی سبک و آنچه بر طبع احتمال آن آسان بود و سریع الزوال باشد.

(خلع): بیرون رفتن سر استخوان از مکان خود.

(خلعلع): اسم ضبع است و آن نوعی از درندگان است .

(خليع): سست

(خمل) : بمعنی پرز و در ادویه آنچه شبیه به پرز بر سطح ظاهر آن باشد مانند آنچه بر روی به می باشد.

ص: 466

الدال

(دابق): آنچه به جهت لزوجت كثيفه خود به دست بچسبد مثل دبق.

(دسم): هر چه زبان و غیر آن را نرم سازد و اجزاء آن را منبسط سازد بی احداث حرارت و به فارسی چرب نامند.

(دلوک): به معنی مالیدن است و مراد از آن آنچه با انگشت بر دندان و غیر آن بمالند.

(دواء غذائی): آنکه تأثیر کیفیت آن زیاده بر تأثیر کمیت و ماده آن باشد.

(دواء سقي): آنکه به کیفیت تأثیر آن موافق مزاج نبود و بالخاصية کشنده باشد مثل تریاک.

(دواء مطلق): آنکه تاثیر به کیفیت کند و جزو بدن نشود.

(دهین): آنکه در جسم او چربی موجود باشد و باعث اشتعال او گردد مثل مغزها و تخمها و چوب صندل و مانند اینها.

الذال

(زرور): آنچه سائیده بیمایی بر عضو بمالند و یا بپاشند.

(دفر): بدبوئی

(ذوالخاصية) : آنچه تأثیر به صورت نوعیه خود کند اعم از آنکه ترياق باشد یا زهر.

ص: 467

الراء

(رادع): آنچه مواد را مانع ریختن به عضو شده اعضا را قابل ورود آن نسازد وردع مقابل جذب است.

(رجیع): فضله هضم اول انسان است.

(رخص): به ناز پرورده و در ادویه هر چه نازک و زود شکن باشد.

(رخو): نرم و سست

(ردی الكيموس): آنچه از اخلاط غير معتدل القوام والكيفيه متكون شود.

(رزین): آرمیده و مرد پر بار و در ادویه آنچه در متانت و سنگینی و خوش جوهری تمام باشد.

(رسوب): ته نشین مایعات و آنچه در مایعات اندازند و بر روی آب نایستد آن را راسب نامند.

(رمص): رطوبة غلیظی را نامند که در اطراف پلک چشم جمع شده و چسبیده باشد.

(روث): سرگین حیوان.

(رود ومالی): شراب متخذ از عصاره گل سرخ است با عسل .

الزاء

(زعوقه): طعم بسیار کریه و مرکب از تلخی و شوری.

(زغب): اول موی که بر بدن حیوانات برآید و در ادویه آنچه بر سطح او

ص: 468

چیزی شبیه به موی تازه برآمده باشد مزغب نامند مانند به وهلو و شفتالو.

(زهر): شكوفه و گل باشد.

السين

(ساحل): کنار دریا

(سائل): آنچه که اجزای آن در همه جهات حرکت کند مثل آب و نحو آن.

(سباخ): شوره زار.

(سبط): بی گره.

(سحيق): آنچه بسیار نرم سائیده باشند.

(سم): آنچه به فارسی زهر نامند.

(سنون): آنچه به دندان پاشند و یا بمالند و مقوی جوهر آن باشد.

(سهک): بدبو شدن گوشت و بوی عرق که از بدن آید و به فارسی سمیت نامند.

(سهل): زمین نرم

الشين

(شامخ): کوه بلند .

(شتر): دریدن پلک زیرین چشم.

(شجر): نباتی است که با شاخ خشبی باشد مثل درخت خرما .

ص: 469

(شدخ): سر شکستن و فراخی و سفیدی روی است .

(شدخ عضد): به معنی از هم باز شدن و گسیختن عضد است.

(شدق): فراخی گوشه دهان.

(شدق): فراخ شدن گوشه دهان.

(شرف): کنگرها است و در ادویه آنچه در اطراف او زوائد و برآمدگیها باشد مشرف نامند مانند سر انار.

(شطب): جوهر شمشیر.

(شطب): جدا گردیدن و دور شدن و پوست باز کردن و در ادویه هر چه به این صفت باشد شطب گویند.

(شمه): آنچه بو کند.

الصاد

(صالح الكيموس): آنچه از او خون متولد گردد و از هر جهت اعتدال داشته باشد و سائر أخلاط مخلوط به آن به قدر طبیعی باشد و خلط بد از او بهم نرسد.

(صخريه): زمین سنگستان.

(صفق): آبیکه بر ادیم یا مشک نو بریزند پس زرد گردد و به معنی طرف و کنار.

و در نباتات آنچه چین دار و با زردی و میل به طرفی داشته مستقیم نباشد مصفق نامند.

(صفيق): پوست درشت و مستحکم بافته شده است .

ص: 470

الضاد

(ضماد): آنچه غليظ القوام که مایع و نرم باشد و بر عضو بمالند و یا بر او بندند اعم از اینکه مو و روغن داشته باشد یا نداشته باشد.

الطاء

(طافي): آنچه بر روی آب ایستد.

(طبيخ): آنچه جوشانیده آب آن را استعمال کنند.

(طحن): خورد کردن و طاحونه که آسیا باشد مسمی به اسم لازم است.

(طری): تازه.

(طلا): آنچه رقیق القوام باشد و بر عضو مالند و نام نوعی از شراب است.

(طیب): خوشبو و تند و طیب به معنی پاکیزه .

العين

(عبث): به معنی گیاه است.

(عصاره): به معنی عصير است اما در آنچه به آتش و یا به آفتاب منعقد کرده باشند استعمال نمایند(1)

(عصير): آب افشره که از نباتات که منجمد نشده باشند.

(عطر): به فتح بوی خوش و عطر به کسر خوشبوی.

ص: 471


1- در مخزن گوید: آنچه بی آتش به هوا و یا به آفتاب منعقد کرده باشند استعمال نمایند

(عفص): به کسر فاء طعم زمعت که زبان را درشت سازد و اجزای آن را به سبب برودت بهم آورد.

الغين

(غرغره): آواز مختلف است که از حلق آید.

(غض): تر و تازه نارس از نباتات است.

(غليظ): به معنی کثیف است و در تغذیه بیشتر متداول است و استعمال لفظ کثیف در ادویه است.

الفاء

(دفاتر): نیم گرم است

(فتیله): به معنی شانه که مخصوص به دبر باشد.

(فرزجه): شانه که قبل و رحم را مخصوص باشد.

(فرفیزی): که به معنی رنگ بنفش است.

(فسخ) : از هم جدا شدن است.

القاف

(قابض): طعم گیرنده را نامند که اجزای زبان را بهم آورد و درشت سازد ( سازد، قرابادین) و کار آن تبريد وتجفيف وتغليظ و تقویت اشتها است و در غیر طعم مراد از آن چیز حابس است که به سبب بهم آوردن اجزای عضو حبس نمايد.

ص: 472

(قضبان): شاخهای گیاه بی ساق است.

(قطور): آنچه در گوش و غیر آن از اعضاء بچکاند.

(قنبعه): قبهای خوشه کشت است.

الكاف

(کثیر الغذاء): آنچه اکثر مقدار او جزء بدن شود.

(کثیف): به خلاف لطیف و آن چیزی است که اجزاء او به دشواری قبول انفعال از کیفیت بدنی و نفوذ در اجزای بدن به سرعت ننماید.

(کماد): آنچه گرم کرده بر عضو بندند مثل تكمید به سبوس گندم.

(کیموس): اخلاط متولده از هضم کبدی است.

(کیلوس): کشک آبی است که از هضم معدی به هم رسد و شبیه به کشک محلول به آب باشد.

اللام

(لحاء): ریشهای باریک نبات است.

(لخله): آنچه با مایعات در ظرفی کرده بر هم زده بو کنند.

(لزاق ولزوق (لصوق): آنچه بر عضو بچسبانند و با چسبندگی باشد.

(لطوخ): به معنی اندودن چیزی است بر عضو که از طلا غلیظ تر و از ضماد رقیق تر باشد.

(لطيف): آنچه در شأن آن باشد که بعد از ورود در بدن منقسم گردد به اجزای بسیار صغار و نفوذ در جميع اجزای بدن به سرعت کند مثل زعفران.

ص: 473

(لعابی): آنچه از خیساندن در آب اجزای آن مخلوط به رطوبت شده چیزی لزج بهم رسد و چون برشته کنند الزاق آن رفع شود مانند به دانه و ریشه خطمی و نحو اینها.

(لعوق): به معنی انگشت پیچ است که از معجون رقیق باشد.

(ليف): آنچه از اصول ( بيخ ) ولحای نباتات روید و باریک تر از لحا باشد.

المیم

(مالی): عسل است.

(مالی قراطن وماء القراطن): ماء عسل اند.

(مایع): آنچه ضد جامد باشد و سیلان کند و رقیق القوام باشد.

(مبرود): آنچه به سوهان خورد کرده باشند.

(مر): یعنی تلخ و هر چه به سطح ظاهر زبان نفوذ کند و درشت سازد و با کراهیت بود و طبع را بر هم زند و فعل آن (کار آن) تسخین و جلا و منع تعفن است.

(مروخ): مالیدن چیزی است بر اعضاء.

(مزدات و در بعضی نسخ مزاوت): پر کنده است.

(مسبت): آنچه خواب آورد و با منوم مرادف است.

(مسكر): هر چه مستی آورد، اعم از اینکه با تفریح باشد یا نباشد.

(مسوح): آنچه در مالیدن آن بر بدن مبالغه در مالیدن عضو نکنند.

(مسيخ): بی مزه و با تفه مرادف است.

(مصول): آنچه در سوختن بحد خاکستر نرسد.

ص: 474

(مضغ) : خائیدن چیزی است .

(مضمضه): هر مایعی را نامند که در دهن حرکت دهند.

(معقف): خمیده و کج شده است.

(مغسول): آنچه در شستن آن مبالغه کرده باشند.

(مفرق): تارک سر، و در اثمار وگلها هر چه سر آن هموار نبوده ، زوائد داشته باشد مفرق گویند.

(منتن): بدبو .

(منخول): آنچه بیخته باشند.

النون

(ناشف): آنچه رطوبات روان را جذب کند.

(نبطی): دو لغت اسم جماعتی است و در ادویه مراد گیاه خودرو است که آن را نکشته باشند.

(نجم) : نبات بی ساق است که بر زمین پهن شود و به فارسی به یاره گویند.

(نشاره): آنچه به سوهان و دم اره ریزه شده باشد.

(نشوق): آنچه به بینی کشند.

(نضوح ونضوخ): هم آمده آبهای خوشبو را نامند که بر بدن پاشند.

(نطول): هرچه جوشانیده آب آن را بر اعضاء بریزند و پاشویه قسمی از آن است.

(نفاخ): هر چه در آن رطوبت غریبه باشد و از حرارت بدنی تحلیل نیافته مستحيل به رياح شود، خواه در معده و امعا مثل میوه ها و خواه در عروق مانند مغزها و اكثر تخمها

ص: 475

(نفوخ): آنچه از ادویه یابسه سائیده بی مایع در بینی دمند.

(تقوع ويقع): آنچه خیسانیده و بدون جوش صاف نموده استعمال کنند.

الواو

(وثب): جستن از جای .

(وثی): گزنده

(وغر): زمین سخت

(وقود): بر افروختن آتش.

(وهن): سستی

الهاء

(هاضم): آنچه اعانت طبیعت بر طبخ و گذرانیدن غذا و خلط كند و سبب قبول هضم آن شود مثل مصطکی.

(هتک): پاره شدن.

(هش): آنچه جرم آن سست و ریزنده باشد و به اندک فشردن ریزه شود مثل صبر خوب و غاریقون.

الیاء

(يافوخ): پیش سر است.

ص: 476

فائده 4

سکته : یعنی معطل ماندن اعضاء از حس و حرکت ، جز اعضاء تنفس که آن حرکتش از ضروریات زندگی است.

سبب آن : سده است کامل و تام که در دماغ واقع می شود و آن سده یا از خلط بلغمی است که لزج و غلیظ باشد.

(علامت آن ) : و علامتش آن است که بدن سست است و رنگ صورت سفید است و آب دهانش زیاد است.

واین قسم سکته گاهی خرخر دارد و از دهانش کف می آید و گاهی خرخر ندارد و نفس هم ندارد.

وعلى كل حال اگر سکته ناقصه است و یک طرف بدن از حرکت افتاده.

(علاج آن): علاجش آن است که کاری کنند که سرش گرم بشود مثلا مشک وسداب و قرنفل به نزدیک دماغش ببرند که بو کند و مثل کندس و فلفل را به دماغش بکشند که عطسه کند و یا آبی که در آن بابونه و بوما در آن و پودونه جوشانیده سرش را بشویند و کاری کنند که قی و استفراغ کند و چیزی که سر را گرم می کند آن است ولو به زحمت باشد قی کند و فائده بسیار دارد.

وکاری کنند که ماده را از سر بیرون کشند به واسطه حقنه کردن با آبی که بومادران و روغن زیت در آن باشد.

و بعد از آن که سه چهار روز یا هفت روز یا چهارده روز گذشته بدنش

ص: 477

را پاک کننده به واسطه معجونهایی مسهله مثل پوست هلیله زرد و صبر زرد هر دو را مساوی گرفته خوب بسایند و با عسل خمیر کرده حب بسازند سه روز روزی سه نخود بخورند معده کاملا به کار می افتد.

فائده 5.

در آبها است:

بهترین آبها آبهای نهرها است خصوصا آبی که از روی خاک پاک یا سنگها جریان داشته باشد و خصوصا که به طرف شمال جاری باشد که طبیعت آن سرد و خشک است یا به طرف مشرق جاری باشد و خصوصا که از بالا به پائین جاری باشد که حرکتش بیشتر و قوی تر است آن وقت لطافتش بیشتر می شود و خصوصا که منبع آن دور باشد و مسافت حرکتش زیاد، که این هنگام آب لطیف تر خواهد شد.

و اگر با این اوصاف وزن آن هم کم باشد که در وقت آشامیدن انسان خیال کند که شیرین است دیگر بهتر و امتحان اینکه آیا آب ثقیل و سنگین است یا خفیف و سبک است آن است که مقداری از پنبه را وزن کنند و بعد به آن آب بشویند و بگذارند بخشکد دوباره وزن کنند اگر از اول سنگین تر شد معلوم می شود آب سنگین است و الا خفیف و سبک است و آب نیل مصر اکثر این صفات را در بردارد، چون منبع آن دور است و محل جریانش پاکیزه است و از جنوب به شمال جریان دارد و سبک هم هست.

داست

آب چشمه ها به واسطه احداثش از ابخره غليظه است خالی از ثقل

ص: 478

نیست و بدتر از آن آب قنات و بدتر از آن آب چاه است که راکد و حرکتی ندارد.

و در چند مورد آشامیدن آب ضرر دارد:

اول بعد از غذا. دوم ناشتا . سوم بعد از حرکت خصوصا بعد از جماع . چهارم بعد از مسهل و پنجم بعد از حمام . ششم بعد از میوه خصوصا بعد از خربوزه و اگر عطش دارد و ناچار است باید از کوزه ای که دهنش باریک است میل کند که آب ذره ذره پائین برود.

فائده 6

ماء الشعیر که آب جو باشد دارای ده خصلت است لذا بهترین غذاها است برای کسانیکه مزاج حار و گرم دارند:

اول آنکه سرد است. دوم آنکه منضج و مخرج اخلاط سوخته است . سوم آنکه پاک کننده معده است. چهارم آنکه زود به تمام بدن نفوذ می کند. پنجم آنکه لذیذ است. ششم آنکه غذائیتش معتدل است نه زیاد سرد است و نه زیاد گرم. هفتم آنکه مسکن عطش است. هشتم آنکه اخلاط فاسده را به هیجان نمی آورد. نهم آنکه تولید باد نمی کند. دهم آنکه معده را سنگین نمی کند.

و ترتیب گرفتن آب جو آن است که جو سفید خوب را یک پیمانه بگیرد و چهارده پیمانه آب صاف شیرین روی آن بریزد و با آتش ملایم بپزد و کف آن را بگیرد و چون پخته شد صاف کند و هر وقت خواست استعمال کند.

ص: 479

فائده 7

اگر کسی مراعات فصول سال را بنماید سلامتی خود را خریده است.

ربيع بهار

مثلا در فصل ربیع رگ بزند و قی کند چون در زمستان بلغم اطراف معده را گرفته پس وقت ربیع به واسطه رگ زدن و قی نمودن آن بلغمها خارج می شود و مبتلا به مرض بلغمی نمی شود و از چیزهای گرم کننده مثل حرکت مفرط وحمام رفتن دوری کند و از غذای زیاد خودداری نماید.

تابستان

و در تابستان از حرکت زیاد و زحمت کشیدن خودداری کند و ملازم سایه باشد و غذاهای سرد میل کند مثل آش انار، آلو، تمر هندی و دوری کند از هر غذائیکه موجب حرارة می شود و هر چه بتواند از میوه های تر استفاده کند مثل آلو، خربوزه. خیار، و لباس کتان بپوشد چون خنک ترین لباسها کتان است خصوصا اگر کهنه شده باشد چون نازکتر است و خنک تر است.

پاییز

و در پاییز دوری کند از هر چیزی که مجفف است یعنی طبیعت انسان

ص: 480

را خشک می کند و دوری کند از کثرة جماع و با آب سرد غسل کردن و آب سرد آشامیدن چون در این فصل سینه در معرض ضرر است اگر با آب سرد غسل کند و یا آب سرد بیاشامد مزید بر علت می شود و در شب سر خود را بپوشاند والا مبتلا به زکام می شود و از زیاد خوردن میوه های تر خودداری کند والا مبتلا به تبهای بلغمی می شود و از قی کردن در این فصل دوری کند و از سرمای صبح خود را بپوشاند و در ظهر سر خود را نپوشاند.

زمستان

و در زمستان خود را محکم بپوشاند و غذاهای قوی و غليظ مثل حلیم میل کند و گوشت زیاد بخورد و ملطفات مثل تره شاهی و ادویه يابسه مثل زیره و امثال آن بخورد تا تدارک بشود ثمره غذاهای غلیظ والا موجب سده می شود و حرکتهای سخت در این فصل نافع است. این خلاصه فرمایشات اطباء است.

فائده 8

اگر زنی بچه دار نمی شود امتحان کند که آیا تقصیر زن است یا مرد .

در دو ظرف جو بکارند یکی برای زن و یکی برای مرد جدا جدا باشد و هر یک با بول خود آب یاری کنند و آب دیگری ندهند اگر ظرفیکه زن کاشته سبز نشد یا سبز بشود ولی زود باشد معلوم می شود تقصير زن است و اگر بخواهد حامله شود این نسخه را عمل کند: آمله پرورده را تا

ص: 481

هفت روز روزی یک دانه میل نماید.

نسخه دیگر: از سیب درختی تا هفت روز روزی یک کیلو میل نماید در نطفه بستن بسیار مؤثر است.

نسخه دیگر: سنبل الطیب ، بستايج ، خولان مکی ، انزوت، صبر زرد، هلیله سیاه(1) به مقدار مساوی نرم بسایند و مخلوط یکدیگر نموده با عسل خمير نموده حب بنمایند ، روزی سه حب صبح و ظهر و شب میل نمایند (نسخه عطار).

فائده 9

در ویار است

ویار در اشخاص مختلف است ویار حالتی است که در زنهائیکه باردارند دست می دهد گاهی میل به گل خوردن دارد و گاهی به ترشی و گاهی به ذغال و غير ذلك تقصیر هم ندارد به اختیار خودش نیست و این حالت تا چهار ماه یا بیشتر طول می کشد و عق خشک و استفراغ زیاد به او دست می دهد.

و در این چند ماه باید از دیدن مردان نامحرم اجتناب کند زیرا که موقع صورت بندی و تشکیل اعضاء و جوارح بچه است باید هرچه بیشتر به صورت همسرش نگاه کند، و سعی کند با شکم باردار کمتر از منزل بیرون رود که صورت دیگران به حجم شکم نیفتد و از ماه چهارم که گذشت بسیار مراقبت و مواظبت نماید که از هم خوابی و دفع غريزه

ص: 482


1- همه اینها را عطارها دارند

جنسی اجتناب کند خصوصا ماههای آخر که هم ناراحتی برای طفل است در شکم و هم برای مادر طفل.

فائده 10

در مواقع حامله گی بانوان باردار سبزیجات پخته زیادتر از حد معمول میل نماید و از وجود کلم گل و کلم پیچ و کلم قمری و هویج و کنگر و ریواس و کاهو بسیار استفاده نموده همه روزه به عنوان سالاد و غیره میل نمایند و از میوه جات سیب ، نارنگی ، پرتقال، گلابی ، هلو، خرمالو، شلیل ، ازگیل، انگور، خربوذه، طالبی، گرمک، استفاده کامل نموده همه روزه قبل از غذا و بعد از غذا و با غذا هر قدر بتوانند میل نمایند و از خوردن گوشت های قرمز از قبیل گوشت شکار وگاو و آهو اجتناب ورزند و از گوشت سفید از قبیل مرغ و ماهی استفاده نمایند مخوصا ماهی آزاد که بر زیبائی طفل می افزاید و از خوردن بقولات و حبوبات خودداری فرمائید، مخصوصا باقلا که بچه را کودن و خرفت می سازد و از خوردن نمک و پیاز و بادنجان و سرکه خودداری نمایند و در شبها زودتر غذا میل نمایند که تا موقع خواب دو سه ساعت فاصله باشد که شب را راحت و سبک استراحت نمایند.

خوردن لبنیات از قبیل شیر، پنیر بی نمک ، ماست ، کره بسیار نافع است.

و در موقع حامله گی داخلی بانوان خارش پیدا می کند بهترین دواء آن است که خیار را دو نیم نموده مغز آن را میل کنند و پوست ضخیم آن را

ص: 483

مانند درپوش به درب موضع بگذارند از شدت خارش می کاهد و در موقع خارش از خوردن پیاز، بادنجان ، نمک، تره و چیزهای نفاخ اجتناب فرمایند.

ده مرتبه جبرئیل به زمین می آید

رسول خدا صلی الله علیه و اله از جبرئیل پرسید آیا بعد از من به زمین تشریف می آورید؟

عرض کرد: بلی یا رسول الله ده مرتبه بعد از شما به زمین می آیم و ده جوهر گرانمایه از زمین می برم ، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود آن ده جوهر چیست ؟ عرض کرد:

اول: برکت را از زمین می برم. دوم: رحم و مروت را می برم. سوم: حیاء را از چشم زنها می برم. چهارم : غیرت را از مردان می برم. پنجم: عدالت را از دل سلاطین می برم. ششم: راستگویی را از دل رفقا می برم. هفتم : سخاوت را از دل اغنیاء می برم. هشتم: صبر را از فقراء می برم. نهم: حکمت و علم را از دل علماء و حکماء می برم. دهم : ایمان را از دل مؤمنین می برم(1)

چهار چیز است سزاوار است از آنها دوری کنی، یکی نداشتن صبر و تعجیل در کارها، دوم: از غضب و غیظ ، سوم: از بخل ، چهارم : از عجب و خود پسندی و تکبر(2)

ص: 484


1- مواعظ العددية ص 337.
2- مواعظ العددية ص 243

وصیت پیغمبر صلی الله علیه و آله به على علیه السلام

یا علی مسواک کردن(1) از سنت است و پاک کننده دهن است و چشم را نورانی کند و خدا را راضی نماید و دندانها را سفید کند و زردی دندانها را برطرف سازد و لثه را محکم کند و طعام را لذیذ کند و بلغم را می برد و حافظه را زیاد می کند و کارهای خوب را زیاد می کند و ملائکه را خوشحال می کند.

یا علی ربا هفتاد جزء است آسان ترین آن مثل آن است که مردی با مادر خود در خانه خدا زنا کند.

یا على یک درهم ربا بزرگتر است نزد خدا از هفتاد زنا که همه اش با محرم خود در خانه خدا باشد.

یا علی کسی که واجب الحج باشد و امسال و سال دیگر کند تا بمیرد خداوند او را در قیامت یهودی یا نصرانی مبعوثش کند.

يا على صله رحم عمر را زیاد کند.

یا علی کسی که بر سر بچه یتیمی دست بکشد از روی ترحم خداوند در قیامت بعدد هر موئی نوری به او بدهد.

چهار چیز است که سبب سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت است : اول : اطاعت خدا و رسول خدا و امامان معصوم.

دوم : اطاعت پدر و مادر.

سوم : خدمت کردن به علماء.

ص: 485


1- مسواک : آلتی است که دندانها را با آن می شویند

چهارم: دوست داشتن خلق خدا(1)

وصیت پیغمبر صلی الله علیه و آله به على علیه السلام

اشاره

یا علی کسی که از شر زبانش بترسند او از اهل آتش است.

یا علی کسیکه خمر وشراب نخورد از ترس مردم خدا شراب بهشتی به او بخوراند.

یا علی شراب خوار مثل بت پرست است.

یا علی تمام گناهان در خانه ای قرار داده شده و کلیدش را خوردن شراب قرار داده اند.

یا علی کوه های سخت را جابجا کردن آسان تر است از اینکه پادشاهی را که خدا به یکی داد قبل از سرآمدن وقتش بخواهی جابجا کنی.

یا علی نشست با کسی که نفع دنیا و آخرت ندارد خیری در آن نیست .

یا علی کسی که از خدا بترسد همه چیز از او خواهد ترسید، و کسی که از خدا نترسد خدا او را از همه چیز می ترساند.

یا علی اگر دنیا به مقدار پر مگس پیش خدا ارزش داشت به کافر یک جرعه آب نمی داد.

شعر

شیروانی گوید:

ص: 486


1- مواعظ العددية ص 244.

آنکه در دو جهان در طلبش گردیدم

از ازل همراه من بود چو نیکو دیدم

شمس چون جلوه کند ذره شود سرگردان

منم آن ذره که سرگشته آن خورشیدم

نیستم معتقد تقوی خود در ره دوست

لیک بر لطف ازل هست بسی امیدم

حکایتی از حاج شیخ جعفر شوشتری رحمه الله

اشاره

در ریحانة الادب از علامه نوری از خود شیخ نقل کرده است که پس از فراغت از تحصیل علوم دینیه از نجف به وطن خود مراجعت و مشغول تبلیغ احکام بودم لكن به جهت عدم مهارت در موعظه و ذکر مصیبت ، در ایام جمعه و ماه رمضان در بالای منبر از روی تفسیر صافی، و در ایام عاشوراء از روی روضة الشهداء حسین کاشفی قرائت می کردم ولی باز هم در اثر عدم مهارت موافق دلخواه موفق به مرام نمی شدم تا اینکه یکسال بدین منوال گذشت و ماه محرم رسید شبی خیال کردم تا کی از روی کتاب خواهم خواند ، در تدبیر این کار که بلکه در روی منبر از کتاب مستغنی بوده باشم ، عاجز و ملول شدم در واقعه دیدم که گویا در کربلا هستم و همان ایامی است که موکب حسینی در آن ارض اقدس نزول اجلال فرموده اند، من در خيمه ابيعبدالله علیه السلام وارد و سلام کردم، آن حضرت مرا در نزد خودش نشاند، به حبیب بن مظاهر فرمود که : فلانی مهمان ما است اما آب که نیست ولی آرد و روغن داریم برخیز و طعامی

ص: 487

برای او تهیه کن اینک حبیب برخواسته و طعامی درست کرد و با قاشقی پیش من آورد من چند لقمه کوچک از آن خورده و از خواب بیدار شدم اینک از برکت آن غذا به پاره ای دقائق و اشارات اخبار مصائب و لطائف و کنایات آثار ائمه اطهار علیهم السلام واقف شدم که پیش از من کسی وقوف نداشته است هر روز در تزاید بود تا در ماه رمضان در مقام موعظه به غایت مرام نایل شدم.

چه روزی برای سر تراشیدن خوب است

در جنات الخلود فرموده: برای سر تراشیدن در ماههای عربی خواصی و مضاری ذکر کرده و در اختیارات مرحوم مجلسی و سید عبدالله شبر در احسن التقويم نسبت به امیرالمؤمنین صلى الله عليه وسلم داده :

روز اول ماه عمر را کم می کند.

روز دوم ماه حاجتش روا شود.

روز سوم ماه باعث طولانی شدن موها می شود.

روز چهارم ماه باعث غم و هم می شود.

روز پنجم ماه باعث خوشحالی می شود.

روز ششم ماه باعث وارد شدن بلا می شود.

روز هفتم ماه مالی از بزرگان به دست او می رسد .

روز هشتم ماه باعث مرض می شود

روز نهم ماه باعث کمر درد می شود .

روز دهم ماه عزیز و محترم می شود.

ص: 488

روز یازدهم ماه غمگین می شود .

روز دوازدهم ماه بین مردم با جلالت و بزرگوار می شود.

روز سیزدهم ماه باعث دشمنی با شخصی می شود.

روز چهاردهم ماه خوشحال می شود.

روز پانزدهم ماه ایضا خوشحال می شود.

روز شانزدهم ماه محزون می شود.

روز هفدهم ماه میانه است.

روز هجدهم ماه باعث ملالت می شود.

روز نوزدهم ماه باعث نشاط و خوشحالی می شود.

روز بیستم ماه موجب سلامتی از بلاء می شود.

روز بیست و یکم ماه از بزرگان مالی به او می رسد.

روز بیست و دوم ماه موجب افلاس و فقر می شود.

روز بیست و سوم ماه برای هر چیزی صلاحیت دارد.

روز بیست و چهارم ماه همین طور است.

روز بیست و پنجم ماه همین طور است.

روز بیست و ششم ماه از بلا خلاصی جوید و غمش برطرف می شود.

روز بیست و هفتم ماه موجب پشیمانی شود .

روز بیست و هشتم ماه بسیار بد است.

روز بیست و نهم ماه از مردم دوری کند.

روز سیم ماه حکمی ندارد(1)

ص: 489


1- دوائر المعارف ص 84 تالیف سید محمد مهدی موسوی اصفهانی کاظمینی

از امام ششم روایت است که مردم می گویند: سر تراشیدن مثل مثله است ؟

حضرت فرمود: برای ما مثل عمره است و برای دشمنان ما مثل مثله اسیت(1)

امام ششم می فرماید: من هر جمعه ای سرم را می تراشم بین واجبی کشیدن تا واجبی دیگر یعنی نوره کشیدن(2)

امام ششم فرمود : تراشیدن سر در غیر از حج و عمره مثله است برای دشمنان شما و جمال است برای شما(3)

تراشیدن پشت سر غم را می برد(4)

سلام الله على اهل قم

*سلام الله على اهل قم(5)

دل می برد طراوت فصل بهار قم *** بوی بهشت می وزد از لاله زار قم

طاوس جنت آمده در مرغزار قم *** دایر شده به عصمت و تقوی مدار قم

بیت المقدس آمده اندر شمار قم

خاکش به هفت رنگ جواهر برابر است *** در چشمه های با نمکش آب کوثر است

صحن مقدسش چو بهشت مصور است *** این خوابگاه دختر موسی بن جعفر است

زیبد به شهرهای جهان افتخار قم

ص: 490


1- کافی ج 6 ص 484 و مثله آن است که لب و بینی و گوش کسی را ببرند و بین عرب بسیار زشت است.
2- کافی ج 6 ص 485.
3- فقیه ج 2 ص 71 و ص 309
4- کافی ج 6 ص 285 از امام صادق علیه السلام
5- نسیم شمال ص 109.

خوابیده با جلال و شرافت در این مقام *** معصومه مقدس بانوی نیکنام

هم دختر امام هم خواهر امام *** روح القدس مقیم حریمش به صبح و شام

كحل البصر نموده ملایک غبار قم

خوبان قم زآل محمد ودیعه اند *** اهلش تمام مؤمن و دیندار و شیعه اند

بالمرة عاری از حرکات شنیعه اند *** روز ظهور حجت حق را طليعه اند

باشد به دست حجت حق اختيار قم

دارد رواق روضه فردوس هشت در *** گردد سه در گشوده به قم با جلال و فر

از روی معرفت به قدمگاه کن نظر *** با غسل و با وضو سوی خاک فرج نگر

به به از این شرافت خورد کبار قم

روزیکه ظلم در همه جا باب میشود *** انصاف و رحم یکسره نایاب می شود

دوری زمین چو کوره سیماب می شود *** ظالم به دشت قم چو نمک آب می شود

گردن کشان چو بهره برنداز دیار قم

چندین امام زاده معصوم و باشرف *** از نسل مرتضی علی آن شاه لو كشف

رفتند همچو لؤلؤ مکنون در این صدف *** فرقی مدان میان قم و کعبه و نجف

جان میکنند شیعه خالص نثار قم

روزیکه حشر و نشر قیامت بپا شود *** ایمان و کفر و نیک و بد از هم جدا شود

عمال خیر و شر همگی در ملا شود *** بر اهل قم محاسبه در قبرها شود

خرم کسی که دفن شود در مزار قم

در فضل او بس است که خلاق عالمين *** يكدر زهشت خلد گشاید در این زمین

قم را نموده مدفن اخیار مؤمنین *** از لطف حق شرافت این خاک را ببین

ذریه رسول بود غمگسار قم

ص: 491

هر جا که موج فتنه ترا در میان گرفت *** طوفان نمود ظلم و جمیع جهان گرفت

فصل بهار زندگیت را خزان گرفت *** باید که پند از (زکی) باغبان گرفت

خود را کشید و رفت به قم یا جوار قم

فصل بهار با دل مجروح داغدار *** بهر طواف قم شدم از دشت رهسپار

دیدم به مسجد و در و دیوار و شاخسار *** هر کس خطى رقم زده از بهر یادگار

این شعر در (نسیم) بود یادگار قم

ابن عقده(1)

ابن عقده در سنه 333 یا 332 وفات کرده و او را حافظ می گفتند، و حافظ در اصطلاح اهل حدیث کسی را گویند که صد هزار حدیث با سند آن حفظ داشته باشد. و حجت بر کسی گویند که سیصد هزار در حفظ او باشد، و حاکم کسی را گویند که همه را حفظ داشته باشد.

سه نفر خلیفه کور(2)

در ایام مستکفی بالله ، معز الدولة بن بویه به بغداد آمد، مستکفی او را خلعت بخشید و امور مملکت را به وی تفویض کرد، و امر نمود سکه به نام او زدند، و خطبا بر منابر خطبه خواندند، چون مدتی گذشت به سمع معزالدوله رسانیدند که مستکفی خیال هلاکت تو را دارد ، معزالدوله بر مستکفی وارد شده و دست او را بوسه زد، خلیفه امر کرد برای او کرسی

ص: 492


1- تتمة المنتهی ص 415.
2- تتمة المنتهی ص 407.

گذاشتند و بر روی آن نشست، زمانی نگذشت که دو نفر از اهل دیلم وارد مجلس شدند و دست به جانب مستکفی گشادند ، مستکفی خیال کرد که می خواهند دست او را ببوسند ، دستهای خود را به جانب ایشان فرا داشت تا ببوسند ایشان دستهای خلیفه را محکم گرفتند و از سریر او را بر زمین کشیدند و عمامه او را برگردنش پیچیدند و او را بخواری و مذلت کشیدند و لباس سلطنت را از او خلع کردند و چشمانش را کور کردند و از خلافت او را خلع نمودند.

پس در بغداد سه خلیفه کور جمع شد، قاهر بالله ، ومتقی بالله و مستکفی بالله ، پس دارالخلافه را غارت کردند و مستکفی بماند تا در سنه 343 در خانه معزالدوله وفات کرد.

اول روزی که در بغداد نوحه گری شد

*اول روزی که در بغداد نوحه گری شد(1)

در سنه 352 در روز عاشورا معزالدوله دیلمی(2) مردم بغداد را امر کرد که دکاکین و بازارها را ببندند، و طباخی طبخ نکنند و قبه هائی در بازار نصب کنند، پس زنها با موهای آشفته بیرون شدند و لطمه بر صورت زدند و اقامه مأتم برای جناب حسین بن على علیه السلام نمودند، و این اول روزی بود که نوحه گری شده در بغداد برای امام حسین علیه السلام و چند سالی این مطلب دائر بود.

ص: 493


1- تتمة المنتهي ص 411.
2- معزالدوله امير الامراء بغداد بوده و بسیار ترویج مذهب شیعه نموده و امر کرده بود تا درهای مساجد بغداد و سائر عماران آنجا لعن معاویه و ظالمین آل محمد را بنویسند.

شعر

هوای جهان را صفائی ندیدم *** جهان وفا را هوائی ندیدم

غم آباد ایام را آزمودم **** به از کنج عزلت سرایی ندیدم

به پایان رسانیدم شب عمر و هرگز *** ازشمع امانی ضیائی ندیدم

نظر بر گلستان گردون فکندم *** در او رنگ و بوی و صفائی ندیدم

به لشگرگه شاه انجم رسیدم *** سراپرده دلگشائی ندیدم

به جائی که ممکن بود و هم رفتم *** نشان امانت به جائی ندیدم

زیاران بسی درد هجران کشیدم *** که هرگز مر آن را دوائی ندیدم

به بیماری مرگ خرسند گشتم *** چو در هیچ شربت شفائی ندیدم

بسی بر بساط بزرگان نشستم *** که یک نفس حاجت روائی ندیدم

چو در روز بازار اقبال دونان *** متاع سخن را بهائی ندیدم(1)

شعری از شاه سنجان

علمی که حقیقتی است در سینه بود *** در سینه بود هر آنچه درسی نبود

صد خانه پر از کتاب کاری ناید *** باید که کتاب خانه در سینه بود

خواهی که تو را رتبه ابرار رسد *** مپسند به هر کس زتو آزار رسد

از مرگ میندیش و غم رزق مخور *** کاین هر دو به وقت خویش ناچار رسد(2)

ص: 494


1- ريحانة الأدب ج 3 از سیف اسفرنگی
2- ریحانة الادب ج 3 از شاه سنجان

مواعظی از مواعظ عددیه

نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله ياد از دو مرد شد یکی بعد از نماز واجبش مردم را موعظه می کند و حديث یاد ایشان می دهد دیگری روز روزه دار است وشب به عبادت ایستاده است ، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: فضیلت اولی نسبت به دومی مثل فضیلت من است بر پست ترین شما.

از کلام امام حسن علیه السلام است که فرمود: دو دست را شستن پیش از طعام فقر را از بین می برد و بعد از طعام هم و غم را .

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: سه طائفه بوی بهشت را نخواهند یافت با اینکه بوی بهشت از پانصد سال راه به شامه می رسد، اول : بخيلی که زیاد منت گذارد، دوم: کسی که همیشه خمر می خورد، سوم: کسی که عاق پدر و مادرش باشد.

و فرمود: سه طائفه اند که آسمانها و زمینها و ملائکه و شب و روز برای ایشان طلب رحمت می کنند یکی علماء دیگری کسانیکه طلب علم می کنند و سومی کسانیکه با سخاوت هستند.

و سه طائفه هستند که دعای ایشان رد نشود: اول : کسی که با سخاوت باشد، دوم : کسی که مریض باشد، سوم: کسی که از گناهانش توبه کند.

و سه طائفه اند که آتش به ایشان نرسد: اول: زنیکه اطاعت شوهرش را کند، دوم: زنیکه با فقر و تنگدستی شوهرش صبر کند ، سوم : کسی که به پدر و مادرش نیکی کند.

وسه طائفه اند که از کید ابلیس نگاه داری شوند: اول: کسانیکه شب

ص: 495

و روز مشغول ذکر خدا باشند، دوم : کسانیکه در سحرها استغفار کنند ، سوم : کسانیکه از ترس خدا گریان باشند.

و سه طائفه اند که عذاب روز قیامت از ایشان برداشته شود: اول: کسیکه به مقدرات خدا راضی باشد، دوم: کسیکه خیرخواه مسلمانان باشد، سوم: کسیکه راهنمائی کند بر کارهای خیر و خوب- الى أن قال :

و سه طائفه اند که بدون حساب داخل بهشت شوند: اول: مردیکه یک پیراهن داشته باشد و او را بشوید و پیراهن دیگری نداشته باشد، دوم: مردی که یک دیگ بیشتر نداشته باشد برای طبخ کردن ، سوم: مردی که قوت یک روزش را بیشتر نداشته باشد و به فکر فردایش نباشد.

وسه طائفه بدون حساب داخل آتش می شوند: اول : پیرمردی که زنا کار باشد ، دوم: کسی که عاق پدر و مادرش باشد، سوم: کسی که همیشه خمر بیاشامد.

الفقر

در حدیثی دارد که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «الفَقرُ فَخري» فقر مایه افتخار منست.

و در حدیث دیگر دارد که فرمود: «الفَقرُ سَوادُ الوَجهِ فِي الدّارَينِ» فقر روسیاهی است در دنیا و آخرت.

و در حدیث دیگر دارد که فرمود: «كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً» یعنی فقر نزدیک است به کفر کشیده شود.

پس از عابدی سؤال شد که فرق بین این سه حدیث چیست؟

ص: 496

جواب دادند که فقر یعنی احتیاج و احتیاج بر سه قسمت است :

یکی احتیاج به خدا و این مایه فخر است.

دومی احتیاج به مردم است و این باعث روسیاهی است در دنیا و آخرت.

سومی احتیاج به مردم و خدا است و این کفر است. انتهى ملخصا(1)

زینت

از پیغمبر صلی الله علیه و اله روایت شده که : زینت دنیا سه چیز است مال و فرزند وزن.

و زینت آخرت سه چیز است : علم و ورع و صدقه .

و زینت بدن سه چیز است : کم خوری و کم خوابی و کم سخن گفتن.

و زینت قلب سه چیز است: صبر و سکوت و شکر،

خوردن

و فرمود: هر کس یک مرتبه غذا بخورد او گرسنه نیست و اگر دو مرتبه بخورد او عابد نیست و اگر سه مرتبه بخورد جزو حیوانات محسوب است. حقیر از جزء سوم هستم پس بی خودی ادعای انسانیت دارم. خدا ما را از خواب غفلت بیدار کند.

و فرمود: سه چیز به من داده شده که علی علیه السلام با من شریک است ولی على سه چیز دارد که من با او شریک نیستم.

ص: 497


1- مواعظ العددية ص 127.

سؤال شد که آن چیز که شما دارید و علی با شما شریک است کدام است ؟ فرمود: پرچم حمد مال من است و علی حامل اوست، و کوثر مال منست و علی ساقی اوست، و بهشت و جهنم مال منست و تقسیمش با على است.

واما آن سه چیز که علی دارد من شریک با او نیستم یکی آنکه او پدر زنی دارد که من شریک او نیستم و زنی مثل فاطمه دارد که من ندارم و فرزندی مثل حسن و حسین دارد که من ندارم.

شارب

و فرمود: کسی که که شاربش را کوتاه کند سه نور خداوند به او عطا کند، نوری در صورتش و نوری در قبرش و نوری در قیامت

وسه عذاب از او دفع شود، عذاب قبر و عذاب نکیر و منکر و شدت عذاب قیامت.

شاه به این خوبی چرا باید زنا کند

در تذكرة القبور مرحوم گزی نقل کند از پسر آقای کلباسی رحمه الله که به ناصرالدین شاه گفته بود شاه به این خوبی چرا باید زنا کند شاه وحشتی کرد کتاب را باز کردم و این حدیث را خواندم که هر کسی شارب نزند مثل آن است که با مادر خود در خانه کعبه زنا کند.

ص: 498

حکایتی از مرحوم آية الله میرزای شیرازی

نقل کنند که روزی درویشی اشعار عمان سامانی را قرائت فرمود، مرحوم میرزا خیلی خوشش آمد و پول خوبی داد به آن درویش ، خبر به عمان سامانی رسید، خودش آمد نزد مرحوم میرزا و اشعارش را خواند، مرحوم میرزا فرمود فرزند! تو شعر بگو و آن درویش بیاید و بخواند.

حکایتی از مرحوم آية الله حائری یزدی

اشاره

نقل کنند که از طرف پهلوی رضا شاه قاصدی نامه آورد برای آن مرحوم که ما می خواهیم جشن بی حجابی بگیریم چه می گوئید ، حاج شیخ بنا کرد به خندیدن قاصد گفت : آقا جواب بدهید، حاج شیخ فرمود: او شاه مملکت است و من رعیت او هستم شاه از رعیت مشورت نمی کند.

وقف است

قصه اش این است که شبی مرحوم حاج آقا رضا هرندی که یکی از وعاظ اصفهان بود از مکه برگشته بود و در مدرسه حاج سید محمد کاظم یزدی در نجف اشرف جلوس داشت مرحوم آیة الله حاج سید محمود شاهرودی رحمه الله به دیدن ایشان آمده بودند بعضی از رفقا عرض کردند آقای هرندی قصه «وقف است» را برای آية الله شاهرودی بفرمائید

ص: 499

فرمود شبی در اصفهان منبر رفته بودم از طرف صاحب مجلس اشاره شد که رئیس اوقاف در مجلس تشریف دارند حقير هم گفتم همه رفقا می دانند که مدرسه صدر بازار در اصفهان بزرگ است و هر سال باغچه آن را گل کاری می کنند یکسال گفتند گل به چه کار می آید خوب است خیار بکارند هم سبز است و هم میوه ای است با نان بخورند، همین کار را انجام دادند ولی وقتی که میوه رسید دیدند حیوانی می آید و میوه ها را کل کل می کند، بنا شد طلاب مدرسه هرکدام چوبی به دست بگیرند و پشت درب بایستند یک نفر هم روی پشت بام کشیک بدهد تا معلوم شود چه حیوانی است که خیارها را خراب می کند، آخر شب دیدند سگی آمد و خود را انداخت داخل مدرسه و بنا کرد خیارها را کل کل کند کشیکچی صدا زد آشیخ تقی آشیخ حسن دور سگ را بگیرید از چهار طرف مدرسه طلاب چوب به دست دور سگ را گرفتند و بنا کردند به زدن ، سگ فریاد کرد نزنید وقف است وقف است ، طلاب گفتند: پدر سگ وقف است اما برای کی وقف است برای ما وقف است نه برای تو، بالاخره آبروی رئیس اوقاف از بین رفت ، مرحوم شاهرودی و دیگران بسیار خندیدند.

آقا قندها را نده از بین می رود

حکایتش این است که یکی از بزرگان نقل فرمود خلاصه اش این است : روزی شاگردی آمد خدمت یکی از علماء و عرض کرد آقا به من حاشیه درس میدهی؟ و آن آقا شأنش بالاتر از این بود که حاشیه درس بدهد،

ص: 500

آقا هم فرمود: بلی. یک روز شاگرد عرض کرد: آقا مطالعه کن، باز روز دیگر شاگرد عرض کرد: آقا کتاب شما را زوجه شما در صندوق پنهان کرده بردار و مطالعه کن، آقا خیلی تعجب کرد اینکه درس را نمی فهمد از کجا فهمید مطالعه نمی کنم ، دیگر آنکه از کجا فهمید که کتاب را زوجه ام پنهان کرده؟

باز روز دیگر شاگرد عرض کرد: آقا قندها را نده از بین می رود، قصه قند هم این بوده آقا که بنا بوده یک گونی قند به یکی از وزراء بدهد تا لقب شیخ الاسلامی برای او درآورد، غافل از اینکه جناب آقا یک همشهری به نام خود داشته و آن همشهری درصدد بوده که جازنی کند و آن لقب را بدزدد همین طور هم کرد آقا خیلی تعجب کرد و بنا کرد از شاگرد اسرار را بپرسد آن که از کجا فهمیدی من مطالعه نکردم ؟ از کجا فهمیدی کتاب را زوجه من پنهان کرده ؟ از کجا فهمیدی که قندها هدر می رود؟ شاگرد عرض کرد: من از جائی اطلاع ندارم آقائی است به من می فرماید، یک روز فرمود به آقا بگو حاشیه برای من می گوئی، یک روز فرمود به آقا بگو مطالعه کن، یک روز فرمود به آقا بگو کتاب را زوجه ات پنهان کرده فلان جا بردار و مطالعه کن، یک روز فرمود بگو قندها را ندهد، هدر می رود، منهم عرض کردم.

آقا فهمید این راهنمائیها از طرف امام زمان علیه السلام است اما از کجا این شاگرد به این مقام رسیده نمی داند ، به شاگرد عرض کرد این آقا را شما همیشه می بینید؟ عرض کرد بلی، فرمود بگو اجازه می دهد ما هم ایشان را ملاقات کنیم ؟ رفت و آمد عرض کرد به آقا بگو شما خود را درست

ص: 501

کنید ما می آییم خدمت شما ، استاد يقين کرد این امام زمان است ولی این شخص چگونه شده که موفق شده به خدمت حضرت برسد نمی داند و این شخص هم هیچ نمی فهمد.

آقای استاد از شاگرد پرسید می شود احوالات خود را به ما بیان کنید؟ عرض کرد: بلی من پسر عالمی بودم و هیچ درس نخواندم و از پدر چیزی یاد نگرفتم بعد از فوت پدر مردم دور من جمع شدند و هر چه سؤال کردند من دلبخواه جواب دادم و هر چه وجه و پول به من دادند صرف کردم، یک روز جمعه خضاب کردم و به آئینه نگاه کردم دیدم ریشم دارد سفید می شود خدایا اگر من از دنیا رفتم و از من سؤال شد چرا نفهمیده مسائل را جواب دادی ؟ چرا وجوهات را گرفته و صرف کردی ؟ من چه جواب بگویم، تصمیم گرفتم از مردم کناره گیرم و بروم درس بخوانم بعدا بیایم و به مردم بگویم مسائلی را که جواب دادم همه اشتباه بود پولهائی را که دادید به اهلش نرسیده بروید قضا کنید به این فکر آمدم شهر آقائی را دیدم که فرمود آمده ای درس بخوانی؟ عرض کردم بلی ، فرمود برو نزد فلان عالم بگو به من حاشیه درس بده و برو نزد فلان کس و بگو شرایع برای من بگو من هم همین کار کردم ، آقا فهمید این شاگرد فقط یک توبه ای واقعی کرده کار دیگر نکرده.

پس معلوم می شود یک توبه واقعی خیلی کارساز است و ماها که این همه دعا و ثنا می کنیم و اجابت نمی شود توبه واقعی نکرده ایم.

ص: 502

با آل علی هر که در افتاد ور افتاد

دیشب به سرم باز هوایی دگر افتاد

در خواب مرا سوی خراسان گذر افتاد

چشمم به ضريح شه والاگهر افتاد

این شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد

با آل على هر که در افتاد ور افتاد

این قبر غریب الغربا خسرو طوس است

این قبر مغیث الضعفا شمس شموس است

خاک در او مرجع ارواح و نفوس است

باید زره صدق بر این خاک در افتاد

با آل على هر که در افتاد ور افتاد

این روضۂ پر نور به جنت زده پهلو

مغز ملک از عطر نسیمش شده خوشبو

بشنید نسیم سحری رائحه او

کز بوی بهشتیش چنین بی خبر افتاد

با آل علی هر که در افتاد ورافتاد

حوران بهشتی زده اند در حرمش صف

خیل ملک از نور طبقها همه بر کف

شاهان به ادب در حرمش گشته مشرف

این جاست که تاج از سر هر تاجور افتاد

با آل على هر که در افتاد ور افتاد

ص: 503

اولاد علی شافع یوم عرصاتند

دارای مقامات رفیع الدرجاتند

در روز قیامت همه اسباب نجاتند

ای وای بر آنکس که به این دره درافتاد

با آل على هر که در افتاد ورافتاد

کام و دهن از نام علی یافت حلاوت

گل در چمن از نام علی یافت طراوت

هرکس که به این سلسله بنمود عداوت

در روز جزا جایگهش در سقر افتاد

با آل على هر که در افتاد ور افتاد

هر کس که به این سلسله پاک جفا کرد

بد کرد و نفهمید و غلط کرد و خطا کرد

دیدی که یزید از ستم وکینه چها کرد

آخر به درک رفت و بروحش شرر افتاد

با آل على هر که در افتاد ور افتاد

اولاد اميه چو در کینه گشودند

بر عترت اطهار بسی ظلم نمودند

آخر همگی بیدقی(1) از لعن ربودند

دیدیم که از نام و نشانش اثر افتاد

با آل على هرکه در افتاد ور افتاد

ص: 504


1- بيدق : مهره ای باشد از جمله مهره های شطرنج (برهان قاطع)

حجاج که شد منکر هر خارق عادات

میکشت به هر روز بسی شیعه و سادات

امروز به او لعن کنند اهل سعادت

آوازه ظلمش به همه بحرو بر افتاد

با آل على هر که در افتاد ور افتاد

کردند جفاها بنی عباس ستمگر

مسموم شد از ظلم و جفا موسی جعفر

بر قلب غریب الغربا زهر زد اخگر

ظلم بنی عباس به گیتی سمر افتاد

با آل على هرکه در افتاد ور افتاد

بست آب به قبر شهدا چون متوكل

در اوج فلک روح ملک شد متزلزل

دریا به فغان موج زنان نعره زد از دل

در سطح زمین غلغله در خشک و تر افتاد

با آل على هر که در افتاد ور افتاد(1)

حقیقت توحید

نصير الدین علی بن محمد از اجلای فقها و متکلمین امامیه می باشد در بغداد و حله به تدریس علوم دینیه و معارف یقینیه اشتغال می ورزیده ، شهید اول نیز تجلیلش کرده و بعض مطالبی از او نقل

ص: 505


1- نسیم شمال ص 208.

می نماید، و با آن همه تبحر علمی در مقام عجز از درک حقیقت توحید گوید که در مدت هشتاد سال دوره حیات خود همین دانستم که این مصنوع محتاج به صانعی می باشد و بس، با وجود این باز هم یقین پیر زنان اهل کوفه زیادتر از يقين من است ، بعد از جمله در مقام توصیه فرماید:

از اعمال صالحه جدا نشوید و طریقه حسنی حضرات ائمه اطهار علیهم السلام را ترک نکنید که غیر از آن طریقه ، هرچه هست هوای نفس و وسوسه بوده و برگشت آن به حسرت و ندامت است(1)

ملا نصیر الدین

از مشاهیر ظرفا و در مضحکه و لطیفه گوئی بی بدل بوده، خود و كلمات او در این باب ضرب المثل هستند، و بنوشته قاموس الاعلام با حاج بکتاش ولی متوفای سال 738 هجری و یا ملوک سلاجقه معاصر بوده و در قرب ( آق شهر) از توابع قونیه از بلاد روم موضعی است که اطرافش گشاده و با قفل بزرگی مقفل، و گویند که قبر همین ملا نصر الدین است(2)

حجا

حجا یکی از مضحکه چیان از قبیله فزاره در زمان خروج ابو مسلم

ص: 506


1- ریحانة الادب ج 6 ص 188.
2- ریحانة الادب ج 6 ص 189 .

خراسانی در کوفه بوده و مانند ملا نصیر الدین بوده ، گویند شبی از خانه بیرون رفت ، و در خارج خانه یک نفر کشته دیده و آن را به خانه آورده و در چاهی انداخت، پدرش مطلع شد و کشته را بیرون آورده و در جای دیگر پنهانش کرد و به عوض آن قوچ شاخ داری را کشته و در چاهش انداخت ، تا صبح آن شب که کسان آن مقتول در صدد تفتیش بودند حجا به ایشان گفت: در خانه ما مقتولی هست و بعید نیست که از شما باشد پس آمدند و خود حجا را در چاه انداختند، همین که دست حجا به شاخ قوچ رسید صدا زد که مقتول شما شاخ هم داشت یا نه، پس خنده کنان برگشتند.

عبید زاکانی

ای خواجه مکن تا بتوانی طالب علم *** کاندر طلب راتبه هر روز بمانی

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز *** تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی(1)

وله أيضا:

در علم و هنر مشو چو من صاحب فن *** تا نزد عزیزان نشوی خوار چومن

خواهی که شوی قبول ارباب زمن *** کنک آور کنگری کن و کنگره زن(2)

چیزهائی که باعث زیاد شدن رزق وعمر می شود

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: رزق زیاد نمی شود و قضا و قدر را رد نمی کند

ص: 507


1- از بزرگ و کوچک
2- نوعی از ساز است

مگر دعا و عمر را زیاد نمی کند مگر احسان و نیکوئی ، پس با این حدیث ثابت شد که ارتکاب و بجا آوردن معصیت موجب حرمان رزق می شود خصوصا دروغ باعث فقر می شود، و همین طور است در حال جنابت ( جماع ) صحبت نمودن و زیاد خواب رفتن و برهنه خوابیدن و برهنه بول کردن و در حال جنابت چیز خوردن و خورده نان را کوچک دانستن و خورده قلم را در خانه واگذاشتن و جلو پیرمردان راه رفتن و پدر و مادر را به اسم صدا کردن و به هر چوبی دندان را خلال نمودن و به خاک و گل دستها را شستن و توی آستانه نشستن و تکیه به یکی از دو لنگه درب دادن و وضو در جای بول و غائط گرفتن و لباس را در بدن دوختن و صورت را با لباس خشک نمودن و خانه عنکبوت را در منزل گذاشتن و سستی در نماز کردن و از مسجد به عجله بیرون رفتن و اول صبح به بازار شدن و آخر از همه برگشتن و از گداها خورده نان خریدن، که از مردم به گدائی گرفته اند و نفرین در حق پدر و مادر کردن و ظرفها را نجس گذاشتن و با دهن چراغ را خاموش کردن همه اینها باعث فقر و کم رزقی می گردد و همچنین با قلم گره دار چیز نوشتن و با شانه شکسته شانه کردن و به پدر و مادر دعا نکردن و نشسته عمامه به سر گذاشتن و ایستاده زیر جامه پوشیدن و بخل و تنگ گیری کردن و اسراف نمودن و کسل شدن و سستی نمودن در کارها همه اینها باعث کم رزقی می شود.

و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که رزق را به صدقه دادن طلب کنید، و اول صبح پی کاری رفتن مبارک است و تمام نعمتها را زیاد می کند خصوصا رزق را و نیکوئی خط کلید رزق است ( و اخراج خمس

ص: 508

کلید رزق است ) و نیکوئی سخن نیز رزق را زیاد می کند.

و از امام حسن علیه السلام منقول است که فرمود: ترک نمودن زنا و جاروب کردن گرداگرد خانه و شستن ظرفها جلب می کند غنا و بی نیازی را و قوی ترین سبب جلب رزق بپا داشتن نماز است از روی تعظیم و خشوع و سوره واقعه خواندن خصوصا وقت خواب و سوره (يس) و تبارک در وقت صبح و حاضر شدن به مسجد قبل از اذان و همیشه با طهارت بودن و نماز شب و نافله صبح را در منزل بجا آوردن و سخن به کلام لغو نگفتن همه اینها جلب می کند رزق را.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: چون عقل کامل شود، کلام کم گردد.

و چیزهائی که عمر را زیاد می کند ، اذیت نکردن و احترام به پیرمردان نمودن و صله رحم و دوری کردن از بریدن درختان مگر در وقت ضرورت و وضوء شاداب گرفتن و حفظ صحت بدن همه اینها باعث زیاد شدن عمر است (از (خواجه طوسی رحمه الله ).

حکایتی از جناب حجة الاسلام آقای حاج سید حسین شیخ الاسلامي دام ظله

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

نص كلام ایشان : این حقیر در شهر فریدونکنار در ماه محرم الحرام به مناسبت روضه حضرت قاسم علیه السلام را در منبر خواندم، البته گفتنی است خودم در موضوع عروسی حضرت قاسم متوقفم ، هر چند عده ای مانند دربندی قدس سره و صاحب روضة الشهداء وغير ذلك

ص: 509

متعرض آن شده اند... موضوع بازو بند را که سبط اکبر امام مجتبی علیه السلام نوشته و فرموده آن را در بازوی خود ببند هرگاه مصیبتی و ناراحتی برای شما حاصل شد آن را باز نما که مشکل گشای تست، روز عاشوراء که این بزرگوار نوردیدگان امام مجتبی علیه السلام وقرة العين أبی عبدالله الحسین علیه السلام می باشد وقتی از عموی بزرگوارش اجازه مبارزه با دشمنان را خواست امام حسین علیه السلام اجازه اش نداد، متذكر سفارش پدر بزرگوارش شد، در رابطه با بازوبند ، بازوبند را باز کرد فرمان پدر را در آن دید که ( يا ولدي قاسم اوصيك انك اذا رأيت عمك الحسين في كربلا وقد أحاطت به الأعداء فلا تترك البراز والجهاد لأعداء الله واعداء رسول الله ولا تبخل عليه بروحك ) یعنی پسر جانم قاسم تو را وصیت می کنم وقتی که عمویت حسين علیه السلام را دیدی که دشمن دورش را احاطه کرده جهاد با دشمنان خدا و رسولش را ترک مکن و جانت را دریغ مدار. از جا بلند شد به سوی عموی بزرگوارش شتابان آمد نوشته پدر بزرگوارش را تقديم عمش کرد وقتی امام حسین علیه السلام چشمانش به نوشته برادر عزیزش با آن محتوي افتاد گریه سختی کرد ( ونادی بالويل والثبور ويتنفس الصعداء ) بعد از آنکه از منبر پائین آمدم مؤمنی آمد و گفت حضرت آية الله العظمی ... این جریان را رد کرده ، بنده تعجب کردم ایشان در مقتل کتابی ننوشته که دیدم فردا رساله مجمع المسائل مسئله 16 مبطلات روزه را باز کرد دیدم نوشته ( لكن نقل قضایائی که اصلا واقع نشده مانند عروسی حضرت قاسم جایز نیست و اگر به امام نسبت دهند مبطل روزه است).

ص: 510

حقیر بعد از دهه محرم خدمت آن مرجع عظیم الشأن شرفیاب شدم، عرضه داشتم آقا حضرت مستطاب عالی یقین دارید که جریان حضرت قاسم در کربلا و بازوبند و محتوی دیگرش اصلا واقع نشده ؟ تا مبطل روزه باشد، فرمود کجا است ، مجمع المسائل را نشان دادم، فرمود قضایای حضرت را چه کسی نقل کرده است ؟ عرض کردم عده ای از بزرگان مانند طریحی و نراقی و از همه بالاتر سید بحرانی در مدينة المعاجز، فرمودند : بیاور ببینم اینجانب کتاب مدينة المعاجز را خدمت . ایشان بردم، فرمودند: شب آن را مطالعه کنم، فردا که شرفیاب خدمتش شدم فرمود: دیشب آن را مطالعه کردم آن قدر گریه کردم که محاسنم تر شد سپس دستور فرمودند آن جمله را حذف کردند ولذا در چاپ اول موجود است و در چاپ دوم حذف کردند، بنده کتاب را با اینکه ارزشمند بود تقدیم وی نمودم و الان در کتابخانه شخصی ایشان در منزل موجود است، و شاید نام برده با مهر در صفحه اول آن باشد والله العالم. سید حسین شیخ الاسلامی تویسرکانی .

شرح ساختن قد و شکر و چای

آقایان در تمام کارخانه قند و شکر سازی اول چغندر را شربتش را می گیرند که فقط یک شربتی می باشد و هنوز قند و شکر ساخته نشده هر قدر آن شربت که باشد صدی سی آن شربت آهک که سم معدنی و کشنده و قاتل می باشد داخل شربت چغندر بعد صدی ده آن شربت جوهر قلیاب که آنهم سم است کشنده و سوزنده داخل شربت چغندر

ص: 511

نامبرده می کنند. بعد در هر کارخانه ئی روزی چهار عدد پیت بزرگ پیه داخل شربت چغندر می کنند که پیه نامبرده داخل شربت چغندر که می شود بتوسط جوهر قلیاب که داخل شربت چغند شده پیه چربی خود را از دست داده و خنثی و صابون می شود که خوردن صابون هم سم است و با شربت چغندر مخلوط می شود که وقتی شما قند و شکر را میل می کنید ابدا نمی فهمید که این قند و شکر صابون داخلی دارد بعد جوهر استخوان مرده یعنی فسفر «جوهر قند » که سم کشنده فوری می باشد داخل شربت چغندر نامبرده می کنند رنگش سفید می شود بعد از این ترکیبات که شرح داده شد که چهار رقم زهر و سمیات که داخل شربت چغندر شده شکر ساخته می شود بعد این شکر که چهار رقم زهر داخل دارد می خواهند قند بسازند مجددا یک مرتبه دیگر فسفر یعنی جوهر قند داخل می کنند که قند سفید بشود خلاصه پنج رقم زهر در قند داخل دارد چهار رقم زهر در شکر داخل دارد حالیه ما می خواهیم چای میل کنیم بهترین چای، چای دارجلینگ است و مال هندوستان می باشد اگر بخوریم آنهم زرنیخ و تریاک که دو عدد سهم مهلک و کشنده است داخل دارد پس وقتی که یک استکان چای می خوریم شش هفت رقم زهر را بخورد ما می دهند و ما بی اطلاع هستیم پس وای بر این طب جديد ننگین قاتل جان ملت ایران و این دواهای خارجه و غیره از هر قبيل که نابود کننده مال و جان ملت ایران است(1)

ص: 512


1- راهنمای نجات از مرگ مصنوعی صفحه 226.

ضرر چای خود بخود

ای معتادین به چای و قند و شکر تذكرا يادآور می شوم از این دشمن سرسخت اجتناب نمائید زیرا اغلب سکته های قلبی در درجه اول و طپش قلب در درجه دوم همانا به علت خوردن قند و چای می باشد و از دیر زمانی است که دشمنان دوست نمای ما برای سودجوئی واستفاده طلبی خود ما ملت را به خوردن چای و مصرف قند مبتلا و معتاد نمودند باز خدا پدر مرحوم (کاشف السلطنه ) را بیامرزد همینقدر که دانست مردم را مبتلا نموده اند و دست بردار هم نیستند به هر وسیله که ممکن بود به طرز قاچاق نشاء و ریشه چای را آورد و در شمال مشغول عمل کرد آن شد که لااقل از محصول و دسترنج خودمان این بلا را برای جان خود تهیه نمائیم چرا ارز مملکت خارج شود و ساخته و پرداخته ممالک دیگران را مصرف نمائیم روحش شاد باد.

خوردن چای خالص بدون هیچ مخلوط و ترکیبی خود بخود قلب را ضعیف نموده و مبتلا به خفقان قلب می نماید تا چه رسد به چای های كلكته و سیلان و جاوه.

تعمدا برای اینکه بازار ایران و ممالک فاقد کشت چای را بتوانند در دست داشته باشند روز بروز در اثر رقابت مقدار بیشتری از محصول خود را مصرف نموده باشند کلیه چای ها را با مواد شیمیائی که رنگ رزها و پارچه و لباس رنگ می نمایند مخلوط می نمایند و محلول پرمنگنات دو پطاس را با تلمبه امشی بر چای می پاشند و برای شفافی

ص: 513

و براقی رنگ ظاهر آن با پارافین مایع مالش می دهند و برای دبش آن زرنيخ نرم را مخلوط نموده و در هوای گرم آن منطقه ها خشک نموده و با خاکه (اره ) که به نام زرچای معروف است مخلوط نموده صندوق می زنند و به مناطق مختلف حمل نموده و خون آقایان را از این راه می مکند(1)

الحمد لله رب العالمين وصلى الله على محمد وآله

الطاهرين ولعنة الله على أعدائهم أجمعين

غره ربيع الأول 1427 ه 1385/1/11 شمسی

ص: 514


1- نسخه عطار صفحه 168.

ص: 515

فهرست مطالب

احوالات مؤلف...5

سؤال : سبب طلبه شدن شما چه بود؟...5

خلاصه...10

أساتید ما در بقیه مقدمات...21

اساتید ما در سطوح...22

در کلام...22

در خارج اصول...22

در خارج فقه...22

سؤال : كی به فکر تألیف افتادی؟...23

سؤال : موضوع مفتاح چیست ؟...25

سؤال : از کجا به فکرت افتاد که مفتاح بنویسی؟...26

سؤال : قصه من کباب می خواهم چه بوده که بعضی از رفقا از خود شما نقل می کنند؟...35

سؤال : ما باید خرما بخوریم قصه اش چیست؟...36

سؤال : آیا شما اجازه روایتی و یا در امور حسبیه اجازه داری یا خیر؟...37

ص: 516

در مطالب متفرقه است...37

سؤال : شنیده ایم شما حرم نمی روید ممکن است سببش را بیان کنید؟...39

قصه ای که خالی از موعظه نیست...40

سؤال : شنیده ایم شما پسرها را مدرسه نگذاشته اید پس کجا ملا شده اند؟...40

آقا به دادم برس...41

سؤال : شنیده ایم شما این چند سالی که مشرف بودید زن و بچه خود را نگذاشته ای حرم بروند؟...42

جدا شدن زن با هفت بچه...43

سؤال : آیا چیزی به نظر می رسد که باعث عبرت آینده گان باشد ؟...44

قصه مقدس اردبیلی با شیخ بهائی...45

تحریم امتحان...47

سؤال : آیا حکایتی از علماء نجف دارید که موجب پند باشد؟...47

سؤال : حالا چه باید کرد؟...49

حکایتی هم از مرحوم سید عبدالهادی شیرازی...49

حکایتی از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم زنجانی رحمه الله...50

پادشاه مغرب و امام زنجانی...52

پادشاه عراق و امام زنجانی...53

حکایتی از مرحوم حاج سید محمد باقر بادکوبی رحمه الله...53

ص: 517

حکایتی هم از مرحوم فلسفی...56

حکایتی از نصایح شیطان...57

حکایتی از آية الله حاج سید یونس اردبیلی رحمه الله...63

حکایتی از مرحوم آية الله حاج سید عبدالله شیرازی رحمه الله...64

حکایتی از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم زنجانی رحمه الله...64

حکایتی از مرحوم آية الله امینی صاحب الغدیر...65

حکایت دیگر از ایشان...66

حکایت دیگر که خودم از ایشان شنیدم...66

حکایتی از مرحوم اشراقی...68

حکایتی از مرحوم حاج میرزا حسن بجنوردی رحمه الله...69

حکایتی از مرحوم حاج سید عبدالهادی شیرازی رحمه الله...70

اشعاری از حضرت حجة الاسلام الحاج سید حسین شیخ الاسلامی تویسرکانی دام ظله...71

حکایتی از مرحوم آیة الله حاج سید محمود شاهروی رحمه الله...75

حکایتی از مرحوم حاج شیخ مجتبی لنکرانی رحمه الله...75

حکایتی از قصص العلماء...76

ابن فهد...77

از جمله کرامات بحر العلوم...77

مرحوم بحرالعلوم چرا درس را ترک کرد...78

حکایتی از مرحوم سید علی صاحب ریاض و میرزای قمی...78

ص: 518

حکایت صاحب ریاض و وارد نبودن او در علم هیئت...79

سؤال : امامها چند نفرند؟...80

سؤال : کدام زن است که گاهی حرام است و گاهی حلال ؟...88

شعر...89

شعر...90

شعر...90

شعر...90

داعی شیرازی گوید...90

خیام گويد...91

مرحوم خوجه طوسی در جوابش فرموده...91

دانشمند تبریزی گوید...91

دوانی در مدح امیرالمؤمنین علی علیه السلام گوید...91

ايضا...92

ذوقی اردستانی در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید...92

ذوقی ترکمانی گوید...92

راجی تبریزی گوید...92

رازی...93

راغب اصفهانی گوید...94

دیگری گوید...94

سنائی گوید...95

ص: 519

سوزنی گوید...95

ایضا او گوید...96

اقرار بر عجز و ناتوانی...96

نسیم شمال گوید...97

کی خواهد رسید؟...100

نعمت...101

برد...102

حریر...102

خز...102

قصه مردی که دو دختر داشت یکی را به زارع و دیگری را به کوزه گر داده بود...103

اسلام ابوذر چگونه بود؟...103

اسلام آوردن سلمان...106

ده فائده...112

ده مرتبه جبرئیل به زمین می آید...137

وصیت پیغمبر صلی الله علیه و آله به على علیه السلام...138

وصیت پیغمبر صلی الله علیه و آله به على علیه السلام...139

شعر...139

حکایتی از حاج شیخ جعفر شوشتری رحمه الله...140

چه روزی برای سر تراشیدن خوب است...141

ص: 520

سلام الله على اهل قم...143

ابن عقده...145

سه نفر خلیفه کور...145

اول روزی که در بغداد نوحه گری شد...145

شعر...147

شعری از شاه سنجان...147

مواعظی از مواعظ عددیه...148

الفقر...149

زینت...150

خوردن...150

شارب...151

شاه به این خوبی چرا باید زنا کند...151

حکایتی از مرحوم آية الله میرزای شیرازی...152

حکایتی از مرحوم آية الله حائری یزدی...152

وقف است...152

آقا قندها را نده از بین می رود...153

با آل على هر که در افتاد ور افتاد...156

حقیقت توحید...158

ملا نصير الدين...159

حجا...159

ص: 521

عبید زاکانی...160

چیزهائی که باعث زیاد شدن رزق و عمر می شود...160

حکایتی از جناب حجة الاسلام آقای حاج سید حسین شیخ الاسلامی دام ظله...162

شرح ساختن قد و شکر و چای...164

ضرر جای خود بخود...166

ص: 522

ص: 523

الآثار المطبوعة من المؤلف

(1) سراج المبتدئين طبع ثلاثة مرات.

(2) هداية الطالبين ترجمة آداب المتعلمين خواجه طوسي طبع أربع مرات .

(3) مفاتيح الصحة طبع (13) مرة.

(4) رمز الصحة طبع في ايران والعراق ولبنان مرات عديدة .

(5) الجمان الحسان في أحكام القرآن طبع ثلاث مرات.

(6) ثواب اعمال الحج طبع مرتین.

(7) منتخب المناسك مطابق فتوای ثمانية شخص طبع مرتین.

(8) جزء اول ايضاح الطريقة إلى تصانیف اهل السنة والشيعة في تلخيص کشف الظنون وذيله والذریعه.

(9) جزء ثاني ایضاح الطريقة.

(10) جزء (1) مفتاح الكتب الأربعة من آب الى الأحياء .

(11) جزء (2) من الأخ إلى الأشياء

(12) جزء (3) من الاصابع إلى ایوب بن يقطين .

(13) جزء (4) من البائت إلى التروية .

(14) جزء (5) من التزور إلى التيه.

(15) جزء (6) من الثائر إلى الجمعة .

(16) جزء (7) من الجميل إلى حجة الوداع.

(17) جزء (8) من الحجة إلى حجة بن الحسن علیه السلام

ص: 524

(18) جزء (9) من الحد إلى الحفيف .

(19) جزء (10) من الحق إلى الحية .

(20) جزء (11) من الخائف إلى الخيول.

(21) جزء (12) من الداء إلى الدنية .

(22) جزء (13) من الدواء إلى الذكية .

(23) جزء (14) من الذال إلى الرفيق .

(24) جزء (15) من الرق إلى الزميل .

(25) جزء (16) من الزنا إلى السرف.

(26) جزء (17) من السرقة إلى الشئة .

(27) جزء (18) من السواء إلى الشهادة .

(28) جزء (19) من الشهباء إلى الصلاة .

(29) جزء (20) من بقية الصلاة إلى الصيود.

(30) جزء (21) من الضائن إلى الطينة .

(31) جزء (22) من الظاعن إلى العديلة .

(32) جزء (23) من العذاب إلى علي بن محمد النوفلي .

(33) جزء (26) من علي بن محمد الهادي الى الغسيل .

(34) جزء (25) من الغش إلى الفيل.

(35) جزء (26) من القائد إلى القصيل.

(36) جزء (27) من القضاء إلى الكزبرة .

(37) جزء (28) من الكساء إلى اللين.

(38) جزء (29) من الماء إلى المحاضير .

(39) جزء (30) من المحافظة إلى المدينة .

(40) جزء (31) من المذاء إلى المشيع .

ص: 525

(41) جزء (32) من المص إلى المكث .

(42) جزء (33) من المكحلة إلى الموم.

(43) جزء (34) من مه إلى النسك .

(44) جزء (35) من النسل إلى النية .

(45) جزء (36) من الواثق إلى الوقاية .

(46) جزء (37) من الوقت إلى اليهودية.

(47) جزء (38) مستدرکات مفتاح الكتب الأربعة.

(48) فهرست طبع بحارالانوار للقديم والجديد .

(49) يأتي على الناس زمان في احوالات آخر الزمان في جزئين طبع ثلاثة مرات.

(50) جزء اول رمز المصيبة في مقتل من قال انا قتیل العبرة .

(51) جزء ثاني رمز المصيبة .

(52) جزء ثالث رمز المصيبة .

(53) رمز الجلى في طب الوصي امير المؤمنین علی علیه السلام.

(54) النساء في اخبار الفريقين .

(55) معجم الملاحم والفتن ج 1.

(56) معجم الملاحم والفتن ج 2.

(57) معجم الملاحم والفتن ج 3.

(58) معجم الملاحم والفتن ج.

(59) النساء في الإسلام.

(60) کشکول ج 1.

(61) کشکول ج 2.

ص: 526

غلطنامه جلد (1) کشکول ده سرخی

غلطنامه جلد (2) کشکول ده سرخی

ص: 527

عکس

ص: 528

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109